در توصیف مبادله پولی
یک فرآیند ارتباط اجتماعی فرازبانی
مترجم: مجید روئینپرویزی
توصیفهای استعاری از کارکردهای اقتصادی پول نزد اقتصاددانان و سایر علمای اجتماعی فراوان است. به عنوان نمونه، هربرت فرانکل فهرستی مشتمل بر بیش از بیست مورد از چنین توصیفاتی گردآورده که در میان آنها استعاره «پول به عنوان ابزار ارتباط» نیز به چشم میخورد.
مترجم: مجید روئینپرویزی
توصیفهای استعاری از کارکردهای اقتصادی پول نزد اقتصاددانان و سایر علمای اجتماعی فراوان است. به عنوان نمونه، هربرت فرانکل فهرستی مشتمل بر بیش از بیست مورد از چنین توصیفاتی گردآورده که در میان آنها استعاره «پول به عنوان ابزار ارتباط» نیز به چشم میخورد.
نظریهپردازان اجتماعی پرشماری به شباهتهای میان پول و زبان اشاره کردهاند. جیمز توبین گفته است که هر دوی آنها ابزاری ارتباطیاند... استفاده از یک زبان یا پول مشخص توسط افراد، ارزش آن را برای سایر استفادهکنندگان بالفعل یا بالقوهاش نیز بالاتر میبرد. این مقاله به دنبال بررسی همین نقش استعاری است و میخواهد به همخوانی نقش پول در تبادل دانش در بازار و نقش زبان در تبادل دانش در سایر فرآیندهای اجتماعی بپردازد. پول و قیمتهای پولی نیز بسیار شبیه به حالتی که واژهها (در گفتار و نوشتار) درک متقابل را میان افراد در مقیاس بزرگ امکانپذیر میسازند، در بازار و میان بازیگران اقتصادی امکان فرآیندهای منظم را به وجود میآورند. همچنین پول، علاوه بر نقش مشابهش در برقراری ارتباط، با فراهم آوردن امکان استفاده اجتماعی از دانش شخصی و ضمنی افراد، دامنه ارتباط اجتماعی را از قلمرو زبانی و صرفا فیزیکی نیز فراتر میبرد.
ما به منظور کاوش در رابطه پول و زبان، بر دو بدنه فکری مکمل- و البته مرتبط- تکیه میکنیم. سنت ذهنگرایانه (اتریشی) در اقتصاد، از نقش پول به عنوان یک واسطه اجتماعی مبادله و اینکه چگونه این نقش قیمتهای پولی را قادر به ایفای نقش نمادینشان در بازار میسازد، درک کاملی به ما میدهد. بخش عمده سنت اتریشی از کارهای اولیه در فلسفه قارهای و نظریه اجتماعی میآید و از همین سنت قارهای (به ویژه هرمونوتیک پدیدار شناسانه هانس- گئورگ گادامر) نیز هست که ما تئوری نقش ارتباطی زبان و پیوند آن با ادراک انسان را به عاریت میگیریم. مقاله را با مروری بر رویکرد ذهنگرایانه به پول و قیمت شروع میکنیم که در آن به برخورد بسیار مشابه، اما فیلسوفانه جورج زیمل با پول نیز اشارهای میکنیم و بعد از معرفی رویکرد گادامری به زبان، میکوشیم این دو مقوله را دوشادوش یکدیگر قرار دهیم تا شباهتها و تفاوتهایشان آشکار شود.
تئوری ذهنگرایانه پول و قیمت
بحث درباره پول و نظریه پول از دیدگاه ذهنگرا، لاجرم به کارل منگر و مقاله معروفش «درباره ریشههای پول» میرسد. منگر استدلال میکند که برای رسیدن به ریشه پول، ما ابتدا باید به این مساله توجه کنیم که مهمترین و برجستهترین ویژگی پول قابلیت بالای فروش آن است. مشکل اقتصاد تهاتری در عدم تقارن خواستها است که خود از آنجا ناشی میشود که کالاها درجه فروشپذیریشان متفاوت است.
