مزیت نسبی ما تجارت است
دکتر محمدمهدی بهکیش، اقتصاددان، استاد دانشگاه و دبیرکل icc (اتاق بازرگانی بینالمللی) در اتاق ایران بیش از دو دهه است که در میان صاحبنظران اعم از استادان دانشگاه، اقتصاددانان و نیز صاحبان سرمایه نامی آشنا است.او در اوایل سالهای دهه شصت با سلسله جلساتی پیرامون اقتصاد ایران و تعامل آن با جهان به تدریج به دایره نخبگان تاثیرگذار کشور راه یافت و پس از آن بود که با حضور در پارهای از مناسبات دولتی راهی برای نخبگان علمی در هرم دولت گشود.
مجید یوسفی
دکتر محمدمهدی بهکیش، اقتصاددان، استاد دانشگاه و دبیرکل icc (اتاق بازرگانی بینالمللی) در اتاق ایران بیش از دو دهه است که در میان صاحبنظران اعم از استادان دانشگاه، اقتصاددانان و نیز صاحبان سرمایه نامی آشنا است.او در اوایل سالهای دهه شصت با سلسله جلساتی پیرامون اقتصاد ایران و تعامل آن با جهان به تدریج به دایره نخبگان تاثیرگذار کشور راه یافت و پس از آن بود که با حضور در پارهای از مناسبات دولتی راهی برای نخبگان علمی در هرم دولت گشود. او در سالهای پایانی دهه هفتاد با اثر ماندگار خود «اقتصاد ایران در بستر جهانی شدن» دوباره ویژگی متمایزی از خود برجای نهاد.کتاب او طی سالهای بعد به چاپهای مجدد رسید و اینک در آستانه انتشار نسخه چهارم قرار دارد. این کتاب شاید اولین کتاب جامع و مفصل باشد که در عین حال با متد علمی نگاشته شده همچنین یکی از سه کتاب مرجع پیرامون جهانی شدن در ایران است.در سالهای انتشار این کتاب مفهوم جهانیشدن یکی از مفاهیم غریب و مبهم در ادبیات اقتصادی و سیاسی ایران بود. خود نیز در مقدمه همین کتاب به درستی آورده است: واژه «جهانی» بیش از چهارصد سال عمر دارد ولی استفاده عمومی از واژههایی چون «جهانیشدن»، «جهانی کردن» و «در حال جهانیشدن» تا تقریبا دهه ۱۹۶۰ شروع نشده بود. مجله اکونومیست در سال ۱۹۵۹ گزارش داد که «سهمیه جهانی» واردات اتومبیل ایتالیا افزایش یافته است و در سال ۱۹۶۱ وبستر، اولین لغتنامه مهمی بود که تعریف «جهانیشدن» را ارائه داد. در سال ۱۹۶۲ مجله اسکتیور، اعلام کرد که «جهانیشدن در واقع یک پدیده جدید و در حال تغییر سریع است». اما با این همه میتوان گفت آنچه به دکتر محمد مهدی بهکیش اهمیت و ارزش کمبدیل میدهد تئوریهای او در اقتصاد امروز ایران است. او تنها اندیشمند ایرانی است که دهها دلیل دارد که ایران میتواند یک کشور تجاری باشد و عطای صنعت را به لقای آن ببخشد. دکتر محمد مهدی بهکیش به جهت مطالعاتش در مقوله جهانی شدن و به مناسبت چاپ چهارم کتاب اقتصاد ایران در بستر جهانی شدن میهمان این شماره ضمیمه ماهنامه دنیای اقتصاد است.
