مترجم: مرجان یشایائی

منبع: نیویورک تایمز

استعاراتی که هر روز به کار می‌بریم- هرچند بیراه و گمراه‌کننده- ما را اسیر خود کرده‌اند. ببینید نامزدهای سیاسی چگونه از اقتصاد حرف می‌زنند. ماه گذشته پرزیدنت اوباما مهاجران را «به مثابه عظیم‌ترین موتور اقتصادی که جهان تا به حال به خود دیده» ستود. میت رامنی هم گفت بسط قانون کاهش مالیات ثروتمندان که از زمان جورج بوش به اجرا در آمده نیروی محرکه بهبود اوضاع اقتصادی است. بقیه هم مدام نگران وقفه در ایجاد اشتغال هستند. بر مبنای آنچه «تفکر ماشینی» خوانده می‌شود: بازار آزاد به خودی خود کارآمد است، نوع بشر موجودی کاملا منطقی، انگیزه‌هایش کاملا روشن و بازدهی که می‌برد نیز کاملا متناسب با همان انگیزه‌هاست. باور داشتن به این اصول ناگزیر عقاید دیگری را به دنبال می‌آورند؛ از جمله آنکه: اعمال تنظیمات برای کنترل بازار و مالیات ذاتا مخربند؛ چراکه مانع از بازدهی حداکثری ماشین اقتصاد می‌شوند. مشوق‌های دولتی را نیز باید دور انداخت. با قبول این تعریف ثروتمندان سزاوار ثروت و رفاه هستند و تهیدستان سزاوار فقر. این استعارات خشک‌مغزانه هواداران بنیادگرای بازار آزاد به شمار می‌آیند؛ اما باید گفت که هیچ نشانه واقعی این ادعاها را تایید نمی‌کند. تجربه نشان می‌دهد اقتصادی که بر مبنای تسری ثروت از اقشار بالای جامعه بنا شود، شکست می‌خورد. کاهش مالیات ثروتمندان نه بازدهی را افزایش داده و نه نوآوری را. سقوط اقتصادی سال ۲۰۰۸ و بحران فراگیر دهه ۱۹۳۰ بی‌تردید بیانگر آنند که بازار می‌تواند تا چه حد ناکارآمد و غیرمنطقی عمل کند. اکنون نیازمند آنیم که با چارچوب فکری نو از بازار بگوییم و درباره آن بیندیشیم؛ چارچوبی بر پایه درکی امروزی از اقتصاد و عملکرد واقعی آن. اقتصاد آنگونه که دانشمندان علوم اجتماعی تعریف می‌کنند نه یک علم خطی، پیش‌بینی‌پذیر و ساده بلکه دانشی است پیچیده و غیرخطی و نظامی است سازگار با زیست‌بوم ما.

اقتصاد ماشین نیست، باغی است که اگر به خوبی از آن مراقبت کنیم به بار می‌نشیند و اگر به حال خود رها شود علف‌های هرز به تاراجش می‌برند. در این چارچوب فکری نو که ما آن را اقتصاد باغدارانه می‌خوانیم، به جای مجموعه‌ای که در هر صورت کارآیی دارد، بازار می‌تواند در صورت اعمال مدیریت درست ثمربخش باشد. آنجا که تفکر ماشینی می‌خواهد القا کند که هر کس باید ساز خود را بزند، تفکر باغدارانه ما را به هم نزدیک می‌کند. آنجا که تفکر ماشینی رفتاری به شدت نابرابرانه در پیش می‌گیرد که نتیجه ناگزیر آن نابرابری در توزیع استعدادها و اخلاق کار است، تفکر باغدارانه خواهان برابری در توان بازسازی اقتصادی و تعدیل نتایج توزیع نابرابر فرصت‌ها است. این تفکر بسیاری از عقاید سیاسی رایج امروز را به چالش کشیده است.

به تنظیمات بازار نگاهی کنیم: براساس فرضیات غالب اعمال هر نوع سیاست تنظیمی در بازاری که خود می‌تواند خود را اصلاح کند، وقفه‌ای ناخوشامد است در روند جاری ایجاد ثروت. اما تفکر باغدارانه به ما می‌گوید همان‌گونه که یک باغ خود به خود هرس نمی‌شود، اقتصاد هم خود نمی‌تواند خود را اصلاح کند و تنظیمات- یا همان ایجاد استانداردهایی برای افزایش سطح زندگی اقتصادی- کاشت نهال فعالیت‌های اقتصادی مفید و وجین کردن فعالیت‌های مضر است. ممکن است که نهال‌پروری ما ناشیانه باشد؟ البته، اما تنظیمات خردمندانه می‌توانند جنگل وحشی جوامع انسانی را به باغی سرسبز بدل کنند و همین اصل برایمان روشن می‌کند که چرا در هر جای دنیا که اقتصاد بر پایه نظم اداره می‌شود موفق‌ترین شرکت‌های خصوصی به عرصه می‌رسند و هر جا تنظیمات اقتصادی غایب باشند، با فقر فراگیر روبه‌رو می‌شویم.

