جنون قدرت
یکی از این موارد را میتوان در دهه۵۰ هجری شمسی تاریخ معاصر ایران یافت. زمانی که محمدرضا پهلوی سرمست از درآمد بیسابقه نفتی، تکنوکراتهایی را که دهه طلایی اقتصاد ایران در حد فاصل سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱ هجری شمسی ساخته بودند، از عرصه قدرت و تصمیمگیری حذف کرد و با انحلال دو حزب مردم و ایراننوین، اقدام به تاسیس «حزب رستاخیز» بهعنوان یگانه حزب قانونی کشور نمود تا به قول خودش «صفوف ایرانیان» را مشخص سازد و به جنگ هر آن کسی برود که با او نیست. تاسیس «حزب رستاخیز» به گفته بسیاری یکی از بزرگترین اشتباهات محمدرضا پهلوی به شمار میآید. این اشتباه بهزعم بسیاری آنقدر مهلک بود که آن را یکی از عوامل موثر در سقوط سلطنت محمدرضا پهلوی قلمداد میکنند. این اقدام آنچنان به نظام سلطنت محمدرضا پهلوی ضربه زد که خود او نیز بعدها به اشتباه خود در تاسیس این حزب اعتراف میکند.
محمدرضا پهلوی در ابتدای دوران سلطنت خود یعنی مابین سالهای ۱۳۲۰ الی ۱۳۳۲ هجری شمسی بنا به دلایل مختلفی یا نخواست یا نتوانست در برابر احزاب سیاسی مختلف موجود در آن زمان بایستد. در نتیجه همین امر، یکی از دوران پر جنبوجوش فعالیت حزبی در تاریخ معاصر ایران در همین دوره کوتاه ۱۲ساله رقم خورد؛ اما پس از کودتای ۲۸مرداد و برقراری دولت نظامی در کشور، نقطه پایانی شد بر این دوره فعالیت کموبیش آزاد حزبی. پس از این دوره کوتاه، از میانه دهه۳۰ هجریشمسی، محمدرضا پهلوی تصمیم گرفت تا نوعی رژیم سیاسی دو حزبی در کشور بنا سازد. پیرو همین مساله، «حزب مردم» توسط اسدالله علم در سال۱۳۳۶ و «حزب ملیون» توسط منوچهر اقبال در سال۱۳۳۷ تاسیس شدند. هرچند که پیرو مجموعهای از حوادث، حزب ملیون در سال۱۳۴۲ منحل شد و «حزب ایراننوین» توسط حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا جایگزین حزب ملیون شد. محمدرضا پهلوی از وجود این دو حزب رقیب آنچنان احساس رضایت میکرد که حضور آن دو را در کتاب «ماموریت برای وطنم» نشان از نبود یک حکومت دیکتاتوری تک حزبی میدانست. حضور این دو حزب در دهه۴۰ نیز برای ناظران نیز آنچنان بهنظر میآمد که موجب آن شده است نوعی ثبات سیاسی در کشور حاکم شود و همچنین، امکان تحرک به مخالفان سلطنت نیز داده نشود. اما ناگهان در این میان، محمدرضا پهلوی در اسفندماه سال۱۳۵۳ درست برخلاف آنچه در کتاب «ماموریت برای وطنم» بیان کرده بود، اعلام کرد که تمام احزاب قانونی و غیرقانونی در کشور بایستی منحل شوند و جز یک حزب، آن هم به نام «حزب رستاخیز ملت ایران» حق فعالیت ندارد.