آقای دکتر در فرایند الحاق به سازمان تجارت جهانی سال هاست که اقداماتی صورت می گیرد. به نظر شما کشور ما در این ۶ سال از بستر جهانی شدن دور یا به آن نزدیک شده است؟
حدود ۱۰سال پیش تعدادی از نمایندگان مجلس در دانشگاه علامه در مقطع فوقلیسانس شرکت داشتند . در آن زمان من هم درس «اقتصاد ایران» را برای آنها تدریس میکردم و این کلاس ها زمانی بود که بحثهای جهانی شدن در سال ۱۹۹۸ و ۱۹۹۹ میلادی شکل گرفته بود و مطالبی که من در آن درس ارائه میکردم به نوعی تازه و عجیب بود که اکثر این دانشجویان با ناباوری با آن برخورد میکردند و با دیده شک به مباحث میاندیشیدند. آن دانشجویان، امروز جزو مطرح ترین نمایندگان مجلس و کمیسیونهای فعال اقتصادی مجلس هستند. حدود ۲هفته پیش از طرف اتاق ایران، برای شرکت در کمیسیون ویژه اصل۴۴ به مجلس رفتم. لایحه اصل۴۴ در کمیسیون ویژه بررسی میشد. در این کمیسیون کسانی عضو هستند که عموما اقتصاد خواندهاند و اتفاقا چند نفر از اعضای آن همان شاگردان ۱۰سال پیش من بودند.
در حاشیه جلسه یکی از نمایندگان یادی از گذشته کرد و من هم گفتم: خوشبختانه همه کسانی که با ما مخالف بودند هماکنون باورهای گذشته را ندارند و همه به یک نتیجه مشترک رسیدهاند و با ایده هایی که حدود ۱۰سال پیش بدان اعتقاد نداشتند، حال همه موافقند، چون آن جو دیگرشکسته شده است. البته درست است که کارهایمان آثار ملموس فوری و آنی نداشته است، اما احساسم این است که ذهن مجلس تغییر یافته است. البته شاید افرادی که اقتصاد نخواندهاند هنوز مخالف نظر ما باشند اما در مجموع، اذهان متحول شده است. البته گاهی اوقات از نگاههای ایدئولوژیک برای اثبات تغییر نیز استفاده می شود. به عنوان مثال یادم می آید که در یکی از جلسات کمیسیون در خصوص بخشهایی از اقتصاد که بخش خصوصی در آن نمیتواند سرمایهگذاری بکند صحبت شد. آن بخش راه آهن بود. یکی از نمایندگان گفت: چون در دستور رهبری نیست، نمیتوان بخش خصوصی را برای سرمایه گذاری در آن محروم کرد و هر چه از طرف برخی نمایندگان استدلال شد که شبکههای اصلی راه آهن را نمیتوان به بخشخصوصی داد و اگر به رهبری هم ارجاع شود ایشان حتما میپذیرند، ولی آنان موافقت نکردند و بالاخره هم موفق شدند این کار را مطابق دستور رهبری انجام دهند.
این نشان میدهد که فضای ایدئولوژیک خیلی عوض نشد.
اما زمینهها آماده شده است و الان هم موجی از طرفداری نسبت به بخشخصوصی در سطوح بالای مجلس به جریان افتاده است ولی ذهن طبقه متوسط جامعه تغییر جدی پیدا نکرده است.
منظورتان چیست؟
اتفاقی که در ایران افتاده این است که الگوهای مصرفی به سرعت رشد پیدا کرده است و همه پسانداز منفی دارند. درنتیجه مردم با تنش و نگرانی روبهرو هستند. این الگوی مصرف در اقتصاد ایران با الگوی مصرفی که قاعدتا باید داشته باشیم همخوانی ندارد. به عنوان مثال من ۳۰ سال است که مدرک دکترا از آمریکا را گرفتهام، اگر از دید اقتصادی به قضیه نگاه کنیم و اگر من در آمریکا میماندم الان وضعم این نبود.
بنا براین هماکنون در ایران، ما الگوی مصرفی گسترده ای داریم که با درآمد کشور همخوانی ندارد، درنتیجه همه ناراضی هستند. اگر این عطش تقاضا ، به کار بیشتر و سرمایهگذاری گستردهتر منجر شود خوب است. اما ریسکهای سیاسی و موانع بورکراتیک باعث شده این تقاضا به فعالیتهای مثبت اقتصادی تبدیل نشود.
الگوی مصرف ما باید چگونه میشد که اکنون نیست؟
باید خیلی محدودتر عمل میکردیم. ما سبک زندگیمان با درآمدی که داریم برابر نیست. همچنین با میزان کاری که انجام میدهیم. ما جامعه کمکاری داریم وقت صرف می کنیم ولی کارآیی نداریم.
