روزگار هولناک شاهزادهخانمها
کاربران روزمره شبکههای اجتماعی در ایران شاید یادشان بیاید که ناگهان ویدئو و اخباری منتشر شد که میگفت یک شاهزاده خانم، فرزند حاکم دوبی، زیر دست پدرش گرفتار است و امیدوار به رهایی از محدوده قدرت او. ماجرای آن زمان برای خیلیها در حد همین ویدئو دیده شد. شاید بعضیها به دیدن تیتر خبر بسنده کردند و تصور کردند دختری از ناز و نعمت حوصلهاش سر رفته و رو به ماجراجویی آنلاین آورده است. ماجرا برای خیلیها در ایران، همان زمان تمام شد. برای خیلیهای دیگر در نقاط دیگر دنیا هم داستان کمی بعدتر به فراموشی سپرده شد. خیلی باید میگذشت تا بالاخره یک روزنامهنگار تصمیم بگیرد از اسیری یاد کند که در دام مانده است. هایدی بلیک در گزارش طولانی و مفصلی در نیویورکر روایتی هولناک دارد؛ نهتنها از وضعیت آن شاهزادهخانم به نام لطیفه که از وضعیت خواهرش، شمسه، دیگر زنان خاندان سلطنتی و بلکه چندین و چند زن و دختر بینام بریتانیایی که همه گرفتار ظلم و بیرحمی دستان پرقدرت شیخمحمدبن راشد آل مکتوم بودهاند.
در جایجای روایت بلیک یادآوریهای گسترده توانایی شیخ محمد برای مسکوت گذاشتن روایتها و ممانعت از پیگیری آنها، حتی در کشوری مثل بریتانیا هم دیده میشود. بلیک به رسم اصول روزنامهنگاری، تقریبا با تمام چهرههایی که نام آنها به همراه روایت اقداماتشان در مسیر گزارش سرنوشت لطیفه آمده، تماسی داشته تا به آنها فرصت بدهد درباره ماجرا توضیح دهند. هیچکدام از چهرههای دربار حاکم دوبی، وکلایش و افراد مربوط حاضر به ارائه توضیح بیشتر در پاسخ به سوالات نشدهاند و فقط به تکذیبیهای اکتفا کردهاند. این البته غیرمنتظره نیست، اما آنچه عجیب است این است که بسیاری از مقامات و چهرههای غیراماراتی نیز با رویکردی مشابه داستان را تکذیب کردهاند و همه چیز را عادی خواندهاند و نقش خود را در اتفاقات رخداده مربوط به لطیفه انکار کردهاند. داستان لطیفه اما به هر حال به لطف پیگیری خبرنگاری که لااقل در ظاهرا، از دسترس خاندان مکتوم دور است، بار دیگر در مقابل چشم همه قرار داده شده؛ ماجرای دخترانی که فرار کردند، شکنجه شدند، زندانی شدند و ناپدید شدند. داستانی که تجاوز یا سوءاستفاده همراه با خشونت از چندین و چند کارگر جنسی، تنها حاشیهای از ماجرای آن است. داستان لطیفه، برشی است از روایت هولناک قدرت مطلق آل مکتوم.