آنچه که از آن مقاله اینجا برای ما مهم است این است که بر طبق تئوری منگر فرآیند شکلگیری واسط مبادله تنها از باز توزیع یک دانش عینی و موجود میان بازیگران حاصل نشده است، بلکه این فرآیند خود دانشی را میآفریند که پیش از آن وجود نداشته است. در تئوری منگر خصیصه بازاری یک کالا، مثلا قابلیت فروش یا کمیابیاش در مقایسه با میزان نیاز به آن، یک آگاهی عینی نیست، بلکه چنین دانشی، تنها از طریق فرآیند مبادله اقتصادی در عمل کشف و ساخته میشود.
آنچه در تئوری منگر اتفاق میافتد این است که بازیگران کشف میکنند کدام کالاها بیشتر و کدام یک کمتر، قابلیت فروش دارند. چیزی که پیشتر نامعلوم بوده است. یعنی نه تنها قابلیت فروش یک کالا ذاتی نیست، بلکه دانش از درجه فروش پذیری آن نیز از پیش به معاملهگران داده نشده است. فروش پذیری نهایتا توسط فرآیند ذهنی بازیگران بازار تعیین میشود و اکتشاف مراتب آن نیز فرآیندی از استخراج و تفسیر ذرههای دانش ضمنی ذهن دیگران است، نه اینکه تنها بخواهیم از اطلاعاتی که گویی به طور عینی و بیرون از ذهن انسان در جایی افتادهاند پرده برداری کنیم. اعمالی که در فرآیند مبادله انجام میشوند و به شکلگیری و بسط پول کمک میکنند، دانش را از سطح اشخاص به سطح جامعه میبرند. بنابراین آگاهی از قابلیت فروش و سایر ترجیحات و ارزشگذاریهای ذهنی توسط فرآیند مبادله آفریده میشود. اینکه حرکت از مبادله مستقیم به مبادله پولی را تنها نتیجه باز توزیع دانش موجود بدانیم، منجر به نادیده گرفته شدن این نکته حیاتی می شود که چنین حرکتی چیزی را خلق کرده است که تا پیش از آن به هیچ شکل در دسترس نبوده است.
این مطلب خیلی خوب با کاری که هایک روی نقش قیمتها به عنوان هادیان دانش کرده بود، پیوند میخورد. برای هایک، اهمیت برخورداری از سیستم قیمتهای پولی در این بود که مبادلاتی که در این سیستم انجام میگرفت، به راهی برای بازیگران بازار تبدیل میشد تا ترجیحاتشان را از طریق آن، به صورت فشرده و دقیق با یکدیگر مطرح کنند. بیشتر دانشی که در قیمتهای بازار نهفته شده است، دانش زمان و مکان است که به هیچ طریق دیگری نمیتواند به صورتی چنین کارا منتقل شود. این اندیشه هسته مرکزی استدلال هایک بود که یک برنامهریز اقتصادی مرکزی حتی برای برنامهریزی سادهترین نظام اقتصادی هم نمیتواند تمام اطلاعات لازم را جمعآوری کند؛ این استدلال همچنین در نشان دادن چگونگی عمل فرآیندهای بازار به یاری ما میآید. پول واسطهای است که به کمک آن این دانش داخل قیمتها جای گرفته است. بدون پول ما قادر نخواهیم بود که مبادلات گستردهای را که برای شکلگیری یک سیستم قیمتی لازم است، انجام دهیم. از این دیدگاه هایکی، کسی نمیتواند بازارها را حذف کند زیرا هیچ فرآیند جایگزینی وجود ندارد که از طریق آن تمامی دانش ضمنی را به عرصه استفاده اجتماعی بیاوریم. برنامهریز
اقتصادی، در بهترین حالت تنها میتواند به دانش و بیانی صریح دست یابد که فقط شاخهای از دانش موجود در فرآیندهای بازار است.