البته فقط تقصیر مردم نیست، این یک معادله چند متغیره است. مثلا ما در ایران استاد دانشگاهی داریم که ۳۰سال است تدریس میکند اما ۲مقاله چاپ نکرده است، اما در آمریکا در سال اول قرارداد از او میخواهند که اگر ۲ مقاله در یکسال در فلان نوع نشریه چاپ نکند قرارداد او تمدید نمیشود و در آنجا اگر فعالیت علمی نداشته باشد سیستم او را کنار میگذارد، در حالی که در ایران برعکس است.
وقتی میزان مصرف بیشتر از آن چیزی میشود که کار میکنیم، مکانیزم ارتباط بین کارآیی، رفاه و تسهیلات از بین میرود. در ذهن انسانها این نیست که اگر بیشتر کار کنند زندگی بهتری خواهند داشت. آنان تصور میکنند اگر فلان ارتباط را برقرار کنند میتوانند زندگی بهتری داشته باشند و این معضل اصلی اقتصاد ایران است.
اگر بخواهیم از رشد خوبی برخوردار باشیم باید ارتباطها و ذهنیت عوض شود. انسانها باید باور کنند که اگر بهتر کار کنند پاداش بهتری میگیرند.
شما اشاره کردید که طی ده سال اخیر دیدگاهها عوض شده است، بفرمایید هم اکنون برای برقراری تعامل مثبت با دنیای خارج چه موانعی در پیش رو داریم؟
من فکر میکنم باید با دید تاریخی به این مساله نگاه کرد. موقعیت سوقالجیشی ایران یک امتیاز بزرگ در طول تاریخ این کشور بوده است که خواستاران بسیاری داشته و ما را در چهارراه حوادث و مورد حملات متعدد کشورهای خارجی قرار داده است. یک دوره انگلیسیها از جنوب کشور و روسها از شمال کشور برای رسیدن به منافعشان به ایران فشار وارد میکردند. در نتیجه این تعارضها و تضادها یک رابطه منفی با غرب برقرار شده است. از یک جهت، خواستار ارتباط با غرب هستیم چون ایرانیها ذاتا ملتی اهل تعامل و ارتباط هستند و احساس مثبت به برقراری ارتباط دارند. این خصلت ریشه عمیقی در تکتک افراد جامعه دارد ولی از طرف دیگر در طول تاریخ در شرایطی قرار گرفتهایم که همواره تحت فشار بودهایم، در نتیجه احساس عشق و نفرت شکل گرفته و یک تعارض ایجاد کرده و این تعارض خودش را در بستر جهانی شدن، نشان میدهد. از یک طرف تمایل به ارتباط و سرمایهگذاری متقابل داریم ولی از طرف دیگر با توجه به سابقه تاریخی منفی که از غرب و روسیه به یاد داریم نگران هستیم که جاسوس باشد و باز هم ما از این ارتباط لطمه بخوریم. این تضاد نه تنها در حکومت بلکه در اذهان اکثر ایرانیها نهفته است و من نمیدانم چگونه میتوان این تضادها را از بین برد.
اما نیروهای بینالمللی خودشان را به ما تحمیل میکنند و متاسفانه ما جزء کشورهایی هستیم که از مزایای جهانی شدن بهره نمیگیریم اما یکسری مشکلات گریبانگیرمان می شود و ما باید هزینههای آن را بپردازیم.
در این تعامل نقش چندانی هم نداریم یا به تدریج این نقش تقلیل یافته است. مرز ایران با ترکمنستان و آذربایجان از آن طرف باز شده است زیرا تا چند سال پیش آنها اجازه نمیدادند مبادله صورت گیرد اما اکنون نمیتوانیم از آن ممانعت کنیم. مرز افغانستان و جنوب هم همینطور است. بنابراین مرز ایران در چهار طرف از بیرون باز شده است نه از درون. پس نیروهای بین المللی خودشان را به تدریج به ما تحمیل میکنند. ما قاعدتا باید یک بستر رقابتی ایجاد میکردیم تا وقتی محصولات خارجی به کشور ما هجوم می آورد صنعتگران ما لطمه نبینند.
