قدیر اسدی
دانش‌آموخته کارشناسی ارشد اقتصاد _ دانشگاه شریف (ghadir.asadi@gmail.com)
مهم‌ترین تحول جمعیت‌شناسی دوره معاصر ایران در دهه ۱۳۶۰ به وقوع پیوست. بالا رفتن نرخ باروری و اندازه خانوار موج بزرگی از کودکان را به سرعت وارد هرم جمعیتی کرد. اثر اولیه در اوایل دهه ۱۳۷۰ با افزایش بی‌سابقه میزان محصلین در دوره ابتدایی نمایان شد. نتیجه مستقیم آن در برنامه‌ریزی کشور تاسیس مدارس بسیار، استخدام معلمین و چند شیفته شدن مدارس ابتدایی بود. بعد از آن تقاضای آموزش عالی توسط این گروه بود که موجب گسترش دانشگاه‌های دولتی، آزاد، غیرانتفاعی و پیام نور و مراکز آموزش فنی-حرفه‌ای شد. مسلما نظام آموزشی سرعت تعدیلی مطابق با شتاب جمعیتی طبقه مورد نظر در آن حجم نداشت. در نتیجه عده زیادی از متولدین سال‌های اولیه رشد جمعیت از تحصیلات دبیرستانی و عده بیشتری از آنها از تحصیلات دانشگاهی بازماندند و در نهایت بازار کار بود که می‌بایست برای یک جمعیت فوق‌العاده زیاد اشتغال تولید کند. بازار کاری که به دلیل ارزان‌تر شدن سرمایه به دلیل پایین‌تر بودن هزینه سرمایه در مقابل بالا بودن هزینه و قیود نیروی کار و ضعف کلی بخش تولید به دلیل عدم توانایی در برابر واردات با کاهش تقاضا مواجه شده بود.
مهاجرت به شهرهای بزرگ نیروی کار را از بخش کشاورزی به بخش بیکاری منتقل کرد، چرا که در شهر صنعتی وجود نداشت که اشتغالی برای نیروی کار ایجاد کند. اگر شرایط عرضه بالا و تقاضای ضعیف را با هم ترکیب کنیم از مشاهده نتیجه در پایان ماجرا تعجب نخواهیم کرد. نرخ بیکاری بالا به همراه اشتغال ناقص و پایین آمدن نرخ مشارکت به دلیل بالا رفتن نرخ دلسردشدگی از بازار کار که نتیجه پایین آمدن امکان یافتن شغل بوده، حاصل ورود آن جمعیت به بازار کار بود.
اما اولین متولدشدگان این طبقه بزرگ جمعیتی در مرز سی سالگی قرار دارند. اغلب تحصیلکردگان این طبقه یا تحصیلات خود را به پایان رسانده‌اند یا در سال‌های پایانی آن قرار دارند. نرخ باروری در سال‌های بعد از ولادت این طبقات کاهش یافته و ترکیب و سرعت تغییرات جمعیت تحولات اساسی را تجربه کرده است. مطالعات نشان می‌دهد که عرضه نیروی کار در بهترین حالت بین سال‌های ۱۴۱۵ تا ۱۴۲۰ با کاهش روبه‌رو‌ خواهد شد و میزان جمعیت فعال شروع به کاهش یافتن خواهد کرد و میانگین سنی جمعیت فعال نیز افزایش خواهد داشت
و این شروع نگرانی مدیران کشور برای آینده بازار کار و آغازی برای تفکر در مورد برنامه‌ریزی بازار کار بود و اما چه دیر!! گویی هنوز مدیران تجربه‌گرا نیاموخته‌اند که پدیده‌های اجتماعی مانند نرخ بهره نیستند که یک شبه آن را تغییر دهند: جامعه قوانین خود را دارد.
