راهی به‌ سوی بردگی
عماد عظیمی*
کتاب «راه‌ بردگی» هایک که بین سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۳ نوشته شده است، هنوز هم جزو پرفروش‌ترین‌های اقتصادی دنیاست، آن‌چنان‌که سایت آمازون آن را جزو ۲۰ کتاب پرفروش اقتصادی خود لیست می‌کند.

این کتاب توسط فریدون تفضلی و حمید پاداش به فارسی نیز ترجمه شده است و توسط انتشارات نگاه معاصر منتشر شده است.
فردریش فون هایک از جمله اندیشمندان نامدار قرن ۲۰ است که در دوران جنگ جهانی دوم با نظرات خود فضای متفاوتی را به وجود آورد. اهمیت آزادی‌خواهی او آنجا بیشتر مشخص می‌شود که به یاد داشته باشیم، نظریات او زمانی مطرح شد که سوسیالیسم مشغول تاخت و تاز در اروپا بود و دولت‌های نازیسم هیتلری و فاشیسم موسولینی در ایتالیا محبوبیت زیادی داشتند.
این مقاله می‌خواهد نشان دهد که تا چه اندازه هایک متفاوت‌تر از اندیشمندان هم دوره خود می‌اندیشید و اینکه چگونه با نگارش کتاب‌های متعدد که هر کدام به نوعی آزادی خواهی را در خود پرورش می‌دادند آینده سوسیالیسم را پوچ و بی‌هدف می‌دانست. یکی از مهم‌ترین آثار او کتاب «راه بندگی» است. او در این کتاب معیارهای آزادی و اهمیت آن را در حوزه زندگی فردی و زندگی جمعی بشر بررسی می‌کند که می‌تواند راهنمای مفیدی برای هر انسان آزادی‌خواه به حساب آید.

اخلاق برای دولت و نه دولت برای اخلاق
تحلیل‌های جالبی که او از برنامه‌ریزی متمرکز در زمان خود ارائه می‌کند کم‌نظیر است. به همین دلیل است که او را می‌توان فردی دانست که تناقضات درونی نظام مالکیت اشتراکی را با تیزبینی درک می‌کند و نسبت به آن هشدار می‌دهد. در واقع او را می‌توان ادامه دهنده راه اندیشمندان قرن ۱۹ میلادی دانست که در نزد آنها آزادی ارزشی والا داشت و معتقد بود چنانچه آزادی وجود نداشته باشد، صحبت از داشتن حق انتخاب بی‌معنی است.
از نکات ظریف و قابل‌توجهی که او به آنها می‌پردازد، جایگاه اخلاق در نظام سوسیالیسم است و عنوان می‌کند که چگونه نظام اقتصادی که ادعای توجه ویژه به مباحث اخلاقی را دارد آرمان‌ها و ارزش‌های اخلاقی موجود در جامعه را در راستای تامین اهداف از پیش تعیین شده‌ای به کار می‌برد که از پیش توسط هیات حکومت مرکزی برای کل جامعه در نظر گرفته شده است و به این صورت، بی‌اخلاقی پدیده‌ای رایج در جامعه می‌شود. در این نظام آنچه ارزش اخلاقی به رفتارهای بشری می‌دهد ارزشی است که از سوی مقامات بالای حکومت برای آن در نظر گرفته می‌شود و اینکه اخلاق به خودی خود فاقد هرگونه ارزش است و تنها در صورتی ارزش و اهمیت پیدا می‌کند که برای انجام خواسته‌های دولت به کار گرفته شود.
یهودی ستیزی در دوران آلمان نازی مثال خوبی است که می‌توان از آن یاد کرد. از نظر دولت نازی، یهودیان به عنوان یک طبقه سرمایه دار در آن کشور مانعی برای رسیدن به اهداف سوسیالیستی آلمان محسوب می‌شدند و به همین دلیل کشتن آنها در کوره‌های آدم سوزی اردوگاه‌های نازی امری چندان ضدانسانی در آن دوره محسوب نمی‌شد (از نظر حکومت مرکزی) چرا که به دلیل رسیدن به یک هدف ملی انجام می‌گرفت. مفاهیمی مانند ایثار و فداکاری در این نظام باارزش هستند ولی با کاربردی دیگر. مثلا کشتن افرادی که مخالف برنامه‌ریزی متمرکز هستند در این نظام ایثار به حساب می‌آید.
آنچه در نظام لیبرالیسم انگلیس در آن دوران ارزش قلمداد می‌شد در نظام سوسیالیسم لکه ننگی بود که بر چهره این نظام عدالت‌طلب خورده بود. مفاهیمی مثل مالکیت خصوصی، فردگرایی، حق اندیشه آزاد، آزادی در انتخاب و عمل، انتخاب شغل و ... در این نظام ضداخلاقی به حساب می‌آمدند که تنها به دلیل خودخواهی فرد می‌توانست وجود داشته باشد و این خودخواهی بشر بود که او را از جمع جدا کرده و نظام جمعی را به تباهی می‌کشاند.