هم اینک صنعت مبلسازی، نساجی و لوازم خانگی ما نابود شده است. اگر حکومت در دوران گذشته هوشیار بود و این پیشبینی را میکرد که این موج، صنعت ما را از بین می برد صنعت ما رقابتی میشد.
درست است که صنعت را باید حمایت کرد اما اگر این صنعت رو پای خودش نایستد نمی تواند به سازوکار خود ادامه دهد. مثل یک بچه است که تا ۶سالگی روروک میدهید اگر نتواند پس از آن راه برود در آینده هم این حمایت ها موثر نیست. حمایت هم یک حد و مقداری دارد.
اکنون دنیا به سرعت به سوی جهانی شدن میرود. زمانی تعرفههای گمرکی در آمریکا بعد از جنگ جهانی ۵۰ درصد بود اکنون ۳ درصد است. یعنی هر ۱۰۰ دلار ، ۳ دلار تعرفه دارد. به عبارت ساده، دروازههای دنیا همه به روی هم باز شده است. تنها چیزی که باقی مانده کشاورزی است که میتواند به نفع ما تمام شود. اگر آزادسازی صورت گیرد و اگر سازمان WTO به نفع کشاورزی کشورهای در حال توسعه اقدام کند و دور دوحه موفق گردد کالاهای کشاورزی در کشورهای اروپایی گران میشود و ما میتوانیم حتی گندم صادر کنیم.
متاسفانه لایههای درونی جامعه و حکومت ضعیف عمل میکنند و شرایط دنیا را درست نمیبینند.
اولین مانع، مانع فکری در تحصیلکردهها است. توهم توطئه خیلی به ما صدمه میزند. البته نمیتوان گفت که دنیا بدون توطئه است اما به تاجر به عنوان جاسوس نباید نگاه کرد. این به صنعت و اقتصاد ما آسیب می رساند.
با توجه به تجربیات طولانی که در اتاق بازرگانی بینالمللی داشتید به نظر شما چه اقداماتی در نمادهای اقتصادی غیردولتی میتوان انجام داد که تعامل ما با دنیای خارج بهبود یابد؟
ضرورت دارد با جوامع بازرگانی بزرگ در دنیا در ارتباط باشیم. و مقوله اقتصاد و تجارت را با سیاست آمیخته نکنیم. استنباط من این است که جامعه بازرگانی بینالمللی دنبال بحثهای سیاسی نیست.اکثر آنان از آنچه به آنها تحمیل میشود، نگران هستند. چون آنها به دنبال حداکثر کردن منافع خود میباشند. خیلی از آنها واقعا صنعتگر و تاجر هستند و اتفاقا تاجرها دلشان نمیخواهد سیاست گذاری با مسائل سیاسی آمیخته شوند. چون تجارت آنها لطمه میبینند و با تحریم کردن از طرف دولتها مخالفند ولی چارهای ندارند، جز آن که راه فرار پیدا کنند مثل شرکتهایی که در نفت و گاز ما هماکنون سرمایهگذاری کردند.
اگر ما با فراست بیشتری کار میکردیم شاید میتوانستیم از این تحریمها جلوگیری کنیم. به عنوان مثال یکی از زمینه هایی کهICC در آن بطور گسترده کار می کند در بخش بانک است. ICC مقررات بانک ها را وضع و به کشورها ابلاغ می کند. در نتیجه ما به دلیل مقررات اعتبارات اسنادی با بانکها چه در داخل و چه در خارج خیلی ارتباط داریم. اما اگر مدیران بانکها در کمیسیونهای ICC حضوری پررنگ تر داشتند و با مدیران بانکهای خارجی بیشتر مرتبط میشدند حتی میتوانستند جلوی خیلی از این تحریمها را بگیرند.
به طور تکنیکی حلقه تحریم ها را مهار می کردند و یا قدرت های جهانی را دور می زدند.
