راهی برای عبور از بحران
نویسندگان: پائول کروگمن و روبین ولز
مترجم: حامد بهشتی
اوباما، آری یا نه؟
در بهار سال ۲۰۱۲ ستاد انتخاباتی اوباما تصمیم به قطع همکاری با موسسه بین کپیتال (Bain Capital) گرفت که یک شرکت هولدینگ خصوصی است و تخصص آن تامین سرمایه برای بنگاههای اقتصادی است.
منبع: The New York Review of Books
نویسندگان: پائول کروگمن و روبین ولز
مترجم: حامد بهشتی
اوباما، آری یا نه؟
در بهار سال ۲۰۱۲ ستاد انتخاباتی اوباما تصمیم به قطع همکاری با موسسه بین کپیتال (Bain Capital) گرفت که یک شرکت هولدینگ خصوصی است و تخصص آن تامین سرمایه برای بنگاههای اقتصادی است. البته، چندین مورد نیز وجود دارد که بین کپیتال برای رسیدن به سود هدفگذاری کرده بود، اما در نهایت به ورشکستگی بنگاه انجامید.
بنابراین دلایل زیادی برای حمله به شرکت بین کپیتال و موسس آن میت رامنی (تاجر آمریکایی و نامزد حزب جمهوریخواه برای ریاست جمهوری ایالات متحده) وجود دارد و کاملا واضح است که این دلایل سیاسی هستند. یک دلیل مهم آن است که، این شرکت برای تد کندی (Ted Kennedy)، فعالیت میکرده است و دلیل دیگر موضوعاتی است که رامنی در مبارزات انتخاباتی خود مطرح کرده، ادعای او این بود که به عنوان یک تاجر موفق میتواند اقتصادی را که اوباما توانایی هدایت آن را نداشته، از بحران کنونی رهایی بخشد.
با این حال، همان طور که ما نیز در این بررسی نوشتهایم، دو نفر از سیاستمداران برجسته حزب دموکرات، گام در راه تضعیف پیام اوباما نهادهاند. نفر اول که کوری بوکر(Cory Booker) شهردار شهر نیوآرک است، حمله به شرکتهای خصوصی را عملی «تهوعآور» عنوان کرده است و نفر دوم نیز بیل کلینتون است که از موسسه رامنی تحت عنوان «موسسهای تمام عیار» یاد کرده است. (او بعدها با اوباما همراه شد و گفت که ریاست جمهوری رامنی خطرناک خواهد بود).
شرایط چگونه است؟ پاسخ نشاندهنده عمق ناامیدی - چه در عرصه سیاسی و چه در عرصه اقتصادی - در سالهای ریاست جمهوری اوباما است.
در سال ۲۰۰۸، هنگامی که اوباما انتخاب شد، بسیاری از ترقیخواهان، مشتاقانه به دنبال بهبود شرایط و بازخوردها از دوران جدید بودند. وضعیت اقتصادی، کاملا مشابه گذشته بود. همانند دهه۱۹۳۰ که یک سیستم مالی بیمار، منجر به بدهیهای بیش از حد بخش خصوصی و در نهایت بحران مالی شده بود، رکود حاصل از آن (که همچنان تا به امروز ادامه دارد، البته نه به شدت گذشته)، شرایط را تا حدودی مانند گذشته نشان میدهد. پس چه دلیلی وجود دارد که سیاستها و سیاستمداران نتایجی همانند گذشته نگیرند؟
اما با وجود اینکه اقتصاد در حال حاضر ممکن است شباهتهای بسیار زیادی با دهه ۱۹۳۰ به همراه خود داشته باشد، صحنه سیاسی این گونه نخواهد بود، چراکه نه دموکراتها و نه جمهوریخواهان، مانند گذشته نیستند. ریاستجمهوری آینده تا حدودی به نفع اوباما و حزب دموکرات خواهد بود که آن هم عمدتا به دلیل منافع ناشی از بحران مالی و عملکرد بوکر و کلینتون در این حزب است. در همین حال، جمهوریخواهان به افراطیونی تبدیل شدهاند که تفکرات سه نسل قبل از خود را قبول ندارند، اوباما با مسائلی اقتصادی روبهرو شد که بسیاری از جمهوریخواهان نیز در کنگره به آن رای دادند.