از این پس رژیم تکحزبی در ایران حاکم شد. رژیمی که به گفته پهلوی دوم به دنبال آن بود که «صفوف ایرانیان» را مشخص کند. او در توضیح این صفوف، ایرانیان را به دو دسته کلی تقسیم کرد. کسانی که از این حزب حمایت خواهند کرد و عضو آن خواهند شد و کسانی که از این حزب حمایت نخواهند کرد. او دسته دوم را در دو گروه کلی خلاصه کرد. گروه اول کسانی هستند که به گفته او «بیوطن» یا «تودهای» هستند که بهتر است بیایند و پاسپورتشان را بگیرند و از کشور بروند؛ در غیر این صورت فعالیت آنها غیرقانونی است و جایشان جز زندان نیست. گروه دوم نیز کسانی هستند که بیوطن نیستند. لکن، به گفته پهلوی دوم این گروه دوم نیز باید این را که «بیوطن» نیستند، آشکارا اعلام کنند و مضاف بر این، نباید به کارهای غیرقانونی مانند تشکیل حزبی مستقل در کشور اقدام کنند. پیرو همین مساله، دو حزب ایران نوین و مردم منحل شدند. حزب رستاخیز با پشتوانه بودجه عمومی تاسیس شد و همه کارمندان دولت، دانشگاهیان، فرهنگیان و تمام مردم ایران موظف بودند که عضو این حزب شوند. حزبی که اصول خود را پیرو فرمان محمدرضا پهلوی در سه اصل نظام شاهنشاهی، قانون اساسی مشروطه و انقلاب شاه و ملت خلاصه کرده بود؛ هدف خود را حفظ نظام سلطنت چه در دوران حیات محمدرضا پهلوی و چه پس از دوران آن تعریف کرده بود. در نتیجه تاسیس این حزب یگانه، پارادایم امنیتی رژیم از «هر کس علیه ما نیست، با ماست» به «هر کس با ما نیست، علیه ماست» تغییر پیدا کرد. مسالهای که به نوعی میتوان از آن بهعنوان استفاده بیمحابا از قدرت علیه همه دشمنان یاد کرد.
محمدرضا پهلوی به پشتوانه درآمد ناگهانی و فراوانی نفتی در ابتدای دهه۵۰، آنچنان احساس قدرت میکرد که خیالش از امکان سرکوب تمام دشمنان بالفعل و بالقوه خود آسوده بود. در نتیجه همین امر بود که او اقدام به تاسیس یگانه حزب رستاخیز کرد تا از این پس نه فقط بهعنوان پدر ملت و یک چهره فراجناحی که نقشی فعالتر و مداخلهگرانهتر در هر دو عرصه سیاست و اقتصاد بازی داشته باشد. او با انتشار جزوه «فلسفه انقلاب ایران» به دنبال عملی کردن «انقلاب چپگرایانه» خود از روی تخت سلطنت بود تا به مدد جناح «پیشرو» حزب رستاخیز به رهبری جمشید آموزگار، به جنگ طبقه بورژوازی جدید (صنعت) و بورژوازی سنتی (بازار) برود. در واقع میتوان گفت که اودرصدد آن بود که پس از درهم کوبیدن زمینداران در ابتدای دهه۴۰ پیرو انقلاب سفید، اینبار به حساب تکنوکراتها، سرمایهداران صنعتی و بازارایان بهعنوان آخرین رقبای خود برسد. پیرو همین مساله او در جزوه «فلسفه انقلاب ایران» بیان کرد که «شاهنشاه آریامهر مفهوم طبقه را از ایران ریشهکن کرده و برای همیشه به مسائل طبقه و مبارزات طبقاتی پایان داده است.» در واقع، پهلوی دوم در این جزوه در حال زمینهسازی آن بود که پس از درهم کوبیدن «فئودالیسم ارضی» به جنگ «فئودالیسم صنعتی» برود. پیرو همین مساله بود که حزب رستاخیز به رهبری جناح «پیشرو» خود اقدام به تشکیل گروههایی کرد که بهعنوان نبرد با گرانفروشی به مغازه بازاریان حمله کنند.
ادامه دارد
منبع:
- سالنامه جامع اقتصاد ایران(تجارتفردا، دنیای اقتصاد)، اسفند۱۴۰۱، «خطای اقتصادی شاه»، نویسنده: شادی معرفتی