بسیار نادر اتفاق می افتد که مدیران بانکی ما یکی از مدیران اروپایی را بشناسد، در صورتی که میبینیم در اروپا تمام مدیران بانکی با هم ارتباط نزدیک دارند. مدیران بانکها در اروپا همه همدیگر را میشناسند اما شرایط اجتماعی و سیاسی به ما اجازه نمیدهد که این ارتباط را برقرار کنیم و خودمان هم به چنین جلساتی نمیرویم.
چون در این سطح از استانداردها نیستیم.
البته آن قدر هم دور نیستیم.
مهمترین کانال ارتباطی زبان است. اول به دلیل اینکه مدیران ما زبان انگلیسی را به خوبی صحبت نمی کنند و خجالت میکشند که وارد چنین تعاملاتی شوند آنهایی هم که زبان میدانند اعتماد به نفس ندارند. فکر میکنند حرف زیادی برای گفتن ندارند یا مورد احترام قرار نمیگیرند.
من از ۲۰ سال پیش گفتم که مدیران شرکتها و موسسات حتی مدیران بانک ها باید در صحنه بینالمللی، فارغ از دولت، فعال باشند.
همیشه گفتم که باید کانال رسمی را نگه دارند این کانال به درد میخورد. ولی اصلا این صحبتها شنیده نشد.
چون روحیات، روحیات دولتی است؟
من در سال ۱۳۷۰ با یکی از مدیران ارشد بانکی امروز در شرکت فولاد بودم. آن زمان من مشاور وزیر معادن و فلزات بودم. کنگره ICC در مکزیک برگزار میشد به ایشان پیشنهاد دادم که در آن کنگره شرکت کنند ایشان هم رفتند و بعد از بازگشت از کنگره گفتند که همه مدیران فولادی که به آنها تلکس و نامه میدادم و به من پاسخ درستی نمی دادند، در این اجلاس بودند و همه آنها را ملاقات
کردم.
اگر مدیران ما، حضور فعال در صحنه بین المللی داشته باشند خوب است. منتهی موانع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی باعث میشود که این تعامل خیلی کم رنگ شود مثلا نوع غذایی که سرو میشود یا ترتیب جلساتی که شکل میگیرد برای ما نگرانکننده است. جاهایی دست و پاهای خود را بیشتر از حد نیاز بستیم و این خیلی تاثیر منفی دارد.
در تایید فرمایش شما آنهایی که به ایران میآیند تصویر نادرست و غلطی از ایران دارند و میگویند چقدر شما ایران را بد منعکس میکنید.
- آنها که به ایران می آیند جامعه را میبینند که مدرن است مخصوصا مکانی که برای استراحت و اسکان موقت فراهم می شود مناطق بالای شهر است در نتیجه تصویر مثبتی پیدا میکنند اما وقتی با مسوولان ملاقات میکنند تا اندازه ای این نگاه تغییر میکند مسوولان ما محدودیت دارند ما به عنوان کسی که مسوول دولت نیستیم راحت تر در سازمانهای بینالمللی آمد و رفت داریم به محض این که یک عنوان و سمت میگیریم محدودیت ایجاد میشود. در نتیجه در جلسات به راحتی حضور نمی یابند. در مرحله بعدی مساله زبان خیلی مهم است. اکثر مدیرانی که حتی در خارج نیز زندگی کردند به دلیل این که تمرین نکردهاند روانی زبان را از دست دادهاند. بنابراین از ۲ ابزار مهم ارتباطی تقریبا محروم مانده ایم: ۱- زبان ۲- پذیرش شرایط عادی فرهنگ بینالمللی (پروتکلهای جهانی) آن هم بدون اینکه به پروتکلهای ما لطمه بزند و ما باید بپذیریم و قبول کنیم که با آنها خصومت نداشته باشیم. ما الان در کشورمان با افراد مسیحی و زرتشتی خوب ارتباط برقرار میکنیم چرا نباید در خارج از کشور اینطور باشیم.