شاید اهمیت این دو دیدگاه متفاوت درباره دانش را بتوان در نظری که نسبت به فایده تبادل دانش در جریان شکلگیری پول دارند سنجید. مایزس میگوید که ما دو راه داریم: میتوانیم رفتار دیگران را مشاهده کنیم، درباره موفقیت آن قضاوت کنیم و سپس تصمیم بگیریم که از آن تقلید کنیم یا خیر؛ یا اینکه وارد مکالمات زبانی یا نوشتاری با دیگران شویم و بر توانایی آنها در مجاب ساختن ما با بیان افکارشان تکیه کنیم. مایزس استدلال میکند که تقلید، در کل راه معقولتری برای تبادل مزایای نهادهای اجتماعی است تا ترغیب بیانی.
پشتیبانی مایزس از تقلید، زمانی قویتر میشود که دریابیم تقلید میتواند آن دانش ضمنی را که در انتقال بیانی ناشناخته میماند، به ما منتقل کند. مایکل پولانی این نوع شاخص و فرآیندی که از آن طریق انتقال مییابد را با مثال استاد- شاگرد شرح میدهد: «یادگیری از طریق الگو، گردن نهادن به خبرگی است. شما از استادتان پیروی میکنید زیرا به شیوه انجام کارها توسط او اعتماد دارید، حتی هنگامی که نمیتوانید موثر بودن کارهایش را با دقت تحلیل و بررسی کنید. کارآموز با مشاهده استاد و شبیهسازی تلاشهایش به آثار او، ناخودآگاه قواعد آن فن را جذب میکند، از جمله قواعدی که خود استاد هم آگاهانه از وجودشان مطلع نیست.
هایک کارکرد پول را به گونهای مشابه شرح میدهد: پول برای گسترش همکاری دوجانبه فراتر از محدوده آگاهی انسان ضروری است. همچنین فراتر از محدوده آنچه که توضیح دادنی است یا به عنوان امکانات توسعه از پیش شناخته شده است.
با وجود ماهیت ضمنی بخش عمده دانش ما، میتوان آن را از طریق اعمال اجتماعی، نظیر مبادله یا تمرین یک مهارت، در قالب فرآیند تقلید، به دیگران منتقل کرد. برای بهرهبردن از این دانش ضمنی باید اهمیتی که یادگیری تقلیدی در یک نظم اجتماعی بسط یافته دارد را درک کنیم. تکیه تنها بر ترغیب بیانی، ما را به آگاهیهایی که از طریق گفتار و نوشتار قابل انتقالاند محدود میکند و لذا از دیگر منابع دانش و آگاهی بازمان میدارد.
جورج زیمل و جامعهشناسی پول
کتاب فلسفه پول جورج زیمل که اولین بار در سال ۱۹۰۰ چاپ شد و در سال ۱۹۰۷ مورد بازبینی قرار گرفت، نگاهی مبسوط دارد به مساله ماهیت و نقش پول در نظم اجتماعی اقتصادهای کاپیتالیستی. زیمل با وامداری فراوان به منگر و تفکر ذهنگرا، آن چارچوبه را همراه برخی عناصر تحلیل اجتماعی مارکس به جامعهشناسی پول بسط میدهد.
