آیا سوریه میتواند راهی برای خروج از هرجومرج بیابد؟
شورشیان آرمانخواه
[کامو معتقد است که شورش و طغیان، با پیشروی زمان، قویتر خواهد شد و حتی به نهیلیسم خواهد رسید] به همین دلیل است که «جشن شورش» بهخودیخود، بدون تصور آنچه در پی خواهد آمد، میتواند «خودشیفتگی» باشد.
«رابرت دی.کاپلان» اندیشمند علوم سیاسی آمریکایی و نویسنده «انتقام جغرافیا»، در مقالهای در «نشنالاینترست» نوشت، رهبران شورشی سوریه، طبق اظهارات اولیه و غریزیشان، به نظر میرسد این معما را درک کردهاند. هنگامی که حاکم جدید سوریه، احمد الشرع، از ساختن موسسات، بازسازی خدمات حملونقل عمومی و برق، و دستنخورده نگهداشتن نهادهای مدنی موجود رژیم کهن [منظور رژیم اسد است] صحبت میکند، گویی کامو را خوانده است. اما این درک بهظاهر پیشپا افتاده درباره احیای کارکردهای اساسی دولت مدتهاست که در تاریخ مدرن سوریه مطرح شده است. درک دلیل آن مهم است. بندگی در سوریه، چه بهدلیل «استبداد» و چه بهدلیل «هرجومرج»، با خاندان اسد در سال۱۹۷۰ آغاز نشد. از این نظر، موج تفسیرهای خبری اخیر، کنجکاوی بسیار کمی را درباره آنچه قبل از حافظ اسد وجود داشت و نیز آنچه رسیدن او به مقام عالی قدرت در سوریه را تسریع کرد، نشان داده است. حکومت امپراتوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول در قالب امپراتوری فرانسه دنبال شد. وقتی سوریه سرانجام در سال۱۹۴۶ مستقل شد، همه مرزهای غیرمنطقی، پیچیدگیهای قومی و فرقهای و تضادهای خاورمیانه بزرگ را در خود جای داد. نمیتوان بهاندازه کافی تاکید کرد که در ربع قرن اول پس از استقلال، سوریه ۲۱تغییر حکومت (که تقریبا همه آنها غیرقانونی بود) و ۱۰کودتای نظامی را تجربه کرد. در این دوره آزمایشهایی در مسیر دموکراسی انجام شد که همیشه بهدلیل شکافهای قومی، فرقهای و منطقهای شکست خورد. اولین حاکم جدی سوریه پسااستقلال، «ادیب الشیشکلی» در اوایل دهه۱۹۵۰ بود. او که «آتاتورک سوریه» نامیده میشود، از سوریه بهعنوان «نام رسمی کنونی کشوری که در داخل مرزهای مصنوعی ترسیمشده توسط امپریالیسم قرار دارد» یاد کرد. او با کودتا قدرت را به دست گرفت و با کودتا سرنگون شد.
کودتای اسد بزرگ [حافظ اسد] در سال۱۹۷۰ به کنترل بیثباتترین کشور خاورمیانه انجامید و آن را به یک «دولت پلیسی باثبات» تبدیل کرد که تا زمان مرگش در سال۲۰۰۰ بر آن حکومت کرد. اما با همه سازماندهی و بیرحمیاش نتوانست بهراحتی شورش اعراب مسلمان سنی تندرو از کریدور حلب -حمص- دمشق علیه ساختار قدرت علوی خودش را که ریشه در منطقه ناهموار شمال غرب سوریه داشت، سرکوب کند. در سال۱۹۷۹ در مدرسه توپخانه در حلب، تندروهای مسلمان سنی نزدیک به ۱۰۰دانشجوی علوی را کشته و زخمی کردند. با گذشت زمان، به نظر میرسید سوریه به یک انقلاب خونین نزدیک شده بود. این پسزمینهای از رفتار خشونتبار اسدِ پدر در شهر سنینشین «حما» در سال۱۹۸۲ بود که در آن بیش از ۲۰هزار نفر کشته شدند؛ رویدادی که همواره در رسانههای غربی خارج از منطقه به تصویر کشیده میشود، گویی سوریه در آن زمان کاملا در صلح بود. این امر، اقدام اسدِ پدر را توجیه نمیکند، اما منطق و استدلال پشت اعمال او را از خواننده غربی میگیرد.
