تهران، با تمام کتاب‌فروشی‌هایش... تعطیل - ۱۶ شهریور ۹۱
کاوه کیاییان
کتابفروش
۳-هوا این روزا... تعطیله. وقتی نباید پنج روز از خونه بیرون بری دیگه چه لزومی داره حالِ هوا رو بپرسی. کلا تعطیله. قیمت کاغذ، کتاب، اوضاع اقتصادی، کار و کسب... همه‌چی. خوش‌به‌حال اونایی که تو مسیر نیستن. آهنگ شعر «وصیت» بیژن نجدی رو دوست داره. شعری که اول مجموعه‌داستان کم‌نظیر «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» هم اومده: «نیمی از سنگ‌ها، صخره‌ها، کوهستان را گذاشته‌ام / با دره‌هایش، پیاله‌های شیر / به خاطر پسرم / نیم دگر کوهستان، وقف باران است. / دریایی آبی و آرام را / با فانوس روشن دریایی / می‌بخشم به همسرم...» این شاعرا وقتی از جیب خودشون نباشه عجیب دست‌ودل‌باز می‌شن. ماجرای حافظ و ترک شیرازی و بخشیدن سمرقند و بخارا نمونه‌ش. دیگه ببین چی بوده که صائب و شهریار هم شاکی شده‌ن. منم شعر می‌گم از زور بی‌کاری: «خیابان کریم‌خان را / با تمام کتاب‌فروشی‌هایش / می‌بخشم» یا اصلا این‌یکی: «تهران / با هرچه در اوست / برای تو»
کتاب‌خون واقعی باید به هر قیمتی پای کارش وایسه. حتی اگه بهش توهین کنن. واقعیت اینه که من خودم تو فامیل برای خیلیا گاگول می‌زنم. وقتی نمی‌دونم ماشینم چند سیلندره و سهمیه‌ بنزینم چه‌قدره و گوشت کیلو چنده و سریالای تلویزیونی از چه قراره و می‌رم تو هپروت خودم؛ دور از چشمم انگشت اشاره‌شونو دم گیجگاه‌شون می‌چرخونن و زیرلب به هم می‌گن: «ولش کن... کتاب‌خونه». یا به قول صاحب‌خونه‌م پوریا: «اکون‌آبادی کتاب‌محور».
۲-کتاب به خیلی دردا می‌خوره. زیاد درباره‌ش نوشته‌ن و خوندیم. از پایه‌ میز و ساخت تخت و نشیمن بگیر تا آتیش چارشنبه‌سوری و مقوای بازیافتی. اگر پِرپری و شومیز باشه می‌شه تابستونا خودتو باهاش باد بزنی و اگه گالینگور و تک‌رنگ می‌تونی بکنیش موس‌پد.
چند سال پیش خانومی اومد مغازه و گفت: «هرچی کتاب با جلد گالینگور زرشکی دارین می‌خوام. موضوعش هم مهم نیست.» خوب... مشتری خوبی بود ولی بیشتر از اون عجیب. طاقت نیاوردیم و دلیل‌شو پرسیدیم گفت: «مبل و دکور پذیراییم زرشکیه. می‌خوام کتاب‌خونه‌مم باهاش سِت کنم.»
جعفر شهری تو کتاب تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم این‌طور گزارش می‌ده: «آمار و ارقام کتاب‌فروشی‌ها را از ناشر و فروشنده سی‌ونه باب ذکر کرده است، یعنی به‌طور تقریبی برای هر چهارهزار نفر نفوس طهران یک کتاب‌فروشی، در حالی که همین آمار تعداد عرق‌فروشی‌ها را سوای عرق‌کش‌های خانگی و عرق‌فروش‌های قاچاق و شیرکش ‌خانه‌ها و کافه‌رستوران‌ها و مهمان‌خانه‌های عرق‌فروش صدوچهل‌وپنج باب معلوم کرده است...» به حمدالله این مشکل دیگه حل شده.
اونم از بیخ.
۱-وقتی اتاقت دورتادور پوشیده از کتاب باشه، می‌تونی تا همیشه دیوارا رو بخونی. وسطشون بخوابی و بخونی‌شون. کتابا می‌شن روانداز و زیراندازت. خواب شب و خوراک روزت. سِحرت می‌کنن کلمه‌ها. دیوارت که از کتاب پوشیده باشه، یعنی به عرض یک کتاب از دنیای بیرون دورتری. عایق‌تری. از سرما، گرما، صدا و همه‌ چیزایی که از خودت دورت می‌کنه. به عرض یک کتاب، نزدیک‌تری به خودت.