این تغییرات به وجود آمده در احزاب سیاسی آمریکا، توضیحدهنده این دو موضوع است که اولا چرا نباید در انتظار راهکار جدیدی برای حل بحران باشیم و ثانیا چرا پاسخهای سیاسی داده شده به رکود طولانیمدت اقتصادی، ناکافی بوده است. ورود برخی از اعضای والاستریت به حزب دموکرات و اثرات مخرب آن بر سیاست، موضوعات اصلی مورد بحث شیبر (Noam Scheiber) هستند. چگونه تیم اوباما، روند بازیابی و حرکت رو به جلو را با شکست مواجه کرد و محاسبات داخلی تیم اقتصادی اوباما از نخستین روزهای ریاستجمهوری تا اواخر سال ۲۰۱۱، بینتیجه ماندند.
شیبر با پرداختن به بحث چگونگی نفوذ والاستریت در راس تیم اقتصادی، شروع میکند. در بدو امر، شیبر به ما میگوید: ستاد انتخاباتی اوباما در مورد مسائل سیاسی، بر نظرات و مشورتهای «دانشگاهیان، روشنفکران و پس از آن بوروکراتها» تکیه دارد. افرادی مانند اوستان گلوسبی(Austan Goolsbee)، استاد جوان اقتصاد از دانشگاه شیکاگو و (Paul Volcker) هشتاد ساله و رییس سابق فدرال رزرو، اما از ماه سپتامبر سال ۲۰۰۸، یک گروه اقتصادی دیگر شکل گرفت و وارد عرصه رقابت برای نفوذ شد، اکثر اعضای آن را همکاران سابق روبین (Robert Rubin) وزیر سابق خزانهداری در دولت کلینتون، تشکیل میدادند. روبین پیش از پیوستن به دولت کلینتون، یکی از اعضای گلدمن ساکس بوده و پس از دولت کلینتون به عنوان مشاور و سپس رییس سیتی گروپ، مشغول به کار بوده است.
این گروه، اخیرا جایگزین تیم اولیه شدهاند. به عنوان مثال، فردی که موظف به بررسی شرایط و اوضاع اقتصادی شده بود، جیسون فورمن، عضو باتجربه اقتصاددانان واشنگتن که پروژه همیلتون را کلید زد، بود. فردی با تفکرات نئولیبرالی که توسط روبین مورد حمایت قرار گرفت و روابط دوستانهای نیز با سرمایهداران دموکرات داشت. نفر بعد مایک فرومن، مشاور رابین در دوران تصدی وزارت خزانهداری که پس از آن به همراه روبین به سیتی گروپ رفت، ریاست تیم انتقالی اوباما را عهده دار شد. او کسی بود که لری سامرز و تیم گایتنر را به عنوان کاندیداهای وزارت خزانهداری معرفی کرد. سامرز، اقتصاددان دانشگاه هاروارد و معاون سابق وزارت خزانهداری (رابرت روبین)، که سبب موفقیت رابین در وزارت خرانه داری شده بود و همچنین به عنوان مشاور در صندوقهای تامینی وال استریت، مشاور ارشد اقتصادی اوباما و مدیر شورای اقتصاد ملی، فعالیتهای گستردهای داشته است. گایتنر نیز به عنوان مشاور و همکار سامرز در وزارت خزانهداری کلینتون فعالیت کرده و بعدها رییس فدرال رزرو بانک نیویورک شده بود، در واقع او یکی از سه نفری بود که بزرگترین بانک کشور را در بحران پاییز ۲۰۰۸ نجات داده بودند. همانطور که شیبر مینویسد: «اوباما با قرار دادن مایک فرومن به عنوان مسوول گزینش افراد، انتخاب اعضای هیات دولت خود را به طور کامل تحت تاثیر فرومن قرار داده بود.»