زنان، در بند قدرت و سنت
بخش مهمی از آنچه در این گزارش آمده است، روایتهایی است که از سوی خود لطیفه و نیز یکی از همسران شیخ محمد منتشر شده است. طبق صحبتهای آنها، محدودیت کامل زندگی زنان خاندان سلطنتی در چارچوب تصمیمات و اختیارات مردانشان، بخشی عادی از روند زندگی آنهاست و در عین حال در تناقضی طعنهآمیز، این زنان ابزار تبلیغات هم هستند. زنان خاندان مکتوم، از طرفی بهعنوان نمادهایی از پیشرفت زنان در امارات متحده عربی و دوبی به کار گرفته میشوند و تصاویر و اخبار تبلیغاتی از آنها توسط تریبونهای سلطنتی منتشر میشود؛ اما در محدوده بسته خانواده، آنها ناچار به «حفظ آبروی» خاندان سلطنتی هستند و این حفظ آبرو، مثل همه سیستمهای مردسالارانه، معانی پیچیده، گسترده و البته هرازگاهی ترسناک دارد. شیخ محمد به تعبیر نیویورکر لااقل ۶ همسر دارد که دهها فرزند به دنیا آوردهاند. حسین ایبیش، محقق اندیشکده دولتهای خلیج[فارس] در واشنگتن توضیح میدهد که نافرمانی زنان در حلقه امیر باعث ایجاد «سوال سیاسی خطرناکی» بین رعایا و دیگران میشود: تو چطور واقعا میتوانی به ما بگویی چه کار کنیم وقتی نمیتوانی خانواده خودت را کنترل کنی؟ منطق قدرت مطلق مستلزم این است که چنین سرکشیهای محکم و علنی درهمشکسته شوند. ایبیش میگوید: «این مردسالاری نمایشی است. میخواهی ببینی من چطور خانوادهام را کنترل میکنم؟ بفرما.»
شیخ محمد که روابط گستردهای با واشنگتن و لندن دارد، البته مدتهاست همانند چند تن دیگر از اُمرا و شیوخ کشورهای عربی منطقه، در حال تبلیغات و نمایشهایی درباره آزادی و پیشرفت زنان در کشورش بوده است و ارتباطات مثبت و گرانقیمت او به پخش این تبلیغات هم کمک کرده است. او در تلاش برای زدودن تصویر یک حکومت مستبد ظالم از دربارش، تلاشهای مختلفی داشته است، از جمله تصویب قانونی که برای زنان دریافت حقوق برابر برای کار برابر را تضمین میکند و همچنین اقداماتی نظیر قراردادن ۹ چهره زن در سمتهای مختلف کابینه. او در پیامی که در روز ملی زن در سال گذشته داد، زنان را روح کشورش خواند.
اما بسیاری از کارشناسان این تغییرات را ناکافی و نمایشی میدانند. نیل کویلیام، کارشناس مسائل خاورمیانه در اندیشکده چتمهاوس در این باره میگوید: «زنانی در سمتهای برجسته هستند، اما در واقعیت، بسیاری از این کارها، تزیین ویترین است. از زنان انتظار میرود در محدوده مرزهایی بسیار تنگ رفتار کنند و اگر از این مرزها خارج شوند، آبروی خانواده را میبرند.» زنان اماراتی همچنان تحت قیمومیت مردانشان زندگی میکنند، فرصت کار یا ازدواج بدون اجازه ندارند. مردان میتوانند با چند زن ازدواج کنند و یکطرفه از زنانشان طلاق بگیرند اما زنان برای پایاندادن به رابطه ازدواج نیاز به حکم دادگاه دارند. مردانی که زنان را میکشند، میتوانند توسط بستگان قربانی بخشیده شوند و این بهنوعی مجوزی است برای قتلهای ناموسی که بدون مجازات بمانند، از آنجا که در چنین مواردی، قربانی و جانی اغلب با هم نسبت دارند.
