هنوز در شاعران پنجاه سال پیش باقی مانده ایم - ۲۲ تیر ۹۱
گفتوگو بامجتبی ویسی، مترجم و شاعر
آرزو شهبازی: مجتبی ویسی امسال با سه کتاب «دورهگردها» اثر پل هاردینگ، «برج کج» نوشته کاترین ان پورتر و همچنین مجموعه شعری از سروده های خودش به نام «منهای متناقض» در نمایشگاه حضور داشت. او هماکنون نیز در حال ترجمه «داستان عاشقانه سرقت» اثر پیتر کری است و پس از آن هم گویا قرار است اثری از امبرتواکو را به فارسی ترجمه کند. از ویسی تاکنون ترجمه آثاری چون «رقصهای جنگ» اثر شرمن الکسی، «مرگ یک ناتورالیست» اشعاری از شیموس هینی، «هنر غرق شدن» سروده بیلی کالینز، «شاعری با یک پرنده آبی» اثری از چارلز بوکوفسکی، «ابداع مورل» نوشته آدولفو بیوئی کاسارس و «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم» اثر موراکامی منتشر شده است.
آرزو شهبازی: مجتبی ویسی امسال با سه کتاب «دورهگردها» اثر پل هاردینگ، «برج کج» نوشته کاترین ان پورتر و همچنین مجموعه شعری از سروده های خودش به نام «منهای متناقض» در نمایشگاه حضور داشت. او هماکنون نیز در حال ترجمه «داستان عاشقانه سرقت» اثر پیتر کری است و پس از آن هم گویا قرار است اثری از امبرتواکو را به فارسی ترجمه کند. از ویسی تاکنون ترجمه آثاری چون «رقصهای جنگ» اثر شرمن الکسی، «مرگ یک ناتورالیست» اشعاری از شیموس هینی، «هنر غرق شدن» سروده بیلی کالینز، «شاعری با یک پرنده آبی» اثری از چارلز بوکوفسکی، «ابداع مورل» نوشته آدولفو بیوئی کاسارس و «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم» اثر موراکامی منتشر شده است.
گفتوگو بامجتبی ویسی، مترجم و شاعر
آرزو شهبازی: مجتبی ویسی امسال با سه کتاب «دورهگردها» اثر پل هاردینگ، «برج کج» نوشته کاترین ان پورتر و همچنین مجموعه شعری از سروده های خودش به نام «منهای متناقض» در نمایشگاه حضور داشت. او هماکنون نیز در حال ترجمه «داستان عاشقانه سرقت» اثر پیتر کری است و پس از آن هم گویا قرار است اثری از امبرتواکو را به فارسی ترجمه کند. از ویسی تاکنون ترجمه آثاری چون «رقصهای جنگ» اثر شرمن الکسی، «مرگ یک ناتورالیست» اشعاری از شیموس هینی، «هنر غرق شدن» سروده بیلی کالینز، «شاعری با یک پرنده آبی» اثری از چارلز بوکوفسکی، «ابداع مورل» نوشته آدولفو بیوئی کاسارس و «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم» اثر موراکامی منتشر شده است.اما در میان همه ترجمه های این مترجم پرکار از حوزه های متفاوت ، ما با او درباره ترجمه شعر حرف زدیم ، چرا که ویسی جز مترجمی ، شاعر هم هست. شاعری با زبانی خاص خود که در پی هواهای تازه ای در شعر معاصر می رود. در ادامه گپ و گفت ما با این مترجم و شاعر میخوانید.
