مجری اگر مجری باشد درآمدش بینظیر خواهد بود - ۱۸ آبان ۹۱
پرونده ویژه این هفته ما سراغ مجریان نامآشنا و محبوب رسانه ملی رفته تا سوالهای بیپاسخ متعددی را کشف کند؛ از راز موفقیتشان بگیرید تا سبک منحصر به فردشان، خصوصیات یک اجرای ایدهآل و از همه مهمتر ویژگیهای یک مجری خوب بودن.
ژیلا صادقی که معرف حضورتان هست؟ همان خانم محترمی که با اجراهای جذاب و دلنشینش موفق شد در دل خیلیهایمان جا باز کند و با خوشکلامی و مهربانانه برخورد کردنهایش توانست خودش را بهعنوان یکی از معدود زنان مجری صاحبسبک معرفی کند.
پرونده ویژه این هفته ما سراغ مجریان نامآشنا و محبوب رسانه ملی رفته تا سوالهای بیپاسخ متعددی را کشف کند؛ از راز موفقیتشان بگیرید تا سبک منحصر به فردشان، خصوصیات یک اجرای ایدهآل و از همه مهمتر ویژگیهای یک مجری خوب بودن.
ژیلا صادقی که معرف حضورتان هست؟ همان خانم محترمی که با اجراهای جذاب و دلنشینش موفق شد در دل خیلیهایمان جا باز کند و با خوشکلامی و مهربانانه برخورد کردنهایش توانست خودش را بهعنوان یکی از معدود زنان مجری صاحبسبک معرفی کند. کاری نداریم که دو سالی میشود هیچ برنامهای روی آنتن سیما نداشته است اما یادتان که نرفته؟ «اولینها همیشه در اذهان ماندگار خواهند شد.»
فکر میکنی دلیل اینکه دنیای اقتصاد برای گفتوگو سراغت آمده چه باشد؟
قبل از اینکه بخواهیم حرفهایمان را شروع کنیم، باید بگویم اشتراکاتی بین ما مجریان و واژه «دنیایاقتصاد» وجود دارد؛ اقتصاد بوی پول میدهد و جایگاه اجرا هم اگر به صورت تخصصی و دقیق باشد و دقیق تعیین شود، آن هم بوی پول میدهد. امروزه روز همه جای دنیا میدانند برای کسب درآمدهای بالا باید شرایط ایدهآلی فراهم کنند و با یک اقتدار تخصصی در هر جایگاهی قدم بگذارند. به جرات میگویم این اتفاق برای من دیر افتاد، اما خدا را شکر، به واسطه یک اتفاق که همواره در خلوت خودم از آن به عنوان خاطرهای تلخ یاد میکنم، توانستم مسیر و جهت زندگیام را عوض کنم.
و این مسیر از کجا شروع شد؟
خب من با کار گویندگی و بازیگری وارد عرصه هنر شدم و توانستم رسانه را بشناسم. تابستان سال ۷۵ بود که آن اتفاق تلخ برایم افتاد و مسیر زندگیام را تغییر داد، آن زمان احساس کردم برای اینکه بتوانم به خواستههای درونی و استعدادم پاسخ درست بدهم، وارد عرصه اجرا بشوم. جالب است بدانید اولین اجرای من، اجرا کنار آقای «بهروز رضوی» در برنامه «کاپیتولاسیون» کار گروه سیاسی شبکه چهار بود. به هر حال اجرا کنار این مرد بزرگ کار سادهای نبود، اما از خوش روزگار قسمت من شد. اما آن کسی که تشویقم کرد و اطمینان داد میتوانم این مسیر را طی کنم و موفق شوم، آقایان «دهقان نسب» و «مجید مظفری» بودند. آن زمان آرام آرام جلو آمدم و همچنان در همان وادی سیاسی برنامه اجرا میکردم؛ بعد از «کاپیتولاسیون»، برنامه «جهان در مطبوعات امروز» و پس از آن «اقتصاد شبکه خبر» و «جاذبههای شبکه خبر» را اجرا کردم. آن موقع به کار اجرا خیلی علاقهمند شده بودم، اما همیشه دوست داشتم متفاوتتر از دیگران باشم، چون احساس میکردم در این وادی آدمهای قابلی در حال کارکردن هستند، اما تقریبا همهشان یکنواخت هستند! میخواستم تحولی ایجاد کنم اما احساس میکردم در زمینه سیاسی
خیلی مجالی برای بروز خیلی از استعدادها وجود ندارد. به همین دلیل ژانرم را تغییر دادم و اولین حضورم در یک ژانر دیگر با حضور در برنامه «هشت فصل عشق» ویژه برنامه دفاع مقدس اتفاق افتاد. اولین بار بود که خانمی در این ژانر اجرا میکرد که خدا را شکر به لطف کارگردانی خوب جناب آقای مجتبی شهردادی آن برنامه جوایز متعددی در زمینههای دکور، کارگردانی، نویسندگی و اجرا دریافت کرد. خب آن کار خیلی محدود و مناسبتی بود؛ بنابراین خیلی راضیام نمیکرد، اما همین که در کارنامهام به عنوان اولین خانم که در این ژانر اجرا میکند ثبت شد، برایم مایه فخر و مباهات بود.
بعد از آن برنامه از طریق شخص آقای شهردادی، وارد گروه تاریخ و معارف شدم.
