ايسنا:
ششم ماه می ۱۹۸۶ بود و من فقط چند روز با فارغالتحصیلشدن از دانشکده حقوق فاصله داشتم. بعد از ظهر همان روز٬ مادرم به دنبال یافتن من با دفتر مجله حقوق تماس گرفت. من تازه آنجا را ترک کرده بودم تا پیش از مستقرشدن برای شب درازِ مطالعه برای امتحانها، شام مختصری بخورم. از دوستم که آن بعدازظهر تلفن را جواب داد٬ خواسته شد کاری را انجام دهد که هیچ دوستی نباید مجبور به انجام آن باشد: به من بگوید پدرم مرده است!