از آنجاییکه ترجمه شعربا ترجمه فنی و حتی ترجمه نثر موزون تفاوت اساسی دارد، برخلاف ترجمه فنی که هدفش تنها رساندن محتوا به سلیس ترین روش است، ما در ترجمه شعر با صورت و فرم هم روبرو هستیم، چه مشکلاتی در این زمینه پیش روی مترجمان ما وجود دارد؟
ابتدا ذکر یک نکته را لازم می دانم. به باور من، چنانچه مترجم با مقوله ای به نام شعر آشنایی داشته باشد، در مواجهه با هر نوع متنی موفق تر عمل خواهد کرد. چرا این را میگویم؟ به جهت آن که سروکار داشتن با شعر، ذهن را با آهنگ و موسیقی کلام درگیر می کند، نحوه ی چینش واژگان را یاد می دهد، بحث انتخاب معادل و مترادفی مناسب را برای همنشینی در کنار واژه بغل دستی به میان می کشد، کجا مکث کردن ها، کجا ادامه دادن ها و مواردی دیگر از این دست. می خواهم عرض کنم که تجربه ی خواندن شعر، و بهتر از آن:سرودن شعر، برای مترجمان هر حوزه ای، اعم از ادبی، فلسفی، هنری یا حتی علمی، می تواند کارساز و گره گشا باشد. در پاسخ به سوال شما، باید بگویم که بهترین کار ممکن در وهله ی اول، عجله نکردن است. مترجم برای ورود به دنیای ذهنی شاعر باید وقت کافی داشته باشد. باید به خود مجال بدهد تا سازوکار شعر او را دریابد. حتی خود را جای او بنشاند و از منظر او به جهان و پدیدارهایش بنگرد. این ها هم میسر نمیشود جز با خواندن و باز خواندن شعرها، رفت و برگشت های مکرر در طول و عرض آن ها.باید با جنس خیال پردازی،تصویرسازی و در کل، نظام زیبایی شناسی و نشانه شناسی شاعر آشنایی پیدا کند.قلق کار او دست اش بیاید. حتی با شخصیت او و محیط جغرافیایی اش آشنا شود، مصاحبه هایش را بخواند، از نقطه نظراتش آگاه شود و نقدها و نظر ها را درمورد آثار او مطالعه کند. آن وقت است که به ساختار و اجرای شعری او نزدیک میشود و می تواند ریخت و فرمی متناسب در ترجمه اختیار کند. مختصات کار که مشخص شود، عمل برگرداندن متن دقیق تر و مناسب تر صورت می گیرد.
شما چقدر با این عقیده موافق هستید که وقتی شعری ترجمه میشود جوهر شعریاش را از دست می دهد و آیا این موضوع یک جریان کلی است که همه ترجمه های شعر را دربرمی گیرد یا اینکه به مترجم بستگی دارد ؟
ببینید، نباید مترجمان حوزه ی شعر را مدام در وضعیت اضطرار و ترس و لرز قرار دهیم که مبادا جوهر شعری از دست برود. امکان تجربه اندوزی و جسارت را نباید از آنان گرفت؛ ریسک کردن و سراغ شاعران ناشناخته رفتن را. در حوزه های داستان و متون نظری و فلسفی این مجال داده شد و نتیجه ی آن را شاهد هستیم. آیا در دهه گذشته یا چند سال دورتر، برای انتشار کتاب های فلسفی، نظریه ادبی و حتی داستانی، نگرانی آنچنانی از بابت جوهر متن وجود داشت؟ اگر می داشت که بسیاری از آن آثار نباید به چاپ می رسید. باور کنید برخی از آثار حوزه های یاد شده را از نظر دشواری های کار ترجمه می توان با متن های شعری همسنگ دانست.