می خواهم بدانم این اتفاقات آیا باب میل خودت بود یا اجرا در این زمینهها را دوست نداشتی؟
خیلی سوالت خوب است. همیشه احساس میکردم باید همه ژانرهای اجرا را امتحان کنم تا بالاخره آنچه مورد علاقه و از جنس خودم است دستم بیاید. واقعا یکی از چیزهایی که امروز به خیلی از بچههای تازهکار میگویم، این است که فکر نکنید اگر یک برنامه روتین یا زنده بهتان پیشنهاد شد، خیلی اتفاق خوبی است، به نظرم خیلی هم بد است، چون ریسک است و امکان دارد طرف برای همیشه نابود شود. برای همین تصمیم گرفتم آرام آرام قدم بزنم و همه ژانرهای اجرا را تجربه کنم، تا بدانم خالصیای که انتهای الک باقی میماند چه چیزیست و چقدر با روحیاتم سازگار است. با علم به اینکه گروه تاریخ و معارف از جنس من نیست، تصمیم گرفتم آن را نیز تجربه کنم، چون بسان دانشگاهی برای پیشرفت و شناخت بیشتر خودم بود تا ترم به ترم و واحد به واحد جلو بیایم. آقای مجتبی شهردادی یکی از کسانی بود که خیلی تاثیر خوبی بر من داشت، چون بسیار انسان خوشفکری بود، از طرفی خودش دست به قلم بود، کار سازندگی را انجام میداد و دوربین را هم خوب میشناخت، فقط کارگردان نبود، اما در هر زمینهای تخصص کافی، داشت و ایشان خیلی به من کمک میکرد. یکی از بهترین کارهایم در گروه تاریخ و معارف کار «یاد
ماندگار» آقای شهردادی بود که جزو برنامههای خیلی خاصم به حساب میآید، چراکه آنجا تنها مجری نبودم، بلکه باید بازی هم میکردیم. خوشبختانه از آنجا که حافظه بسیار قویای دارم، توانستم متنهای سنگین آن برنامه را به خوبی حفظ کنم و با ریتم ایدهآلی ضبط آن برنامه صورت گرفت. آن روزها واقعا مانند دانشگاهی بود که میتوانستم واحدهای لازم برای اجرا را پاس کنم و هر روز بهتر شوم.
در دورهای به دلیل اینکه مقداری از لحاظ روحی شرایط خوبی نداشتم دست نگه داشتم و حدود ۶-۵ ماهی کار نکردم، چراکه به هیچ وجه دوست نداشتم با آن شرایط روحی جلوی دوربین بروم. در همان روزها پیشنهاد اجرای برنامه «بیدار شو، آفتاب شد» از شبکه دو ژانر کودک به دستم رسید؛ احساس کردم اینجا همان جایی است که با جنسم جور درمیآید، ضمن اینکه احساس میکردم اگر وارد این فضا شوم، حالم نیز خوب خواهد شد و واقعا هم همین اتفاق افتاد. دقیقا با اجرای «بیدار شو، آفتاب شد» ژیلای ۵ ساله را پیدا کردم، چون در خانوادهای بزرگ شده بودم که همیشه دیسیپلین بر آن حاکم بود، هیچ وقت نتوانسته بودم بچگی کنم و به قولی آدم بزرگ بار آمده بودم. فکر میکردم «بیدار شو، آفتاب شد» فضایی است که کمک میکند بچگی خودم را پیدا کنم و با سلیقه خودم تربیتش کنم. این جمله بدان معنا نیست که بخواهم تربیت پدر و مادرم را زیر سوال ببرم، نه، چون آنها اعتقاد داشتند بچه باید با دیسیپلین خاص خودشان بزرگ شود، اما من دوست داشتم خودم را جور دیگری بشناسم، چون میدانستم آدم اکتیوی هستم، هیجان زیادی دارم و دوست داشتم همچنان آدم شلوغ و کودکی باشم. به کمک آقای مهرداد غفارزاده که به
جرات یکی از بهترین کارگردانهای ایران هستند، این اتفاق در «بیدار شو، آفتاب شد» برایم افتاد. یکی از بزرگترین شانسهای من در زندگیام این بود که به لطف خدا همواره به پست آدمهای خوش فکر میخوردم. نوشتههای بسیار بسیار خوب «مهدی فرشچی» و «سعید فروتن» در این برنامه خیلی به من کمک کرد و دایره واژهها و لغاتم را گستراند و یک فضای کاملا روانشناسانه و کودکانه را رقم زد. از طرفی رنگ و دکور هیجانانگیز، کارگردانی بسیار خوشفکر، تصویربرداریها و تدوینهای متفاوت آن گروه و از همه مهمتر زمان پخش برنامه که صبح زود بود، باعث دیده شدن آن برنامه شد. چیزی که به واسطه حضور در «بیدار شو، آفتاب شد» یاد گرفتم این بود که صبح زود، قبل از اینکه آفتاب طلوع کند و هوا گرگ و میش است، زمین از خودش عطرافشانی میکند و پرندهها با بوی این عطر از خواب بیدار میشوند. از آن سال تا امروز پیش نیامده که صبح زودی را از دست بدهم و سعی میکنم حتی برای ۳-۲ دقیقه هم شده از خواب بیدار شوم، پنجره اتاقم را باز کنم و این عطر را استشمام کنم.