حافظ غرق در هرجومرج بود. او همیشه میدانست که سوریه چقدر به تجزیه نزدیک است. با این حال، بهعنوان روزنامهنگاری که در دهه۱۹۸۰ بین عراق و سوریه رفتوآمد میکردم، میتوانم تصدیق کنم که سوریه اسد از عراقِ صدامی کمتر سرکوبگر بود. در عراق، برای سفر در سراسر کشور به یک محافظ نیاز داشتید و نمیتوانستید نسخه تلکس خود را خودتان بیرون بیاورید و پانچ [سوراخ] کنید و مجبور بودید آن را برای بررسی به یک اپراتور دولتی تحویل دهید. در سوریه، من بهتنهایی به سراسر کشور سفر کردم و میتوانستم به اداره پست بروم تا نسخه خبری خود را بدون اینکه کسی بر من نظارت کند، بیرون بیاورم. شما میتوانید با مردم سوریه صحبت کنید؛ در سوریه – بر خلاف عراق- حس داشتن بلوک سیمانی روی سینهتان را نداشتید.
اما یک گرفتاری وجود داشت. بهدلیل ساختگی و مصنوعی بودن ذاتی سوریه، اسد به یک ایدئولوژی برای حفظ این سرزمین نیاز داشت. اگرچه «بعثی گری» وجود داشت، اما کافی نبود؛ آن ایدئولوژی دیگر «رویکرد ضد صهیونیستی» بود. مقامات محلی مدام به من میگفتند که سوریه اسد، برخلاف مصر که هرگز درباره اعتبار ضد اسرائیلیاش واقعا مورد اعتماد نبود، «قلب تپنده» غربگرایی بود. یکی از مقامها در سال۱۹۸۳ در دمشق به من گفت، هر چه درباره صلح پیشنهاد شود، «ما در مخالفت با اسرائیل ثابتقدم میمانیم.» در واقع، سوریه از رادیکالترین کشورهای خط مقدم بود. بنابراین، در سال۱۹۷۴، زمانی که اسد با اکراه و به لطف دیپلماسی خستگیناپذیر هنری کیسینجر، توافقنامه جدایی نیروها را با اسرائیل بر سر بلندیهای جولان امضا کرد، به چرخه جنگهای اعراب و اسرائیل که در سال۱۹۴۸ آغاز شده بود، پایان داد. توافقات مصر و اسرائیل که پس از آن بهدست آمد –اگرچه زمانی که رسانهها به آن بالوپر دادند، مورد توجه زیاد قرار گرفت- از نظر ژئوپلیتیک کماهمیتتر از حذف عملی سوریه رادیکالِ بعثی از جریان نبرد بود.
اسدِ پدر هزینه آن را پرداخت. شورش جهادیان اهل سنت که در سال۱۹۷۹ آغاز شد، بهدلیل سازش اسد علوی با آمریکاییها و اسرائیلیها و همچنین حمایت او از مسیحیان مارونی در جنگ داخلی لبنان بود. تعداد ۲۰هزار کشته در حما بهای شکنندگی مطلق سوریه بود. حافظ مردی خودساخته و سرشار از ذخایر ذاتی بود که در خانهای از سنگهای برهنه در کوههای علوی از پدری زاده شد که از دو ازدواج یازده فرزند داشت. او ردههای نیروی هوایی را طی کرد و در ۴۰سالگی قدرت را به دست گرفت. کودتای او عملا بدون خونریزی بود و آن را «جنبش اصلاحی» نامیدند. بهدلیل نبوغ ماکیاولیستیاش، حافظ اسد تا زمان مرگش در سال۲۰۰۰ قدرت را حفظ کرد. این مدتزمان طولانی حکومت او بود که یک تراژدی بود؛ زیرا به خانواده وی اجازه میداد تا بهتدریج ثروتی را که در خارج از کشور ذخیرهشده بود، جمع کنند؛ حتی با وجود اینکه ثبات داخلیای که او در نهایت با شکست دادن تندروهای سنی ایجاد کرد، مردمش را از «رعیت» به «شهروند» تبدیل نکرد. یعنی در طول ۳۰سال قدرت میتوانست جامعه مدنی بسازد. اما او آنقدر درگیر هرجومرج بود که خواستار «نظمی خفقانآور» شد. درست همانطور که اتحاد جماهیر شوروی بیسروصدا در دوران حکومت لئونید برژنف از دهه۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ دچار فرسایش شد، سوریه نیز در زمان حافظ اسد همان مسیر را دنبال کرد.
