جنگ تحمیلی یکی از بی رحم ترین حوادث تاریخ سیاسی ایران است. ایرانِ تازه انقلاب کرده به یکباره آژیر جنگ را شنید. در طی همه سال های بعد از این جنگ هشت ساله گرچه بسیار از دلاوری های نیروهای نظامی سخن گفته شده است اما هنوز هم بخش های مغفول مانده زیادی ناگفته مانده است.

جنگ که آغاز شد نه سپاه شکل گرفته بود نه بسیج. ارتش تنها تکیه گاه مردم بود. همان روزهایی که بی اعتمادی به ارتش هم در بین مردم و خصوصا انقلابیون زیاد بود.

برخی از فرماندهان ارتش به خاطر وابستگی به رژیم پهلوی تصفیه شده بودند و مردم نظر مساعدی به ارتشی ها نداشتند. اما جنگ که آغاز شد همان ارتشی ها به وسط میدان آمدند. ارتشی که

با سرهنگ محمد مهدی کتیبه رئیس اداره دوم ارتش که در آغاز جنگ مسئول جمع آوری اطلاعات ارتش بوده است در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین به گفتگو نشستیم.

او صراحتا می گوید یک هفته قبل از شروع جنگ به مقامات گفته صدام می خواهد از خوزستان به ایران حمله کند. شاهد ادعایش را هم بیشتر از ۲۰۰ نماینده مجلس شورای اول می گیرد. او از دخالت های برخی غیرنظامی ها در دوران جنگ روایت کرد. از کج سلیقگی های بازرگان گفت و از برخی اقدامات عجیب غرضی در اهواز که به ادعای او به شدت ارتش را تضعیف کرد.

از بنی صدر برایمان گفت که معتقد است ملی گرا بود و به شدت پیرو مصدق. معتقد است منافقین در ابتدای جنگ با صدام رابطه نداشتند اما ...

مشروح گفتگوی خبرگزاری خبرآنلاین به سرهنگ کتیبه را در ادامه بخوانید؛

****

در مورد ایران چقدر در جریان آغاز جنگ تحمیلی قرار داشت روایت ها مختلف است، آقای شمس اردکانی روایت می کنند که در یکی از پروازهای کویت به ایران که چند ماه قبل از جنگ بود متوجه آرایش نظامی عراقی ها شدند. ایشان می گویند این هشدار را داده بودند اما کسی به آن توجه نکرد. آیا ارتش حمله عراق به ایران را پیش بینی کرده بود؟

من رئیس اداره دوم ارتش بودم، یعنی کلیه اطلاعات ارتش زیر نظر من بود. آن موقع چون وزارت اطلاعات وجود نداشت، من تقریبا همه کارهای اطلاعات کشوری را هم انجام می دادم. در مقطعی که بنی صدر رئیس جمهور بود، من اطلاعات وسیعی تهیه کردم و آنها را به او ارائه دادم. بنی صدر تحت تاثیر قرار گرفت و تقریبا متوجه شد که عراق به زودی به ایران حمله می کند. او گفت همین مطالب را به اطلاع امام هم برسانیم. در جماران که همراه با تیمسار فلاحی، رئیس ستاد ارتش خدمت امام رسیدیم نقشه وضعیتی تهیه کرده بودم که آن را به عرض امام رساندم. آنجا وضعیت جبهه های مرزی مان با عراق را شرح دادم و گفتم احتمال اینکه عراق هرچه زودتر به ایران حمله کند وجود دارد. حضرت امام گفتند اینها را به آقای خامنه ای و دکتر بهشتی هم بگویید. اما اصل موضوع در زمان آقای رجایی بود.

تقریبا یک هفته مانده به شروع جنگ مجلس شورای اسلامی شهید رجایی را خواستند. قرار بود شهید رجایی درباره تحرکاتی که در غرب کشور وجود داشت و ارتش عراق مثلا به پاسگاه ها حمله می کرد توضیح دهد. آقای رجایی از من، سرلشگر فلاحی و امیر ظهیرنژاد هم دعوت کرد که با ایشان به مجلس برویم. من نقشه وضعیتی تهیه کرده بودم که آنجا شرح دادم.

اینکه آقای شمس اردکانی می گوید از هوا مشاهده کرده است قابل رویت نیست. ما هر روز همه حرکات ارتش عراق را زیر نظر داشتیم و اطلاعات جامعه برای ما مستند می نمود. مشخص شد تعدادی از واحدهای پیاده، واحدهای زرهی، توپخانه و لجستیکی ارتش عراق از نقاط مختلف عراق حرکت کرده اند و در مرز ما مستقر شده اند. ما نظامی ها می گوییم که برای شروع هر عملیاتی شواهد و قرائنی لازم است. اگر این قرائن و شرایط تحقق پیدا کرد عملیات صد در صد قطعی است. پس بنابراین از این حرکات، جابجایی ها و اسکان واحدهای زرهی و لجستیکی یقین داشتیم که ارتش عراق به ایران حمله می کند.

ما این نقشه وضعیت را به دفتر مرحوم هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس بردیم. آنجا آقای خامنه ای، رجایی و هاشمی بودند. وقتی این را شرح دادیم به جلسه مجلس رفتیم. جلسه مجلس را از حالت علنی به جلسه خصوصی تبدیل کردند. خبرنگاران و تماشاگران از مجلس بیرون رفتند. من نقشه وضعیت را روی تریبون مجلس نصب کردم. نمایندگانی که در انتهای مجلس نشسته بودند آمدند جلو روی زمین نشستند تا بتوانند نقشه وضعیت را ببینند. اولین نفری که پشت تریبون رفت من بودم. آنجا گفتم هفته آینده ارتش عراق از محور خوزستان به ما حمله خواهد کرد. حرکاتی هم که در غرب انجام می دهد حرکاتی برای فریب ماست. دشمن می خواهد حمله را از خرمشهر و آبادان آغاز کند. بنابراین من یک هفته قبل از شروع جنگ اعلام کرده بودم که ارتش عراق از کجا حمله می کند. بیش از ۲۰۰ نفر از نمایندگان مجلس هم شاهد من بودند.