آن برنامه چند قسمت اجرا شد؟
تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته شد؛ به واسطه آن برنامه خودم بزرگ شدم، کودکیام را پیدا کردم، خودم را تربیت کردم، دایره واژگانم را گستراندم، دنیای هنر را بهتر شناختم، به خواستههای قلبیام پاسخ داده بودم، پیشرفت خیلی خوبی کرده بودم و در کنار همه اینها اگر دروغ نگویم به شهرت نسبیای هم رسیده بودم و از همه مهمتر در سبک اجرا به نفع خانمها تحولی ایجاد کردم. واقعا احساس میکردم وظیفه سنگینی دارم تا بتوانم کفه ترازو را به سمت خانمهای مجری سنگین کنم. خدا رحمت کند «رضا صفدری» را، ایشان یکی از کسانی بودند که با اجرای برنامه «شبهای زعفرانی» کفه ترازو را به نفع مجریان آقا سنگین کرده بودند و من احساس میکردم به لحاظ خیلی از چهارچوبهای حاکم در ایران باید در مورد خانمها هم این اتفاق بیفتد.
و این چهارچوبها چقدر کارت را سخت میکرد؟
بله، مسئولیتم را سنگین تر میکرد. تنها کاری که میکردم این بود که تلاش میکردم از منظر روانشناختی به این موضوع نگاه کنم و بتوانم به بهانه حضور در دنیای کودکی، نظر مردم و آنهایی را که در راس کار بودند جلب کنم، بدون آنکه خدشهای به اعتقادات و نظرهایشان وارد شود و من نیز بتوانم به هدفهایم نزدیک شوم. خدا را شکر همین اتفاق هم افتاد. یکی از چیزهای جالبی که به واسطه برنامه «بیدار شو، آفتاب شد» فهمیدیم این بود که آمارها نشان میداد اکثر بینندگان برنامه ما را آدم بزرگها تشکیل میدهند و من اسم این آدم بزرگها را گذاشتم «آدم هایی که کودکیشان را پیدا کردهاند.»
بعد از آن برنامه ایران را ترک کردی.
بله سفری برایم پیش آمد و زمانی که برگشتم برنامه «با تو» از گروه اجتماعی شبکه سه پیشنهاد شد. ۶ خرداد ۸۴ به ایران برگشتم و تنها ۴ روز بعد این کار کلید خورد! یکی از اتفاقات خوش زندگی من در این مسیر بزرگ شدن (چه از لحاظ سنی و چه کاری) آشنایی با «فرزاد حسنی» بود که در آن کار مشاور هنری برنامهمان بود. او آن زمان ایده بسیار نویی ارائه داد، با این مضمون که تابلویی برای برنامه تهیه کردند با عنوان «ورود آقایان ممنوع!» یادم هست یکی از مهمانان آن برنامه آقای «رامبد جوان» بود که خیلی از این اسم خوششان آمد و دیدیم چندی پیش نیز فیلمی با همین عنوان ساختند. من با برنامه «با تو»، دیگر تبدیل به یک خانم جوان ۲۱ ساله شده بودم (منظورم از ۲۱ ساله شخصیت هنریام است) که قرار بود پایش را فراتر بگذارد، وارد اجتماع شود، خانم خانه باشد، خانم اجتماع باشد، فعالیت کند و خلاصه کلام یک زن خاص و موفق باشد، چون ما در برنامه «با تو» فقط با خانمها مصاحبه میکردیم، چراکه میخواستیم به آقایان بگوییم «ایست، نوبت خانمهاست که خودشان را نشان دهند.» البته به هیچ وجه فمنیستی فکر نمیکردیم چراکه اکثر عوامل برنامهمان را آقایان تشکیل میدادند و حتی
قسمتهایی هم داشتیم که درباره موضوعاتمان نظر آقایان را نیز جویا میشدیم تا نشان بدهیم زن و مرد زمانی میتوانند موفق شوند که با همفکری یکدیگر پیش بروند؛ این هدف برنامه «با تو» بود. خوشبختانه این برنامه هم جایزه گرفت و دوستانی که همیشه به من لطف دارند میگویند اجرای بیبدیلی انجام دادی. به واسطه نوشتههای نویسنده آن برنامه، ذهنم نسبت به گذشته پختهتر شد و با وجودی که سالهاست آن آدم را ندیدهام، هرگاه نوشتههایش به چشمم میخورد، بیاغراق میگویم میبوسمشان، چراکه همه آن عوامل دست به دست میدادند تا این ژیلای ۵ ساله بزرگتر شود. بعد از آن برنامه دوباره ایران را ترک کردم و در زمان بازگشت اجرای برنامه «خانه مهر» پیشنهاد شد؛ «خانه مهر» یک برنامه ترکیبی از آشپزی، کارشناسی و هنری بود که صبحها پخش میشد. آن زمان برنامههای مشابهی همچون «به خانه برمیگردیم»، «تصویر زندگی» و «خانواده» هم از سیما در حال پخش بودند و همین کار من را سخت تر میکرد، چراکه پیشکسوتان بزرگی آن برنامهها را اجرا میکردند، مثل خانم شعله قهرمانی و دیگر دوستان. آن زمان در مصاحبهای از این بزرگان کسب اجازه کردم و به سمت شان به خصوص خانم «ژاله
صادقیان» که به نظرم در عرصه گویندگی و اجرا اسطوره هستند تعظیم کردم و یاعلی گفتم و دو سال و ۸ ماه این برنامه را روی آنتن حفظ کردم. آن زمان بیماریای برایم پیش آمد که مجبور شدم ادامه برنامه را به یکی از همکارانم بسپارم و از طرفی باید از ایران میرفتم.