از نظر زیمل، تقریبا تمام روابط اجتماعی شامل عنصر اعتمادند؛ چرا که عمل فقط براساس آنچه که به طور قطعی درباره دیگران میدانیم، بسیار دشوار است. زیمل میگوید: اگر اعتماد به اندازه دلیل عقلی یامشاهده شخصی یا حتی بیشتر از آنها نیرومند نبود، روابط بسیار اندکی باقی میماندند، به همین شکل مبادلات پولی نیز بدون اعتماد فرومیریزند. عنصر اعتماد در این مورد این است که فکر کنیم دیگران نیز پول موردنظر را به عنوان واسط مبادله خواهند پذیرفت. زیمل به این نتیجه میرسد که باور داشتن به کسی بدون آنکه بدانیم چه چیزی در اوست که به آن باور داریم، کار بسیار مبهم و ژرفی است. ما برای ساختن قراردادهای اجتماعی اعتماد میکنیم، چون نمیتوانیم دانش دقیقی از افراد یا نهادهای مورد سوالمان داشته باشیم. جنبه مربوط به اعتماد در مبادله پولی، حلقه روابط اجتماعی را از آنچه که با تماس چهره به چهره حاصل میشود نیز بسیار فراتر میبرد. زیمل میگوید: گسترش روابط اقتصادی سرانجام در حلقه بزرگ و بینالمللی همان ویژگیهایی را به وجود میآورد که در ابتدا تنها مختص به گروههای کوچک بود، شرایط اقتصادی و قانونی هر چه بیشتر و بیشتر بر فواصل مکانی فائق
میشوند و نهایتا در فاصلههای بزرگ نیز با همان اطمینان، دقت و پیشبینیپذیری عمل میکنند که در جوامع محلی پیشین عمل میکردند. زیمل همچنین استدلال میکند که ماهیت اساسی پول، ابزار بودن آن است0 پول جای آنکه خودش هدف باشد، ابزاری جهانی برای دستیابی به هر هدفی است که در بازار موجود است. همچنان که اینجا باید روشنشده باشد منظور ابزاری نیست که انسانها با قصد قبلی ساخته باشند، بلکه ابزاری است که در جریان تلاشهایمان برای بهتر کردن دنیایی که در آن زندگی میکنیم به آن رسیدهایم. زیمل میگوید که نهادهای اجتماعی به طور کلی در این توصیف جای میگیرند: «رایجترین نوع این ابزار احتمالا نهادهای اجتماعی هستند که به وسیله آنها افراد میتوانند به هدفهایشان برسند، اهدافی که تواناییهای شخصی هرگز نمیتوانند به آنها دست یابند.» زیمل سپس پول را چنین نهادی معرفی میکند:
« پول خالصترین نوع ابزار، به شکلی که در بالا اشاره شده است؛ نهادی است که از طریق آن شخص فعالیتها و مایملکاش را برای دستیابی به اهدافی که مستقیما قابل دستیابی نیستند متمرکز میکند. این واقعیت است که هر کسی با پول کار کند، ماهیت آن را به عنوان یک ابزار روشنتر میسازد. پول در کاملترین شکلاش یک ابزار مطلق است و شاید همین روشنترین اثبات این واقعیت باشد که انسان، حیوانی است ابزارساز که آن هم به نوبه خود با این واقعیت مرتبط است که انسان حیوانی است هدفدار.»
آنچنان که بعدتر نشان خواهیم داد، مترادف قرار دان پول با ابزار خالی از اشکال نیست، به ویژه از آن جهت که فیالواقع ما پول یا زبان را نساختهایم، بلکه ابزارهای دیگر را ساختهایم. با این حال، زیمل تا آنجایی که پول ابزار است را ثبت کرده و نشان داده این نقش چگونه از تلاش ما برای هدفدار عمل کردن نتیجه شده است.
زیمل همچنین به نهاد اجتماعی دیگری، یعنی زبان، نیز به عنوان نهادی همجنس پول، در ایفای نقشی که امکان میدهد به هدفهای دورتری در زندگی اجتماعیمان برسیم، اشاره میکند: درست همانگونه که افکار من باید شکل زبانی قابل فهمی به خود بگیرند تا بتوانم به اهداف عملیام برسم، فعالیتها و مایملک من نیز باید شکل ارزش پولی به خود بگیرد تا در رسیدن به مقاصد دورترم مرا یاری کنند.
