کسبوکارپایدار
داستان دو شیوه تفکر درباره تغییر اقلیم
فردریک جانسون و برنارد ونرلیند که به ترتیب استاد دانشگاه شیکاگو و کالج بارنارد دانشگاه کلمبیا هستند، دلیل آوردهاند که متفکران دستکم ۶۰۰ سال بر سر رابطه آرمانی بین طبیعت و اقتصاد اختلافنظر داشتهاند. با آنکه شرایط و اقتضائات زمانی این فیلسوفان، اقتصاددانان و شاعران در دوران طولانی مورد بحث تغییرات زیادی داشته است، نویسندگان کتاب کمیابی معتقدند که میتوان آنها را در دو مکتب فکری کلی قرار داد. عدهای «وفورگرا» هستند که از قدرت نبوغ انسان برای توسعه برکتهای طبیعت برای ارضای تمام خواستههای ما سخن میگویند و عدهای «محدودگرا» هستند که منابع سیاره و قدرت انسان بر آنها را محدود میدانند. نگاه مکتب فکری دوم به این معناست که تمام خواستههای ما ارضاشدنی نیست و برای بقا و رونق مجبور به عقبنشینی برخی از آنها هستیم.
انگلستان قرن ۱۶ جایی است که داستان جانسون و ونرلیند آغاز میشود. در آن فضا، تفکر غالب در اختیار محدودگرایان بود. «تامین نیازهای اساسی نیازمند کشمکشی دائمی با جهان مادی بود. سختکوشی و نیایش به درگاه خدا و اولیای الهی تنها راههای قابل تصور جامعه برای آسایش و کفایت بود.» دوره، دوره کشاورزی لایموت بود. برداشت محصول فقط برای گذران زندگی کافی بود و مازاد چندانی برای رشد اقتصادی وجود نداشت. پیشرفتهای فناوری به کندی و تدریجی صورت میگرفت، ولی وقوع بحرانهای طبیعی و بیماریها مکرر بود. بنابراین به نظر میرسید که انسان تحت سلطه طبیعت است نه بالعکس.
گسترش طبقه تاجران در اروپا، تمام این معادلات را تغییر داد. آنها نه تنها از پول به عنوان ابزار معاوضه بلکه برای کسب سود استفاده میکردند. به ادعای نویسندگان کتاب، وسعت لندن از ۱۵۵۰ میلادی تا ۱۶۰۰ میلادی ۴برابر شد. پیشهوران و صنعتگرانی جذب این شهر شدند که مصمم به رایگانسازی علم و روشهای علمی بودند تااز این طریق، علم «مسیر مستقل و منفعتگرایانه خود را ترسیم کند.» از آن زمان، به تدریج وفورگرایان دست بالا را گرفتند. در حقیقت، طبق توضیح جانسون و ونرلیند، الگویی جدید شکل گرفت: پیشرفتی اتفاق میافتاد، محدودگرایان درباره یک بحران قریبالوقوع هشدار میدادند، جامعه راهی برای عبور از آن مییافت و ایمان افکار عمومی به وفور افزایش مییافت. معروفترین شکست محدودگرایان را توماس مالتوس، اقتصاددان انگلیسی قرن ۱۸ تجربه کرد.
او در انتهای قرن ۱۸ هشدار داد که سرعت بالای افزایش جمعیت منجر به قحطی فراگیر خواهد شد و تنها راهکار آن کاهش نرخ زادآوری است. بعدها نام او به عنوان معادل منفیبافی رواج یافت. مالتوس اشتباه میکرد و بدتر آنکه مصر بود. «مانند سربازی که مدتها پس از پایان جنگ، میدان را ترک نمیکند». انقلاب صنعتی و سپس ظهور اقتصاد نفتمحور به چنان رشد و مازاد تولیدی انجامید که مالتوس و همفکرانش قدرت تصورش را هم نداشتند. در حقیقت، دو قرن اخیر شواهد بیشتر و بیشتری از سلطه انسان بر خاک، آب و فضای سیاره را نشان داد. جمعیت با هر نرخی که افزایش یافت، سرعت رشد اقتصادی و منابع غذایی از آن فراتر رفت؛ هرچند این منافع در اختیار همگان قرار نگرفت و صدها میلیون نفر زیر خط فقر هستند.
زمان نظریهپردازی مالتوس جمعیت جهان یکمیلیارد نفر بود. ابتدا ۱۳۰سال طول کشید تا جمعیت دوبرابر شود. بار بعد، این اتفاق در ۵۰ سال رخ داد. در دوران وفور دهههای اخیر، تفکر غالب اقتصادی جهان در اختیار نئوکلاسیکها بوده است. آنها هدف را حداکثرسازی مصرف از طریق استفاده از منابع موجود برای بهینهسازی آسایش مصرفکنندگان تعریف کردهاند. هیچ عقبنشینی از خواستهها، چه به دلایل اخلاقی یا محافظهکاری لازم نیست. در مدلهای نئوکلاسیک، طبیعت تا جایی وارد معادلات میشود که هزینه تولید را افزایش دهد. نویسندگان کتاب کمیابی، نزدیک به دوسوم از حجم کتاب را به تشریح وفور و شکستهای متوالی محدودگرایان اختصاص دادهاند. با این حال در چرخشی غیرمنتظره در نتیجهگیری کتاب فاش میکنند که خودشان اعتقاد به کمیابی منابع طبیعت دارند. آنها رابطه انسان با طبیعت را ناسالم و ناپایدار توصیف کرده و پیشرفتها و بهبود استانداردهای زندگی بشر را بر شالودهای از درک ناکافی از طبیعت و خطرات فراوان میدانند. همچنین با اصرار بر اینکه اینبار گفتههای منفیبافها را باور کنید، احتمال راهگشایی دوباره نبوغ انسان برای عبور از بحران اقلیمی را غیرمحتمل توصیف میکنند.
یکی از نقدهای کتاب این است که چرا نویسندگان فقط بر تحولات اندیشه انگلستان، اسکاتلند و فرانسه تمرکز کردهاند. آنها توجهی به جایگاه آمریکا در پیشرفتهای قرن اخیر و چین دهههای گذشته نداشتهاند. همچنین کشف لایه ازن به عنوان نقطهعطفی در شناخت انسان از طبیعت مورد اشاره قرار نگرفته است؛ بحرانی که باز هم نبوغ انسان راهکاری برای عبور از آن یافت و لایه ازن ترمیم شد. نویسندگان درباره کاهش جمعیت در ۲۰ کشور اروپایی و آسیای شرقی و چین آینده نظری نداشتهاند. البته که هدف نویسندگان، تاریخنگاری بوده است. با توجه به سطح مصرف و رشد جمعیتی جهان، اگر راهکارهای فناوریمحور برای بازگرداندن تعادل به طبیعت و عبور از بحران اقلیمی بیابیم، نویسندگان نیز خوشحال خواهند شد. اگر این اتفاق نیفتد و سطح مصرف را هم کاهش ندهیم، نمیتوانیم ادعا کنیم که به ما هشدار نداده بودند.