و بعد از آن بود که برنامه «خانه من، خانه تو» را اجرا کردی.
بله، البته ابتدا قرار بود این برنامه با عنوان «یک فنجان چای داغ» پخش شود که بعد تغییر نام داد و به تهیهکنندگی آقای محمد هاشمی اصل روی آنتن رفت. از جمله خصایص آقای هاشمی اصل خوشفکر بودنشان است که همیشه بهترینها را میخواهد؛ از دکور تا ریزترین ابزارهایی که برای اجرای یک برنامه نیاز است؛ این یعنی احترام به مخاطب. «خانه من، خانه تو» نیز موفقیتهای زیادی به دست آورد و اواسط برنامه چون باید به کشور انگلیس میرفتم، اجرا را به خانم «کمند امیرسلیمانی» سپردم و باز از ایران رفتم و بعد از یک سال که به ایران برگشتم اجرای برنامه «خانه فیروزه ای» به دستم رسید. همان زمان شبکه سه جشنی برگزار کرد که به واسطه اجرای برنامههای «خانه مهر» و «خانه من، خانه تو» جایزه آن سال را گرفتم و اجرای «خانه فیروزهای» را به همراه آقای «جواد مولانیا» شروع کردم. به نظرم «جواد مولانیا» یکی از بافرهنگترین و باسوادترین مجریان ایران به حساب میآید. دو سال و ۴ ماه من و ایشان در کنار هم در «خانه فیروزهای» زندگی کردیم. آن زمان جسته گریخته پیشنهادات بازیگری هم به من میشد، یکی دوتایشان را به دلیل اینکه در رودربایستی قرار گرفته بودم پذیرفتم؛ یکی
شان «به خاطر سوگند» بود که با ابولفضل پورعرب کار کردم و دیگری تله فیلم «آتشبس در بیمارستان» بود. همیشه گفتهام اصلا دوست ندارم بازیگری کنم چراکه راه خودم را انتخاب کردهام و اسم این کار را به قولی «دلگی» میگذارم.
یعنی آن علاقه ابتدایی را که به بازیگری داشتی فراموش کردی ؟
فراموش نکردم، بلکه ترجیح دادم این پکیج را ببندم، چون احساس میکردم حالا که در مسیر اجرا قرار دارم و اتفاقات خوبی هم برایم افتاده، روی همان سرمایهگذاری فکری، احساسی و وقتی کنم. به نظر من قرار نیست آدم به همه آرزوهایش برسد و به همه خواستههایش جواب مثبت بدهد! ضمن اینکه این کار به نظر من بی حرمتی به جایگاه اجرا به حساب میآید و در مصاحبهای که قبلا هم با هم داشتیم نامش را «دلگی» گذاشتم، چراکه یک جورهایی از این شاخه به آن شاخه پریدن است و باعث از بین رفتن تمرکز آدمها میشود و هم باورهای مردم نسبت به خودم را خراب میکند. مردم من را در آن لباس و شخصیت ژیلا صادقی، همان بانوی «خانه فیروزهای» دیده بودند و دوست نداشتم در کاراکترهای مختلف و سریالهای جورواجور بازی کنم.
یعنی میخواهی حضور مجریان را در قالب بازیگری محکوم کنی؟
همیشه بر این عقیدهام راسخ بودهام که یک بازیگر نباید اجرا کند و یک مجری هم نباید بازی کند. اگر اینگونه باشد هر دو جایگاه به خوبی حفظ خواهد شد. شما همه برنامههای دنیا را بررسی کنید؛ نمونههای خیلی زیادی داریم که یک مجری، شناسنامه یک برنامه به حساب میآید. البته خیلی از دوستان نگران مباحث اقتصادی هستند، اما من از جمله مجریانی هستم که همیشه میگویم اگر در کارتان یک شاخه را دنبال کنید، بیشک بهترین درآمد نصیبتان خواهد شد؛ این تناقض در انتخاب جایگاه خیلی آسیبرسان است و تکلیف آدم با خودش مشخص نیست که بالاخره اسم و جایگاه من در اجتماع مجری است یا بازیگر؟! هنوز هم بر این عقایدم مصمم هستم، اما خوشحالم این روزها دارد اتفاقات خوبی میافتد؛ از جمله تشکیل «کمیته مجریان» با مدیریت آقای دکتر پورحسین که قرار است این صنف ساماندهی شود و اتفاقات خوبی بیفتد. اگر این اتفاق بیفتد، مطمئنم این جایگاه، جایگاه شناسنامهداری خواهد شد.
