شرور از نگاه مولانا - ۳۰ آذر ۹۱
محمدعلی علومی
مولانا، عالمی بزرگ است که با نبوغ وسیع و همهجانبهاش، تقریبا هیچ موضوع مرتبط با انسانها و بشریت نیست که از نگاه او دور مانده باشد. مطلب از این قرار است که بشریت، در تاریخ تمدن و فرهنگ شناخته شدهاش، بعضی مسائل و دشواریهای اصلی و بعضی از مسائل گذرا داشته است و جناب مولانا به آن مباحث اصلی و پرسشهای ماندگار فلسفی پرداخته است که در عین حال پرسشهایی درآمیخته با زندگی بودهاند و نه بحثهای عالمانه و بیربط با جهان و با انسانها. منظور پرسشهایی از این نوع است که زندگی چیست؟ آیا هدفمند است یا بیجهت و بیسبب؟ آیا مرگ پایان است یا آغازی از نوعی دیگر؟ عشق چیست و آیا اصلا ارتباطی میان عشق معمولی میان مرد و زن با عشق در معنای هستیشناختی عرفانی وجود دارد؟ عدالت چه کارکردی دارد؟ اختلافات بشر به چه دلیل است و آیا امکان رفع آنها وجود دارد؟ این پرسشها، آشکارا پرسشهایی مرتبط با زندگی هستند و پاسخهای مولانا را تقریبا همه میدانند که: (عاشقی گر زین سر و گرز آن سر است/ عاقبت ما را بدان سر رهبر است.
مولانا، عالمی بزرگ است که با نبوغ وسیع و همهجانبهاش، تقریبا هیچ موضوع مرتبط با انسانها و بشریت نیست که از نگاه او دور مانده باشد. مطلب از این قرار است که بشریت، در تاریخ تمدن و فرهنگ شناخته شدهاش، بعضی مسائل و دشواریهای اصلی و بعضی از مسائل گذرا داشته است و جناب مولانا به آن مباحث اصلی و پرسشهای ماندگار فلسفی پرداخته است که در عین حال پرسشهایی درآمیخته با زندگی بودهاند و نه بحثهای عالمانه و بیربط با جهان و با انسانها. منظور پرسشهایی از این نوع است که زندگی چیست؟ آیا هدفمند است یا بیجهت و بیسبب؟ آیا مرگ پایان است یا آغازی از نوعی دیگر؟ عشق چیست و آیا اصلا ارتباطی میان عشق معمولی میان مرد و زن با عشق در معنای هستیشناختی عرفانی وجود دارد؟ عدالت چه کارکردی دارد؟ اختلافات بشر به چه دلیل است و آیا امکان رفع آنها وجود دارد؟ این پرسشها، آشکارا پرسشهایی مرتبط با زندگی هستند و پاسخهای مولانا را تقریبا همه میدانند که: (عاشقی گر زین سر و گرز آن سر است/ عاقبت ما را بدان سر رهبر است.
محمدعلی علومی
مولانا، عالمی بزرگ است که با نبوغ وسیع و همهجانبهاش، تقریبا هیچ موضوع مرتبط با انسانها و بشریت نیست که از نگاه او دور مانده باشد. مطلب از این قرار است که بشریت، در تاریخ تمدن و فرهنگ شناخته شدهاش، بعضی مسائل و دشواریهای اصلی و بعضی از مسائل گذرا داشته است و جناب مولانا به آن مباحث اصلی و پرسشهای ماندگار فلسفی پرداخته است که در عین حال پرسشهایی درآمیخته با زندگی بودهاند و نه بحثهای عالمانه و بیربط با جهان و با انسانها. منظور پرسشهایی از این نوع است که زندگی چیست؟ آیا هدفمند است یا بیجهت و بیسبب؟ آیا مرگ پایان است یا آغازی از نوعی دیگر؟ عشق چیست و آیا اصلا ارتباطی میان عشق معمولی میان مرد و زن با عشق در معنای هستیشناختی عرفانی وجود دارد؟ عدالت چه کارکردی دارد؟ اختلافات بشر به چه دلیل است و آیا امکان رفع آنها وجود دارد؟ این پرسشها، آشکارا پرسشهایی مرتبط با زندگی هستند و پاسخهای مولانا را تقریبا همه میدانند که: (عاشقی گر زین سر و گرز آن سر است/ عاقبت ما را بدان سر رهبر است.) و یا: (از جمادی مردم و نامی شدم/ و از نما مردم ز حیوان سر زدم / مردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟) و قس علیهذا...