در مورد نفت که محور اقتصاد کشور است چه مشکلات یا مزایایی در ارتباط ایران با اقتصاد جهانی به همراه دارد؟ چون اگر واقع بین باشیم اقتصاد ایران بدون نفت چندان معنادار نیست. باید بررسی کنیم که این ماده زیر زمینی چه تاثیری در تعامل ما با اقتصاد جهانی دارد؟
من فکر میکنم نفت ذخیره باارزش ملی است. اما متاسفانه نحوه ورود این ماده به اقتصاد کشور به گونه ای بوده که مکانیزمهای اقتصادی را فلج کرده و به عبارت دیگر شیوه استفاده از درآمد نفت درست نبوده است. به نظرم نفت مثل مس، سنگ یا هر معدن دیگری است. مگر ما هم اکنون مس را استخراج نمی کنیم و نمی فروشیم؟ نفت هم باید از همان مکانیزم برخوردار باشد. ولی ما در مورد نفت، همانند مس و سایر معادن برخورد نکردیم.
دلیلش را هم نمی دانم. حتی کشورهای عربی هم این گونه عمل نکردند. البته نوع حکومت آنها خیلی متمرکز است شاید همین یک دلیل مهم باشد اما در ایران چندان توجیه ندارد. ولی کشورهای اروپایی هیچکدام این کار را انجام نمیدهند. مثل معادن مس و سنگ آن را اجاره میدهند و بهره مالکانه می گیرند. اگر این اقدام را ما انجام میدادیم بهره مالکانه جزو مالیات بود و به حساب دولت میرفت و دولت به این ترتیب درآمدش را بهدست میآورد و میتوانست برای خرج کردن آن برنامهریزی داشته باشد.
ولی دولت آن را میگیرد و نمیداند چگونه به ریال تبدیل کرده و خرج کند، داخل صندوق ذخیره ارزی میریزد و بعد از آن برداشت میکند. اگر به صورت بهره مالکانه بود، اتلاف منابع کمتری میشد و هزینهها کمتر بود و این همه از بعد سیاسی هم برای دولت فشار ایجاد نمی کرد.
بنابراین نفت برای کشور ما چیز خوبی است اما مسیری که برای ورود به اقتصاد انتخاب کردیم مسیر درستی نیست و در نتیجه بخش نفت را به مانند جزیره جدا از اقتصاد کشور درآورده است. در برنامه چهارم تصمیم گرفته شد که درآمد نفت از طریق بهره مالکانه و مکانیزمهای شناخته شده وارد بودجه شود ولی این اتفاق نیفتاد و تا این اتفاق نیافتد ما همچنان مشکل داریم.
اما مشکلی که ما با این وضعیت پیدا کردیم کاهش ظرفیتهای تولیدی ما است که موقعیتهای ما را در اوپک متزلزل میکند. چون سرمایهگذاری به اندازه کافی نشده و صرفا دولتی عمل کرده و ما در آینده دچار مشکل میشویم.
ـ یکی از ضایعاتی که دولتی بودن صنعت نفت به همراه آورده این است که صنایع پیشین و پسین وابسته به نفت در ایران بهوجود نیامده است. ما باید هماکنون گستردهترین صنایع وابسته به نفت را در ایران داشته باشیم، اما نداریم. البته صنایع پتروشیمی رشد و توسعه یافته اما بیش از ۹۰ درصد آن به گاز وابسته است نه به نفت. صنایع وابسته به نفت در ایران شکل نگرفته است ( به جز تعدادی پالایشگاه که بنزین تولید می کنند ) و نفت به صورت جزیره جداگانهای توسعه یافته است. اگر ساختار نفت را تصحیح کنیم این اتفاق، صنایع وابسته به نفت را هم تغییر میدهد. اگر بخشخصوصی نفت را استخراج کند آن وقت برایش مهم است که هزینه تمام شده این ماشینآلات چقدر است و خودش صنعتی بهوجود میآورد که این ماشینآلات را تولید کند. بنا براین برایش مهم است و صنایع وابسته به نفت شکل میگیرد. اگر نفت بزرگترین پتانسیل ما است و ۳۰درصد اقتصاد ما را دارد پس باید ۳۰درصد صنعت ما هم وابسته به نفت باشد که نیست. پس معلوم میشود ارتباط مناسبی با این بخش برقرار نشده و یک تجدید ساختار درستی میخواهد و باید روی آن به طور دقیق کار شود.