حدود دو سال است دیگر اجرای تلویزیونی نداشتهای. دلیلش چیست؟
بله، در این دو سال اتفاقاتی برای من افتاد که نتوانستم روی آنتن باشم، بنابراین احساس کردم این اتفاقات دارد من را از دنیای هنر دور میکند. دروغ نگویم، یک مقدار وسوسه شدم که سراغ بازیگری بروم، چون پیشنهادات خیلی خوبی به من شد، از جمله پیشنهادی که از آقای «حسن فتحی» گرفتم و ایشان در برنامه «سین مثل سریال» از من با عنوان «سرمایه» یاد کردند و گفتند توانایی بازیگری را در من میبینند. صادقانه بگویم در مرحلهای قرار گرفته بودم که داشتم تصمیم به بازیگری میگرفتم، اما نتوانستم با خودم کنار بیایم و در این دو سال با اجرا روی استیجهای مختلف که فکر میکنم بالای ۱۰۰ اجرا باشد خودم را راضی نگه داشتم. خب، مردم خیلی در کوچه و خیابان از من میپرسند چرا نیستی و اجرا نمیکنی؟ من هم بهشان میگویم احتیاج به استراحت دارم و باید اطلاعاتم را به روز کنم تا با کولهپشتی سنگینتری ظاهر شوم و به قولی به تکرار نیفتم. در فاصله این دو سال احساس کردم بیانصافیها و بیعدالتیهایی علیه من صورت گرفت که باعث شد یک جورهایی احساس کنم زندگی ۱۸-۱۷ ساله تلاش من در رسانه در حال خدشه دار شدن است. خودم را مقصر اصلی میدانستم چون احساس میکردم باید با
تدبیر بیشتری گام برمی داشتم اما یک جاهایی هم احساس میکردم باید بروم و از حقم دفاع کنم و خودم را بیشتر معرفی کنم. وقتی متوجه شدم کمیته مجریان تشکیل داده شده و خیلی دقیق در حال بررسی کردن همه جوانب هستند، تا حدود زیادی خیالم راحت شد و با آرامش نشستهام تا ببینم چه تصمیمی گرفته میشود. مطمئنم این روزنامه را خیلی از مسوولان رسانهای کشورمان خواهند خواند. میخواهم به این عزیزان بگویم روی استعدادهای زیادی در زمینه اجرا سرمایهگذاری شده، نه از نظر مالی، بلکه از منظر احساسی، چراکه آدمهای زیادی با این مجریان ارتباط حسی برقرار کردهاند و خیلیها آنها را دوست دارند. امیدوارم این دوستان زودتر بتوانند برگردند و باز در کنار مردم زندگی کنند.
وضعیت مجریان امروز رسانه را چگونه ارزیابی میکنی؟
فکر میکنم امروز مجریان قابل و توانایی بالایی در رسانهمان حضور دارند و خواهش میکنم به استعدادهایشان توجه بیشتری شود. یکی از مجریان جوانی که متعلق به نسل سوم مجریان تلویزیون است، خانم «مژده لواسانی» است که خیلی در خفا و آهسته و پیوسته در حال انجام کارش است و من آینده روشنی را برایش پیشبینی میکنم.
حالا به غیر از کار ایشان برنامه مجریان دیگر را هم نگاه و بررسی میکنی؟
خیلی زیاد. اصلا یکی از کارهایی که در این مدت انجام دادهام و به همه بچههای جوان و تازهکاری که وارد این عرصه شدهاند هم گفتهام، این است که به صورت تلفنی یا حضوری به همهشان مشاوره میدهم تا به نوع خودم کمکی به آنها کرده باشم. اما باعث تاسف است که باید بگویم برنامههای تلویزیونمان به شدت افت کرده است، چراکه هیچ فکر و خلاقیتی پشت آنها نیست. نسل امروز ما، نسل کم طاقت و عجولی است که دوست دارد یک شبه به همه چیز برسد! شاید در عرصه بازیگری این اتفاق بیفتد، اما در عرصه اجرا شوخیبردار نیست و نمیتوانی یک شبه به جایگاهی مثل «احسان علیخانی» یا امثالهم برسی. من میگویم اجرا یک حرفه تخصصی است که به واسطهاش شما ویترین یک رسانه بزرگ به حساب خواهی آمد؛ رسانهای که همه جای دنیا به آن چشم دوخته است. مگر نه اینکه همه امید مردم ما تلویزیون است؟ از تلویزیون برای خودشان برنامهریزی میکنند، تبلیغات و محصولات موردنیازشان را پیدا میکنند، درس زندگی میگیرند، خبرهای روز دنیا را میگیرند و... اما هیچ وقت اتفاق نمیافتد دیدن سریال یا فیلم سینمایی برایشان دلیل انتخاب تلویزیون باشد، چراکه آنها یک سرگرمی و برنامه اضافه بر سازمان
است، چراکه معتقدم مردم از فیلمها و سریالهایمان درس زندگی نمیگیرند، چون خیلی خوب و دقیق به امور اجتماعی پرداخته نمیشود. فضای امروز اجرایمان هم حال و روز بهتری ندارد. من میگویم اگر یک خانم را به خاطر ویژگیهای ظاهریاش به عنوان مجری به مخاطب معرفی میکنیم، کار اشتباهی است، اجرا این نیست؛ اجرا داشتن صدای خوب و چهره زیبا نیست! اجرا کله و مغز قوی و سواد و تجربه بالا میخواهد و این سواد بالا اینگونه کسب نمیشود که در یک شب دو جلد کتاب قطور مطالعه کنی و دانشمند شوی! محال است این اتفاق بیفتد. باید ترمهای دانشگاهی لازم را بگذرانی تا واحد مربوط را پاس کنی. حتی همه ما یک سال طول میکشد کتاب اول ابتداییمان را تمام کنیم و به خوبی با حروف فارسی آشنا شویم.