اما موضوع مهم، موضوعی که پاسخ به آن در تاریخ اندیشه طیفی وسیع و حتی متفاوت و بلکه متضاد را ایجاد کرده است، موضوع (شر) و (شرور) در طبیعت و در روابط اجتماعی میان بشر است. به طور مثال، کودکی که معلول و معیوب متولد میشود و یا وقوع زلزله و سیل و سونامیهایی که در چند لحظه، خرد و بزرگ را از میان میبرد و یا در گذشتههای نزدیک، بیماریهای همهگیر و ترسناکی نظیر طاعون و وبا، خلاصه، وجود شر در طبیعت از سویی و از طرف دیگر، شرور اجتماعی مانند حمله چنگیزخان و کشتاری که مغولها راه انداختند و ستمگریهای بیحد و بیعدالتیهای ترسناک در روابط اجتماعی، از همان گذشتههای دور، باعث شده بود که مکاتب متفاوت معنوی، پاسخهایی نظیر این ارائه دهند که: بعضی از فرقههای باطنی و بهویژه معتقدانی که به «گنوسیها» شهرت دارند و از آن جمله بر اساس باورهای مانی و مانویت، جهان ماده که پر از شر و شرور است، اساسا و اصلا ساخته خداوند مهربان نیست، بلکه (ماده) ساخته و پرداخته موجودی بدخواه و ستمگر و اهریمنی و حتی ساخته و پرداخته اهریمن است. این نوع نگاه آمیخته با حجب و شک و تردید، در ادبیات ایران، به عنوان «چرخ» و یا «چرخ و فلک» تعبیر و تصویر میشود. گردش چرخ و افلاک است که زیر و زبر سرنوشت و سرگذشت آدمی را در هستی تعیین میکند، هر چند که این مفهوم، فصل مشخص و مجزایی از مقدرات یا تقدیر ندارد. باری به هر حال، بر اساس نظر گنوسیها و نظریه مانویت، قلمرو خداوند، عالم لطیف روحانی روح است و نه ماده که در تضاد با روح واقع میشود. عدهای دیگر در بحث شرور اجتماعی معتقد به تناسخ بودهاند، آن طور که هر انسان، بر اساس دایره سامسارا و تولد و مرگهای پیاپی و تا زمانی که به نیروانا برسد، یعنی به عالم آرامش محض، در هر جلوه وجودی به شکلی متناسب با گناهان قبلی خود (مسخ) میشود، از باب مثال اگر کودکی بدون دست متولد شود، در زندگی قبلی با دستهایش مرتکب جنایتی بزرگ شده بوده است که اینک، به طرزی عادلانه تقاص آن گناه بزرگ گذشته را میپردازد و این امر، بنا به باور، چنان و چندان ادامه مییابد تا فرد به کلی از هر گناه پاک شود و به روشنشدگی رسیده و بودا گردد. و چون که انسان، عالم صغیر است، طبیعت نیز وجوه انسانی دارد و چه بسا سنگ یا هر جماد و نبات و هر حیوان، باز در همان دایره (سامسارا)، گناهکاری باشد که اینک به شکلی متناسب با گناه خود در زندگی قبلی درآمده باشد؛ یعنی مورچه، جلوه انسان حریص و مار، جلوه انسانی است که در دور قبلی، موذی بوده است و قس علیهذا در ایران، همزمان با ظهور زرتشت، دگرگونی ژرفی در باورهای رایج نیاکان ما اتفاق افتاد، به این معنا که زرتشت باور داشت که دومینو مینوی مقدس و سپند به نام سپنتا مینو در تضاد با مینوی ناپسند و تبهکار انگره مینو یا اهریمن یا روح خشم قرار دارد و انگری (Angry) انگلیسیها به همین معناست. در بینش اسلام، موضوع باز ژرفای تازه مییابد، به این معنا که بهخصوص در عرفان، تمام جهان تجلی اسماء و اسماء همان صفتهای خداوند هستند که در تعبیری عرفانی از حضرت علی (ع) اسماء خدا ارکان هر چیزی را پر کردهاند. براساس این باور، صفتها و اسماء یا اسماء و صفات جمالی هستند و یا صفات و اسماء جلالی که اسماء جمالی ناظر به گشایش و مهر و رحمت و اسماء و صفات جلالی ناظر به خشم و غضب الهی هستند. هنگام هجوم مغول، مشهور است که یک عارف به دوستش گفت که این تهاجم، وزش باد جلال خداوندی است. و در قولی حیرتآور، عینالقضاه همدانی معتقد است که دو نفر عاشق کامل خداوند هستند. میگوید پیامبر عاشق جمال الهی و ابلیس عاشق جلال خداوندی آمد!