با گذشت زمان، فرض بر این بود که پسر ارشد اسد، باسل که یک افسر نظامی حرفهای و شجاع و سرسخت بود، جانشین او خواهد شد. هنگامیکه باسل در سال۱۹۹۴ در یک تصادف جادهای جان خود را از دست داد - او با سرعت زیاد در مه بدون کمربند ایمنی رانندگی میکرد – قرعه به نام بشار افتاد؛ چشمپزشکی کمرو و خجالتی که تحصیلکرده لندن بود. یکی از مقامات اطلاعاتی آمریکا یکبار به من گفت: «باسل را بهعنوان سانی کورلئونه و بشار را به عنوان فردو در نظر بگیرید.» تندروی و ناتوانی بیشازحد بشار در کنترل اشرار و جنگسالاران اطرافش به سقوط سوریه به «جهنم زنده» در سالهای پس از آغاز بهار عربی در سال۲۰۱۱ کمک کرد. تخریب کنونی و مداوم کل دستگاه نظامی سوریه، از نیروی دریایی گرفته تا کارخانههای تسلیحات شیمیایی توسط اسرائیلیها، زاییده دههها نفرت متقابل بین دو طرف است. اسدِ بزرگ ممکن است توافقنامه جدایی را با اسرائیل امضا کرده باشد؛ اما سوریه تا زمان در غلتیدن این کشور در بهار عربی یک تهدید استراتژیک بالقوه علیه اسرائیل باقی ماند. هدف اسرائیل در سوریه جدید این است که این کشور را «ضعیف» و تهدید آن را «برای همیشه از بین ببرد.» اسرائیل در سال۲۰۱۱ از بهار عربی در سوریه استقبال کرد دقیقا به این دلیل که به هرجومرج میانجامید؛ بهطوریکه سوریه دیگر تهدیدی برای دولت یهود نبود.
در سالهای اولیه پس از بهار عربی، به معنای واقعی کلمه صدها شبهنظامی در سوریه وجود داشتند که درک اندکی از هدف ملی داشتند.کامو تحت تاثیر قرار نمیگیرد. اما اکنون ما رهبری را میبینیم که بهجای ایدئولوژی، رویکرد عاقلانهای درباره حکومت دارد (لااقل تاکنون). او زاده این کشور است نه محصول تهاجم یک قدرت خارجی. این واقعیت که او اسلامگرا است ممکن است چندان اهمیتی نداشته باشد؛ زیرا در این بخش از جهان، دینداری بهگونهای ریشهدار شده است که از روزهایی که اروپا بهعنوان جهان مسیحیت شناخته میشد، در غرب وجود نداشته است. پرسش، خود را چنین بازمینمایاند: آیا سوریه میتواند راهی برای خروج از هرجومرج بدون نیاز به یک ایدئولوژی افراطی برای حفظ آن ایجاد کند؟ دعوت به دموکراسی زودرس است. هیچ سابقهای برای دموکراسی موفق در جهان عرب وجود ندارد. آنچه اکنون حاکمان جدید کشور باید ایجاد کنند نظمی جدید (و کمتر سرکوبگرانه) است. این امر از نظر اخلاقی طغیان آنها را توجیه میکند و درسی از «شورشی» کامو است.