خود همین یکی از تجربیاتی است که داری در اختیار جوانترها میگذاری تا جلوی این برنامههای بیکیفیتی که داریم میبینیم گرفته شود.
بله، امیدوارم با تشکیل این کمیته مجریان، همه چیز روبه راه شود و با یک مدیریت صحیح، پیش برویم. واقعا خود ما مجریان، همینهایی که مویی در اجرا سپید کردهایم و به قولی دستی بر آتش داریم و شخصا درباره خودم بگویم امروز وارد ۴۰ سالگی شدهام و نزدیک به ۲۰ سال تجربه حضور در عرصههای گویندگی، بازیگری و اجرا را دارم، باید بگویم هیچ کداممان یک شبه به اینجا نرسیدایم و طعم تلخی و سختیهای زیادی را چشیدهایم. هیچ کدام ما با رابطه بازی و ابزار وارد این عرصه نشدهایم و باید علاوه بر اینکه از خودمان محافظت میکنیم، به نسل جدید هم کمک کنیم مسیرش را درست برود. منظورم از ابزار به آنهاییاست که تصور میکنند با نوع پوشش یا ست کردن آستینشان با یقهشان میتوانند وارد این عرصه شوند! اگر عمو، خاله یا داییشان کارهای باشد میتوانند بیایند! نه، واقعا این نیست؛ فضای اجرا نباید رابطهای باشد، بلکه باید ضابطهای باشد تا آنهایی که واقعا در این حرفه متخصص هستند مجال نمایش تواناییهایشان را داشته باشند.
به نظرت دنیای اجرا چه جذابیتی دارد که این همه سینه چاک و دلباخته دارد؟
شما وقتی دلتان برای یک نفر تنگ میشود، ترجیح میدهید به او زنگ بزنید و صدایش را بشنوید یا بروید زنگ خانهاش را بزنید از نزدیک ببینیدش؟ بیشک تلفن تا حدودی دلتنگی تان را برطرف میکند، اما اگر رو در رو آن طرف را ببینید، حالتان بهتر خواهد شد. فضا و دنیای اجرا یک رابطه مستقیم با آدمهاست و یک جورهایی محک زدن حالتهای درونی خودتان به حساب میآید. اجرا یک آزمایشگاه درونیاست. یک جاهایی همهمان میتوانیم خیلی خوب شعار دهیم، درباره زندگی خوب، حرفهای قشنگ، جملههای خیلی قشنگ و... حرف بزنیم و به کرات چنین چیزهایی را میبینیم، اما طرف در زندگی خودش به هیچ وجه اینگونه نیست! همان آدم که در زندگی شخصیاش اینگونه رفتار نمیکند و اتفاقا مجری نامآشنایی هم هست، بالاخره یک جایی وجدانش یقهاش را خواهد گرفت و باید تزکیه درونش را آغاز کند. دنیای اجرا هم به من مجری خیلی کمک میکند تا خودم را بسازم، هم به مردمم کمک میکند خودشان را پیدا کنند. مجری یک رابطه، وسیله و پل بین من و درونم است و برای همین هم اینقدر جذابیت دارد. خیلی سال است دیگر برنامههای تولیدی را اجرا نمیکنم، چون در برنامه زنده است که حس زندگی برایم تداعی میشود و
رابطه بهتری برقرار میشود.
میخواهم بدانم نقش ژیلا صادقی در یک برنامه چیست؟ آیا تنها متن، ایده و خواسته عوامل را اجرا میکند یا خودش هم نقش دارد؟
من نمیتوانم تنها مجری حرف و ایده آدمهای دیگر باشم! من میتوانم با فرهنگ کار گروهی و در کنار آدمهای دیگر یک برنامه را خلق کنم.
به نظرت اینجا این اتفاق میافتد؟
خدا را شکر، تا حالا که برای من این اتفاق افتاده است. همانطور که گفتم فرآیند زندگی هنریام به گونهای بوده است که همیشه به پست آدمهای خوش فکر خوردهام و آنها هم من را قبول داشتهاند و من کنار آنها هم درس گرفتهام و هم به خودم درس پس دادهام. به این دلیل که واقعا تشنه کارم بودهام و رفتهام خواندهام؛ وقتی میگویم رفتهام خواندهام، منظورم این نیست در خانهام یک کتابخانه خیلی بزرگ دارم یا به قول یکی از این مجریان تازهکار که گفت «فکر میکنم که وای من چقدر کتابها مانده که نخوانده ام!» جالب اینکه این جمله برای یکی از آدمهای بزرگ است که حالا ایشان به زبان میآورد! یا طرف میآید میگوید «من به ادبیات فلان کشور مسلطم!» نه، من مسلط به زبان مادریام هستم و کتاب زبان مادریام را خیلی مطالعه میکنم و مشق نظریام بسیار زیاد است؛ من مطالعه زندگی اجتماعیام زیاد است، حالا دوست دارم بعضی وقتها کتاب را هم بُر بزنم، اما نه به آن معنای تشریفات داشتن کتابخانه عظیمالجثه در خانهام! من میگویم مجری باید صاحب فکر باشد و در اتاق فکر ساخت یک برنامه حضور داشته باشد، چون اوست که با مردم در ارتباط است و نیاز و دردهایشان را
میشناسد. در خیابان، مردم تهیهکننده برنامه را نمیشناسند، مجری را میشناسند، بنابراین مجری باید اینقدر متخصص و صاحب فکر باشد که بشود به او تکیه کرد. خیلی از تهیه کنندهها تقصیر ندارند، میگویند وقتی مجریای میآید چهارتا ورق میخواند و همان را اجرا میکند، چگونه از فکرش استفاده کنیم؟ راست هم میگویند.