منتها، صفتهای متضاد جمالی و جلالی و تجلی متضاد آنها به شکلهای متفاوت و متضاد، همه در خدمت اسماء و صفات کمالی هستند و انسان نیز جایگاه خاصی در بینش عرفانی دارد که براساس قول خداوند، از روح خدا در انسان دمیده شده است و انسان خلیفه خدا، آن امکان بالقوه را دارد که از صفات جمالی و جلالی در جهت کمال بهرهمند شود. همین امر باعث میشود تا عرفا و از آن جمله مولانا، در بینش خود ورای نیک و بد معمولی و عام قرار بگیرند و مثلا مشهور است که ابوسعیدابالخیر با اشاره به جسد یک سگ و روی در هم کشیدن مریدان، گفت که اما چه دندانهای سفید و زیبایی دارد! همین موضوع که خود و نفع خود را ندیده است که باعث میشود تا مولانا بفرماید:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد/ ای عجب من، عاشق این هر دو ضد!
به عبارتی نیک و بد در طبیعت و اجتماع، اضدادی هستند که از امر واحد و از جانب معبود و معشوق میآیند.
مولانا، عالمی بزرگ است که با نبوغ وسیع و همهجانبهاش، تقریبا هیچ موضوع مرتبط با انسانها و بشریت نیست که از نگاه او دور مانده باشد. مطلب از این قرار است که بشریت، در تاریخ تمدن و فرهنگ شناخته شدهاش، بعضی مسائل و دشواریهای اصلی و بعضی از مسائل گذرا داشته است و جناب مولانا به آن مباحث اصلی و پرسشهای ماندگار فلسفی پرداخته است که در عین حال پرسشهایی درآمیخته با زندگی بودهاند و نه بحثهای عالمانه و بیربط با جهان و با انسانها. منظور پرسشهایی از این نوع است که زندگی چیست؟ آیا هدفمند است یا بیجهت و بیسبب؟ آیا مرگ پایان است یا آغازی از نوعی دیگر؟ عشق چیست و آیا اصلا ارتباطی میان عشق معمولی میان مرد و زن با عشق در معنای هستیشناختی عرفانی وجود دارد؟ عدالت چه کارکردی دارد؟ اختلافات بشر به چه دلیل است و آیا امکان رفع آنها وجود دارد؟ این پرسشها، آشکارا پرسشهایی مرتبط با زندگی هستند و پاسخهای مولانا را تقریبا همه میدانند که: (عاشقی گر زین سر و گرز آن سر است/ عاقبت ما را بدان سر رهبر است.) و یا: (از جمادی مردم و نامی شدم/ و از نما مردم ز حیوان سر زدم / مردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟) و قس علیهذا...
اما موضوع مهم، موضوعی که پاسخ به آن در تاریخ اندیشه طیفی وسیع و حتی متفاوت و بلکه متضاد را ایجاد کرده است، موضوع (شر) و (شرور) در طبیعت و در روابط اجتماعی میان بشر است. به طور مثال، کودکی که معلول و معیوب متولد میشود و یا وقوع زلزله و سیل و سونامیهایی که در چند لحظه، خرد و بزرگ را از میان میبرد و یا در گذشتههای نزدیک، بیماریهای همهگیر و ترسناکی نظیر طاعون و وبا، خلاصه، وجود شر در طبیعت از سویی و از طرف دیگر، شرور اجتماعی مانند حمله چنگیزخان و کشتاری که مغولها راه انداختند و ستمگریهای بیحد و بیعدالتیهای ترسناک در روابط اجتماعی، از همان گذشتههای دور، باعث شده بود که مکاتب متفاوت معنوی، پاسخهایی نظیر این ارائه دهند که: بعضی از فرقههای باطنی و بهویژه معتقدانی که به «گنوسیها» شهرت دارند و از آن جمله بر اساس باورهای مانی و مانویت، جهان ماده که پر از شر و شرور است، اساسا و اصلا ساخته خداوند مهربان نیست، بلکه (ماده) ساخته و پرداخته موجودی بدخواه و ستمگر و اهریمنی و حتی ساخته و پرداخته اهریمن است. این نوع نگاه آمیخته با حجب و شک و تردید، در ادبیات ایران، به عنوان «چرخ» و یا «چرخ و