مصدق ملی گرا بود. او آنقدرکه به دکتر مصدق اهمیت می داد به امام اعتقاد نداشت. ما در تمام اتاق های دفتر او که می رفتیم، عکس دکتر مصدق را می دیدیم. او نسبت به روحانیت هم علاقه زیادی نداشت. اما می خواست به ارتش متکی باشد.

معمولا وقتی کسی در جنگ پیروز شود می گویند عملیات موفقیت آمیز بود. اما اگر ناموفق باشد می گویند اطلاعات نداشتیم. بعد از شروع جنگ هم عده ای سمپاشی می کردند که ما از آغاز جنگ اطلاع نداشتیم. اما متاسفانه ارتش به علت مشکلاتی که در کردستان داشتیم نمی توانست به موقع نیروها را وارد کار کند و جلوی فعالیت ارتش عراق را بگیرد.

همانطور که عنوان کردید، عده ای می گفتند ارتش نمی توانست وقوع جنگ را پیش بینی کند. به ادعای این افراد نهایت پیش بینی ارتش این بود که به خاطر نفت به بخش هایی از خوزستان حمله می شود.

این نظریه غیرکارشناسی است. صدام حسین در صحبت های خودش گفته بود که من باید نهار فلان روز را در تهران بخورم. ما نظامی ها معتقد بودیم که اگر ارتش عراق دزفول را بگیرد تمام استان خوزستان را در قبضه خواهد گرفت. بنابراین امیرشهید ظهیرنژاد ستاد نیروی زمینی را در دزفول مستقر کرد و جلوی ارتش عراق را که تا پل کرخه پیش آمده بود گرفت، ارتش عراق را شکست داد و اجازه نداد به دزفول وارد شوند. تقریبا می شود گفت که خوزستان را به این نحو از دسترسی عراق خارج کرد.

شما به این اشاره کردید که فرماندهان ارتش خیلی توان رویارویی با جنگ را نداشتند. می توانیم بگوییم ارتش در ابتدای جنگ توان درگیر شدن با یک جنگ را نداشت؟

بهترین واحد ما در ارتش لشگر زرهی ۹۲ اهواز بود. متاسفانه به علت حرکاتی که بعضی غیرنظامی ها انجام دادند که البته نمی خواهم اسمشان را بیاورم این لشگر تضعیف شد. در آنجا دخالت های بیجا کردند و لشگر را از قدرت و صلابت انداختند.

یادم می آید یک هفته قبل از جنگ من احساس خطر می کردم، بنی صدر رئیس جمهور بود همه فرماندهان نیروهای سه گانه را دعوت کردیم که به اهواز برویم و لشگر را بررسی کنیم. اما امیر ظهیرنژاد، فرمانده نیروی زمینی به این خاطر که دیگران در لشگر دخالت هایی کرده بودند گفت نمی آید. لشگر ۹۲ خیلی به هم ریخته و تضعیف شده بود. نیروهای دیگر ما هم در کردستان که شورش شده بود درگیر بودند. اما ما بحمدالله توانستیم لشگر ۷۷ خراسان را با فرماندهی قوی به آبادان، خرمشهر و اهواز بیاوریم.

حضرت آیت الله خامنه ای و مرحوم دکتر چمران هم مجلس را رها کردند، به اهواز آمدند و ستاد جنگ های نامنظم را تشکیل دادند تا نیروهای داوطلب مردمی را ساماندهی کنند. همین ستاد جلوی نفوذ ارتش عراق به اهواز را سد کرد واجازه نداد نیروهای عراقی وارد اهواز شوند.

شما فرمودید نمی خواهید از کسی که دخالت می کرد اسم ببرید اما در خاطرات دیگران به نقش آقای غرضی اشاره شده است. منظورتان ایشان بود؟

منظورم آقای غرضی بود اما نمی خواستم از ایشان اسم ببرم. درباره کودتای نوژه هر عاقلی متوجه می شود که این کودتا بی حاصل است. اما یک حاصل برای دشمن داشت. این حاصل این بود که ارتش را در نظر مردم کمی ضعیف کند. همین کار را آقای غرضی به شدت در اهواز انجام داد. من خودم دو نفر از افسران خوب را که یک نفرشان شهید شد به اهواز فرستادم. اما آقای غرضی اینها را تهدید کرده بود که اگر بخواهید دخالت کنید شما را زندانی می کنم. آقای غرضی بهترین افسر ما را به زندان انداخت. اگر از این افسر اسم بیاورم همه او را می شناسند. آقای غرضی رئیس عملیات فرمانده لشگر ۹۲ و فرمانده تیم دزفول را مدتها در زندان نگه داشت. بعد که این دو نفر آزاد شدند گفتند اشتباه شده! ببینید این لشگر چه بر سرش آمد.

آقای غرضی یک جا هم گفته اند که «اگر یک عدد آر پی جی داشتم خرمشهر سقوط نمیکرد.»