در جایی دیگر، زیمل ماهیت انتزاعی ارزش پول به عنوان پول را با ارزش پول به عنوان کالا، مقایسه میکند: « پول بهعنوان شیء عینی، مادهای است که حاوی ارزش اقتصادی انتزاعی است، درست به همان شکلی که صدای واژهها پدیدهای آکوستیک- فیزیولوژیک است، اما از طریق چیزی که آن را نمایندگی میکند یا نمادش است دارای معنی میشود.»
هرچند ارتباط بین پول و زبان توسط سیمل و دیگران مورد اشاره قرار گرفته است، اما در زمینه گسترش یا تعالی این بحث کارهای بسیار کمی انجام شده است.
زبان، فکر و فرآیند ادراک
برای پیروان ذهنگرایی در اقتصاد سیاسی، مفهوم زبان بهعنوان نماد اجتماعی خودانگیخته، مفهومی آشناست. هایک در آخرین اثرش مینویسد:
«ما میآموزیم که اشیاء را عمدتا از طریق زبان طبقهبندی میکنیم؛ نهتنها اشیای شناخته شده را نامگذاری میکنیم، بلکه همچنین مشخص میکنیم که میخواهیم منظورمان از اشیا یا رویدادهای مختلف چه باشد.»
او ادامه میدهد: «از آن مهمتر، هر استفادهای که از زبان میکنیم با تفاسیر و نظریههایی که درباره پیرامونمان داریم بارگذاری شده است. همچنان که گوته تشخیص داد، تمام آنچه که تصور میکنیم واقعی است، نظریهای بیش نیست: آنچه ما درباره چیزهای پیرامونمان «میدانیم»، تفسیر ما از آنهاست.» مایزس هم به نقش زبان بهعنوان مجری و واسط مبادله افکار اشاره میکند:
جامعه زبانی در ابتدا نتیجه جامعه قومی یا اجتماعی است، بدون توجه به ریشههایش. اما به تدریج خودش به قید تعریفکننده روابط اجتماعی تبدیل میشود. کودک با یادگیری زبان شیوهای از تفکر و بیان را میآموزد که از پیش توسط زبان تعیین شده است، لذا او مهری را دریافت میکند که به ندرت میتوان اثرش را از زندگی فرد پاک کرد. زبان راه تبادل افکار فرد با همه کسانی که با آن زبان سخن میگویند را باز میکند؛ او میتواند بر دیگران تاثیر بگذارد و از آنها تاثیر بپذیرد... در نظر آورید که زبان چه تاثیر شگرفی بر تفکر، بیان افکار، روابط اجتماعی و تمام فعالیتهای زندگی دارد.»
کاوش بیشتر در چگونگی این کارکرد زبان، و آثاری که بر ادراک انسان و سایر موضوعات فلسفه و علوم اجتماعی میگذارد، از اخلاف مدرن سنت Verstehen است و در علوم اجتماعی آمده است. به ویژه تئوری «زبان به مانند تجربه» گادامر در این رابطه مهم است.
همچنان که اغلب اشاره شده است، یک جنبه مهم زبان آن است که ادراکات مشترک به کار برندگانش را نمایندگی میکند. شکلگیری کاربرد واژه و قواعد گرامر همانند فرآیندهای شکلگیری در دیگر نهادهاست. گادامر میگوید: «استفاده و توسعه زبان فرآیندی است که هیچ آگاهی مختارانه و انتخابگرانهای بر آن مسلط نیست.» زبان نیز، همانند سایر نهادها، محدوده ادراک ما را به فراتر از مرزهای حواسمان میبرد. زبان یکی از راههایی است که به وسیله آن دانش شخصیمان را اجتماعی میکنیم.