بیایید ابتدا در مورد سیاست کاهش باروری صحبت کنیم. آیا پاسخ این سوال که کاهش باروری نتیجه مستقیم سیاست‌های دولتی بوده آری است یا خیر؟ جواب بنده خیر است. آنچه بین دو سرشماری ۵۵ و ۶۵ اتفاق افتاده به دلیل عدم وجود لوازم تنظیم باروری، ممنوعیت سقط جنین و عدم سیاستگذاری بهداشتی مناسب بوده و ابدا انتخاب خانوارها نبوده است. در نتیجه کاهش باروری نه یک سیاستگذاری بلکه تنها کمک به خانوار در جهت تنظیم میزان باروری در سطح دلخواه خود بوده است. اگر بخواهیم به تسهیلات بهداشتی‌ای که در انتهای دهه ۶۰ و ابتدای دهه ۷۰ سیاستگذاری در راستای تنظیم باروری بگوییم، اکنون راه حل ساده است: همه وسایل بهداشتی در اختیار خانوار را بگیریم و سقط جنین را به طور کامل ممنوع کنیم!
با این توضیح مساله‌ اصلی که همان سیاستگذاری برای تعداد فرزند است به مساله‌ دیگری تبدیل می‌شود: چه چیزهایی تعداد بهینه فرزند را تعیین می‌کند؟ یا بهتر بگوییم چرا والدین تصمیم می‌گیرند تا فرزند کمتری داشته باشند؟
عوامل زیادی است که موجب کاهش باروری می‌شوند. اولین عامل سن ازدواج است. بالاتر رفتن سن ازدواج موجب کم شدن امکان باروری افراد در جامعه و همچنین کاهش توان نگهداری فرزند خواهد شد که عامل کاهش باروری در زنان است. عامل دوم تحصیلات والدین و به خصوص تحصیلات زنان است. عامل بعدی مخارج نگهداری فرزندان است. همچنین اشتغال زنان اغلب موجب کاهش باروری می‌شود، هر چند این موضوع برای کشور ما اثر عمده‌ای ندارد.
اما همه این عوامل در دنیای مدرن دارای راه حلی است. داشتن تحصیلات بالا، شغل و ... سبب نمی‌شود که همه افراد تصمیم بگیرند تنها یک فرزند داشته باشند، زیرا کسانی که خود با حداقل چند خواهر و برادر زندگی کرده‌اند به نظر نمی‌رسد تصمیمی تا این اندازه متفاوت از والدین خود اتخاذ کنند. همه آنچه در بندهای فوق به عنوان مانعی برای باروری بالا ذکر شد، هم اکنون معادل بازاری دارند، به این معنا که در قالب یک کالای بازاری قابل خرید و فروش و قابل معامله هستند. فرض کنید که تحصیلات بالای والدین و داشتن کار دائم موجب شده تا هزینه داشتن فرزند افزایش یابد. راه حل ساده است، این هزینه را به مهد کودک می‌پردازند و زمان خود را به قیمت گران‌تری در بازار کار عرضه می‌کنند. در نتیجه به طور خالص با وجود مهد‌کودک هزینه داشتن فرزند در جامعه پایین آمده است. موارد دیگر نیز با چنین مدل‌سازی و جایگزین‌یابی قابل حل است.
اگر این گونه همه متغیرهای موثر بر باروری با یافتن معادلی در بازار کالا یا خدمات قابل خنثی شدن هستند، پس گره کار کجاست؟ برای اینکار بیایید گشتی در جامعه بزنیم تا ایده‌ای بگیریم.
