بسیاری از کسانی که در زمینه توسعه اقتصادی پژوهش میکنند، عمدتا بر سیاستهایی که دولتها اتخاذ میکنند یا باید اتخاذ کنند، تمرکز میکنند. تعداد کمتری از پژوهشگران تمرکز خود را روی عوامل سیاسی و عرصه سیاست که این سیاستها را شکل میدهد تمرکز میکنند، بنابراین ادبیات گستردهای در مورد اقتصاد توسعه وجود دارد، اما ادبیات بسیار کمتری در مورد عوامل سیاسی توسعه وجود دارد. علاوهبر این، بسیاری از پژوهشهای منتشره در مجلات علمی که ادعاهای علمی در مورد توسعه را مطرح میکنند، از تجزیه و تحلیل کمی استفاده میکنند که معمولا بر اساس کارآزماییهای تصادفی کنترلشده یا آزمایشهای طبیعی است. هر دوی این روندها به مدت چندین دههتفکر توسعه را شکل دادهاند.
رابرت بیتس، دانشمند علوم سیاسی، در هنگامه آشفتگی اوضاع در اوگاندا پس از سقوط رهبر سرکوبگر عیدی امین دادا، در میدان حضور داشت. در آن زمان، او به دلیل تحلیل سیاستگذاری عمومی هوشمندانهاش از افول کشاورزی در آفریقا در سطحی گسترده شناختهشده بود، اما تجربهدست اول او در منطقه جنگی منجر به دغدغه بزرگ بخش آخر زندگی حرفهای او یعنی پژوهش درباره خشونت سیاسی شد.
در ۲۹ اکتبر سال۱۹۲۹ بود که دهه پررونق و پرهیاهوی بیست در آمریکا به پایان ناگهانی خود رسید. در رویدادی مشهور شده به «سهشنبه سیاه»، بازار سهام آمریکا سقوط کرد و تا مدت زمانی طولانی در دهه۱۹۵۰ نتوانست به اوج تاریخی خود در سال۱۹۲۹ دستیابد. اثرات این سقوط فقط در بازار سهام احساس نشد.
مایکل کرمر/ مدیر آزمایشگاه نوآوری توسعه و استاد اقتصاددانشگاه شیکاگو و یکی از سه برنده جایزه نوبل اقتصاد سال2019
اقتصاد میتواند نقش حیاتی در توسعه نوآوریها برای خدمت به نیازهای اجتماعی، محیطزیستی و سایر نیازهای انسانی ایفا کند و ما اقتصاددانان میتوانیم به طراحی نهادهایی کمک کنیم تا انگیزههای خصوصی در جهت نوآوری با نیازهای انسانی و محیطزیستی همسو شوند. ما میدانیم نوآوری محرک اصلی رشد اقتصادی است اما نوآوری فنی و اجتماعی همچنین باعث بهبود سلامت و روابط اجتماعی و کاهش نابرابری میشود. نوآوریهای معاصر در زیستشناسی و هوشمصنوعی توان عظیمی برای کمک به رونق اقتصادی، بهبود سلامت و آموزش (شامل محرومترین افراد جهان)، توجه به چالشهای جهانی ازقبیل پاندمی و تغییر اقلیم دارند. در عین حال، بسیاری نگران هستند که این نوآوریها میتواند محیطزیست را بهخطر اندازد، نابرابری را افزایش دهد و به قطبیسازی سیاسی بینجامد. ما اقتصاددانان میتوانیم به طراحی نهادهایی کمک کنیم تا انگیزههای خصوصی در مسیر جهتگیری نوآوری با نیازهای انسانی و محیطزیستی بهتر همسو شوند. ما همچنین با کمک به توسعه و آزمون جدی نوآوریهای اجتماعی میتوانیم مستقیما به فرآیند نوآوری کمک کنیم.
جان مینارد کینز به یادبود درگذشت معلم خویش آلفرد مارشال در یک قرن پیش اینچنین نوشت؛ «اقتصاددان متبحر باید ترکیبی نادر از انواع استعدادها را داشتهباشد... او باید ریاضیدان، تاریخدان، سیاستمدار و فیلسوف باشد.» کینز شاید خودش را توصیف میکرده است. او علم اقتصاد را علمی پایبند به اخلاق ملاحظه میکرد که باید از یک فرهنگ گسترده و متنوع کمک بگیرد، درحالیکه «دید باز و بدون تعصب نسبت به تصویر دائم متغیر تجربهها» را حفظ کند. جهان امروز نیاز فوری به ترکیب نادری دارد که کینز برای یافتن مسیر از میان التهابات ناشی از تغییر اقلیم، هوش مصنوعی، تغییرات جمعیتی، نابرابری اجتماعی و اقتصادی و درگیریهای ژئوپلیتیک توصیف کرد. با توجه به سرخوردگی روزافزون نسبت به حرفه اقتصاد و فراخوانها برای تغییردادن این رشته دانشگاهی تا ارزشهای فردی و اجتماعی را بهتر بازتاب دهد، نیاز به این ویژگیها بیش از هر زمانی احساس میشود. تامل و تفکر حرفهای گسترده از زمان بحران مالی جهانی سال۲۰۰۸ تاکنون بر این تمرکز یافتهاست که چگونه علم اقتصاد به نحو بهتری میتواند علوم اجتماعی را یکپارچه کند و مسائل رفاهی و توزیعی را ارتقا بخشد.