فقط شعر است که مورد ظلم واقع شده است، چه در حوزه ترجمه، چه در زمینه ی نشر آثار شاعران خودی. به هر حال، باید اجازه داد مرحله گذار در خصوص ترجمه شعر نیز اتفاق بیفتد. باید آن قدر کتاب ترجمه ی شعر داشته باشیم که در نهایت ترجمه ها صیقل بخورند و مترجمان لایق سربرآورند. در این زمینه بسیار کم کار بوده ایم و حسابی عقب افتاده ایم. بازار کتاب را ببینید، هنوز در مرحله نرودا، پاز، مایاکوفسکی، ناظم حکمت، و شاعران دست کم پنجاه سال پیش باقی مانده ایم. نمی گویم این ها خوب نیستند، بسیار هم عالیاند، ولی سوال این است که چرا نباید با جریان های شعری تازه آشنا شویم؟ چرا صدای شاعران کنونی جهان را نشنویم؟ چرا نوعی بی میلی برای انجام این کار وجود دارد؟
به عقیده برخی مترجم ها گاهی یک شعر به طور کامل و کلمه به کلمه قابل انتقال است و گاهى هم هستند شعرهایى که به طور دقیق به زبان دیگر در نمىآیند. در مورد این قبیل شعرها آیا شما معتقد به ترجمه دقیق شعر هستید یا بازسازی آن ؟ و بازسازی یک شعر آیا می تواند رنگ و بوی متن اصلی را حفظ کند ؟
ابتدا باید توجه داشت که ساخت دستوری زبان ما با بسیاری از زبان ها، از جمله انگلیسی، متفاوت است و برخی مشکلات در هر دو حوزه ی نثر و شعر مشترک است. اما به طور کلی می توان این تفکیک را در مورد شعرها قائل شد. من، به شخصه، به بازسازی کامل اعتقادی ندارم چون سبک شاعر، یا به تعبیر شما: رنگ و بوی متن اصلی، از دست می رود.مترجم، به زعم من،باید همواره در کنار صاحب اثر گام بردارد. سعی کند تا حد امکان نزدیک به او باشد تا تفاوت لحن و بیان او با سایر شاعران مشخص شود. به بازسازی موردی در سطح سطر باور دارم اما بازسازی کامل، نه.
گاهی ما در زبان مبدا با ابهامی مواجه هستیم که نقش یک پیام را بازی می کندو این ابهام نهفته در واقع از ویژگی های شعر نیز هست. رعایت این ابهام ها آیا در همه موارد امکان پذیر است ؟ با توجه به اینکه هر زبانی ویژگیهای منحصر به فرد خودش را دارد.
اولویت با انتقال همان ابهام در زبان مقصد است اما چنانچه این امر به هیچ وجه میسر نباشد آن وقت وظیفه مترجم آن است که بگردد و جایگزینی مناسب پیدا کند. مثالی می زنم. اومبرتو اکو، رمان نویس ایتالیایی، در جایی می گوید:" حین ترجمه رمان "آونگ فوکو" به زبان انگلیسی، مترجم کتاب برای برگرداندن سطر ی از شعر جاکومو لئوپاردی دچار دردسر شد.نمی توانست مفهوم آن را از ایتالیایی به انگلیسی برگرداند. پس از قدری مشورت و جستجو به این نتیجه رسیدیم که سطری از شعر جان کیتس، شاعر انگلیسی، را به جای آن بگذاریم چون همان مفهوم را می رساند و در ضمن برای مخاطب انگلیسی زبان آشنا بود." بنابراین، متوجه می شوید که در کشورهای دیگر نیز با این مسائل مواجه هستند، منتها نوع برخورد آن ها متفاوت است و به استقبال خطر می روند. از طرفی، آثار هم در فضایی که کمتر دچار سوء تفاهم یا حب و بغض و باند بازی های کودکانه است، نقد می شوند. نمی گویم آن ها ایده آل عمل می کنند، نه، فقط ظرفیت ها را بالا برده اند و یاد گرفته اند که در برخورد با اثر، نه به به و چه چه بی مورد بکنند، نه زبان به تمسخر بگشایند یا به کلی منکر وجود آن شوند. عذر می خواهم که از دایره سوال شما دور شدم.