امروز با دوستم به سینما رفتم. سه‌شنبه بود و نصف قیمت اما ۴۰۰۰ تومان پول دادیم. یک بستنی معمولی خوردیم که مجموعا ۳ هزارتومان شد. فیلم در مورد عاشق شدن دختر و پسری بود که یکی بنز و آن یکی هم به گمانم سانتافه داشت. وقتی از سینما بیرون آمدیم سوار BRT شدیم. یک نفر با سازش وارد جمعیت شد، اما مطمئن نیستم با سازش بیرون رفته باشد. احتمالا تکه چوبی، کف دست پوستی و چند متر سیم با خود به خانه برد. به خانه برگشتم و فهمیدم که برای ثبت نام یکی از بستگان در دبستان ۵۰۰ هزار تومان ناقابل گرفته‌اند. آنهم نه در بالای شهر بلکه در یک منطقه پایین‌تر از متوسط. خوشحال شدم که آن یکی فرزندشان دانشگاه دولتی قبول شده، وگرنه مجبور بودم که شهریه‌اش را برای شما بنویسم. روی مبل ننشسته بودم. توی هال زیراندازی انداختم و دراز کشیدم. تلویزیون داشت یک سریال طنز خوب می‌داد. قصه پدری بود که توانایی اداره چهار بچه و یک زن را داشت و در یک خانه حوض‌دار با بچه‌هایش زندگی طنزآمیزی داشت. شبکه را عوض کردم. یک زندگی معمولی بین دو نفر بود که یک بچه داشتند. خانه آنها مبل داشت، از این تلویزیون‌های بزرگ داشت، هر دو شاغل بودند، بچه آنها کلاس زبان و نقاشی می‌رفت، مدرسه آنها سرویس داشت و البته اردو هم می‌رفتند، ماشین خوبی هم داشتند که احتمالا اصلا خراب نمی‌شد چون ندیدم که کسی به تعمیرگاه برود. همچنین همیشه غذایشان قورمه سبزی یا فسنجون بود (نمی‌دانم چرا از این غذاهای تکراری خسته نمی‌شدند). البته یکسری مشکلات فلسفی با هم داشتند که من در نهایت نفهمیدم که چه شد.
در فکرم که کدام را انتخاب کنم. هر چند طنز چیز خوبی است اما مردم در زندگیشان به دنبال الگوها می‌روند و الگوها را در ذهنشان از چیزهایی که می‌بینند می‌سازند. الگوهایی که مردم در ذهنشان از نوع زندگی دارند، حاصل آن چیزی است که در جامعه به کرات ملاحظه کرده و در ذهنشان به عنوان مدل خوب زندگی به طور منطقی مورد قبول قرار می‌گیرد. در ذهنشان برای تهیه همه اجزایش تلاش می‌کنند و چالش‌های زندگیشان را از چالش‌های موجود در الگوها استخراج می‌کنند. همچنین حداقل سطح زندگی انسان‌ها در هر جامعه از زمانی به زمان دیگر تغییر می‌کند که این تغییر نیز تابع الگوسازی‌های مردم و رواج آنها در جامعه است. به خصوص تفاوت نسلی همواره با تفاوت در الگوهای زندگی همراه است و نسل‌ها بیش از آنکه با سن قابل تشخیص باشند، با الگو‌های مختلف زندگی آنها قابل تفکیک هستند.
زندگی یک مرد در بهترین حالت مسیر زیر را طی خواهد کرد. اگر تا مقطع فوق لیسانس به طور پیوسته درس بخواند و بعد از خدمت سربازی وارد بازار کار شود، در ۲۶ سالگی شروع به کار می‌کند، اگر کاری پیدا شود. آمارها نشان می‌دهند که نرخ بیکاری جوانان بین ۱۵ تا ۲۹ سال در کشور در سال ۱۳۹۰معادل ۲۰.۱ درصد بوده است. به این میزان آمار دلسردشدگان از بازار کار را که در سال‌های اخیر جمعیت قابل توجهی به خود اختصاص داده‌اند بیفزایید. همچنین دستمزد آنهایی که کار می‌کنند نیز کفایت اداره یک زندگی ساده را نمی‌دهد، چرا که بیکاری اگر هیچ کاری از دستش برنیاید، حداقل می‌تواند قیمت نیروی کار را کم کند، چه به طور قانونی و نشد هم غیرقانونی. بازار ازدواج و الگوهایی که در آن بازار شکل‌گرفته را در نظر بگیرید. نااطمینانی در ازدواج موجب افزایش زمان لازم جهت تصمیم‌گیری برای ورود یا عدم ورود به بازار ازدواج برای هر فرد شده است. همچنین حداقل زمان لازم برای آمادگی مالی مقدماتی برای ورود به بازار ازدواج را به زمان تصمیم‌گیری الصاق کنید. همچنان چشمتان به الگوهایی که در ذهن از یک مراسم ازدواج دارید باشد.