تسلط افکار و ایدههای روبین در دولت جدید باعث شوکه شدن بسیاری از ترقیخواهان شده بود تا آنجا که بسیاری از طرفداران و حامیان کلینتون از طرفداری از قانون گلاس استیگال (Glass-Steagall) که توسط رابرت روبین به شدت مورد حمایت قرار داشت، سر باز زدند، اما با مخالفت پل ولکر روبهرو شدند و در نهایت این مساله سبب ارتباط بیش از حد دوستانه بین دولت کلینتون و وال استریت شد. درست است که قانون گلاس استیگال در دوران رکود بزرگ باعث منع اختلاط معامله اوراق بهادار و سپرده بیمه شده، در شرکتهای بزرگ شده بود اما نتوانست مانع از انفجار سال ۲۰۰۸ والاستریت شود. در عوض، سطح فوقالعاده بالای اثرات اهرمی در بانکهای سرمایهگذاری مانند لمان و مریل لینچ (Lehman and Merrill Lynch) را سبب شد و همچنین باعث شکلگیری پرتفوی بزرگی از وامهای رهنی بدون پشتوانه سپردهای در بانکها و بانک مرکزی آمریکا شد که از آن به عنوان چاشنی انفجار در وال استریت یاد میکنند. اما ترقیخواهان حق داشتند احساس کنند که وال استریت به صورت خطرناکی در حال خارج شدن از کنترل است و در حال حاضر همه مردم آمریکا بهای سنگین آن را پرداخت خواهند کرد.
اکنون این نگرانیها به گوشهای ناشنوای دولت جدید نیز میرسد. همانطور که شیبر بیان میکند، وقتی یک سناتور دموکرات نسبت به این مطلب اعتراض خود را بیان کرد که این تیم به رهبری گایتنر و سامرز در طول سالهای دهه ۱۹۹۰ دلسوزی بیش از حدی نسبت به وال استریت از خود نشان دادهاند، اوباما نگرانی او را رد کرد و در ادامه گفت که «او به افرادی نیاز دارد که بتواند در مواقع بحرانی روی آنها حساب کند. علاوه بر این، آنها نسبت به گذشته تغییر کردهاند.»
آیا میتوان گفت که اینها به نوعی توطئه بودهاند؟ خیر، طبق توضیحات شیبر، این رفتارها بیهدف اما بسیار پیچیده بودند. قسمتی از آنها به نیاز اوباما برای به دست آوردن تجربه و اعتبار فوری، در میانه اوضاع بدترین بحران مالی از زمان رکود بزرگ، باز میگردد و قسمتی از آن نیز به علت سهلانگاری اوباما در مورد دیدگاهها و عکسالعملهای سیاسی بود. اما این مساله کاملا روشن است که شخصیت و خلق و خوی اوباما نقش مهمی در هماهنگی بخت و اقبال او با تفکرات و طرفداران روبین بازی میکند، شیبر بر اساس مشاهدات خود عنوان میکند، اوباما و گایتنر دوران کودکی مشابهی را طی کردهاند و سبک رفتاری آنها از نوع «خود کوچکبینی و اعتماد به نفس پایین» است و سبب اجتناب از درگیری مستقیم شده است. بدون شک همه ستارههای تیم اقتصادی اوباما، دیدگاهها و نظرات او را تایید میکنند و همانطور که شیبر اشاره میکند «او تشنه تایید دیگران است». اما در حالی که این تیم ممکن است دائما نظرات فکری اوباما را تایید کنند به این معنی نیست که به او مشاوره بسیار خوبی میدهند. در نهایت، پاسخ اوباما به بحران مالی غیر قابل قبول و ناکافی بود: وال استریت کمک مالی سخاوتمندانهای را دریافت کرد، در حالی که کارگران و مالکان خانههای رهنی بانکها، تنها شامل طرحهای ضعیفی شدند که اساسا قرار بود محرک باشند و سبب کاهش بدهیهای آنها گردند.
این مطلب کاملا درست است که همه اعضای تیم، مرتکب اشتباه نشدهاند. ما در حال حاضر به طور خاص میدانیم که کریستینا رومر، استاد دانشگاه برکلی، سرپرست شورای مشاوران اقتصادی اوباما، از ابتدا برای ایجاد تحرک اقتصادی بسیار بزرگتری در دولت کنونی پیشنهاد شده بود. اما رومر کنار گذاشته شد و لری سامرز - کسی که در مورد نشان دادن استعدادها و سوابق خود هیچگونه کوتاهی نمیکند - حکم گوشهای شنوای اوباما را پیدا کرده بود. در اصل موضوع تفاوت زیادی وجود ندارد، هنگامی که سامرز کلاه آکادمیک خود را بر سر میگذارد و از اقتصادی کینزی و دیدگاههای آن حمایت میکند، چهره متفاوتی از رومر را نشان نمیدهد، اما سامرز به جای به کارگیری تجزیه و تحلیل اقتصادی، تلاش کرد هوشیاری سیاسی خود را در مورد آنچه که مورد قبول کنگره خواهد بود به نمایش بگذارد و در نتیجه توانست نقش ماهرانهای را در مورد یک محرک بزرگتر ایفا کند.