در گذشته خیلی ها براین عقیده بودند که ترجمه شعر جهان بر شعرهای نیما تاثیر گذاشته است . از طرفی در مورد شاعری مثل شاملو تاثیر زبان قوی خود او را در ترجمه شعرمی بینیم. به نظر شما ترجمه شعر در این سالها چه تاثیراتی بر شعر داخلی گذاشته است؟
همان طور که اشاره شد ما در سال های اخیر با نام های مطرح در شعر کنونی جهان کمتر آشنا شده ایم.فقط در حد چند نام.ناشران چندان تمایلی به چاپ شعر آنان ندارند چون می گویند مخاطب ندارد و مخاطبان هم این شاعران را نمی شناسند چون ترجمه ای از آن ها در دست نیست. یک چرخه ی بسته، به تمام معنا. بگذریم. تاثیر شعر انکار ناپذیر است و شاعران همواره بر یکدیگر اثر می گذارند. قطعا می توان نشانه هایی از این تاثیرات را در کار شاعران ما نیزمشاهده کرد. با آن که من در این زمینه تخصص کافی ندارم اما ظهور و بروز گرایش های تازه در شعر ما،تنوع مضمونی و سبکی،تکثر صداها، تشخص یافتن فردیت شاعر، حضور هستی زنانه در شعر بانوان می تواند گویای این مسئله باشد. در ضمن نباید نقش متون نظریه ای و نیز چالش های حوزه ی اندیشه و رویکردهای جهانی را در این زمینه نادیده گرفت. از طرفی، فکر می کنم شعر ما در درون خود پتانسیلی بالقوه دارد که سبب پرتحرکی و پویایی آن می شود، به شرط آن که شاعران نیرو و توان خود را صرف مسائل حاشیهای نکنند، به تخریب و تاراندن و نقدهای جانبدارانه رو نیاورند و نشریات ما نیز صرفا انعکاس دهنده ی صدای قشر و گروه های معدود و خاص نباشند.
آیا می توانیم مثلا روش ساده نویسی شاعران امروزی را یکی از این تاثیرات بدانیم؟
اگر هم بدانیم،باید گفت که ظاهرا به شکل ناقصی در اینجا اجرا شده است. ببینید، ساده نویسی در کشور ما بیشتر در سطح زبان صورت گرفته است، آن هم به این صورت که کلمات ساده شده اند و شعر به نثر نزدیک شده است. اما هنوز آن دیدگاه کلی نگر و کلان نگر، و نگاه رمانتیک یا شبه رمانتیک بر خود شعر حاکم است. هنوز شاهد سیطره ی همان فرم نوشتاری،همان پیام و نتیجه گیری کلی و همان تصاویر و روایت مداری پیشین بر آن ها هستیم. بخش عمده ی این جریان را می گویم وگرنه منکر تلاش های فردی و جزیی در این زمینه نیستم. از نکات مهم جریان ساده نویسی در غرب یا جاها ی دیگر، جزء نگاری و جزء پردازی است، توجه به امور به ظاهر پیش پاافتاده ی امروزی، صراحت و صداقت کلامی، به جای جمع ننشستن و خود بودن با تمامی نقاط قوت و ضعف، تصویری ملموس و عینی از مکان ارائه دادن... این ها در بسیاری از این اشعار چندان به چشم نمیآید. نمی دانم، شاید به این جریان هم به عنوان یک گونه شعری باید مجال داد تا پوست بیندازد.
در ترجمه شعر جهان ، پیگیری جریان فرهنگی و ادبی دنیا و یا سرزمین اصلی و زادگاه شعر چقدر برای کار یک مترجم اهمیت دارد ؟
بدون تردید در راه کاوش دنیای ذهنی شاعر،نوع نگاه او به هستی و پدیدارها و در مجموع، نزدیک شدن به روح شعر او کارساز خواهد بود.شاید در کشور خود شاعر،شعر او باید چنان خودکفا باشد که نیازی به این کار احساس نشود اما در فضای غیر و دیگری، این کوشش و پیگیری الزامی می نماید.
آرزو شهبازی: مجتبی ویسی امسال با سه کتاب «دورهگردها» اثر پل هاردینگ، «برج کج» نوشته کاترین ان پورتر و همچنین مجموعه شعری از سروده های خودش به نام «منهای متناقض» در نمایشگاه حضور داشت. او هماکنون نیز در حال ترجمه «داستان عاشقانه سرقت» اثر پیتر کری است و پس از آن هم گویا قرار است اثری از امبرتواکو را به فارسی ترجمه کند. از ویسی تاکنون ترجمه آثاری چون «رقصهای جنگ» اثر شرمن الکسی، «مرگ یک ناتورالیست» اشعاری از شیموس هینی، «هنر غرق شدن» سروده بیلی کالینز، «شاعری با یک پرنده آبی» اثری از چارلز بوکوفسکی، «ابداع مورل» نوشته آدولفو بیوئی کاسارس و «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم» اثر موراکامی منتشر شده است.اما در میان همه ترجمه های این مترجم پرکار از حوزه های متفاوت ، ما با او درباره ترجمه شعر حرف زدیم ، چرا که ویسی جز مترجمی ، شاعر هم هست. شاعری با زبانی خاص خود که در پی هواهای تازه ای در شعر معاصر می رود. در ادامه گپ و گفت ما با این مترجم و شاعر میخوانید.