فلک» تعبیر و تصویر میشود. گردش چرخ و افلاک است که زیر و زبر سرنوشت و سرگذشت آدمی را در هستی تعیین میکند، هر چند که این مفهوم، فصل مشخص و مجزایی از مقدرات یا تقدیر ندارد. باری به هر حال، بر اساس نظر گنوسیها و نظریه مانویت، قلمرو خداوند، عالم لطیف روحانی روح است و نه ماده که در تضاد با روح واقع میشود. عدهای دیگر در بحث شرور اجتماعی معتقد به تناسخ بودهاند، آن طور که هر انسان، بر اساس دایره سامسارا و تولد و مرگهای پیاپی و تا زمانی که به نیروانا برسد، یعنی به عالم آرامش محض، در هر جلوه وجودی به شکلی متناسب با گناهان قبلی خود (مسخ) میشود، از باب مثال اگر کودکی بدون دست متولد شود، در زندگی قبلی با دستهایش مرتکب جنایتی بزرگ شده بوده است که اینک، به طرزی عادلانه تقاص آن گناه بزرگ گذشته را میپردازد و این امر، بنا به باور، چنان و چندان ادامه مییابد تا فرد به کلی از هر گناه پاک شود و به روشنشدگی رسیده و بودا گردد. و چون که انسان، عالم صغیر است، طبیعت نیز وجوه انسانی دارد و چه بسا سنگ یا هر جماد و نبات و هر حیوان، باز در همان دایره (سامسارا)، گناهکاری باشد که اینک به شکلی متناسب با گناه خود در زندگی قبلی درآمده باشد؛ یعنی مورچه، جلوه انسان حریص و مار، جلوه انسانی است که در دور قبلی، موذی بوده است و قس علیهذا در ایران، همزمان با ظهور زرتشت، دگرگونی ژرفی در باورهای رایج نیاکان ما اتفاق افتاد، به این معنا که زرتشت باور داشت که دومینو مینوی مقدس و سپند به نام سپنتا مینو در تضاد با مینوی ناپسند و تبهکار انگره مینو یا اهریمن یا روح خشم قرار دارد و انگری (Angry) انگلیسیها به همین معناست. در بینش اسلام، موضوع باز ژرفای تازه مییابد، به این معنا که بهخصوص در عرفان، تمام جهان تجلی اسماء و اسماء همان صفتهای خداوند هستند که در تعبیری عرفانی از حضرت علی (ع) اسماء خدا ارکان هر چیزی را پر کردهاند. براساس این باور، صفتها و اسماء یا اسماء و صفات جمالی هستند و یا صفات و اسماء جلالی که اسماء جمالی ناظر به گشایش و مهر و رحمت و اسماء و صفات جلالی ناظر به خشم و غضب الهی هستند. هنگام هجوم مغول، مشهور است که یک عارف به دوستش گفت که این تهاجم، وزش باد جلال خداوندی است. و در قولی حیرتآور، عینالقضاه همدانی معتقد است که دو نفر عاشق کامل خداوند هستند. میگوید پیامبر عاشق جمال الهی و ابلیس عاشق جلال خداوندی آمد!
منتها، صفتهای متضاد جمالی و جلالی و تجلی متضاد آنها به شکلهای متفاوت و متضاد، همه در خدمت اسماء و صفات کمالی هستند و انسان نیز جایگاه خاصی در بینش عرفانی دارد که براساس قول خداوند، از روح خدا در انسان دمیده شده است و انسان خلیفه خدا، آن امکان بالقوه را دارد که از صفات جمالی و جلالی در جهت کمال بهرهمند شود. همین امر باعث میشود تا عرفا و از آن جمله مولانا، در بینش خود ورای نیک و بد معمولی و عام قرار بگیرند و مثلا مشهور است که ابوسعیدابالخیر با اشاره به جسد یک سگ و روی در هم کشیدن مریدان، گفت که اما چه دندانهای سفید و زیبایی دارد! همین موضوع که خود و نفع خود را ندیده است که باعث میشود تا مولانا بفرماید:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد/ ای عجب من، عاشق این هر دو ضد!
به عبارتی نیک و بد در طبیعت و اجتماع، اضدادی هستند که از امر واحد و از جانب معبود و معشوق میآیند.
ارسال نظر