بحث خصوصیسازی نفت هم باید در همین چارچوب مطرح شود. متاسفانه حرف و سخن آن هست اما راه حل آن نیست.
من معتقدم که به دلیل شرایط سوقالجیشی کشور، ایرانیها در اقتصاد بازرگانی موفقترند تا اقتصاد صنعتی. زیرا ایرانیها بیشتر روحیه تجارت دارند تا صنعتگری. ایرانیهایی که در آمریکا بسر می برند صرفنظر از دانشمندان و پزشکان و متخصصان همگی تاجر هستند آنهایی که در دبی سرمایه گذاری کردند همه عمدتا تاجرند. ما چرا از این پتانسیل روحیه ایرانی استفاده مناسب نمیکنیم.
دلیل آن چیست؟
در طول تاریخ ما روحیه تجارت داشتیم و اصلا صنعتگر خوبی نبودیم جز در صنایع دستی. ما اصلا نمیتوانیم ثانیه ها را محترم نگه داریم. به عنوان مثال برای صنعتگر زمان خیلی مهم است. ثانیهها مهم است. اما برای ایرانی این طور نیست. در عوض ایرانی ارتباط خوبی میتواند برقرار کند. ما خوب میتوانیم معامله و مذاکره کنیم. ما میتوانیم به چین برویم و کالا بخریم و در اروپا بفروشیم. ما طی تاریخ یاد گرفتیم و این مهارت برای کشور یک مزیت است.
شاه عباس اول این پتانسیل را فهمید - دوره طلایی اقتصاد ایران در دوران شاه عباس اول است وی فهمید مردم ایران تاجرهای خوبی هستند و توانست ابزارهای آن را مثل راهسازی و ... فراهم کند. در زمان شاه عباس اول هزاران صرافی در اصفهان وجود داشت. ما پتانسیل تجاری عظیمی داریم که ناشناخته مانده است یا به دلیل گرایش های سیاسی غلط مدفون شده است. ولی اگر میخواهیم در صنعت گام برداریم باید به سمت صنعت وابسته به نفت و کشاورزی برویم. ما هماکنون میلیونها هکتار زمین کشاورزی مرغوب داریم که میتوان به صورت صنعتی روی آن کشت کرد و سود به دست آورد.
ما هماکنون، حداقل ۲۵ - ۲۰ میلیون هکتار زمین داریم و میتوانیم یک کشاورزی خوب داشته باشیم.
در جمع بندی آنچه تاکنون اشاره کردم، ما باید به دنبال دو سه پتانسیل برویم ۱ـ نفت: نفت و آنچه به نفت مربوط می شود به خصوص این که شکل جزیره یی و مستقل بودن آن از بین برود و در دل اقتصاد کشور رسوخ کند ۲- تجارت: تجارت در این مملکت میتواند رفاهی بسیار گسترده به دنبال داشته باشد، به شرطی که به ابزار مورد نیاز آن توجه شود. ۳- استفاده مناسب از نیروی انسانی مملکت که اکنون تبدیل به یک بار خاطر شده است میتواند تبدیل به پتانسیل شود. نیروی انسانی فعال در کشور ما یک فرصت است. واقعا میشود از نیروی جوانان استفاده کرد ولی به علت محدودیتها این پتانسیل ناشناخته مانده است. بنابراین یک بازنگری باید در مورد پتانسیلهای مملکت انجام شود. اگر ما در برنامه ریزی خود هدفهای اقتصادی را واقعا در اولویت قرار ندهیم در دنیا دچار مشکل می شویم. البته اقتصاد باید با سیاست هماهنگ شود اما اولویت باید اقتصاد باشد وگرنه ده سال دیگر مشکل جدی پیدا خواهیم کرد زیرا تا آن زمان قیمت نفت نسبت به دو سال گذشته بالا نخواهد رفت ولی جمعیت افزایش پیدا میکند و نیازهای جامعه به خاطر گسترش رفاه و تکنولوژی در جوامع دیگر و انتقال اطلاعات آن به درون جامعه بسیار گستردهتر خواهد شد. بنابراین کشور ما قطعا دچار مشکل میگردد.
ارسال نظر