از آنجاییکه ترجمه شعربا ترجمه فنی و حتی ترجمه نثر موزون تفاوت اساسی دارد، برخلاف ترجمه فنی که هدفش تنها رساندن محتوا به سلیس ترین روش است، ما در ترجمه شعر با صورت و فرم هم روبرو هستیم، چه مشکلاتی در این زمینه پیش روی مترجمان ما وجود دارد؟
ابتدا ذکر یک نکته را لازم می دانم. به باور من، چنانچه مترجم با مقوله ای به نام شعر آشنایی داشته باشد، در مواجهه با هر نوع متنی موفق تر عمل خواهد کرد. چرا این را میگویم؟ به جهت آن که سروکار داشتن با شعر، ذهن را با آهنگ و موسیقی کلام درگیر می کند، نحوه ی چینش واژگان را یاد می دهد، بحث انتخاب معادل و مترادفی مناسب را برای همنشینی در کنار واژه بغل دستی به میان می کشد، کجا مکث کردن ها، کجا ادامه دادن ها و مواردی دیگر از این دست. می خواهم عرض کنم که تجربه ی خواندن شعر، و بهتر از آن:سرودن شعر، برای مترجمان هر حوزه ای، اعم از ادبی، فلسفی، هنری یا حتی علمی، می تواند کارساز و گره گشا باشد. در پاسخ به سوال شما، باید بگویم که بهترین کار ممکن در وهله ی اول، عجله نکردن است. مترجم برای ورود به دنیای ذهنی شاعر باید وقت کافی داشته باشد. باید به خود مجال بدهد تا سازوکار شعر او را دریابد. حتی خود را جای او بنشاند و از منظر او به جهان و پدیدارهایش بنگرد. این ها هم میسر نمیشود جز با خواندن و باز خواندن شعرها، رفت و برگشت های مکرر در طول و عرض آن ها.باید با جنس خیال پردازی،تصویرسازی و در کل، نظام زیبایی شناسی و نشانه شناسی شاعر آشنایی پیدا کند.قلق کار او دست اش بیاید. حتی با شخصیت او و محیط جغرافیایی اش آشنا شود، مصاحبه هایش را بخواند، از نقطه نظراتش آگاه شود و نقدها و نظر ها را درمورد آثار او مطالعه کند. آن وقت است که به ساختار و اجرای شعری او نزدیک میشود و می تواند ریخت و فرمی متناسب در ترجمه اختیار کند. مختصات کار که مشخص شود، عمل برگرداندن متن دقیق تر و مناسب تر صورت می گیرد.