اما این تیم گایتنر، وزیر خزانهداری اوباما است که به نظر میرسد، حتی بیشتر از اوباما، به عنوان کارگردان این حماسه حضور داشته است. در مقابل سامرز، کسی که شیبر از او به عنوان یک اصلاح طلب و انعطافپذیر یاد میکند، روبین است، کسی که تمایل دارد دیدگاههای خود را در مواجهه با شواهد تغییر دهد، باور ویژهای دارد که سهامداران بانکهای نجاتیافته میتوانند و باید تعهدات بیشتری به مالیات دهندگان داشته باشند. گایتنر به عنوان یکی از سردمداران تفکرات روبین، وظیفه اصلی خود را بازگرداندن اعتماد به بازار مالی عنوان میکند و انجام هر چیزی که ممکن است تعادل وال استریت را بر هم زند، در ذهن او جایگاهی ندارد.
بنابراین، در حالی که ارائه راه حل نجات از بحران مالی، بدون شک لازم بود، گایتنر با سامرز و حتی اوباما به مخالفت پرداخت و این کار را از طریق سیستم مهندسی نجات که در آن فرض بر آن است که مالیاتدهندگان همه خطرات را به عهده بگیرند، پیادهسازی کرد، در این سیستم، معاملات سوداگرانه گلدمن ساکس در مقابل AIG، قرار داده شد و AIG را کاملا تحت فشار قرار دادند تا از کمک مالی دولت بهرهمند شده و در سیستم خود برنامه برای تنظیم بازار اوراق مشتقه ارائه کند. البته، هیچ گونه بحثی در این زمینه وجود ندارد که بانکداران عملکرد بدی داشتهاند و با قرار دادن اقتصاد در چنین مخمصهای سبب تضعیف اعتماد مردم شدند.
چگونه گایتنر توانست تسلط کامل بر اوضاع سیاسی را مدیریت کند؟ قسمتی از آن به مهارت خود او در سیاست باز میگردد، حتی زمانی که او نتواند در بحث و گفتوگو برنده شود از روشهای دیگر استفاده کرده و در نهایت برنده میدان میشود. او اغلب به سادگی مردم را در انتظار نگاه میدارد، این تاکتیک او در مقابله با
رام امانوئل است، چراکه میداند در نهایت توجه همه را به سمت خود جلب میکند. گایتنر با تمایل اوباما برای شکستن بنبستهای موجود در روابط بین دستیاران خود روبهرو شد. بنابراین هنگامی که خشم عمومی به وجود آمد و مقابله با آن مقدم بر نجات بانکها شد، دیوید اکسلرود، رابرت گیبس و رام امانوئل به سمت گایتنر باز گشتند و با او در مورد اینکه بخشی از هزینههای دولت برای نجات بخش بانکداری را سهامداران بانکها پرداخت کنند، به بحث و گفتوگو پرداختند. گایتنر به سادگی مباحث آنها را رد کرد و با این استدلال فریبنده که در حال حاضر بانکها باید با توسل به افزایش سرمایه از بازار این هزینه را پرداخت کنند، آنها را منصرف کرد. همانگونه که شیبر نیز با دقت به این مطلب اشاره میکند، این واقعیت را نادیده گرفت که با پیگیری سیاستهای حمایتی از بانکها در دوره بحرانی آنها، دولت ایالات متحده به طور موثر آنها را به ارزش میلیاردها دلار، بیمه کرده است. اما در نهایت این گایتنر بود که برنده شد.
اگر گایتنر را به عنوان طراح طرحهای نجات
والاستریت بدانیم، اوباما توانمندساز ناسازگاریهای منفعل در میان جمهوریخواهان است. شیبر توضیح میدهد که چگونه، جستوجوی انعکاسی اوباما برای یافتن دستهای همکاری در حزب جمهوریخواه، برای او به عنوان یک امتیاز محسوب شد. شیبر بیان میکند که در ذهن اوباما «دیدگاه حزبی و پارتیزانی گری» برابر با «کوته نظری» یا حتی «فساد» است و منجر به «ایجاد امتیازات بزرگی قبل از آغاز مذاکره میشود» این عطش اوباما برای پذیرش همکاری با حزب جمهوریخواه «عمیقا گیجکننده» بوده و شاید ناشی از سردرگمی در رویکرد اوباما باشد، «چرخشهای حزبی ممکن است به خوبی در خدمت منافع عمومی باشد، در جایی که هیچ راه گریز دیگری وجود نداشته باشد.»
