رضا نيازمند:
رفتیم و اتاق ساخته شده اصغر آقا را دیدم. نفس در سینهام قطع شده بود. آنچه من میخواستم «اصغرآقا» هم اکنون انجام داده بود. گفتم اصغرآقا من معاون وزارت اقتصاد هستم. فردا بیا اداره من با تو کار مهمی دارم. شاد و خندان با مهندس شیرزاد به اداره برگشتم.