شما چقدر با این عقیده موافق هستید که وقتی شعری ترجمه میشود جوهر شعریاش را از دست می دهد و آیا این موضوع یک جریان کلی است که همه ترجمه های شعر را دربرمی گیرد یا اینکه به مترجم بستگی دارد ؟
ببینید، نباید مترجمان حوزه ی شعر را مدام در وضعیت اضطرار و ترس و لرز قرار دهیم که مبادا جوهر شعری از دست برود. امکان تجربه اندوزی و جسارت را نباید از آنان گرفت؛ ریسک کردن و سراغ شاعران ناشناخته رفتن را. در حوزه های داستان و متون نظری و فلسفی این مجال داده شد و نتیجه ی آن را شاهد هستیم. آیا در دهه گذشته یا چند سال دورتر، برای انتشار کتاب های فلسفی، نظریه ادبی و حتی داستانی، نگرانی آنچنانی از بابت جوهر متن وجود داشت؟ اگر می داشت که بسیاری از آن آثار نباید به چاپ می رسید. باور کنید برخی از آثار حوزه های یاد شده را از نظر دشواری های کار ترجمه می توان با متن های شعری همسنگ دانست.فقط شعر است که مورد ظلم واقع شده است، چه در حوزه ترجمه، چه در زمینه ی نشر آثار شاعران خودی. به هر حال، باید اجازه داد مرحله گذار در خصوص ترجمه شعر نیز اتفاق بیفتد. باید آن قدر کتاب ترجمه ی شعر داشته باشیم که در نهایت ترجمه ها صیقل بخورند و مترجمان لایق سربرآورند. در این زمینه بسیار کم کار بوده ایم و حسابی عقب افتاده ایم. بازار کتاب را ببینید، هنوز در مرحله نرودا، پاز، مایاکوفسکی، ناظم حکمت، و شاعران دست کم پنجاه سال پیش باقی مانده ایم. نمی گویم این ها خوب نیستند، بسیار هم عالیاند، ولی سوال این است که چرا نباید با جریان های شعری تازه آشنا شویم؟ چرا صدای شاعران کنونی جهان را نشنویم؟ چرا نوعی بی میلی برای انجام این کار وجود دارد؟
به عقیده برخی مترجم ها گاهی یک شعر به طور کامل و کلمه به کلمه قابل انتقال است و گاهى هم هستند شعرهایى که به طور دقیق به زبان دیگر در نمىآیند. در مورد این قبیل شعرها آیا شما معتقد به ترجمه دقیق شعر هستید یا بازسازی آن ؟ و بازسازی یک شعر آیا می تواند رنگ و بوی متن اصلی را حفظ کند ؟
ابتدا باید توجه داشت که ساخت دستوری زبان ما با بسیاری از زبان ها، از جمله انگلیسی، متفاوت است و برخی مشکلات در هر دو حوزه ی نثر و شعر مشترک است. اما به طور کلی می توان این تفکیک را در مورد شعرها قائل شد. من، به شخصه، به بازسازی کامل اعتقادی ندارم چون سبک شاعر، یا به تعبیر شما: رنگ و بوی متن اصلی، از دست می رود.مترجم، به زعم من،باید همواره در کنار صاحب اثر گام بردارد. سعی کند تا حد امکان نزدیک به او باشد تا تفاوت لحن و بیان او با سایر شاعران مشخص شود. به بازسازی موردی در سطح سطر باور دارم اما بازسازی کامل، نه.
گاهی ما در زبان مبدا با ابهامی مواجه هستیم که نقش یک پیام را بازی می کندو این ابهام نهفته در واقع از ویژگی های شعر نیز هست. رعایت این ابهام ها آیا در همه موارد امکان پذیر است ؟ با توجه به اینکه هر زبانی ویژگیهای منحصر به فرد خودش را دارد.
اولویت با انتقال همان ابهام در زبان مقصد است اما چنانچه این امر به هیچ وجه میسر نباشد آن وقت وظیفه مترجم آن است که بگردد و جایگزینی مناسب پیدا کند. مثالی می زنم. اومبرتو اکو، رمان نویس ایتالیایی، در جایی می گوید:" حین ترجمه رمان "آونگ فوکو" به زبان انگلیسی، مترجم کتاب برای برگرداندن سطر ی از شعر جاکومو لئوپاردی دچار دردسر شد.نمی توانست مفهوم آن را از ایتالیایی به انگلیسی برگرداند. پس از قدری مشورت و جستجو به این نتیجه رسیدیم که سطری از شعر جان کیتس، شاعر انگلیسی، را به جای آن بگذاریم چون همان مفهوم را می رساند و در ضمن برای مخاطب انگلیسی زبان آشنا بود." بنابراین، متوجه می شوید که در کشورهای دیگر نیز با این مسائل مواجه هستند، منتها نوع برخورد آن ها متفاوت است و به استقبال خطر می روند. از طرفی، آثار هم در فضایی که کمتر دچار سوء تفاهم یا حب و بغض و باند بازی های کودکانه است، نقد می شوند. نمی گویم آن ها ایده آل عمل می کنند، نه، فقط ظرفیت ها را بالا برده اند و یاد گرفته اند که در برخورد با اثر، نه به به و چه چه بی مورد بکنند، نه زبان به تمسخر بگشایند یا به کلی منکر وجود آن شوند. عذر می خواهم که از دایره سوال شما دور شدم.