سوءاستفاده از احساسات فردی
استفاده از احساسات فردی برای رسیدن به هدف جمعی از نکات دیگری است که در این نظام از دیدگاه هایک قابل‌بررسی است. این سیاست ویژگی نظام‌های دیکتاتوری است. علت این مساله آن است که اطاعت کردن اشخاص از دستورات حاکم به تنهایی نمی‌تواند مسائل جامعه را به خوبی حل و فصل کند، بلکه برای این کار به ایمان و اعتقاد داشتن به دستورات نیز نیاز هست. اگر اشخاص علاوه بر اطاعت از دستورات به آنها باور قلبی داشته باشند راحت‌تر می‌توان از آنها برای رسیدن به اهداف فردی استفاده کرد. به عبارت دیگر این مساله بحران مشروعیت را در نظام سوسیالیسم حل می‌کند و به ظاهر نشان می‌دهد که خواسته‌های دولت مرکزی همان خواسته‌های مردمی است.
در این نظام فرد جایگاهی ندارد و آنچه به او هویت می‌بخشد جایگاه او در جامعه است. این نکته دقیقا مخالف آموزه‌های سنت لیبرالیسم است که به فرد اهمیت خاصی می‌دهد. در نظام سوسیالیستی، فرد آزادانه حق تصمیم‌گیری در مورد نقشش در جامعه را ندارد و این دولت است که بر اساس مصلحت جامعه و برای تامین رفاه عمومی نقش او را تعیین می‌کند. هایک معتقد است با ادامه این روند به آهستگی قوه تفکر فردی گرفته شده و فرد سعی می‌کند ضعف‌ها و نواقص خود را با حل شدن در جامعه پوشش دهد.

شعارهای واگیردار سوسیالیسم
خطر گسترش این نظام که ظاهر عدالت‌محوری هم دارد تنها به مناطق خاصی محدود نیست، بلکه امکان سرایت آن به سایر نواحی جهان از دید هایک وجود دارد. شعارهای عوام‌فریبانه این نظام می‌تواند اصول لیبرالیسم را به نابودی بکشاند و این چیزی است که هایک سخت نگران آن بود. وجود شعارهای رنگارنگ حمایت از طبقات کارگر از یک طرف و ضعف‌های ناشی از لیبرالیسم یا سرمایه‌داری از طرف دیگر، سایر مناطق جهان را آماده پذیرش این نظام می‌سازد و این خطری شدید به حساب می‌آید.
برابری در محرومیت به جای برابری در آزادی
با استقرار نظام سوسیالیستی شعار برابری در آزادی جای خود را به برابری در محرومیت می‌دهد که در آن همه با هم برابر هستند و هر فردی نه بر اساس علاقه و اراده اش بلکه بر اساس نیازش باید کاری را که از بالا به او دیکته شده است انجام دهد. پس خرد جمعی جای تفکر آزادانه را خواهد گرفت. البته نباید خرد جمعی موجود در این نظام را با همین مفهوم در لیبرالیسم یکسان در نظر گرفت. آنچه در نظام لیبرال به معنای خرد جمعی است حاصل همفکری اعضای گروه‌های مختلف سیاسی یا اقتصادی است که هر یک نظرات خود را به طور آشکار و بی‌پرده برای رسیدن به اهداف گروه بیان می‌کنند، در حالی که در نظام سوسیالیستی یک قدرت برتر در قالب نظام بوروکراتیک تصمیماتی را که بیشتر مورد نظر دولت مرکزی با اولویت شخص حاکم است را به بدنه پایین‌تر جامعه انتقال داده و چون تنها هدف، رسیدن به اهداف جمعی است گاهی از ابزار خشونت و زور هم استفاده می‌شود.

پر و بال دادن به گروهی از دانشمندان برای کسب مشروعیت
هایک اعتقاد دارد در نگاه نخست به دلیل آنکه این نظام دیکتاتوری محسوب می‌شود برای برپایی نیازی به کسب مشروعیت ندارد، ولی باید توجه داشت که ادامه یک نظام دیکتاتوری در بلندمدت نیازمند داشتن حداقلی از مشروعیت است، چرا که بدون آن خطر شورش و انقلاب وجود دارد. پس در چنین نظامی دانشمندان می‌توانند نقش مهمی در مشروعیت بخشی به این نظام داشته باشند و نکته متناقضی که وجود دارد آن است که چنانچه دانشمندی اصول علمی را رعایت کرده و به حقیقت‌جویی اعتقاد داشته باشد، نمی‌تواند مدافع نظامی استبدادی باشد، پس چگونه است که در این جوامع این اتفاق می‌افتد؟ او در پاسخ به این نکته اشاره می‌کند که سوسیالیسم به دلیل آنکه از یک طرف با لیبرالیسم بجنگد و از طرف دیگر در داخل جامعه خود قدرت داشته باشد، نیازمند نسلی از دانشمندان است تا این کار را پوشش دهند.
بی‌دلیل نیست که این جوامع در علوم فنی و پایه دارای جایگاهی در جهان هستند، چرا که دولت مرکزی برای تربیت چنین دانشمندانی برنامه بلندمدت داشته است. پس نسلی از دانشمندان را تربیت نموده که با ایدئولوژی درآمیخته‌اند و آن را حق می‌پندارند. ضمن آنکه حضور این دانشمندان می‌تواند ابزاری برای جلب مشروعیت از طرف توده‌ها هم باشد. افرادی مانند پروفسور جافه یا پروفسور ‌ای .اچ.کار و ... که او در کتاب راه بردگی از آنها نام می‌برد، دانشمندان توانمندی هستند که به سوسیالیسم معتقد بودند.