دانیل تریزمن؛ استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس و نویسنده کتاب «دیکتاتورهای چرخشی: چهره در حال تغییر استبداد در قرن بیست و یکم» است. او میگوید بیشتر دانشمندان علوم سیاسی، دموکراسی را نتیجه طبیعی توسعه اقتصادی یا انتخاب استراتژیک و عقلانی حاکمان میدانند، اما نگاه دقیق به تاریخ نشان میدهد پیدایش دموکراسی اغلب از مسیر دیگری بوده است: اشتباه انسانی. گسترش دموکراسی در سراسر جهان یکی از برجستهترین داستانهای دو قرن اخیر است. باتوجه به عقبنشینی اخیر دموکراسیها، خیلی راحت است این نکته را نادیده بگیریم. روسیه و چین هرروز سرکوبگرتر میشوند، هند گرفتار اکثریتگرایی قومی نارندرا مودی شده، و بهنظر میرسد پوپولیستهای راستگرا در سراسر اروپا و آمریکا نهادهای سیاسی را از بین میبرند. اما از منظر بلندمدت، ردپای گسترده حکومتهای آزاد چشمگیرتر است. تا همین اواخر یعنی سال ۱۹۰۰، جهان فقط پنج دموکراسی انتخاباتی داشت، اما در سال ۲۰۲۲ این تعداد به ۹۰ کشور رسید. از ارمنستان تا زامبیا، پادشاهان، حکومتهای نظامی و دیکتاتورها در برابر دولتهایی که حداقل مقداری پاسخگویی به رأیدهندگان داشته باشند، جایگاه خود را از دست دادهاند.
در این نشست با سه نفر از نسل بعدی اقتصاددانان صحبت میکنیم. پژوهشگران جوانی که نتایج پژوهشهای دوره دکترای خود را در کنفرانس دانشکده اقتصاد پاریس ارائه کردهاند. در آنجا شاهد طیفی گسترده از پژوهشها بودیم که واقعا هرکسی را شگفتزده میکند. این سه پژوهشگر جوان عبارتند از: «دانکنوب» و«تیاگو اسکارلی» از دانشکده اقتصاد پاریس و «کارمن ویلا لیرا» از دانشگاه واریک.
چه چیزی باعث توسعه اقتصادی میشود؟ چرا برخی کشورها ثروتمند هستند و بقیه کشورها نیستند؟ و چرا درون جوامع شاهد این همه نابرابری هستیم و چگونه ممکن است نابرابری به فرآیندهایی مرتبط باشد که جوامع را ثروتمند میسازد؟ بیشتر کارهای «بئاتا یاورچیک» بر این موضوع از دیدگاههای متفاوت متمرکز میشود و به نقشی که نهادها در تحریک بروندادهای اقتصادی در گذر زمان ایفا میکنند، نگاه میکند.
در این گفتوگو میخواهیم اقتصادسیاسی خشم را بررسی کنیم. در رسانههای اجتماعی و در مصاحبهها، رأیدهندگان و نمایندگان آنها گاهی اوقات آکنده از خشم بهنظر میرسند. آیا افزایش فعلی پوپولیسم که شاهدیم، ناشی از خشم است یا چنین نتیجهگیریای خیلی سادهانگارانه است؟
نوشته: آن ماری اسلاتر/ترجمه و تنظیم: جعفر خیرخواهان
توماس شلینگ؛ برنده جایزه نوبل اقتصاد سال۲۰۱۵ در این کتاب عالی که حدود شصت سالپیش منتشر شد، روشهای استفاده از قابلیتهای نظامی- واقعی یا خیالی- ماهرانه یا ناشیانه را بهمثابه قدرت چانهزنی بررسی میکند. آن ماری اسلاتر (استاد امور عمومی و بینالملل دانشگاه پرینستون) در مقدمهای جدید بر این اثر نشان میدهد چگونه چارچوبی که شلینگ در زمان جنگ سرد ابرقدرتها و نابودی تضمینی دوجانبه ارائه کرد و کاملا قابلدرک بود، هنوز هم در دنیای چندقطبی که جنگها به اندازهای که روی زمین اجرا میشوند به شکلمجازی نیز فعال هستند، کاربرد دارد.