هرچند، چیزی بنیادیتر در رابطه با زبان نسبت به سایر نهادها وجود دارد، با وجودی که زبان با دیگر نهادهای اجتماعی شکل میگیرد، تا آنجایی که سایر نهادها نیازمند بیان باشند، به وجود زبان وابستهاند. این بدان معنا نیست که زبان شرط کافی شکلگیری دیگر نهادهای اجتماعی است، اما بهطور قطع شرط لازم آن است. همچنان که گادامر استدلال میکند: «زبان تنها مایملک انسان در این جهان نیست، بلکه انسان اساسا جهانی دارد که به وجود زبان وابسته است.» و «در زبان، واقعیت فراتر از خودآگاه افراد به ظهور میرسد.» برای گادامر واقعیتی بیرون از آنچه که به وسیله زبان ادراک میشود، وجود ندارد:
«زبان دنیایی است که در آن خود ادراک مفهوم مییابد... ادراک چیزی جز تفسیر نیست و تفسیر به واسطه زبانی صورت میگیرد که تبدیل عین به واژه را ممکن میسازد و در عین حال خود، زبان شخص مفسر نیز هست.»
جستوجوی حقیقت و ادراک یک فرآیند تبادل اجتماعی است و تبادل نیز باید در زبان شکل بگیرد. نشانهاش هم این است که ما نمیتوانیم آنچه حقیقت مینامیم را از واژهها و قواعد زبانی که به کمک آنها ادراکش میکنیم جدا سازیم.
آنچه گادامر در اینجا نشان میدهد نوعی تئوری نظم خودانگیخته حقیقت است که در آن عناصر نظم از طریق زبان با یکدیگر فعل و انفعال، تبادل و همکاری میکند. گادامر میگوید که حقیقت به جای آنکه رابطهای میان وضع کنونی مناسبات در قیاس با ایدهآلی فراانسانی از آنها باشد، نوعی رابطه درونی بین اجزای مختلف ادراک انسان است که به نوعی مرادف با ایده نظم اقتصادی است. برای بسیاری از افرادی که پیرو سنت ذهنگرا در اقتصادند، ارزش یک وضعیت مشخص از روابط در بازار در ارتباط با یک ایدهآل فرا بازاری سنجیده نمیشود، بلکه با شرایطی مقایسه میشود که جلوی فعالیت بازارها گرفته میشد. برای گادامر، حقیقت به معنای ارتباط داشتن با مجموعهای فرا زبانی از واقعیات نیست، بلکه ارج گذاشتن به آنها چیزی است که اکنون میتوانیم در مقایسه با جهانی که در آن زبان وجود نمیداشت، در بیاییم.
آنچه تئوری گادامر در باب حقیقت میگوید داشتن دریافتی معتدلتر از قدرت استدلال و آگاهی از محدودیتهای آن است:
«این واقعیت که ما در میانه جهانی زبانی و به وسیله تجربهای که از پیش توسط زبان شکل یافته است رشد میکنیم، امکان نقد را از بین نمیبرد. برعکس، هنگامی که با دیگران صحبت میکنیم و با اندیشمندان مخالف و با تجربیات جدید روبهرو میشویم امکان فرا رفتن از قیود و تمام آن تجربیاتی که از پیش طرحریزی شدهاند در برابرمان گشوده میشود... در واقع، ما این را مدیون مجازیت زبانی منطق خود هستیم، بنابراین زبان مانعی بر سر راه نیست.»
ما همچنان میتوانیم از منطق برای ادراک و نقد عناصر جهان پیرامونمان استفاده کنیم، به ویژه هنگامی که محدودیتهای منطق را بشناسیم و ذهنمان را به روی راههای غیرکارتزی شناخت نبندیم. نگاه گادامری به ریشه اساسا زبانی تفکر و ادراک، به معنای تعلیق استفاده از منطق و استدلال نیست (آنچنان که برخی به هایک و گادامر انتقاد کردهاند.) بلکه تنها خاطرنشان میکند که منطق در مقابل دعاوی بر حق سنت و نهادهایی که بر پایه آنند، محدودیتهایی دارد. از نظر گادامر این زبان است که منطق و استدلال را ممکن میسازد. چگونه میتوان درباره وجود چیزی خارج از زبان نظریهپردازی کرد که آگاهی از وجودش را مدیون زبان است.