چه تمریناتی برای به روز کردن خودت انجام میدهی؟
ببین، من هر روز حتما یک ربع در کنار کیوسک روزنامهفروشیها میایستم و سرپا روزنامهها را مطالعه میکنم. کتاب را نمیخورم و به قول خیلیها نمیجوم، بلکه کتاب را بُر میزنم. من با مردم زندگی میکنم، تلفن من را خیلیها دارند و خیلیها برای زندگیشان به من زنگ میزنند و مشاوره میگیرند، من هم برای اینکه سوالشان بیپاسخ نماند میروم مطالعه میکنم یا با کارشناسها حرف میزنم. من در خیلی از نشستها حضور پیدا میکنم. کمتر اتفاق میافتد من را در مجامع هنری، سینماها، کنسرتها و فستیوالها ببینید! من جاهای دیگری حضور پیدا میکنم تا بتوانم به درد مردمم بخورم.
هر آدمی در زندگیاش شگردی دارد که میتواند به واسطهاش موفق شود. شگرد شما چیست؟
چه سوال سختی. اگر شگردم را بگویم در اصل فوت و فن کارم را گفتهام! (خنده) فکر میکنم یک سکوت پر معنا و یک خلوت تعریفشده میتواند شگرد شما را معرفی کند. شگرد من خوب گوش کردن و خوب نگاه کردن و درک کردن است.
فرض کنیم الان فرصتی دست دهد تا بتوانی برنامهای باب میلت اجرا کنی. ایدهای که در آن واحد برای اجرای یک برنامه به ذهنت میرسد یا در سر میپرورانی چیست؟
دوست دارم آن ژیلای ۵ ساله را که جلو آمد نوجوان شد، بعد به جوانی رسید و بعد تبدیل به یک خانم محترم شد، این بار در قالبی جدیدتر نشان دهم. بالاخره، مردم جامعه ما دوست دارند یک خانم پخته تر را نیز ببینند. من خودم یک مجری مولف هستم که دست به قلم است چون تربیت شده نویسندگان خوبی چون مریم چوپانی و سعید فروتن و آقای فاضل هستم. آنچه جلوی دوربین برود، نباید منِ مجری باشم که به شهرتم اضافه شود که حرف هایم دوباره تکرار شود! مگر نمیگوییم رسانه مردمی؟ خب، باید برنامهای ساخته شود که ثابت کند میخواهد حرف مردم را بزند. نباید تنها در کلام بگوییم برنامه مشارکت ۱۰۰ درصد مردمی! برنامه مشارکت ۱۰۰ درصد مردمی همیشه من را یاد مارکتینگ و تبلیغاتش میاندازد! دوست دارم برنامهای خلق کنم که تنها متعلق به مردم باشد، مردم حرفهایشان را بزنند، زندگیهایشان را تعریف کنند، از تجربهها، موفقیتها و بدبختی هایشان برایمان بگویند. آنها بگویند چه مسیری را طی کرده اند و الان در چه جایگاهی قرار دارند. الان که درباره بحث مارکتینگ صحبت به میان آمد، باید بگویم من اولین مجری ایران هستم که وارد فضای تبلیغات شدم و این راه را برای همه باز کردم، اما
متاسفانه این اتفاق مورد حمایت هنرمندان قرار نگرفتم، بیشتر مورد حسادت قرار گرفتم و این راه بسته شد! من به واسطه کمک بعضی از مدیران توانستم این راه را باز کنم و واقعا خیلی میتوانستیم در این مسیر موفق باشیم؛ اصلا چنین کاری استاندارد خیلی از کشورهای دنیاست که از چهره هنرمندانشان استفاده کنند. ما ابزاری به قضیه نگاه نمیکردیم؛ اینکه بیاییم از حضور یک زن برای فروش یکسری محصول استفاده کنیم؛ ما میخواستیم شیوه صحیح زندگی کردن را بیاموزیم. میخواستیم به مردم مان بگوییم با چه خریدی میتوانند هم به صرفه تر عمل کنند هم استفاده بهینهتری ببرند. انتظار داشتم مسوولان از من حمایت کنند اما متاسفانه مورد بیمهری قرار گرفتم و این راه بسته شد! مجری اگر مجری باشد، متخصص باشد، جایگاهش را خوب تعریف کند، خلاق باشد و علم مارکتینگ را بداند که امروز حرف داغ و تب تندی در تمام رسانههای دنیا دارد، درآمد خوبی خواهد داشت، جایگاه قابل قبول و زندگی با آرامشی را تجربه خواهد کرد و میتواند با عشق جایگاهی را برای خودش تعریف کند که هنرمند قابلی در عرصه رسانه به حساب بیاید.
به نظرت در حال حاضر به کسی میتوان عنوان «بهترین» مجری را نسبت داد؟
آخر میدانی، طرف تا میآید بهترین شود، یک جورهایی اوتش میکنند!