از این حرفها زیاد زده می شود. بگذارید مثالی بزنم. سالی که جنگ شروع شد آقای عرفانی رئیس کشتیرانی جمهوری اسلامی بود. من یک هفته قبل از جنگ به ایشان زنگ زدم و پرسیدم چرا این کشتی ها را در خرمشهر نگه داشته ای؟ اگر عراق حمله کند اینها را می گیرد. هم مال التجاره شان از بین می رود و هم خود کشتی. این کشتی ها را از خرمشهر ببر بیرون. آقای عرفانی الان حی و حاضر است. او گفت می خواهم این کار را بکنم اما استاندار گفته اگر چنین کاری بکنی کارگرهای ما بیکار می شوند به همین خاطر به ما اجازه نداده است. بی صلاحیتی اینهاست.

به نظرتان تصفیه های نظامی که بعد از انقلاب در ارتش اتفاق افتاد چقدر در تضعیف نیروی نظامی کشور تاثیر گذاشت؟

ما بعد از انقلاب یک پشتیبان داشتیم که آن هم حضرت امام بود. امام (ره) ارتش را در آغوش گرفتند و از نیروهای ارتش استفادهکردند. اما همه گروه های چپ به همسایه شمالی گرایش داشتند و هدفشان تضعیف انقلاب بود. اینها می خواستند ما قدرتی نداشته باشیم که در مقابل تحریکات خارجی مقاومت کنیم. هدف آنها انحلال ارتش بود. اما ما ارتشی ها قبلا پیش بینی و برنامه ریزی کرده بودیم که سلطنت پهلوی برکنار می شود و باید ارتش در اختیار ملت قرار بگیرد. به همین خاطر ما یک سازماندهی در کل ارتش برای حفظ ارتش از انحلال و اضمحلال آن داشتیم. پس همبستگی خود را با امام و انقلاب اعلام کردیم.

عده ای از انقلابیون مسلمان پیرو امام هم به خاطر کج سلیقگی نسبت به ارتش زیاد نظر خوشی نداشتند. اما ما محکم ایستادیم و تقریبا چند ماه بعد از انقلاب که در مسائلی که در کردستان و خوزستان شکل گرفت ارتش قائله ها را خواباند. من خودم در ۲۲ بهمن ۵۷ در لشگر ۲۷ سنندج خدمت می کردم. خیلی از پرسنل در این لشگر کرد بودند و احساس استقلال طلبی و جدایی از ایران را داشتند. من با درجه سرگردی با کمک نماینده حضرت امام لشگر را حفظ کردیم و یک عدد فشنگ از این لشگر خارج نشد. بنابراین نباید خدمات بعد از انقلاب ارتشی ها را فراموش کنیم. درست است که سپاه پاسداران الان تشکیل شده و یک سازمان وسیع و خدوم است اما در زمان جنگ سپاه هنوز پا نگرفته بود. اتفاقا هم شهید نامجو و هم شهید کلاهدوز در تشکیل سپاه موثر بودند.

یکی از انتقاداتی که بعضی نیروهای سپاه دارند این است که ارتش آن زمان اطلاعات لازم را به سپاه نمی داد. این چقدر صحیح است؟

این حرف غلط است. من بعد از انقلاب رئیس اداره دوم شدم. ما یک مرکز آموزش اطلاعات داشتیم که من در آن همه بچه های آنموقع سپاه را آموزش اطلاعاتی دادم. علاوه بر این من هر روز دو بولتن داشتم. یک بولتن اطلاعاتی و دیگر بولتن حفاظتی. برادران سپاه و مسئولان عالی کشور هر روز این دو بولتن را دریافت می کردند.

راجع به نسبت مجاهدین خلق (منافقین) با صدام چه اطلاعاتی داشتید؟ راجع به اینکه ممکن است آنها به صدام بپیوندند هم هشداری داده بودید؟

منافقین در ابتدای شروع جنگ ارتباط چندانی با صدام نداشتند. اینها می گفتند شما انقلاب کردید اما حکومت داری سرتان نمی شود و آن را به ما بسپارید. می گفتند آخوندها باید بروند به حوزه و منبر خودشان. بعد که به مرور موضع گیری کردند اطلاعات جامع و کاملی در قالب یک کتاب ۳۰۰-۴۰۰ صفحه ای تهیه کردم و در اختیار مسئولان قرار دادم. قبل از آنکه منافقین دست به ترور بزنند من اقداماتشان را در آینده پیش بینی کرده بودم. اینها برای گرفتن عضو چه کارها که نکرده بودند! اسلحه می دادند و می گفتند یک ترور انجام بده. اگر آن فرد آن ترور را انجام می داد عضوش می کردند. اگر نمی کرد به او مشکوک می شدند و فکر می کردند نفوذی است.

هشدارهای شما چه واکنش هایی به دنبال داشت؟

موضع گیری هایی که می شد بر مبنای همین اطلاعات بود. اما همین که آنها از ایران رانده شدند به صدام متوسل شدند.

من شخص آقای بازرگان را فرد موجه و خوبی می دانم. او خدمات زیادی هم انجام داده است و به او علاقه دارم. آقای بازرگان به ارتش اعتماد داشت و قصدش انحلال ارتش نبود. اما کج سلیقگی هایی در او سراغ دارم که بد نیست در اینجا یادآوری شود. او با آقای سپهبد قرنی که از طرف حضرت امام به عنوان رئیس ستاد ارتش انتخاب شده بود بد برخورد کرد و او را تحت فشار قرار داد.

راجع به جذبشان توسط صدام پیش بینی داشتید؟

نه نمی دانستم اینها انقدر خبیث هستند که به دامن دشمن ایران پناه می برند.

در زمان جنگ، عنوان ستون پنجم بسیار پرکاربرد بود. در دوران جبهه هم افراد زیادی به خاطر گرا دادن دستگیر شدند و ...