پول به عنوان زبان فرآیند بازار
نقطه عزیمت «همسانی» میان پول و زبان توجه به این مساله است که هر دوی آنها واسط فرآیندهای اجتماعیاند؛ پول برای منگر و بسیاری دیگر «واسط مبادله» است و زبان هم برای گادامر و خیلی از فیلسوفان قارهای «واسط تجربه». درست همانگونه که زبان به ما اجازه میدهد تا از طریق چارچوبههای خود، افکار زبانی شده دیگران را دریابیم، پول هم به ما امکان میدهد تا سلایق، ترجیحات و ارزشهای دیگران را استخراج و تفسیر کنیم. زبان و پول که هر دو راهی برای گسترش دستگاه ادراکی ما فراتر از لحظات آنی هستند؛ تفاوتشان در چیزی است که هریک به ما میدهند. برتری یک زبان توسعه یافته با کاربرد پول بر زبان تنها، این است که پول به ما امکان میدهد از دانش ضمنی دیگران که به قالب زبان در نمیآید هم استفاده کنیم.
هم پول هم زبان به بازیگران امکان میدهند که دانش ضمنی را اجتماعی کنند. هرچند، این فرآیند واسطهگری، تنها یک کپیبرداری- یا نقشهبرداری- ساده از محتویات ذهن به قالب واژهها یا قیمتها نیست که سپس بهطور روشن در اختیار دیگران قرار بگیرد. زبان و پول ساختارهای ذهنی از پیش ساخته یا ترجیحات را آشکار نمیسازند، بلکه شیوهای را که این ساختارها یا ترجیحات را بیان میکنیم شکل میدهند. همچنان که چارهای جز آن نداریم که در قالب واژههایی که زبان در اختیارمان میگذارد فکر کنیم، در بازار هم نمیتوانیم جز از طریق قیمتهای پولی آنچه مایل به مبادلهاش هستیم وارد عمل شویم.
مایزس میگوید: «تمام ساختار محاسبات کارآفرین و مصرفکننده بر فرآیند ارزشگذاری کالاها با پول بنا شده است، بنابراین پول به آنچنان تکیهگاهی بدل شده که ذهن انسان دیگر قادر به کنار گذاشتناش از محاسبات اقتصادی نیست.»
همچنان که خارج از زبان هیچ تبادل فکر حقیقی وجود ندارد، نیازهای بازاری نیز واقعی نیستند مگر آنکه در قالب پول بیان شوند. بنابراین همانطور که فکری را که به واژه نمیآید نمیتوان به راحتی در مکالمه منتقل کرد، نیاز اقتصادیای را هم که با پول بیان نشده باشد نمیتوان به سادگی در فرآیند بازار مطرح ساخت.اینجاست که با تکیه بر گادامر میتوانیم از منگر و سیمل فراتر برویم. زیرا برای گادامر، زبان یک ابزار نیست:
«زبان به هیچ عنوان یک ابزار یا آلت صرف نیست، زیرا ماهیت ابزار این است که ما بر استفاده آن مسلطایم، یعنی هرگاه که بخواهیم به کارش میگیریم و هرگاه که کارمان تمام شد به کناری مینهیماش، اما وقتی درباره واژگان یک زبان سخن میگوییم چنین نیست... این مقایسه اشتباهی است چون ما هیچگاه از سلطه زبان خود بیرون نیستیم.»
نگاه ابزاری به زبان محصول نوعی عقلگرایی علمی است که در آن نهادهای اجتماعی انعکاسی از فرآیندهای ذهنی داشته میشوند. برای این عقلگرایی، در نهایت مجموعهای قابل شناخت از واقعیتها، ارزشها و سلایق وجود دارد که پشت پرده نهادهای اجتماعی نظیر زبان و پول پنهان شدهاند و مقصود نهادها آشکار ساختن اجزای سازنده این فرآیندهای ذهنی است، اما در نگاه پست مدرن گادامر، چنین اجزای سازنده پایهای اساسا وجود ندارند، بلکه زبان و فکر چنان با هم شکل میگیرند که حتی تصور «اندیشیدن به زبان» در ذات خود تناقضآمیز است. ارتباط در زبان لفافهای برای واقعیت نیست؛ بلکه خود واقعیت است.