اما ماجراهای شیخ محمد و دیگر مردان خاندان سلطنتی با زنان منحصر به زنان خانوادهاش نبوده است. ماجرایی دیگر، تصویر کاملتری از نگاه این مردان به زنان ارائه میکند: در سال ۲۰۰۱، گزارشی از یک جرم جدی در خانه بزرگ شیخ محمد به نام لانگکراس در بریتانیا به پلیس این کشور داده میشود: کارگر جنسی ۲۱ سالهای در لندن توسط یک راننده خاندان سلطنتی به این مکان برده شده و آنجا برای چندین روز زندانی بوده و مکررا به او تجاوز شده است. بررسیهای بعدی و روایات رانندهها نشان میدهد که این نمونه، اتفاق منحصربهفردی نبوده است. سه راننده که برای خاندان سلطنتی دوبی کار میکردهاند به هایدی بلیک گفتهاند که مرتبا برای «بلندکردن» کارگران جنسی از لندن و بردنشان به محل اقامت شیخ محمد و اطرافیانش فرستاده میشدهاند. این زنان از محل هتل کارلتون تاور لندن که متعلق به حاکم دوبی بوده است، انتخاب میشدهاند، بعضیهایشان کارگران جنسی حرفهای و باتجربه بودهاند و بعضی دیگر، زنان جوان دیگری که در کلوبهای شبانه انتخاب شده بودند یا موقتا مشغول به این کار شده بودند. به آنها گفته نمیشده به کجا برده میشوند و گوشیهایشان قبل از ورود به خانه ضبط میشده. بعد همین رانندهها برای برگرداندنشان صدا میشدهاند. روایتهای این رانندهها که بعضا تا همین اواخر مشغول کار برای شیخ محمد بودهاند، حاکی از این است که برخی از این زنان وقتی متوجه میشدهاند که قرار است چه اتفاقی برایشان بیفتد، وحشتزده میشدهاند. در یک نمونه یکی از آنها را رانندهای میبیند که در وضعیت نیمهبرهنه به حیاط دالامهال، محل اقامت شیخ محمد گریخته است و یکی از کارکنان حاکم، بهدنبال او. وقتی این مرد به او میرسد و در میان بوتهها او را به دام میاندازد، با یک چوب شروع به کتکزدن او میکند: «[این زن] شوکه شده بود. جای چوبزدنها بر تنش مانده بود.» یک بار دیگر، راننده گروهی از زنان را به کارلتون تاور میبرد که بعدتر همگی به جز یکی بیرون میآیند. وقتی او به سراغ آن زن میرود، «او هم داشت گریه میکرد و خون روی صندلیاش بود. داشت میلرزید، مثل کسی که دارد گریه میکند، اما صدای گریهاش بلند نمیشود.» راننده دیگری البته روایت میکند که پولهای هنگفتی به این زنان داده میشده است، هرچند او از رقم این مبالغ اطلاعی ندارد و تنها صدای شمردن اسکناسها را در ماشینش شنیده است. یکی از محافظان نیز توضیح میدهد که این رفتارها محدود به بریتانیا نبوده است.
زندگی لطیفه و شمسه زیر دست شیخ محمد
در چنین فضایی و در چنین خانوادهای است که لطیفه حاصل یکی از ازدواجهای شیخ محمد با زنی الجزایری به نام حوریه احمد لمارا، به دنیا میآید و البته در کنار مادرش بزرگ نمیشود. او و برادر کوچکترش در همان زمان کودکی بهعنوان «هدیه» به خواهر شیخ محمد داده میشوند که خود فرزندی ندارد. سختی زندگی لطیفه در خاندان سلطنتی از همان جا شروع میشود، جایی که او زندگی در قصر عمهاش را خفهکننده توصیف میکند. او زیر دست زنانی که خود زیردست حاکم هستند، بزرگ میشود و بهندرت حتی اجازه دارد از خانهاش بیرون بیاید. عمهاش بهندرت به هدیههای برادرش سر میزند و هر بار هم که میآید، ارمغانش برای بچهها کتکزدنهای شدید است که روی بدن آنها یادگاری هم بر جای میگذارد. لطیفه بعدتر مینویسد: «یادم است وقتی بچه بودم همیشه پای پنجره داشتم مردم بیرون را نگاه میکردم.» هرازگاهی عکاسها تصاویری از او با لباسهای زیبا، آرایش و جواهرات در حال بازیکردن با تولهسگها ثبت میکنند و آنها را برای مادرش میفرستند و سالی یک بار هم او به همراه خواهرانش، شمسه و مائده به دیدار مادر واقعیاش میروند، هرچند نسبت واقعیاش با این سه نفر برای او گفته نمیشود. رابطه شیخ محمد با دختران، البته در بعضی زمانها پدرانه است و با بازی و محبت همراه است، اما کوچکترین چالشی از سوی او تحمل نمیشود. لطیفه روایت میکند که یک بار دیده شیخ محمد به جرم پریدن میان صحبتش، چندین بار با مشت به سر شمسه کوبیده است.
