پوریا عالمی
یا: چطور اولین اعتراض انسانی به سنگ‌ریزه در غذا
با یک استیک گوساله ماستمالی شد در شماره قبل متوجه شدیم که مردم اصولا با بحث آشپز و سرآشپز مشکلی ندارند مگر این‌که شکم‌شان سیر شده باشد و درست موقعی که شکم‌شان سیر شد اگر سنگ‌ریزه‌ای در غذا پیدا کنند صداشان به هوا می‌رود یا به شوری و بی‌نمکی غذا ایراد می‌گیرند.
بعد هم در مثال‌های مثلنی دیدیم که اگر غذا تمام شده باشد آدم به سنگ توی غذاش اعتراض می‌کند، اما اگر گرسنه باشد و تازه غذا را برایش سرو کرده باشند و از طرفی عیالش هم روبه‌رویش نشسته باشد، عمرا به سنگ توی غذا اعتراض کند. یعنی عیال مربوطه با صدتا دلیل و توجیه اقتصادی و اجتماعی ثابت می‌کند و اجازه نمی‌دهد طرف به چیزی اعتراض کند، سنگ توی غذا که پیشکش. خلاصه قصه سنگ‌ریزه توی غذا سر دراز دارد اما قضیه این‌قدرها هم ساده نیست، می‌گویید نه؟ پس نگاه کنید:
چه کسی سنگ را پیدا کرد؟
این که چه کسی اولین بار متوجه سنگ‌ریزه در غذا می‌شود خیلی مهم است. اصولا این که تاریخ اقتصاد و تاریخ زندگی و تاریخ سیاسی جهان چرا این‌طوری شده، دقیقا به این بستگی دارد کی اولین بار چی به مذاقش خوش نیامده است. باور نمی‌کنید؟ دیالوگ‌های مثلنی زیر را با دقت بخوانید تا پرده اسرار کنار رود و بفهمید پشت پرده چه خبر است. ایناهاش:
زیر دندان مرد
فکر کنید یک خانواده در رستوران نشسته‌اند و مشغول صرف غذا هستند. پدر خانواده توی بشقابش یک سنگ پیدا می‌کند. سنگ را از لای سبیل‌هاش می‌کشد بیرون و می‌گوید: «اوخ اوخ... ای تف به پولی که می‌گیرید. شیطونه می‌گه داد و بیداد راه بندازم و رییس رستوران رو صدا کنم و مجبورش کنم همین غذا رو با سنگ‌هاش بخوره. آشپزشون معلوم نیست از کجا اومده. اگه سر سفره پدر و مادرش بزرگ می‌شد این کار رو با ما نمی‌کرد. همین رییس ساختمونه تا دیروز نمی‌دونست قاشق و چنگال چیه، از وقتی گاوهاش رو فروخت واسه ما آدم شد. شیطونه می‌گه پا شم یه چیزی بگم‌ها...»
که عیالش می‌گوید: «بشین غذات رو بخور. چقدر حرف می‌زنی.»
و مرد غلاف می‌کند و می‌شیند. یعنی این اعتراض در آغاز و توسط عیال مربوطه سرکوب می‌شود.
زیر دندان عیال
حالا اگر خود عیال زیر دندانش سنگ‌ریزه برود چه می‌کند؟
گفتن ندارد که، یک داد و هواری راه می‌اندازد و یک شامورتی‌بازی و ننه من غریبم در می‌آورد که فقط باید پروردگار هستی به آدم رحم کند.
زن: «اوخ اوخ اوخ... دندونم... ای وای... از بین رفتم... غش کردم... وااااای... ضعف کردم... دندونم شکست... فشارم افتاد... اووووی... به دادم برسید...»
حالت اول زنانه: شامورتی‌بازی در نیار زن
که دو حالت وجود دارد یا مرد خانواده می‌گوید: «صدات رو ببر زن. آبرومون رو بردی. اه... تو درست بشو نیستی. وقتی فرستادم خونه ننه‌ت و طلاقت رو دادم می‌فهمی کولی‌بازی درآوردن عاقبت نداره.» و این‌طوری صدای اعتراض‌ها به آشپزی و غذا و سنگ ریزه بلند نمی‌شود.
حالت دوم زنانه: دندون زنم رو شکستی؟ می‌شکنمت
یا در حالت دوم مرد کرنش می‌کند و کوتاه می‌آید: «خاک به سرم... بر سر عیال نازنینم چه آمده؟ ای وای بر من... ای سرآشپز... ای خاک بر سرت کنند با آن آشپزی‌ت... دندون زنم رو از من گرفتی... خدا زنت رو ازت بگیره... کمک‌مون کنید... »
و این‌طوری اولین سنگ بنای اعتراضات به سیستم آشپزی در جهان گذاشته می‌شود. وقتی عیال و همسر متحد می‌شوند هم سرآشپز هم رییس رستوران و هم گارسن‌ها برای این‌که داد و قال به گوش مشتری‌های دیگر نرسد سریع یا یک عذرخواهی و تغییر ظرف قرمه سبزی روی میز که توش سنگ بوده، به یک ظرف استیک 350گرمی فیله گوساله آبدار که با سبزیجات رست شده و پاستا و قارچ و سس میگو و یک ظرف سالاد سزار، سر و ته قضیه را هم می‌آورند. در این حالت عیال راضی، همسر راضی، صاحب رستوران هم راضی هستند. پس عملا اعتراض انسانی را با یک استیک حیوانی رایگان کنترل می‌کنند.
زیر دندان بچه
اما اگر این اعتراض را بچه این خانواده می‌کرد چه؟ یعنی اگر سنگ رفته بود زیر دندانش و دندانش شکسته بود و دهانش پر خون شده بود و می‌گفت: «آخ آخ... دندونم...»
پدر در حالی که یکی می‌زند توی سر بچه‌اش، می‌گوید: «نق نق کنی می‌زنم تو سرت ها... بشین غذات رو بلمبون زبون‌نفهم...»
عیال، مادر بچه، در حالی که نیشگونی آبدار از ران بچه می‌گیرد می‌گوید: «هییییس... آبرومون رو نبر... وقتی دفعه بعد گذاشتمت توی خونه و در رو روت قفل کردم و گشنه موندی می‌فهمی یعنی چی...»
بچه چه کار می‌کند؟
هیچی. سرش را می‌اندازد پایین، دندان شکسته‌اش را قورت می‌دهد، سنگ ریزه را قورت می‌دهد، خون توی دهانش را قورت می‌دهد و در دلش به پدر و مادرش سنگ پرت می‌کند.
همان‌طور که دیدید ما در مثال آخر ثابت کردیم درست است که ریشه اعتراضات به شکم برمی‌گردد، اما گاهی آدم گرسنه قضیه را اشتباه می‌گیرد و جای این‌که به سرآشپز و رییس رستوران اعتراض کند، توی دلش مشغول نقشه کشیدن علیه پدرش می‌شود.
این قسمت دوم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.