تاریخ ایران- نظریات تقیزاده درباره رضاشاه-بخش آخر
جنگ و نفت
«از سیدضیاء تا بازرگان» نام کتابی است که ناصر نجمی بر اساس خاطرات سیدحسن تقیزاده تالیف و تدوین کرده است. سید حسن تقیزاده از رجال سیاسی معاصر ایران است که از مشروطه تا زمان پهلویها در متن بسیاری از حوادث سیاسی کشور قرار داشته است. آنچه در پی میآید بخش پایانی گزیدهای از این کتاب است.
سید حسن تقیزاده
«از سیدضیاء تا بازرگان» نام کتابی است که ناصر نجمی بر اساس خاطرات سیدحسن تقیزاده تالیف و تدوین کرده است. سید حسن تقیزاده از رجال سیاسی معاصر ایران است که از مشروطه تا زمان پهلویها در متن بسیاری از حوادث سیاسی کشور قرار داشته است. آنچه در پی میآید بخش پایانی گزیدهای از این کتاب است. بعد از عقد قرارداد جدید، مالیاتش و غیره خیلی بیشتر بود. تا به جایی رسید که در جنگ گذشته نفت کم میرفت. چون آلمانیها با زیردریاییها کشتیها را میزدند کشتی نمیرفت. کمتر [پول] میدادند. رضاشاه خیلی عصبانی شد. گفت نمیشود. باید زیاد بدهید. گفتند زیاد که حساب دارد. گفت من حساب نمیدانم. به ما چه که شما جنگ دارید نفت ما که زیرزمین هست. نمیتوانید ببرید به ما چه. آن وقت گفت که چهارمیلیون لیره به ما باید بدهید. گفتند نمیشود، شدت جنگ به جایی رسید که قشون آلمان آمده بود این طرف جزیره انگلیس و به دو نکرک رسیده بودند و اینها خیلی مضطرب بودند.
همان وقت رضاشاه مچ آنها را گرفت. گفتند که میدهیم. سفیرشان نوشت که میدهیم. از قراری که شنیدیم خود سفیر پیاده پا شد رفت به خیابان کاخ و دم در این کاغذ را داد. وقتی کاغذ را داد گفته بود آنچه توقع شما بود دادیم، اما این را فراموش نمیکنیم. چون رضاشاه در واقع آنها را خفه کرد. آن دو سه سال سه میلیون یا چهارمیلیون دادند. وقتی رضاشاه از میان رفت و قشونشان آمد به ایران دیگر گفتند نمیدهیم.
من آنجا سفیر بودم. گفتم آخر حیا بکنید. حالا راهها را بریدید، تجارت را قطع کردید، پول هم نمیدهید؟ اقلا این را بدهید. من گفتم حالا که دادهاید تا آخر جنگ بدهید. آن وقت دلشان از دست رضاشاه خون بود. فریزر آمد گفت فلانی شما هر چه میگویید ما میخواهیم متابعت کنیم، اما اگر بدانید که از دل ما چقدر خون رفته و خون میرود. ما نمیدهیم. ما را کشتند و خفه کردند. سببش این بود که تا مادامی که روس داخل جنگ نشده بود هر چه میگفتند چاره نبود، انگلیس هم تسلیم میشد. آن روزی که روس داخل جنگ شد تمام شد. مخبرین جرایدشان آن پیشتر تلگراف میکردند چه میشد اگر مصالحهای بکنید با روسها که آن وقت دیگر اینها صدایشان در نمیآید. میدانستند که مادامی که روس هست انگلیس میتواند قشون وارد کند، روس هم داخل میشد. آن وقت که با هم شدند و هر دو به ایران آمدند دیگر اعتنایی به ایران نداشتند.
مذاکره با فریزر
من آن وقت سفیر ایران بودم. فریزر را خواستم. آمد پیش من، گفت حالا که قدرت پیدا کردیم ما پول نمیدهیم. گفت آن پول را جبرا گرفتند، من شوخی با او میکردم. گفتم تو بچه خوبی هستی ما را نرنجان، بده! آن وقت هم که دادید جبر نبود. از روی صمیم قلب بود. من او را ناهار دعوت کرده بودم. آن وقت باقر کاظمی وزیر خارجه بود. خیلی اصرار داشت که دستمان، بلکه کمی باز شود. پول هیچ نداشتند. آخرش گفت ما باید با هیات مدیره گفتوگو کنیم.
اگر نتیجه شد خبر میدهم. خبر نداد نتیجه نشد تقریبا تا دو ماه یک روز تلفن کرد که من میخواهم به آنجا بیایم. آمد گفت که بالاخره گردنشان گذاشتم که تا آخر جنگ بدهند. آن موقع هنوز آلمان تسلیم نشده بود و اصلا تا آخر جنگ با ژاپون گفت آن را هیچ کس نمیداند کی تمام بشود. چون ناامید بودند درباره ژاپون گفت اگر جنگ با آلمان تمام شود معلوم نیست تا دو سال هم ژاپون از پا درآید. اگر بمب اتم پیدا نشده بود از عهده ژاپون بر نمیآمدند.
ملی شدن نفت
درباره نفت این همه غوغایی که شد ده یک هم درست نبود که دنیا خراب شده، به دکتر مصدق گفتم و نوشتم که اگر هیچ کدام از اینها نبود فرقش کم بود. اگر همان امتیاز دارسی هم جریان مییافت تمام میشد. اینها چند سال زودتر ملی کردند و تمام شد. مگر چقدر عایدی بود.
بگویند صد میلیون بود، کردند یک میلیون در حدود یک میلیون لیره بود که سال دیگر یک میلیون و سیصدهزار لیره شد. سال دیگر برگشت و رفت و سیصدهزار لیره. حالا احتمال دارد یکصدوبیست یا یکصدوسی، بلکه یکصدوپنجاه میلیون عایدی میشود. اما آنها نحس بودند. اگر ملی نمیشد تا قیامت خیال نداشتند دیناری اضافه بکنند. خوب کردند ملی کردند، چون که آنها با انصاف میانهای نداشتند.
ارسال نظر