علوم ایدئولوژیک
خطر واقعی آنجا مشخص می‌شود که در این نظام تمامی فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی و حتی علمی نیز رنگ ایدئولوژیک به خود می‌گیرد. مثلا ریاضیات تنها به عنوان ریاضیات مطرح نیست، بلکه ریاضیات برای جامعه مورد نظر است. هر آنچه که در راستای تامین اهداف جمعی نباشد فاقد معنی و ارزش هست حتی اگر علم باشد. در چنین جامعه‌ای ارزش‌ها به تدریج از بین رفته و ارزش‌های جدیدی به وجود می‌آیند که معنای خاصی را دارند و با ارزش‌های بقیه جهان ناسازگار هستند.

سوسیالیسم در پنج بند
اگر بخواهیم مشخصه‌های اصلی این نظام را معرفی کنیم شاید بتوان به ۵ نکته عمده اشاره کرد:
1- این نظام با طرح شعارهای عدالت خواهانه و برابری، ادعای ایجاد یک نظام بی‌طبقه را دارد که همه در آن برابر هستند در حالی که به مرور زمان خود دیکتاتوری جدیدی به نام دیکتاتوری پرولتاریا را به وجود آورد. این از یک سو نشان می‌دهد که نمی‌توان به برابری جامعه (به شکل مطلق) اعتقاد داشت و از سوی دیگر طعم قدرت حتی نظام‌هایی که ادعای برابری را دارند را هم به ورطه قدرت‌طلبی می‌کشاند.
۲- امکان حل تمامی مشکلات بشری با تقسیم بندی مشکلات در قالب راه حل‌های آماده‌ای که از پیش تعیین شده‌اند وجود ندارد. زندگی در جوامع پیچیده، مشکلات پیچیده‌ای را هم به وجود می‌آورد که نمی‌توان با یک نهاد سازمان‌یافته از بالا به نام دولت به حل آنها پرداخت و این نهادی است که سوسیالیسم اعتقاد دارد توانایی حل مشکلات را دارد.
3- مالکیت اشتراکی نظام تولید و قوانینی که از آنها برمی‌آید، مانند قانون‌های حمایت از کارگران یا تثبیت حداقل دستمزد در باطن خود ناکارآمد هستند؛ زیرا فردی که مشمول قانون حداقل دستمزد می‌شود از یک طرف انگیزه بهره‌وری بیشتر را از دست می‌دهد و از طرف دیگر ناکارآمدی خود را با هزینه دیگران (مالیات) جبران می‌کند که خود عین بی‌عدالتی است.
۴- ضعیف شدن شخصیت فردی و بحران‌های شخصیتی از مصادیق این نظام است. تصور کنید فردی حق به زبان آوردن اندیشه را نداشته باشد و اینکه اصلا به خودی خود شخصیتی نداشته باشد و تا زمانی مهم باشد که در خدمت منافع جمعی است. این مساله می‌تواند به شدت آزاردهنده باشد.
5- از بین رفتن کارآفرینی و انجام فعالیت‌های از - پیش - تعیین - شده می‌تواند اقتصاد این نظامها را دچار روزمرگی کند و به تدریج خلاقیت و نوآوری را در افراد جامعه کم‌رنگ‌تر سازد و این دقیقا موضوعی است که اقتصاد امروز دنیا بر پایه آن می‌چرخد؛ یعنی خلاقیت ذهن و نوآوری.
به طور کلی اندیشه‌های هایک می‌تواند برای تمام دوران بشری بااهمیت باشد و آن چیزی که ارزش اندیشه‌های او را نزد دانشمندان افزایش می‌دهد، حرکت خلاف جریان رایج زمان اوست. در دورانی که روشنفکری به سوسیالیسم تمایل شدید داشت و در زمانی که شعارهای برابری‌خواهی این نظام، جوامع را شیفته خود می‌ساخت، وجود یک تفکر مستقل که به درستی ارزیابی دقیقی از این نظام داشت، واقعا در خور تقدیر است و این چیزی بود که هایک در آثار خود آنها را در نظر داشت.
* کارشناس مسوول تحقیقات و حساب‌های منطقه‌ای استانداری مرکزی