در گذشته خیلی ها براین عقیده بودند که ترجمه شعر جهان بر شعرهای نیما تاثیر گذاشته است . از طرفی در مورد شاعری مثل شاملو تاثیر زبان قوی خود او را در ترجمه شعرمی بینیم. به نظر شما ترجمه شعر در این سالها چه تاثیراتی بر شعر داخلی گذاشته است؟
همان طور که اشاره شد ما در سال های اخیر با نام های مطرح در شعر کنونی جهان کمتر آشنا شده ایم.فقط در حد چند نام.ناشران چندان تمایلی به چاپ شعر آنان ندارند چون می گویند مخاطب ندارد و مخاطبان هم این شاعران را نمی شناسند چون ترجمه ای از آن ها در دست نیست. یک چرخه ی بسته، به تمام معنا. بگذریم. تاثیر شعر انکار ناپذیر است و شاعران همواره بر یکدیگر اثر می گذارند. قطعا می توان نشانه هایی از این تاثیرات را در کار شاعران ما نیزمشاهده کرد. با آن که من در این زمینه تخصص کافی ندارم اما ظهور و بروز گرایش های تازه در شعر ما،تنوع مضمونی و سبکی،تکثر صداها، تشخص یافتن فردیت شاعر، حضور هستی زنانه در شعر بانوان می تواند گویای این مسئله باشد. در ضمن نباید نقش متون نظریه ای و نیز چالش های حوزه ی اندیشه و رویکردهای جهانی را در این زمینه نادیده گرفت. از طرفی، فکر می کنم شعر ما در درون خود پتانسیلی بالقوه دارد که سبب پرتحرکی و پویایی آن می شود، به شرط آن که شاعران نیرو و توان خود را صرف مسائل حاشیهای نکنند، به تخریب و تاراندن و نقدهای جانبدارانه رو نیاورند و نشریات ما نیز صرفا انعکاس دهنده ی صدای قشر و گروه های معدود و خاص نباشند.
آیا می توانیم مثلا روش ساده نویسی شاعران امروزی را یکی از این تاثیرات بدانیم؟
اگر هم بدانیم،باید گفت که ظاهرا به شکل ناقصی در اینجا اجرا شده است. ببینید، ساده نویسی در کشور ما بیشتر در سطح زبان صورت گرفته است، آن هم به این صورت که کلمات ساده شده اند و شعر به نثر نزدیک شده است. اما هنوز آن دیدگاه کلی نگر و کلان نگر، و نگاه رمانتیک یا شبه رمانتیک بر خود شعر حاکم است. هنوز شاهد سیطره ی همان فرم نوشتاری،همان پیام و نتیجه گیری کلی و همان تصاویر و روایت مداری پیشین بر آن ها هستیم. بخش عمده ی این جریان را می گویم وگرنه منکر تلاش های فردی و جزیی در این زمینه نیستم. از نکات مهم جریان ساده نویسی در غرب یا جاها ی دیگر، جزء نگاری و جزء پردازی است، توجه به امور به ظاهر پیش پاافتاده ی امروزی، صراحت و صداقت کلامی، به جای جمع ننشستن و خود بودن با تمامی نقاط قوت و ضعف، تصویری ملموس و عینی از مکان ارائه دادن... این ها در بسیاری از این اشعار چندان به چشم نمیآید. نمی دانم، شاید به این جریان هم به عنوان یک گونه شعری باید مجال داد تا پوست بیندازد.
در ترجمه شعر جهان ، پیگیری جریان فرهنگی و ادبی دنیا و یا سرزمین اصلی و زادگاه شعر چقدر برای کار یک مترجم اهمیت دارد ؟
بدون تردید در راه کاوش دنیای ذهنی شاعر،نوع نگاه او به هستی و پدیدارها و در مجموع، نزدیک شدن به روح شعر او کارساز خواهد بود.شاید در کشور خود شاعر،شعر او باید چنان خودکفا باشد که نیازی به این کار احساس نشود اما در فضای غیر و دیگری، این کوشش و پیگیری الزامی می نماید.
ارسال نظر