بله. بعد که مجاهدین از ایران رانده شدند هنوز هم برخی از اینها در ایران باقی مانده بودند که ستون پنجم عراق شدند. آنها به عراق گرا می دادند که اگر فلان نقطه در تهران را در موشک باران بزنی بهتر است. من خودم در ابتدای جنگ آبادان بودم. گروه هایی از دختر و پسر آنجا بودند که به جبهه آمده بودند و تقریبا فعالیتشان ستون پنجمی برای عراق بود.

در بخشی از صحبت تان به بی اعتمادی به ارتش در سال های اول انقلاب اشاره فرمودید. دولت موقت هم به ارتشی ها بی اعتماد بود؟

من شخص آقای بازرگان را فرد موجه و خوبی می دانم. او خدمات زیادی هم انجام داده است و به او علاقه دارم. آقای بازرگان به ارتش اعتماد داشت و قصدش انحلال ارتش نبود. اما کج سلیقگی هایی در او سراغ دارم که بد نیست در اینجا یادآوری شود. او با آقای سپهبد قرنی که از طرف حضرت امام به عنوان رئیس ستاد ارتش انتخاب شده بود بد برخورد کرد و او را تحت فشار قرار داد. مثلا در آذربایجان غربی کردها و ترک ها اختلاف پیدا کرده بودند و به جان هم افتادند. آقای قرنی دستور داد لشگر ۶۴ ارومیه دخالت کند. احمد صدر حاج سیدجوادی وزیر کشور بازرگان گفت که ارتش دخالت نکند. هرچه ارتش درخواست می کرد که برود دخالت کند دولت اجازه نمی داد. وزیر کشور می گفت بالاخره یک گروه فشنگش تمام می شود. آخر این حرف است؟ طرفی که از خارج تامین می شود فشنگش تمام نمی شود اما آن کسی که به ما متکی است فشنگش تمام می شود. بنابراین چنین دخالت هایی در امور نظامی می شد که اصلا درست و شایسته نبود. باعث رفتن آقای قرنی از سمت شان هم آقای بازرگان بود.

دولت بنی صدر چطور؟ او مدعی است که حامی ارتش بوده. همانطور هم که گفتید به او وقوع جنگ را هشدار داده بودید. او چه اقدامات بازدارنده ای ترتیب داد؟

من خیلی به دفتر بنی صدر رفته بودم. او ملی گرا بود. او آنقدرکه به دکتر مصدق اهمیت می داد به امام اعتقاد نداشت. ما در تمام اتاق های دفتر او که می رفتیم، عکس دکتر مصدق را می دیدیم. او نسبت به روحانیت هم علاقه زیادی نداشت. اما می خواست به ارتش متکی باشد. ببینید در ارتش تقریبا یک حالت انضباط درونی ریشه ای وجود دارد که وقتی یک نفر فرمانده کل قوا می شود از او تبعیت می کند. حضرت امام فرماندهی کل قوا را به بنی صدر داده بودند. تا زمانی که این پست قانونی بود، ارتش از بنی صدر تبعیت کرد. اما وقتی مجلس به بنی صدر رای عدم کفایت داد ارتش هم کنار کشید و بنی صدر هم به صورت زنانه از کشور فرار کرد.



آن زمان که هنوز وزارت اطلاعات تشکیل نشده بود و سپاه هم تازه داشت پا می گرفت، دیگر چه سازمان های اطلاعاتی بودند که وقوع جنگ را پیش بینی کند؟

بعد از انقلاب مسئولین رده بالا به این نتیجه رسیدند که ما یک سازمان اطلاعاتی متمرکز مثل ساواک به وجود نیاوریم. بنابراین اطلاعات را تقسیم کردند. قسمت اطلاعات داخلی را به اطلاعات شهربانی سپردند. اطلاعات خارجی را به نخست وزیری دادند و اطلاعات ارتش هم که سر جای خودش بود. در اطلاعات نخست وزیری آقای خسرو تهرانی مسئول بود. با این حال آنها نه کادر مشخص، نه نیروی کافی و نه اطلاعات لازم را نداشتند. در شهربانی هم آنها مثل قدیم در امور داخلی فعالیت می کردند. اداره دوم ارتش هم برای اطلاعات نظامی است. ما در کل ارتش رکن دو داریم. رکن دو مسئول جو، زمین و دشمن است. یعنی وضع این سه را بررسی می کند. به جز رکن دو ما یک اداره دوم هم داریم. اداره دوم غیر از رکن دوم است. اداره دوم مسئول تهیه اطلاعات استراتژیکی یعنی همه اطلاعاتی است که ما را تهدید می کند. مثلا فرض کنید ما در مرزهایمان یک روز از طریق ترکیه، عراق، شمال یا خلیج فارس مورد تهدید قرار بگیریم. ما باید امروز همه این تهدیدات را امروز که در زمان جنگ نیستیم و در صلح به سر می بریم جمع آوری، نگهداری و دسته بندی کنیم و در زمان خودش در اختیار مسئولین تصمیم گیرنده نظامی و سیاسی قرار دهیم.

منافقین در ابتدای شروع جنگ ارتباط چندانی با صدام نداشتند. اینها می گفتند شما انقلاب کردید اما حکومت داری سرتان نمی شود و آن را به ما بسپارید. می گفتند آخوندها باید بروند به حوزه و منبر خودشان. بعد که به مرور موضع گیری کردند اطلاعات جامع و کاملی در قالب یک کتاب ۳۰۰-۴۰۰ صفحه ای تهیه کردم و در اختیار مسئولان قرار دادم. قبل از آنکه منافقین دست به ترور بزنند من اقداماتشان را در آینده پیش بینی کرده بودم. اینها برای گرفتن عضو چه کارها که نکرده بودند! اسلحه می دادند و می گفتند یک ترور انجام بده. اگر آن فرد آن ترور را انجام می داد عضوش می کردند. اگر نمی کرد به او مشکوک می شدند و فکر می کردند نفوذی است.