درباره مالیات‌ها: بر اساس فرضیه بازار محوری، گرفتن مالیات ماشین اشتغال‌زایی را از منابع مورد نیاز خود محروم می‌کند یا به عبارت دیگر پول را از چرخه اقتصاد بیرون می‌کشد. این تفکر نظام مالیات‌گیری را نه بخشی از اقتصاد که دشمن آن می‌خواند. به همین دلیل آمریکایی‌ها فکر می‌کنند مالیات کمتر خود به خود درهای موفقیت را به رویشان باز می‌کند. اگر حتی کمی از این فرضیه هم درست می‌بود حالا ما باید در کار و کامیابی غرق بودیم.

تفکر باغدارانه، برعکس، مالیات را منبع رونق باغ اقتصاد می‌داند. نظام مالیاتی که به خوبی طراحی شده- یعنی نظامی که در آن همه مالیات بدهند و همه نیز از مزایای آن بهره ببرند- ضامن چرخش روان بارآوری و رشد است. فرضیه‌ای که می‌گوید از ثروتمندان مالیات نگیرید تا بتوانند شغل ایجاد کنند به کلی حرف بی‌پایه‌ای است. اشتغال نتیجه ایجاد چرخه‌ای نظام‌مند بین مصرف‌کنندگان و کسب و کار است؛ تقاضای برآمده از طبقات متوسط پررونق است که به واقع میزان اشتغال را بالا می‌برد. تجمع ثروت فقط ناعادلانه بودن آن نیست، هر چند که آن هم اهمیت خود را دارد، بلکه از بین بردن توان تقاضای طبقات متوسط است. رشد پایدار نه از راه تسری ثروت از راس هرم جامعه که از دل طبقات میانی بیرون می‌آید.

و اما درباره هزینه‌ها: هزینه کردن یعنی استفاده کردن یا بازپرداخت در برابر ارزش‌ها. بیشتر آمریکایی‌ها فکر می‌کنند می‌دانند دولت با دلارهایشان چه می‌کند، اما آنچه دولت هزینه می‌کند در حقیقت گامی در بده‌بستان اقتصادی نیست. دولت ما همان‌گونه هزینه می‌کند که یک ماشین، سوخت می‌سوزاند. چرخه پول در واقع بخشی از چرخه ممتد اقتصادی است. باغ برای طراوت نیازمند آب است و بدن نیازمند خون؛ اما کاری که دولت با پول‌های ما می‌کند از این تفکر فاصله دارد. خرج کردن دلارهای مالیاتی برای آموزش و سلامت به جریان روان چرخه اقتصاد کمک می‌کند. درست است که همه هزینه‌ها به یکسان مفید نیستند و درست است که هر پیشنهادی برای صرف هزینه را نباید خریدار بود؛ اما با این دیدگاه که نگاه کنیم می‌توانیم بفهمیم چرا اقتصادهایی که بیشتر مالیات می‌گیرند و بیشتر هزینه می‌کنند از همه موفق‌ترند و آنها که کمتر مالیات می‌گیرند و کمتر هزینه می‌کنند، سقوط می‌کنند. به علاوه می‌توان روشن کرد که چرا در پیش گرفتن سیاست اقتصادی ریاضت‌کشانه نمی‌تواند اقتصاد ناتوان بخش خصوصی را احیا کند؛ اما بالا بردن هزینه‌ها می‌تواند. این اصلا نگاهی ضدسرمایه‌داری نیست. در واقع هیچ تفکری بیش از تفکر باغدارانه هوادار کسب و کار و رشد اقتصادی نیست؛ چرا که توجه اصلی ما به جای کوتاه‌مدت بر دراز مدت، بر قدرت بازار برای ایجاد ثروت از طریق سازگاری رو به تکامل و بر سلامت به صورتی کلی نه جزئی است که می‌تواند کامیابی را برای همه به ارمغان آورد و بازسازی توان اقتصادی‌مان را پایداری بخشد. می‌گویند آدم در یک باغ خلق شده. شاید برای همین است که ما می‌دانیم چگونه در زمینی مناسب دانه بکاریم، آبیاری‌اش کنیم و باغی را به باروری برسانیم.