خط مشی فکری اوباما او را به سمت پذیرش دغدغه کسری بودجه گایتنر و پیتر اورسزاگ (رییس دفتر مدیریت و بودجه) و همچنین مخالفت با گفتههای سامرز و رومر، که میگفتند در حال حاضر زمان نگرانی در مورد کسری بودجه نیست، سوق داد. در نهایت، اوباما هرگز اذعان نکرد که محرک اصلی برای خروج از بحران اقتصادی، به اندازه کافی بزرگ نبوده است، در حالی که او قبل از تابستان سال ۲۰۱۰ این مساله را به روشنی درک کرده بود.
یک نکته روشن که شیبر در گفتههای خود به آن اشاره کرده بود، آن بود که، عملکرد اوباما در سال ۲۰۱۰ در مذاکرات بر سر گستردهتر کردن کاهش مالیاتهای بوش، کاملا بیمنطق بوده است. تیم اقتصادی او، عمیقا نگران این مطلب بود که «رییسجمهور کمرنگ دیده نشود» در مورد این مساله، آنها حل و فصل قضیه را خود به عهده گرفتند. این حرکت ناشی از نوع تفکرات سیاسی گایتنر و رییسجمهور سابق، کلینتون است که از این طریق توانستند امتیازاتی را در معاملات پایانی از جمهوریخواهان به دست آورند؛ در حالی که اوباما هنوز هم به دنبال سازش است. یکی دیگر از دستاوردهای منفی این دوره آن بود که هیچ پیشرفت واقعی در روند کاهش بدهی صاحبخانهها به وجود نیامد. در پایان سال ۲۰۱۰، رومر و سامرز در ناامیدی کامل، واشنگتن را ترک کردند. کتاب شیبر و پس از آن، یک مجموعه اتفاقات افسردهکننده، از نحوه تاثیر وال استریت بر دموکراتها، به آنها اجازه داد تا از پرداخت بهای مناسب به بینظمی و آشفتگی به وجود آمده شانه خالی کنند، در حالی که این مطلب، فرار موثر از قانون و مقررات بود و باعث شکست اوباما در مقابله با جمهوریخواهان واپسگرا شد. اما چه چیزی جمهوریخواهان را به سمت این واپسگرایی سوق داد؟ روشها و علل مختلفی برای این واپسگرایی وجود دارد، توماس فرانک در کتابی با عنوان «ترحم بر میلیاردرها» (Pity the Billionaire )و توماس ادسال نیز در کتاب «عصر ریاضت» (The Age of Austerity ) به بررسی این موضوع پرداختهاند.
توماس فرانک بر آنچه میگوید تمرکز کامل دارد، «یک چیز منحصر به فرد در تاریخ جنبشهای اجتماعی آمریکا وجود دارد: چرخش عمده به سمت نظریه بازار آزاد، به عنوان پاسخ و راه فرار در شرایط سخت.» این مساله، قابل توجه است. در حالت کلی، در طول سه دهه پیش از بحران مالی، سیاستمداران و سیاست آمریکا به طور فزایندهای تحت سلطه این ایدئولوژی قرار داشت که به بازار و به ویژه بازارهای مالی باید اجازه جریان آزاد داده شود. اما به دور از درخواست برای بازگشت به مقررات قویتر و سختگیرانهتر، بسیاری از رایدهندگان آمریکایی به سمت این دیدگاه متمایل شدهاند که بحران، ناشی از مداخله بسیار بیش از حد دولت است و در برابر سیاستمدارانی که با نوع عملکرد خود و سیاستهایی که در پیش گرفتهاند باعث گرفتار شدن بیشتر در بحران مالی در وهله اول شدهاند، به تظاهرات پرداختند.