ما در زمان بعد از انقلاب چون اطلاعات ها ضعیف بود فعالیت هایی را در داخل انجام دادیم. مثلا من یک روز با آقای باهنر که وزیر آموزش و پروش بود تماس گرفتم و گفتم شما مجله ای با دست خودتان در تیراژ بالا تهیه می کنید و به رایگان در اختیار همه دانش آموزان قرار می دهید. آیا این صحیح است که مجله شما را توده ای ها اداره کنند؟من دلایل کافی قانع کننده ام را به ایشان ارائه کردم. ایشان هم آن مجله را تعطیل کرد. سپس من گروه دو نفره ای را به اداره آموزش و پرورش فرستام تا اطلاعات لازم را در اختیار ایشان قرار دهیم. ایشان زمانی که نخست وزیر شدند در روز تنفیذ آقای رجایی من را در بیت امام دید و آنجا به من گفت که من از این به بعد با شما زیاد کار دارم. یک بار دیگر هم با آقای احمد توکلی وزیر کار تماس گرفتم گفتم یک سری توده ای ها دارند کارخانجات شما را تعطیل می کنند. جلوی اینها را بگیرید. از اداره دوم دو نفر را برای همکاری با ایشان به وزارت کار فرستادم و اطلاعاتی که جمع آوری کردیم را به ایشان دادیم. ایشان هم عمل کرد. مقصود این است که ما تا جایی که می توانستیم به نخست وزیر یا سایر وزرا اطلاعاتی را که جمع آوری می کردیم می دادیم. همانطور که عرض کردم ما روزانه دو بولتن چاپ می کردیم و برای همه وزارتخانه های مهم، نخست و زیر، رئیس جمهور و حضرت امام می فرستادیم. یکی از این بولتن ها اطلاعاتی بود و همه اطلاعات استراتژیک در آن چاپ شده بود بولتن دیگر هم حفاظتی بود که مربوط به فعالیت های جاسوسی، خرابکاری و براندازی بود

مثلا آقای رجایی یک روز من را دید و گفت آقای کتیبه بولتنی که شما می دهید خیلی خوب است اما این جلدی که روی آن می گذارید اسراف است. این دقت ایشان درباره بیت المال را نشان می داد.

درباره سقوط خرمشهر و همینطور آزادسازی این شهر ارتش چه اطلاعاتی داشت و چگونه کمک کرد؟ به نظرتان زمانی که آقای جهان آرا فرماندهی آنجا را برعهده داشتند نوع همراهی بنی صدر با ارتش چگونه بود؟

در خرمشهر نه آقای بنی صدر کاره ای بود، نه سپاه پاسداران شکل گرفته بود و نه ارتش نیروی قابل ملاحظه ای در این شهر داشت. خرمشهر را واقعا خدا نگه داشته بود و خدا هم آن را آزاد کرد.

آقای محمدعلی شریف النسب و شهید حسن اقارب پرست هردو سرگرد بودند. آقای اقارب پرست رئیس دفتر من بود. هر دوی اینها از اداره دوم به خرمشهر رفتند. سرگرد شریف النسب را هم داوطلبانه به اهواز فرستادم. این دو نفر نیروهای مردمی را سازمان می دادند و جلوی ارتش عراق را گرفتند. ارتش عراق قصد داشت ظرف ۲۴ ساعت همه خوزستان را اشغال کند اما با آن دبدبه و کبکبه یک ماه و اندی پشت دروازه های شلمچه ماند. وقتی هم که خرمشهر را گرفتند نتوانستند از آنجا یک قدم پایشان را جلوتر بگذارند. بنابراین پیش بینی  می کردیم خرمشهر خیلی سریع تسلیم می شود. دشمن چند لشگر زرهی قوی و نیروی هوایی قدرتمندی داشت. در مقابل ما نیروهای نظامی زیادی نداشتیم. تنها یک گردان نیروی دریایی بود که تفنگدار دریایی بودند. مابقی نیروها هم مردمی بودند. آقای جهان آرا هم مسئول نیروهای مردمی بود.

مگر ایشان فرمانده سپاه خرمشهر نبودند؟

سپاه شکل نگرفته بود. ارتش آقایان حسن سعدی و شکرریز را در آبادان گذاشت. اینها نظامی بودند. بچه های سپاه هم به تدریج داشتند پا می گرفتند. اما اینکه نیروی آنچنانی به عنوان سپاه پاسداران وجود نداشت. آقای جهان آرا هم یک نفر انسان مخلص و خوب بود اما نیرویی در اختیار نداشت. یک تعداد قلیلی بودند.

مهمترین عملیات هایی که اطلاعات ارتش به پیروزی در آنها کمک کرد کدام بودند؟

نمی توانیم بگوییم کدام عملیات بود که به خاطر اطلاعات ارتش پیروز شد. ما وظیفه داشتیم اطلاعاتی که به دست می آوریم را هر روز به تیپ ها بدهیم. مثلا یک بار بحث رفتن به فلسطین و کمک به لبنان پیش آمد. هر عملیات به نقشه احتیاج دارد. ما ظرف یک هفته همه نقشه های نظامی لبنان را تهیه کردیم و در اختیار نیروها گذاشتیم. اداره جغرافیایی ارتش هم زیر نظر اداره دوم انجام وظیفه می کرد. یعنی برنامه فعالیت اداره جغرافیایی زیر نظر اداره دوم بود. ما آمار همه وسایل، تجهیزات و سلاح هایی که از بندر احمدی کویت به طرف عراق می رفت را روزانه داشتیم. اداره دوم فقط یک اداره در تهران نبود. من گروهی داشتم که در جبهه به لشگرها می فرستادم. این گروه همه اطلاعاتی که از بی سیم ها می گرفت را شنود می کرد. رمز عربی را می گرفت، می شکاند، به فارسی برمی گرداند و اطلاعاتش را به ما می داد.