سطح آموزش و سرمایه انسانی بالا از مهمترین علل توسعهیافتگی جوامع است. علم اقتصاد توسعه در سالهای اخیر بر عواملی متمرکز است که مانع انباشت سرمایه انسانی و توسعه یا بهکارگیری تکنولوژی میشوند. آغاز اصلاحات جدی از نظام آموزشی میتواند یکی از شرایط اولیهای باشد که یک کشور را در مسیر توسعه قرار میدهد. این مصاحبه درباره اهمیت چنین مسالهای است. برخی مطالعات جدید نشان میدهد که اهمیت یافتن سرمایه انسانی منجر به گذار از دوران رکود بزرگ مالتوسی که ۹۹ درصد تاریخ بشری را تشکیل میدهد، شد. اهمیت به آموزش و سرمایه انسانی میتواند منجر به کاهش واگرایی بزرگ میان کشورها شود.
وظیفه اصلاح ساختار آموزش عمومی در پرو چقدر سخت و عظیم است؟ داشتن پرسنل متعهد به اصلاحات خود چقدر مهم است؟ تغییردادن وضعیت بحرانی و پراز چالش بخش آموزش و پرورش چگونه امکانپذیر است؟ استفاده از دادهها و شواهد در سیاستگذاری عمومی چقدر مهم است؟ این پرسشها و پرسشهای مهم دیگر درباره گزینههای پیشرو برای اصلاح نظام آموزشی که از پایههای اصلی توسعه یافتن هر کشور است در بحث و گفتوگو با جیمی ساودرا به بحث گذاشته میشود. او کسی است که موفق به اجرای اصلاحات اساسی در نظام آموزشی کشور پرو شد که نتایج مثبت چشمگیری به ارمغان آورد، بهنحویکه عملکرد نظام آموزشی پرو که با استفاده از شاخصهای ارزیابیهای یادگیری بینالمللی سنجیده میشود، بهبود قابلتوجهی یافت.
در این گفتوگو دو صاحبنظر اقتصادی در حوزه بودجهعمومی و سیاستگذاری بخش عمومی توضیح میدهند که چگونه میتوان مطمئن شد پژوهشهای اقتصادی بر مباحث سیاستگذاری تاثیر جدی و ملموسی میگذارند؛ در واقع علم اقتصاد فقط زمانی میتواند به سیاستگذاری تبدیل شود که پژوهشهای آن بتواند الهامبخش و ترغیبکننده صاحبان قدرت به اقدامکردن باشد. در انگلستان مهمترین نهاد پژوهشی با قدمت ۵۰ساله در حوزه سیاستگذاری «موسسه مطالعات بودجهای» یا IFS است. در فرانسه، «موسسه سیاستگذاری عمومی» یا IPP بسیار جوانتر است و تنها یک دههاز عمرش میگذرد اما با الگوی IFS فعالیت میکند. در این گفتوگو، مدیران این دو موسسه؛ پل جانسون مدیر IFS و آنتوان بوزیو مدیر IPP شرکت دارند.
برایان لوی (رئیس دبیرخانه اجرای حکمرانی و راهبرد مبارزه با فساد، گروه بانک جهانی)
ترجمه و تنظیم: جعفر خیرخواهان
تحولات اساسی و ساختاری بیشماری که پایههای پارادیم توسعه را طی نیمقرن گذشته تکان دادهاست، پیامدهای بسیار گسترده برای تدوین و اجرای سیاستگذاری توسعه داشتهاست. در دهه۱۹۸۰، رفع موانع و محدودیتهای تامین مالی سرمایهگذاری بهعنوان مسیری برای کاهش فقر تشخیص داده شد که سپس به تمرکز روی اصلاح سیاستها منجر شد. با آگاهی نسبت به محدودیتهایی که برای اصلاح سیاستها وجود داشت، توجه ابتدا به سمت نهادسازی جلب شد و بهتازگی به نقش بستر سیاست و امور سیاسی رسیدهاست که دلالتهای چنین دگردیسیهایی برای سیاستگذاری توسعه عمیق هستند و فقط تاحدودی درک شدهاند.
تام برگین، روزنامهنگار تحقیقی در حوزه مالی است. کارهای پیگیرانه وی باعث چندین تحقیق و تفحص از سوی پارلمان انگلستان شد و جوایز متعددی را در بریتانیا، ایالاتمتحده و آسیا دریافت کرد. او نویسنده کتابهای «نشت نفتی و خطدهی به افکار عمومی: ماجرای درون شرکت بیپی» (۲۰۱۱) و «تفکر ناهار رایگان: چگونه علم اقتصاد، اقتصاد را ویران میکند» (۲۰۲۱) است. برگین در این مطلب به انتقاد از اقتصاددانانی میپردازد که از نظریه و اصول اقتصادی بدون اتکا و استناد به واقعیات بر روی زمین، دفاع صرف میکنند. همچنانکه رونالد کوز حدود دو دههپیش این نوع اقتصاد را علم اقتصاد تختهسیاهی نامید. او همچنین نشان میدهد طی این دو دههاقتصاددانان جوان جدیدی که به بررسی و مشاهده واقعیات از نزدیک با انواع روشهای تجربی پرداختند، در سالهای اخیر جوایز جان بیتس کلارک و نوبل اقتصاد را نیز دریافت کردند.