اما این اتفاقات چگونه افتاد؟ پاسخ توماس فرانک، همان روش نجاتی بود که انجام گرفته بود. با انجام پیشنهادهای گایتنر - انجام اقدامات راه نجات بانکداران، بدون قضاوت و پیشداوری - دولت اوباما، یک ناراحتی و عصیان در افکار عمومی باقی گذاشته است که این حس را به مردم آمریکا القا میکند که این تنها یک راه فرار برای دولت بوده است و باید به آنها حق داد که چنین حسی داشته باشند. گفتههای بیارزش ریک سنتلی در فوریه ۲۰۰۹ نقطه آغازی بر شکست سیاستهای نجات بود که در روزهای پایانی دولت بوش تصویب شد (هرچند که عمده رایدهندگان بر این باورند که این مصوبه در زمان اوباما بوده است و در همان زمان اوباما به صورت آهسته شروع به دادن پیشنهادهایی برای نجات به بانکها کرد که دیگر دیر شده بود. کل اعضای حزب جمهوریخواه و بسیاری از رای دهندگان به این باور رسیده بودند که بحران مالی ۲۰۰۸ - بحرانی که در حدود چهارده سال راستگرایان جمهوریخواه کنگره و هشت سال محافظهکاران تندرو را به خود مشغول کرده بود... - به دلیل دخالت بیش از حد دولت برای کمک به فقرا و به خصوص غیرسفیدپوستان است. همانطور که فرانک مینویسد:
بازگشت به روال سابق و عدم استفاده از راهکارهای جدید، مقصر اصلی تمامی این پیشامدهاست: دولت و بانک مرکزی فدرال، بانکها را مجبور به دادن وامهای ویژه به تعداد خاصی از وام گیرندگان میکنند و تمام بحران مالی به وجود آمده در نتیجه دخالت دولت بوده است.
پس جناح راست مجددا بر موضع خود به عنوان دشمن «کسب و کار بزرگ» ایستادگی کردند، نه به دلیل مباحث تجاری آن، بلکه به دلیل ناکافی بودن سرمایه. برای درک بهتر این موضوع، مقاله سال ۲۰۰۹ فوربس که توسط پلرایان با عنوان «مرگ بر کسب و کار بزرگ» را یادآور میشویم که در آن مقاله او استدلال میکند، «این به نفع مردم آمریکا است تا نوآوران، کارآفرینان و صاحبان کسب و کار کوچک به ایستادگی روی موضع خود ادامه دهند و آنها هستند که میتوانند آمریکا را از این وضعیت نجات دهند.»
اما چرا جناح راست وظیفه خود را بسیار بهتر از اوباما انجام دادند؟ ما قبلا هم بخشی از پاسخ را دادهایم: به طور کلی دموکراتها و به طور خاص اوباما، بیش از اندازه نزدیک به وال استریت بودند تا بتوانند برای مقابله موثر با بحرانی که وال استریت مسبب اصلی آن بوده است، کاری بکنند. فرانک همچنین به این نکته مهم اشاره میکند که: در اوضاع سیاسی اخیر، جهل و بیخبری، از قدرت بسیار بالایی برخوردار بود. شما ممکن است فکر کنید که چگونه جهان فکری، این حق را برای خود ایجاد کرده است که به نوعی با کمک گرفتن از واقعیتهای جایگزین، از هرگونه شواهدی که بتواند و ممکن باشد برای ایمان به شگفتیهای بازار آزاد و مضرات دخالت دولت و تقابل آن با پذیرش مسوولیت اوضاع اقتصادی، استفاده کند و این مساله در واقع ویران کردن و انتقامگیری از سیاستگذاران و تصمیمگیرندگان واقعی است. با این حال، این موضوعات در چنین شرایط سیاسی، منجر به اتحاد هرچه بیشتر جمهوریخواهان شده و به آنها اطمینان داده که دموکراتها ضعیف شدهاند و در حال فروپاشی هستند.
با این وضعیت در شرایط کنونی، اتحاد واقعی جمهوریخواهان چگونه و از کجا شکل میگیرد؟ فرانک این مطلب را به طور کامل توضیح نداده است، اما یک نظریه بسیار خوب با تکیه بر دیدگاه عصر ریاضت اقتصادی توماس ادسال در این مورد وجود دارد. نکته عجیبی که در اینجا وجود دارد این است که خود ادسال در چنین شرایطی این نظریه را لازمالاجرا نمیداند.
ادسال در ابتدای پایان نامه خود به این نکته اشاره میکند که کمبود منابع که ریشه اصلی جنگهای جدید سیاسی است، باعث شده است تا به دوره جدیدی از سیاستهای خشن وارد شویم. به دلیل کاهش منابع اقتصادی و همچنین افزایش کسری بودجه، برآورده شدن نیازهای دو حزب سیاسی در یک زمان واحد، امری غیرممکن به نظر میرسد.