یکی از فرماندهان که خدا رحمتش کند می گفت اطلاعاتی که گروه تو می دهند از یک تیپ بیشتر کارآیی دارد. یا مثال دیگر آنکه ما در همه پایگاه های داخل و خارج نیرو داشتیم. این ها هرروز به ما اطلاعات می دادند. اگر با آقای دکتر شمس اردکانی سفیر وقت ایران در کویت صحبت کنید ارزش گروه من را می دانند. می خواهم بگویم ما هرروز اطلاعات را می دادیم اما اینکه چقدر از آنها استفاده می شد را نمی دانم.

صدام حسین در صحبت های خودش گفته بود که من باید نهار فلان روز را در تهران بخورم. ما نظامی ها معتقد بودیم که اگر ارتش عراق دزفول را بگیرد تمام استان خوزستان را در قبضه خواهد گرفت. بنابراین امیرشهید ظهیرنژاد ستاد نیروی زمینی را در دزفول مستقر کرد و جلوی ارتش عراق را که تا پل کرخه پیش آمده بود گرفت، ارتش عراق را شکست داد و اجازه نداد به دزفول وارد شوند. تقریبا می شود گفت که خوزستان را به این نحو از دسترسی عراق خارج کرد.

عمق اطلاعات ارتش ما در زمین های دشمن چقدر بود؟ آیا فقط در نوار مرزی احاطه داشتیم؟

ما در ارتش اصطلاحی به نام ترتیب نیرو داریم. ترتیب نیرو یعنی اینکه ارتش عراق مثلا چند لشگر دارد؟ هر لشگر در کجا مستقر است؟ هر لشگر چند توپ دارد؟ چند ضدهوایی دارد و ... . همه این ها جزء ترتیب نیروست. ما هم ترتیب نیروی دوست را داریم و هم ترتیب نیروی دشمن را. چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ ما به روی ارتش های همجوار فعالیت داریم. مثلا ارتش آمریکا در خلیج فارس را رصد می کنیم. اینکه الان می گوییم آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند به این خاطر است که ما همه نیروهای آمریکا در خلیج فارس و اطراف را دقیقا به صورت نقطه به نقطه می دانیم. بنابراین اگر روزی بخواهد غلطی بکند همه نیروهایش زیر آب میروند.

مساله ای که ما زیاد شنیده ایم این است که غربی ها در جنگ از حامیان جدی عراق بودند که یکی از کشورها آمریکاست. در آن زمان که جنگ سرد هم بود آیا شوروی به ایران کمک می کرد؟

سوال خوبی است. شوروی به ما هیچ وقت کمک نمی کرد و در مقابل پشت عراق بود. من خودم به لیبی، الجزایر و سوریه می رفتم که سلاح و مهمات شوروی را بخریم و به ایران بیاوریم چون شوروی به ما مهمات نمی داد. فرانسوی ها به عراق میراژ دادند، آمریکا هواپیمای سوپراتاندارد را که در کار جمع آوری اطلاعات است به عراقی ها داد و تمام ثروت کشورهای عربی خرج صدام شد. بنابراین شرق، غرب و کشورهای عربی همه دنباله روی صدام بودند. این واقعا لطف خدا و معجزه الهی بود که ما توانستیم هشت سال بجنگیم و یک سانتی متر از خاک ایران را هم به دشمن ندهیم.

اسرای عراقی در زمینه اطلاعات چقدر به کار ایران می آمدند؟

اطلاعات بعد از گذشت یک زمان سوخته می شود. یک اسیر جنگی برای ما تا یک هفته اطلاعات قابل استفاده است. بعد از آن یک هفته ممکن است در واحد دشمن تغییراتی به وجود بیاید. من خودم مسئول اداره اسرای جنگی هم بودم. وقتی اسرای جنگی می آمدند، ما تعدادی از نیروهای آقای حکیم را که در ایران بودند به اردوگاه ها می فرستادیم. این نیروها زبان عربی را خوب می دانستند بنابراین در گفت وگو با اسرا هم اطلاعات را جمع آوری می کردند و هم روی آنها از نظر اعتقادی کار می کردند. بعضی از این اسرا طرفدار ایران می شدند تا جایی که بعد از آزادی می خواستند به عنوان پناهنده در ایران بمانند. به طور کلی ما اطلاعات زیادی از آنها کسب می کردیم. خیلی از نیروهای مردمی الان عراق اسیرانی هستند که در ایران بودند.

جناب سرهنگ به نظرتان اگر جنگ به کلی در دست ارتش بود چه سرنوشتی پیدا می کرد؟ آیا این سرنوشت متفاوت از آن چیزی است که حالا اتقاق افتاده است؟

یقینا اگر سپاه پاسداران نبود جنگ به این صورت نمی شد. تشکیل، تقویت و توسعه سپاه در جنگ خیلی موثر بود. اگر سپاه نبود ارتش به تنهایی از عهده جنگ برنمی آمد.