به بچه‌های امروز نگاه کنید. آن بچه را که در آن فیلم که طنز نبود به خاطر بیاورید. یک اتاق داشت و برای خود یک رایانه شخصی داشت و رایانه‌اش میز هم داشت. اتاقش تخت هم داشت و کمد لباس‌هایش هم پر بود. در هیچ یک از صحنه‌ها لباس تکراری هم نداشت. از کلاس‌های تابستانش خسته بود ولی کلاس زبان و سازش را دوست داشت. ندیدم که برای پول تو‌جیبی بپرسد یا بحث کند.
همه انسان‌های جامعه برای همه مراحل زندگی خود همان الگوها را در ذهن خود دارند یا با آن الگوها مواجهند(مجبورند که مطابق الگو باشند) و برای رسیدن به آن الگوها تلاش می‌کنند. در نتیجه اگر الگوی زندگی‌ای که در جامعه شکل گرفته، داشتن یک خانه مبله با تمام وسایل و تجهیزات روز، شاغل بودن زوجین، اتومبیل شخصی و استانداردهایی برای فرزندان چون یک اتاق مجزا و کامل، یک مدرسه خوب، یک پدر و مادر باحوصله که برایش به اندازه کافی وقت می‌گذارند، انواع کلاس‌های آموزشی و یک شرایط کاملا آرام است، همه اعضای جامعه خود را برای داشتن چنین زندگی‌ای آماده می‌کنند و به سمت آن حرکت می‌کنند.
اما در چه سنی می‌توانند به این الگو دست یابند؟ در بهترین حالت در 30 سالگی می‌توان به یک ازدواج ایده‌آل شده رسید و در 35 سالگی به استانداردهای داشتن یک بچه. بعد از آن دیگر حوصله‌ای نمانده که بتوان یک بچه دیگر را بزرگ کرد. همچنین به پایان سن باروری زنان نزدیک می‌شویم که بچه‌دار شدن خطرناک هم هست.
از مردم انتظار نداشته باشیم که غیر‌معقول برخورد کنند. وقتی الگوهایی برای زندگی مردم شکل گرفته که قطعا بیش از ۶۰ درصد مردم زیر استانداردهای آن هستند و تمام تلاششان در زندگی معطوف به ارضای این الگوها قبل از پیری است، انتظار نداشته باشیم مردم برای نگرانی از کاهش رشد اقتصادی کشور در سال ۱۴۳۰ اقدامی غیر منطقی بکنند. وقتی که بیش از ۶۴ درصد خانه‌های کشور زیر ۱۰۰ متر بنا دارند و بیش از ۴۲ درصد آنها حتی زیر ۸۰ متر زیربنا دارند که انتظار می‌رود این میزان در شهرها که جوانان در سن باروری در آن زندگی می‌کنند بیشتر باشد، چگونه انتظار داریم که هر فرد سه بچه داشته باشد؟ و آمارها نشان می‌دهد که الگوی مسکن به سمت کوچک‌تر شدن میل دارد چرا که درصد خانه‌های زیر ۱۰۰ متر در سرشماری ۸۵ تنها ۶۱ درصد بود. این زندگی دیگر آن زندگی نیست که بچه اضافی به معنی یک دست لحاف و زیرانداز بیشتر باشد، اکنون فرزندان یک اتاق بیشتر، یک بسته فرهنگی تفریحی بیشتر و یک فراغت بیشتر برای پرداختن به امورشان می‌خواهند.
اشتباه نکنید. پیشنهاد من این نیست که به الگوها فشار بیاورید یا به برگزینندگان آنها.
همچنین گمان نکنید افراد باصلاحیتی به مشوق‌های باروری بالاتر پاسخ مثبت خواهند داد. اگر الگوی دیگری برای زندگی در این جامعه در ذهن داریم، آن الگو از دل جامعه برآمده باشد نه از دل یک جلسه. یا شرایط جامعه را برای تحقق الگوی خودتان آماده کنید و نه برعکس.(الگو را به تن جامعه نپوشانید)
عجب مقاله بلندی شد، خیلی بلندتر از آنچه فکرش را می‌کردم، خیلی بلندتر از آنچه به من اجازه داده بودند. آری، قصه جامعه قصه بلندی است، با یک مصوبه و چند جلسه نمی‌توان به جامعه اهدافی را از بالا بهینه و دیکته کرد.