دو حزب اصلی سیاسی، برای حفاظت از منافع خود که در پایگاههای مربوطه جریان دارد، در مبارزه مرگباری شرکت کردهاند که هر کدام در تلاش برای مصادره منابع طرف دیگر هستند. در آینده شاهد اجرای قوانینی شبیه آنچه که به آن قانون جنگل میگویند، در جوامع بشری خواهیم بود.
با این حال، بسیاری از شواهدی که ادسال در پایان نامه خود مورد استفاده قرار داده است، شامل اشاره به عواقب ناشی از بحران اقتصادی است که البته همه آنها مربوط به بحران کمبود منابع نیست، بلکه بحران ناشی از سیاستهای مالی غلط و اوضاع کلان اقتصادی است. دقیقا چرا باید چنین «مبارزه مرگباری» برای منابع در اقتصاد ایالات متحده وجود داشته باشد در جایی که با توجه به برآوردهای دفتر بودجه کنگره آمریکا، این اقتصاد اگر تنها کارگران بیکار و دیگر منابع استفاده نشده را به کار گیرد، توانایی تولید اضافی کالا و خدمات به ارزش۹۰۰ میلیارد دلار در حال حاضر را دارد . چرا باید یک کشمکش تلخ بر سر بودجه وجود داشته باشد؛ در حالی که دولت ایالات متحده، با وجود این که با کسری بزرگ مواجه است، قادر به قرض گرفتن در پایینترین نرخ بهره است؟
حقیقت این است که تاکید ادسال بر ریاضت اقتصادی به دنبال نتایج آن ایجاد میشود و حال آنکه ما در پی علل تلخی سیاستهای خود هستیم. ما با یک اقتصاد افسرده در بخشهای بزرگ روبهرو هستیم به دلیل اینکه جمهوریخواهان تقریبا همه ابتکارات طراحی شده توسط اوباما برای ایجاد موقعیت شغلی جدید را مسدود کردهاند، حتی از تایید نامزدهای اوباما برای احراز پست هیاتمدیره فدرال رزرو نیز امتناع ورزیده اند. ما با یک چالش بزرگ در بحث کسری بودجه روبهرو هستیم، نه به خاطر اینکه کسری بودجه میتواند سبب ایجاد مشکلات دیگر شود، بلکه به این دلیل که محافظهکاران از این طریق یک راه مفید برای حمله به برنامههای اجتماعی پیدا کردهاند. بنابراین این سیاست تلختر، از کجا پدید آمده است؟ ادسال خود به ارائه پاسخهای بیشتر میپردازد: در واقع آنچه که او به تصویر میکشد، حزب جمهوریخواهی است که رادیکالیزه شده است اما نه به وسیله مبارزه بر سر منابع، بلکه به خاطر ترس از دست دادن کنترل سیاسی خود در اثر تغییر رفتار ملت. قابلتوجهترین قسمت از عصر ریاضت اقتصادی، حداقل در چشم خوانندگان، فصلی است که به صورت گمراهکنندهای با عنوان «اقتصاد مهاجرت» نامگذاری شده است. این فصل در واقع نمیتواند مطالب عمدهای را در مورد اقتصاد مهاجرت بیان کند، آنچه در آن مطرح میشود، سندی است که بیان میکند که تا چه حد مهاجران و فرزندان آنها، به معنای واقعی کلمه، چهره رایدهندگان آمریکایی را تغییر دادهاند.
همانطور که ادسال نیز تصدیق میکند، این تغییر چهره رای دهندگان اثر زیادی بر رادیکالیزه شدن اGOP یکی از مهمترین انجمنهای سیاسی جمهوریخواهان در ایالات متحده آمریکا میباشد دارد.
در حال حاضر، GOP برای دادن پاسخی مناسب به تغییرات کنونی میتواند به طور اساسی تلاش خود را برای حضور موثرتر و پررنگتر در جمع سفید پوستان به کار گیرد. ادسال مینویسد: این که GOP بتواند همچنان به عنوان برنده در جمع سفید پوستان حضور داشته باشد، با وجود قدرت رو به رشد رای اقلیت، بیشتر شبیه یک قمار است و این به آن معناست که یک استراتژی افراطی و بدون دخالت عوامل بازدارنده، برای مواجهه همه جانبه با اوضاع کنونی، از سیاستهای مهاجرتی گرفته تا سیاستهای مربوط به مالیات و محرک اقتصادی برای جذب رای اقلیت، مورد نیاز است.