خاطره ای از آن دوران دارید که بتوانیم آن را برای اولین بار منکعس کنیم؟ این سوال به این خاطر است که نسل سوم انقلاب که شرایط آن زمان را درک نکرده اند بتوانند با جنگ آشنایی بیشتری پیدا کنند.

خاطره ای که برای من خیلی ماندنی است روز ۲۲ بهمن ۵۷ است. من آن روز سرگرد بودم و در لشگر سنندج خدمت می کردم. ما در سنندج از مهرماه ۵۷ که من آنجا بودم جلساتی برگزار می کردیم که اگر انقلاب شد چه باید بکنیم. این افسران مرتب به منزل ما می آمدند و با ما در تماس بودند. نزدیک به پیروزی انقلاب خدمت آقای صفدری رفتیم که نماینده امام در سنندج بودند. آقای صفدری در سنندج تبعید بود و حضرت امام هم به ایشان گفتند که همانجا بماند و به امور رسیدگی کند. شب قبل از ۲۲ بهمن شب تا صبح خوابم نبرد. قطعنامه ای ۱۵ ماده ای تهیه کردم. وقتی آمدم دیدم در میدان مرکزی شهر آقای صفدری بالای وانت دارد برای مردم سخنرانی می کند. من هم چون با ایشان آشنا بودم رفتم کنار ایشان. بلندگو را از دست ایشان گرفتم و قطع نامه را خواندم.

اطلاعات بعد از گذشت یک زمان سوخته می شود. یک اسیر جنگی برای ما تا یک هفته اطلاعات قابل استفاده است. بعد از آن یک هفته ممکن است در واحد دشمن تغییراتی به وجود بیاید. من خودم مسئول اداره اسرای جنگی هم بودم. وقتی اسرای جنگی می آمدند، ما تعدادی از نیروهای آقای حکیم را که در ایران بودند به اردوگاه ها می فرستادیم. این نیروها زبان عربی را خوب می دانستند بنابراین در گفت وگو با اسرا هم اطلاعات را جمع آوری می کردند و هم روی آنها از نظر اعتقادی کار می کردند. بعضی از این اسرا طرفدار ایران می شدند تا جایی که بعد از آزادی می خواستند به عنوان پناهنده در ایران بمانند. به طور کلی ما اطلاعات زیادی از آنها کسب می کردیم. خیلی از نیروهای مردمی الان عراق اسیرانی هستند که در ایران بودند.

در قطعنامه نوشته بودم ما نظامیان در خدمت انقلاب هستیم و نسبت به آن موضع خصمانه ای نداریم. اینجا در خدمت امام هستیم و آرامش و نظم برقرار است و ما مشکلی به شهر و مردم نداریم. این ها را که گفتم به ستاد لشگر ۲۸ سنندج رفتم که در مرکز شهر است و اطرافش هیچ امنیتی ندارد. ما به ستاد لشگر رفتیم و دیدیم که همه فرماندهان فرار کرده و رفته اند، یعنی سرتیپ و سرلشگری دیگر باقی نمانده بود. تعدادی سرهنگ بودند. ما به ستاد رفتیم دیدیم مردم هجوم آوردند و ستاد لشگر را گرفتند. من آنجا گفتم گلنگدن تفنگ ها را در بیاورید و تفنگ را به آنها بدهید. چون وقتی تفنگ گلنگدن نداشته باشد دیگر هیچ ارزشی ندارد. من به آقای صفدری نماینده حضرت امام زنگ زدم. ایشان بلند شد و با چند تفنگ چی آمد. ایشان بالاخره با زبان خودش مردم را از لشگر بیرون کرد. ما ایشان را به جای فرمانده لشگر بردیم. ایشان گفت یک نفر باید به جای فرمانده لشگر بماند. اما من در بین کسانی که هستند آدمی که این کاره باشد سراغ ندارم و خودت را به عنوان فرمانده لشگر معرفی می کنم. گفتم آخر من سرگرد هستم. گفت کاریت نباشد. با تهران تماس گرفت و با آقای قرنی و بازرگان صحبت کرد. بعد دیدم از رادیو و تلویزیون اعلام شد سرگرد کتیبه به عنوان فرمانده لشگر ۲۸ سنندج انتخاب شد.

در ستاد لشگر یک نگهبان گذاشتم و داخل لشگر رفتم. آنجا دیدم دور تا دور پادگان را تفنگ و خمپاره چیده اند و پادگان حالت جنگی به خود گرفته است. هر که می آمد می پرسید چه کار کنیم؟ من هم می گفتم سر شامگاه می گویم. صبح، صبحگاه شاهنشاهی به جا آورده بودند و شب باید در شامگاه انقلابی حاضر می شدند. در همین مدت پرچم، سرود و شعارهای شاهنشاهی را عوض کردیم.

عصر که همه به شامگاه آمدند من دیگر سرهنگ تمام شده بودم. وقتی من وارد شدم برایم خبردار دادند. رفتم پشت تریبون. چند شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی دادیم بعد گفتم آقایان من را از طریق امام و انقلاب به عنوان فرمانده لشگر انتخاب کردند. آقایان صفدری و مفتی زاده رهبران اهل تشیع و تسنن که اینجا هستند هم من را به عنوان فرمانده لشگر قبول دارند. شما هم قبول دارید؟

از آنها هم بله را گرفتیم. بعد شروع کردم به اولتیماتوم دادن. گفتم امروز ۲۲ بهمن است. کسی حق تیراندازی ندارد اما من به شما حق تیراندازی می دهم. این پادگان خانه ماست. دفاع از خانه و کاشانه واجب است. اگر هرکسی خواست به این خانه وارد شود بزنیدش؛ من جنازه اش را از شما می خرم. اما اگر بیرون پادگان به کسی تیراندزی کردید دادگاهی تان می کنم. بنابراین ما به بیرون پادگان کار نداریم. باید اینجا را تا فردا صبح نگه دارید. اگر تا فردا پادگان حفظ شد مال ماست. صدای من در شهر هم می پیچید. گفتم هیچ کس حق ندارد به پادگان نزدیک شود.