شمسه، چهار سال از لطیفه بزرگتر است. در خاطراتی که لطیفه برای دیگران روایت کرده، او دختری «یاغی» توصیف شده است و البته لطیفه تأکید میکند که خودش هم چنین بوده است، «اما فیتیله شمسه کوتاهتر بود.» لطیفه میگوید به شمسه اجازه داده نشده برای ادامه تحصیل به دانشگاه برود. خود شمسه در این باره به یکی از بستگانش گفته بود: «[شیخ محمد] حتی از من نپرسید به چه علاقه دارم.» او زمانی زیر فشارهای پدرش به خودکشی هم فکر کرده بود، اما بعدتر عزمش را جزم کرد تا راه دیگری برود: «میخواهم کاملا به خودم متکی باشم. تنها چیزی که مرا میترساند این است که خودم را تصور کنم که پیر شدهام و افسوس بخورم که زمانی که ۱۸ سالم بوده، سعیام را نکردهام.»
فرار ناکام شمسه
اوایل سال ۲۰۰۰ است که اولین اقدام به فرار بین این دو خواهر توسط شمسه کلید میخورد. به روایت لطیفه، پیش از این فرار، شمسه به درگاه اتاق خواب خواهرش میرود و از او میپرسد که آیا حاضر است همراهش شود یا نه. در واکنش به سکوت بهتزده لطیفه و پیش از پاسخ او، شمسه از پیشنهادش منصرف میشود و میرود تا لطیفه بعدها داستان را اینطور به خاطر بیاورد: «آن لحظه در خاطرهام ثبت شد. چون اگر بله گفته بودم، شاید نتیجه متفاوت میشد.» در یکی از سفرهای شیخ محمد به بریتانیا که در آنها بهطور معمول، جمعی گزینششده از فرزندانش را همراه میکرد، شمسه نیز اجازه همراهی مییابد. او در این سفر، شبی در تاریکی از ساختمان خارجشده و خودش را به یک رنجروور سیاه میرساند و بهرغم اینکه اجازه رانندگی نداشته، میتواند ماشین را روشن کند و از زمینهای خانه خارج شود. بعد از رسیدن به آن سوی دیوارها، او ماشین و گوشی همراهش را رها میکند و میرود. شمسه درحالیکه پاسپورتش در اختیار خانوادهاش بوده، با وکیلی به نام پل سایمون که در حوزه مهاجرت کار میکند دیدار میکند تا از او کمک بخواهد، گرچه سایمون در حوزه مهاجرت عادی کار میکرده است و البته داستان گریختن دختر خانواده سلطنتی کشوری دوست، بسیار فرای تخصص و تجربه او بوده است. شمسه که پیشتر به یکی از نگهبانان بریتانیایی به نام گرنت آزبرن ابراز علاقه کرده بوده و البته با پاسخ منفی او مواجه شده بود، از سر ناچاری برای کمک بار دیگر با او تماس میگیرد و این بار با استقبال گرم او مواجه میشود. کمی بعد، دوربینهای مداربسته شمسه را در حال مستی و با همراهی آزبرن ضبط میکنند که در حال پریدن از دیوار و خروج از هتل هستند تا سوار ماشینی به رانندگی آزبرن شوند، ماشین البته کمی بعد ناگهان کنار میزند تا پس از پیادهشدن آزبرن، چهار مرد اماراتی سوارش شوند و شمسه را با خود به خانه نیومارکت شیخ محمد ببرند. صبح روز بعد شمسه به دوبی بازگردانده میشود. تماسهای شمسه قبل و بعد از این اتفاق با پلیس بریتانیا البته به جایی نمیرسد. او بعدتر در ایمیلی که به سایمون میرساند مینویسد: «من تمام مدت تحت نظر هستم برای همین سر اصل مطلب میروم. من را گرفتند. پل، من اینها را میشناسم، تمام پول در دست آنهاست، تمام قدرت در دست آنهاست، فکر میکنند هر کاری میتوانند بکنند.» او در قصر دوبی نگه داشته میشده که در آن نگهبانان پدرش «در تلاش برای