اثر قریب الوقوع این رویارویی تلخ، میتواند منجر به فلج شدن سیاستهای اقتصادی در مواقع بحرانی باشد. ممکن است اوباما در چند ماه اول کار خود، فرصتهایی را پیش روی خود داشته، اما همانطور که شیبر نشان میدهد، این فرصتها از دست رفته است و شانس کمی برای انجام دادن واکنشهای موثر وجود دارد، بنابراین رکود همچنان ادامه دارد. همانگونه که توماس مان و نورمن اورنستین در عنوان کتاب جدید خود نوشتهاند، «اوضاع حتی از آنچه به نظر میرسد هم بدتر است.» استدلال آنها نشان میدهد که کنگره - و در واقع کل سیستم سیاسی آمریکا - نزدیک به فروپاشی کامل سازمانی است. ما وارد شکل جدیدی از سیاست «گروگان گرفتن» شدهایم، این سیاستها به ما میگویند، تجسم ما از سقف بدهیها به هیچ وجه نباید محدود به میزان آنها در ۲۰۱۱ باشد. آنها همچنین با قوت تمام نشان میدهند که شکست مداوم سیاستهای اقتصاد کلان، ممکن است تنها در مرحله آغاز به کار آنها باشد.
این مساله قابل توجه است که افسردگیهای موجود در این کتاب، به طور ویژهای، منشا آن را نشان میدهد. مان و اورنستین عمیقا مورد احترام علمای کنگره هستند و به نظر میرسد کتاب آنها اولویت اول برای هر دو حزب واشنگتن در جهت تجسم آنها از آینده است. مان در موسسه لیبرال بروکینز فعالیت دارد و اورنستین در رده فکری محافظهکاران آمریکایی است.آنها بیان میکنند: چیزی که این کشور با آن مواجه است این است که در حالت انتزاعی، مشکل حزبیگرایی یا تعصبات حزبی نیست، بلکه مشکل، وجود حالت تک حزبی است.
با این حال ممکن است رسانههای سنتی و تحلیلگران بیطرف، اذعان داشته باشند که یکی از دو حزب عمده یعنی حزب جمهوریخواه، خصوصا در چند سال اخیر تبدیل شده است به یک شورشی مطرود؛ دارای ایدئولوژی افراطی؛ حامی سیاستهای اقتصادی و اجتماعی موروثی و تحقیر آمیز؛ افرادی متکبر و سازشناپذیر؛ به دور از درک متعارف از حقایق، شواهد و علم؛ و بیاعتنا به مشروعیت مخالفان سیاسی خود. هنگامی که یک حزب به این شکل از هسته اصلی سیاستهای ایالات متحده فاصله میگیرد، بسیار دشوار است که بتواند سیاستهایی پاسخگو و مناسب برای مهمترین چالشهای کشور
را به اجرا درآورد.
با تمام این تفاسیر نمیتوان امید داشت که آنها بتوانند به طور گسترده به شرایط آرمانی گذشته خود دست پیدا کنند. شخص رییسجمهور اوباما نیز به دلیل اتخاذ تصمیمات نادرست در اثر داشتن مشاوران ناکارآمد متحمل سرزنشهایی شده است و مسلما بهترین شانس خود را برای بهبود اوضاع اقتصادی در سراسر کشور از دست داده است (بیان این مطلب صرفا جهت روشنتر شدن موضوع است و به هیچ عنوان نشان نمیدهد که ممکن است میت رامنی بتواند به شکل بهتری عمل کند. در مقابل، رامنی عمیقا متعهد به برداشت نادرست جمهوریخواهان از آن چیزی است که به طور واقعی سبب بروز بیماری در اقتصاد ما شده است و همه اینها نشانگر این است که اگر او برنده این مبارزه انتخاباتی شود، اوضاع در شرایطی بسیار بسیار بدتر از وضع کنونی قرار خواهد گرفت). اما در نهایت مشکل اساسی، در مورد شخصیت یا رهبری فردی نیست، بلکه بحث اصلی در مورد مصالح و منافع این کشور به عنوان یک کل است. مشکل عمده و چالش اساسی که آمریکا با آن مواجه است، فقط اقتصاد نیست، بلکه توانایی آن در نحوه عملکرد به عنوان یک کشور دموکراتیک است و دانستن اینکه کی و چگونه بتوانند این مساله مهم را حل کنند بسیار دور از ذهن خواهد بود.
ارسال نظر