شامگاه که تمام شد و همه رفتند گفتم افسران ارشد بیایند کارشان دارم. سرگرد به بالا را افسران ارشد می گویند. اینها به دفتر من آمدند. آنجا از حس ناسیونالیستی شان استفاده کردم. گفتم شما یک عمر حقوق گرفتید، در سر و سینه خود زدید و وطن وطن کردید. گلوی وطن کردستان است. دشمن اگر به این گلو فشار بیاورد ما دیگر تمامیم. بنابراین امشب تا صبح کسی خانه نرود. صبح هم جیپ بردارید و دور تا دور پادگان بگردید که این پادگان حفظ شود. من سربازم و به من ماموریت داده شده که این لشگر را حفظ کنم.

صبح آن روز هم که از خانه بیرون می آمدم به خانواده گفتم من را دیگر نخواهید دید. به آنها گفتم شما هم اینجا نمانید. یک تویوتای آبی داشتم. یک نفر را پیدا کردم و از او خواستم خانواده ام را به کرمانشاه ببرد و آنها را در آنجا سوار اتوبوس اصفهان کند. آن موقع راه مستقیم نبود. به یک نفر هم در اصفهان زنگ زدم گفتم خانواده ام را سوار کن بفرست شیراز تا خیالم راحت باشد.

آن شب در پادگان وسایل خواب را برداشتم و رفتم در اتاق فرمانده خوابیدم. خدا را شکر لشگر حفظ شد و در اختیار انقلاب قرار گرفت و تا زمانی که من آنجا بودم هیچ ضربه ای به آن وارد نشد.

قضایای درگیری کردستان بعد از دوره شما اتفاق افتاد؟

بله. من تقریبا بیستم اسفند در تهران احضار شدم. یک سرهنگ کرد سنندجی را به جای من فرستادند. اما مثل اینکه بچه های کردی که در لشگر بودند ذهنیت او را نسبت به من بد کردند. من به او می گفتم بگذار کنار دستت کمکت کنم اما او قبول نمی کرد. می گفت برو سر جای اولت.

من خودم دو نفر از افسران خوب را که یک نفرشان شهید شد به اهواز فرستادم. اما آقای غرضی اینها را تهدید کرده بود که اگر بخواهید دخالت کنید شما را زندانی می کنم. آقای غرضی بهترین افسر ما را به زندان انداخت. اگر از این افسر اسم بیاورم همه او را می شناسند. آقای غرضی رئیس عملیات فرمانده لشگر ۹۲ و فرمانده تیم دزفول را مدتها در زندان نگه داشت. بعد که این دو نفر آزاد شدند گفتند اشتباه شده! ببینید این لشگر چه بر سرش آمد.

آیت الله ایمانی امام جمعه کنونی شیراز آن موقع در کازرون بود. من قبلا در کازرون خدمت کرده بودم. ایشان به آقای بازرگان تلگراف زدند که در آن سفارش من را کردند که بروم فرمانده گروه توپخانه کازرون شوم. برای همین موضوع ما را در تهران احضار کردند. اما گفتند برای کازرون کسی را فرستاده ایم.

به تهران که می رفتم به فرمانده لشگر توصیه کردم ستاد لشگر را از وسط شهر به پادگان بیاورد اما او قبول نکرد. آن وقت که شورش کردند به فرمانده لشگر گفتند دستور بده لشگر تسلیم شود. او هم کار احمقانه ای کرد و دستور داد لشگر تسلیم شود.
اما من قبلا آنجا یک گردان واکنش سریع تشکیل داده بودم و افراد کاملا مطمئن و معتقد آنجا جمع کردم و تجهیزات مهم را در اختیارشان قرار دادم. ماموریت این گردان این بود که نصف شان شب لخت بخوابند و نصف دیگر با لباس. با یک سوت باید برای هر ماموریتی آماده می شدند. این گردان وقتی فرمانده لشگر دستور تسلیم داد گوش ندادند و به هرکسی که می خواست وارد پادگان شود شلیک کرد. همین گردان تا زمانی که تیمسار فلاحی از تهران به کرمانشاه نیرو وارد کند لشگر را حفظ کرد.

بعد از اینها هم اتفاقات مشابه دیگری هم افتاد. آیا مجموعه شما درباره اتفاقات بعدی هم پیش بینی کرده بود؟

من که از کردستان آمدم دیگر آنجا اقدامی نکردم. حتی برای آوردن وسایل منزلم به تهران، همسرم و یک نفر دیگر را فرستادم. چون اگر می رفتم سرم بالای دار رفته بود. بعدا هم پادگان حفظ شد اما کردستان بسیار ناامن بود.

شما که در کردستان خدمت کردید اطلاعاتی درباره کردها دارید. الان که صحبت استقلال کردستان عراق می شود فکر می کنید چقدر کردهای ایران میل دارند به آنها بپیوندند؟

موضوع استقلال کردستان چیز جدیدی نیست. من مردم کردستان را به عنوان مردم خوبی می شناسم که هیچ وقت قصد خودمختاری و جدایی از ایران را ندارند. کردستان هم مثل همه جاهای دیگر است. یک عده مثل دموکرات ها و کوموله ها افکار فاسدی دارند اما بقیه مردم کردستان با مردم ایران هستند و الان هم بسیار خوب همکاری می کنند.

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.