انسانها زبان و پول را نساخته یا انتخاب نکردهاند (کاری که در مورد ابزارها میکنیم) بلکه هر دوی آنها سنتهایی هستند که در طی فرآیند تکامل فرهنگی به ما رسیدهاند. هایک و گادامر هر دو تاکید دارند که چگونه قواعد و سنتها نه عقلایی انتخاب شدهاند و نه غریزیاند، بلکه در فرآیند تحول اجتماعی شکل گرفتهاند. همچنین هر دویشان تاکید میکنند که سنتها و قواعد شیوه عمل و درک ما از جهان را از پیش شکل میدهند. از نظر آنها، این ضعفی برای قواعد و سنتها به حساب نمیآید، زیرا چیزی وجود ندارد که این دو را با آن مقایسه کنیم. برعکس، قدرت بزرگ سنت و قاعده در این است که دیگر استدلالات و آگاهیها را ممکن میسازند.
گادامر میگوید ما نمیتوانیم مناسب بودن واژهها را با چگونگی ارتباطشان با چیزی «دیگر» بسنجیم، زیرا چیز دیگری بیرون از سیستم واژهها وجود ندارد که بتوانیم برای شناسایی و درک آن را به کار بندیم. اگر پول با زبان همسان باشد، آنگاه قیمت نقش واژه را دارد. قیمت بازار، دانشی را در بطن خود دارد که توسط مبادلات پولی به وجود آمده است، درست همانطور که واژه نماینده دانشی است که با حرف زدن و نوشتن در زبان حاصل شده است. بنابراین، به همان شکل که واژه نماینده یک فکر یا معنای عینی نیست، قیمت هم به کیفیت عینی چیزی که خریده یا فروخته میشود (یا معیار عینی هزینه آن) ارتباطی ندارد. قیمتها نتیجه تلاش ما برای هدفمند عمل کردن در قالب مبادلات پولی هستند که بدون قصد قبلی و اجتماعی ساخته شدهاند. واژه و قیمت هر دو با کاربردی بهعنوان «کمک رسان ذهن» شکل میگیرند.
در بازار، بازیگران باید بر قیمتهای «از پیش مستقر شده» برای جهتدهی به اعمالشان استفاده کنند، اما نتایج آن اعمال خود تغییرات در قیمتها خواهد بود. قیمتها هم به اعمال انسان اطلاعات میدهند، هم از آن اطلاعات میگیرند. همانطور که معنای واژهها پیوسته در حال تغییرند تا تغییر در افکار انسان را بازتاب دهند، قیمتها هم در بازار برای انعکاس تغییرات، تغییر میکنند.
بنابراین «دقت» یک قیمت خاص ربطی به کیفیتهای کالای هدف آن ندارد- بلکه مساله رابطه منظم آن در مجموعه پیچیده سایر قیمتهایی است که در بازار وجود دارد.
اینکه بگوییم قیمتی «درست» است، تنها به این مفهوم است که بگوییم در ارتباط با سایر قیمتها دارای معناست. البته این به آن معنا نیست که هیچ معیاری برای قضاوت درباره عملکرد فرآیند بازار وجود ندارد، بلکه مساله این است که ما نمیتوانیم چنین قضاوتهایی را بر مبنای مقایسه شرایط موجود با یک وضعیت ایدهآل انجام دهیم. مبنای این قضاوت، به جای ایدهآل بودن، خوشایند بودن نتایجی است که از یک نهاد اجتماعی خاص حاصل میشوند.
ارسال نظر