وحشتزدهکردن و درهمشکستن من هستند». همین پیامها را هم او با قانعکردن یکی از کارکنان به سایمون میرساند که در آنها از سایمون میخواهد که «بلافاصله» مقامات بریتانیا را در جریان بگذارد. گزارش نیویورکر روایت مفصلی دارد از پیگیریهایی که بازپرس ارشد، دیوید بک در این باره میکند که خود هم دو دختر همسن شمسه داشته است؛ اما در نهایت، این پیگیریهای شیخ محمد با مقامات بریتانیاست که نتیجه میدهد و پرونده به جایی نمیرسد. لورفتن تحقیقات بک در رسانههای بریتانیا از جمله گاردین هم دردی دوا نمیکند. لطیفه بعدها روایت میکند که شمسه تمام ارتباطات با جهان خارج را از دست میدهد که داروهای مسکن و آرامبخش سنگین به او داده میشود تا تحت کنترل بماند. این البته تنها نمونه «ربایش» اعضای خاندان سلطنتی امارات توسط مردان شیخ و بازگرداندن آنها به خانه نیست. بشرا دیگر فرزند شیخ مکتوم است که روایت ربایش او و فرزندانش داستان مشابهی دارد که در گزارش نیویورکر ثبت شده است. لطیفه بعدها روایت میکند که شمسه خواهرش را بعد از چند سال «حبس» میبیند: «او تنها پوستهای از خود سابقش است، همه قدرت اراده با شکنجه از او خارج شده است.» شمسه سه بار در حبس اقدام به خودکشی میکند، یک بار با زدن رگهایش، یک بار با اوردوزکردن و یک بار با تلاش برای سوزاندن سلولش. بعد از یک دوره اعتصاب غذاست که او نهایتا آزاد میشود، اما همچنان تحت آرامبخشهای قوی و داروهای ضدافسردگی است که او را به روایت لطیفه «مثل یک زامبی» میکنند. لطیفه درباره اولین دیدارش میگوید که شمسه برای بازکردن چشمانش راحت نبوده است چون برای مدتی بسیار طولانی در تاریکی به سر برده بود و نیاز داشت که دستش را بگیرند تا بتواند جایی برود. بعدتر وقتی ماجرای لطیفه به سرانجام میرسد، دیگر کسی از وضعیت شمسه خبری ندارد.
فرارهای ناکام لطیفه
ژوئن ۲۰۰۲ در سن ۱۶سالگی، ظاهرا زمان اولین تلاش ناکام لطیفه برای فرار است. او موهایش را با قیچی کاملا کوتاه میکند، لباسهایش را زیر عبایی میپوشاند و کیفی با پول، آب، سیمچین و چاقوی پنجهبوکسی برمیدارد. از خانه مادرش خارج میشود و از روی دیوار میپرد. برنامه او رفتن به عمان و پیداکردن وکیلی است که بتواند خواهرش را نجات دهد. او با یک تاکسی به منطقهای نزدیک مرز میرود، از یک دوچرخهسوار رهگذر دوچرخهاش را میخرد و بعد از رسیدن به فنسهای مرزی آنها را میبرد و عبور میکند، اما پیش از اینکه بتواند بیشتر پیش برود، دستگیر میشود و به خانه برگردانده میشود، جایی که در آن، آنقدر کتک میخورد که خون از بینیاش جاری است، درحالیکه مادرش تماشاگر. بعد از پایان کتکها، او به زندانی در بیابان برده میشود و باز شکنجه، اینبار به صورت فلکشدن شروع میشود، به حدی که به روایت لطیفه پاهای او میشکنند تا او از کفشهایش بهعنوان چیزی شبیه گچگیری استفاده کند. هرازگاهی نگهبانان او را بیدار میکنند و روی زمین میکشانند تا برای کتک بیشتر ببرند. این وضعیت ۱۳ ماه ادامه مییابد، با خوابیدن روی تشک نازکی خونین، با همان لباسهای روز اول، بدون صابون و مسواک و گاهی با چراغهایی که برای روزها خاموش هستند: «بدتر از هر حیوانی با من رفتار شد.»