اگر اینجوری که میگویی باشد، پس چرا عادل فردوسی پور اوت نمیشود؟
آخر عادل فردوسیپور بوی پول میدهد! اصولا مردم ایران به مقوله فوتبال بسیار علاقهمندند و از طرفی «عادل فردوسیپور» هم امروز تبدیل به شخصیتی شده است که خیلی خوب دارد پولزایی میکند. اجازه بدهید از منظر اجرا «عادل فردوسی پور» را کالبد شکافی کنم؛ او فقط متخصص فوتبال است. اگر بخواهی اینگونه حساب کنی، عادل فردوسیپور از منظر اجرا فاقد استانداردهای لازم است. دلیل شیرین شدنش را بهتان خواهم گفت؛ اول اینکه دست روی موضوعی گذاشته که علاقه مردم است، دوم اینکه به واسطه فوتبال چهره شناخته شده و برندی شده است و برای رسانه پولسازی میکند.
پس از نظر تو عادل فردوسیپور بهترین نیست.
نه.
یعنی گزینه دیگری نداریم که الان بهترین باشد؟!
از نسل قدیم (منظورم نسل اول مجریان است) بهترین مان در خانمها، سرکار خانم ژاله صادقیان است؛ هیچ وقت از صدا، اجرا و صورتش سیر نمیشوی. در آقایان بیشک آقای اسماعیل میرفخرایی بهترین است که جلویشان تعظیم میکنم. در نسل ما که نه، بهترین وجود ندارد! درباره مجریان نسل سوم مان هم اصلا نمیخواهم قضاوت کنم. درباره این نسل در گفتوگویی که مدتی پیش با یکی از روزنامههای صبح ایران داشتم، گفتم نسل سوم ما، نسل پرحاشیه و کم تجربهای است. شما نگاه کنید، من، فرزاد حسنی و احسان علیخانی با حضورمان انقلابی در رسانه ایجاد کردیم. بعضی وقتها مینشینم مصاحبههای این مجریان نسل جوان را میخوانم که با اصرار تاکید میکنند خودشان صاحبسبک هستند و در عرصه اجرا سبکی متولد کردهاند! آخر من دارم میگویم تو در این سبک اصلا موفق نبودهای که ادعا میکنی. شخصا اصلا به این موضوع فکر نمیکنم که من سبکی در اجرا ایجاد کردهام یا انقلاب کردهام (که به شهادت خیلیها این کار را کردهام)، من فقط به این فکر میکنم که چقدر مثمرثمر بودهام، به این فکر میکنم که چه کمکی توانستهام به جامعهام بکنم، به این میاندیشم که چقدر توانستهام مردمم را بشناسم،
چقدر پیشرفت کردم یا چند واحد این حرفه را پاس کردم.
تا آنجا که اطلاع دارم میدانم این روزها به تازگی یک کار اقتصادی را شروع کردی که دوست دارم بیشتر دربارهاش توضیح بدهی.
واقعیت این است که دوست نداشتم از حرفه اصلیام دور شوم، اما لازم دیدم از استعدادهایم در زمینههای دیگر هم بهره ببرم، چون قرار نیست در زندگیام تک بعدی باشم، با این حال یک جورهایی این اتفاق را با اجراهایم هماهنگ کردم و از آن بهره بردم. چیزی که دغدغهام به خصوص امسال که به سفارش رهبر معظم انقلاب «سال تولید ملی» نامگذاری شده بود تا با این اتفاق به خودکفایی و پیشرفت برسیم، این بود که احساس کردم این فضا، بیرودربایستی فضای مناسبی است برای کسب درآمد و همچنین تولید محصولات با کیفیت و مطلوب؛ تا دیگر کمتر سراغ برندهایی برویم که محصولاتشان را به نوعی به ما میاندازند! از آنجا که به برندبازی معروف هستم و بسیار دقیق، آنقدر که اگر قصد خرید مثلا ساعتی را داشته باشم حتما بهترینش را خواهم خرید، دیدم برندهایی وارد ایران شده اند که با وجود اسم بزرگ، کیفیتشان افتضاح است و جالب اینکه بدانید در ایران و در کارگاهی در کرج و اطراف تهران در حال دوخته شدن هستند و به قول خودمان یک بار مصرفند، اما برای خریدشان باید پولهای آنچنانی بپردازی! برای همین با همفکری خواهرم که سابقه بازیگری نیز دارند، تصمیم گرفتیم در زمینه تولید پوشاک برندی
راه بیندازیم تا حداقل کیفیت ایدهآلی دست مردممان برسانیم. امروز در حال انجام طراحی لباسهای بسیار خوش رنگ و لعاب، با کیفیت، شیک و امروزی هستیم که چیزی کمتر از برندهای بزرگ دنیا نداشته باشد. اطلاع داری که بهترین طراحان لباسهای دنیا ایرانیها هستند؟ به این دلیل که ما ایرانیها به خوبی رنگها را میشناسیم و همواره در تاریخ ثابت شده رنگ نقش زیادی در طراحیهای لباس، خانهها و دکورهایمان داشته است. به همین دلیل از این موقعیت استفاده کردم و همین روزها این برند را به ثبت خواهم رساند و در این کار هم فعالیتهایی خواهم داشت.
ارسال نظر