از سال ۲۰۱۰، بعد از تجربههای ناکام فرار پیشین خودش و خواهرش، لطیفه تصمیم میگیرد با برنامهریزی و آمادگی کامل پیش برود. او با یک استاد فنلاندی هنر رزمی کاپوئرا به نام تینا یاوهیاینن که زیر نظر محافظان خانواده با او آشنا شده، ارتباط میگیرد تا بدنش را تقویت کند. همزمان با کمک او آموزشهای غواصی و بادسواری هم میبیند. او البته مدتها برای راحتکردن خیال نگهبانان و جلب اعتماد یاوهیاینن زمان میگذارد و پس از آن است که مراحل بعدی نقشهاش را پیش میبرد که در نهایت شامل تعریفکردن همه چیز برای او میشود که در نتیجه همراهی کامل او را جلب میکند. او بعدتر با نویسنده کتاب «فرار از دوبی»، هرو ژابر فرانسویآمریکایی که خود هم از دوبی گریخته بوده، ارتباط میگیرد و با او توافق میکند که با قایقی تفریحی در نقطهای منتظر او و تینا باشد. تماسهای این دو بیش از هفت سال طول میکشد و در این مدت لطیفه بیش از ۵۰۰ هزار دلار با مشقت به او میرساند، بهخصوص به این خاطر که اجازه داشتن حساب بانکی نداشته است و پول توجیبیهایش را با دردسر به او میرساند، در کنار چند قطعه جواهرات و وعدههای سنگینتر برای آینده. فرد دیگری به نام کریستین الومبو در عمان نیز مسئولیت کمک به آنها در بخشی از سفر فرار را بر عهده میگیرد. ماجرای طولانی این فرار نیز البته تا مرحله سوارشدن به قایق میرسد، جایی که در آن لطیفه تصور میکند آزاد شده است، اما از طرفی ناآمادگی ژابر و از طرف دیگر، رصد ماجرا توسط پدرش در نهایت باعث میشود او دوباره به دام بیفتد، البته در نتیجه تماسی که شیخ محمد با دولت نارندا مودی در هند میگیرد و با ورود نیروهای هندی. لطیفه به همراه دو کمکش، به جز ژابر، دستگیر میشود، هرچند خارجیها مسیر کوتاهتری تا آزادی طی میکنند.
کارزار ناکام آزادی لطیفه
تینا البته از تلاش برای آزادی لطیفه دست نمیکشد. لطیفه پیش از به دام افتادن در قایق و به پیشنهاد ژابر تماسهایی با گروهی به نام «دستگیر در دوبی» گرفته بود که به رسانهایکردن موضوع و نجات او کمک کنند. دیوید هی و رادا استرلینگ، دو فعال حقوق بشر هستند که با این تماسها درگیر در پرونده میشوند و بعد از دستگیری دوباره لطیفه، در کنار تینا کارزاری برای آزادی او کلید میزنند که با تماس با نهادهای بینالمللی، تحویل ویدئوهای لطیفه به رسانهها از جمله بیبیسی و انتشار آن و درگیرکردن مقامات بریتانیا همراه است. بعد از مدتها همکاری بریتانیاییها با شیخ محمد، با علنیشدن ماجرا سرانجام دولت مجبور به موضعگیری میشود. کارزار بهنحوی موفق میشود به لطیفه که در خانهای حبس شده است گوشی همراهی برساند تا پیامهایی از او دریافت کند و شخص دیوید هی مداوم با او در تماس میماند. ماجرا مدتها به طول میانجامد تا بالاخره کار به جایی برسد که لطیفه، بعد از عزم جدی و روحیه بالایی که نشان داده است، بعد از ماهها زندگی بدون دیدن هیچ کس دیگر و بینتیجهماندن پیگیریها، کمکم رو به ناامیدی میگذارد و بالاخره دست از تماس با کارزار میکشد.
چندی بعد، در چند نمونه، تصاویری از لطیفه در حال رفتوآمد با اعضا و نزدیکان خاندان سلطنتی منتشر میشود در کنار پیامهایی که مدعی هستند او در آرامش در کنار خانوادهاش است. تنها گمانهزنی مثبت این است که لطیفه به توافقی با خانواده رسیده است که ماجرای کارزار را متوقف کند و بیش از این برای خانواده داستان درست نکند. در نهایت در صفحهای که به نامش در اینستاگرام درست شده است با تصویری از او در اتریش چنین نوشته میشود: «اخیرا باخبر شدهام که سوالاتی رسانهای پرسیده میشوند، برای مقالهای که نسبت به آزادی من شکوتردیدهایی مطرح میکند. میفهمم، وضعیت از نظرگاه خارجی دیدن کسی است که آنقدر علنی موضعگیری دارد و ناگهان از دید خارج میشود تا دیگران از طرفش حرف بزنند، بهخصوص بعد از همه آنچه قبلا اتفاق افتاد و این باعث میشود به نظر بیاید که من دارم کنترل میشوم. من کاملا آزادم و زندگی مستقلی دارم.»
عاقبت لطیفه و شمسه
سرنوشت لطیفه همچنان در هالهای از ابهام است، هم بهخاطر شدت اتفاقاتی که پیشتر برای او افتاده بود، هم به خاطر ناپدیدشدن ناگهانیاش و هم بهخاطر این سوال بیپاسخ دوستان خارجیاش: اگر لطیفه واقعا آزاد است، چرا یک کلمه به هیچکدام ما پیامی نداده است. نکته دیگری که باعث میشود خیلیها آزادی لطیفه در دوبی را باور نکنند، حرفهایی است که خود او پیشتر گفته بود. مثل اینکه اگر زمانی از او حرفی نشنیدند فرض کنند او یا مرده است یا منتظر. اینکه: «هرگز نتیجهای در کار نخواهد بود که در آن «لطیفه خوشحال با خانوادهاش زندگی میکند.» هرگز. من میخواهم بهعنوان فردی کاملا آزادشده زندگی کنم، وجود داشته باشم و بمیرم. روح من با این شاد خواهد بود. به این نیاز دارم. این سرنوشت من است و تنها نتیجهای که قبول خواهم کرد.»
با همه اینها، شاید این حقیقت که لطیفه هنوز زنده است و آنقدر سالم که در نقاط مختلف در کنار خانواده عکس بگیرد، وضعیت او را از شمسه روشنتر میکند، شمسهای که دیگر هیچ اطلاعی از او در دسترس نیست تا تصویر سیاه زندگی در زیر سایه حکومتی مستبد و مردسالار خاورمیانهای که مطلقا ارزش انسانی برای زنان، حتی زنان خانواده حاکم و شاید بهخصوص زنان خانواده حاکم قائل نیست، تاریکتر باشد. تصویر زنانی که تنها کاربردشان، حضور در تصاویر و شعارهای مؤید خواست حاکمان است و پس از آن، وظیفهشان، سکوت، نامرئیبودن، فرمانبری و سربهزیری؛ زنانی که کسی حتی نمیداند، چقدر به بدیهیات حقوق زندگی دسترسی دارند؛ زنانی که تنها رنج میبرند و تحمل میشوند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.