و قلک اولین اشتباه ماست - ۱۶ شهریور ۹۱
نفیسه قانیان/ روزنامه نگار، شاعر و مترجم
دوستان و همکاران عزیزم در ضمیمه آخر هفته روزنامه دنیای اقتصاد، خسته نباشید میگویم؛ که لذت تکاپوی شما در تحریریه را میشود از لابه لای سطرهایی که به دست ما میرسد، حس کرد. جدا از خواندن مطالب لذت بخشی که در شمارههای اخیر بود، در آخرین ضمیمه مطلبی خواندم که مرا به نوشتن این سطور فراخواند؛ مطلبِ البته در نوع خود ارزشمندی در زیرگروه اقتصاد خانواده با عنوان:«دوست دارید هوش مالی کودکانتان رشد کند، ۹ گام بردارید».
در این که حسابگری و مدیریت هزینه هم رفتاری است که هر فردی باید بلد باشد و مثل هر رفتار ریشه دار دیگری باید از کودکی، آموزش داده شود، شکی نیست اما به نظرم رسید که پرداختن بیش از حد به مطالبی از این دست، قدری خطرناک است.
دوستان و همکاران عزیزم در ضمیمه آخر هفته روزنامه دنیای اقتصاد، خسته نباشید میگویم؛ که لذت تکاپوی شما در تحریریه را میشود از لابه لای سطرهایی که به دست ما میرسد، حس کرد. جدا از خواندن مطالب لذت بخشی که در شمارههای اخیر بود، در آخرین ضمیمه مطلبی خواندم که مرا به نوشتن این سطور فراخواند؛ مطلبِ البته در نوع خود ارزشمندی در زیرگروه اقتصاد خانواده با عنوان:«دوست دارید هوش مالی کودکانتان رشد کند، ۹ گام بردارید».
در این که حسابگری و مدیریت هزینه هم رفتاری است که هر فردی باید بلد باشد و مثل هر رفتار ریشه دار دیگری باید از کودکی، آموزش داده شود، شکی نیست اما به نظرم رسید که پرداختن بیش از حد به مطالبی از این دست، قدری خطرناک است.
نفیسه قانیان/ روزنامه نگار، شاعر و مترجم
دوستان و همکاران عزیزم در ضمیمه آخر هفته روزنامه دنیای اقتصاد، خسته نباشید میگویم؛ که لذت تکاپوی شما در تحریریه را میشود از لابه لای سطرهایی که به دست ما میرسد، حس کرد. جدا از خواندن مطالب لذت بخشی که در شمارههای اخیر بود، در آخرین ضمیمه مطلبی خواندم که مرا به نوشتن این سطور فراخواند؛ مطلبِ البته در نوع خود ارزشمندی در زیرگروه اقتصاد خانواده با عنوان:«دوست دارید هوش مالی کودکانتان رشد کند، ۹ گام بردارید».
در این که حسابگری و مدیریت هزینه هم رفتاری است که هر فردی باید بلد باشد و مثل هر رفتار ریشه دار دیگری باید از کودکی، آموزش داده شود، شکی نیست اما به نظرم رسید که پرداختن بیش از حد به مطالبی از این دست، قدری خطرناک است. ضمیمه آخر هفته شما به مسایل فرهنگی، جامعه شناسی و مردم شناسی بی تفاوت نیست برای همین بود که فکر کردم چنین دیدگاهی هم جایی برای بیان شدن دارد.
واقعیت این است که دنیای بچهها به اندازه ما، «دنیای اقتصاد» نیست. ناتالیا گینزبورگ در کتاب فضیلتهای ناچیز مینویسد: «تا آن جا که مربوط به تربیت بچهها میشود، فکر میکنم که به آنها نباید فضیلتهای ناچیز بلکه باید فضیلتهای بزرگ را آموخت. نه صرفه جویی را که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را. اما معمولاً بر عکس عمل میکنیم، در آموختن احترام به فضیلتهای ناچیز شتاب میکنیم و تمام قواعد تربیتی مان را بر آن بنا میکنیم. از آموزش فضیلتهای بزرگ سرباز میزنیم و با وجود این که به آنها عشق میورزیم و دلمان میخواهد که فرزندان مان آنها را داشته باشند اما امیدوار میمانیم که در آینده به طور خودانگیخته در روح آنان پدید آید.
از آن جایی که همه، هر کدام به طریقی تحت ستم مسأله پول هستیم، اولین فضیلت ناچیزی که به فکرمان میرسد، یاد دادن پس انداز به فرزندان مان است، یک قلک به آنها هدیه میدهیم. اما فراموش میکنیم که مزه پول جمع کردن در دوران کودکی ما مثل امروز وحشتناک و کثیف نبود. چون هر چه زمان میگذرد، پول کثیفتر میشود، بنابراین قلک اولین اشتباه ماست. آن قلک سفالی با قیافه ای بی خطر، به شکل گلابی یا سیب برای ماهها و ماهها در اتاق فرزندانمان ساکن میشود و آنها به حضور آن عادت میکنند. به لذت پول انداختن در شکاف آن روز به روز عادت میکنند. عادت میکنند به پول جمع شده در آن، که آن تو، در خفا و در تاریکی مثل دانه در بطن زمین رشد میکند. به پول علاقمند میشوند ابتدا با معصومیت، همان گونه که ما علاقه مند شدیم. وقتی که قلک سرانجام شکسته شد و پولی خرج شد، بچهها احساس تنهایی و غم میکنند. دیگر پولی در اتاق محفوظ در شکم سیب نیست. در عوض شیئی وجود دارد که مدتها در ویترین با علاقه زیر نظر بوده است.
بهتر است بچهها در سالهای اول زندگی شان بدون این که پول را بشناسند، زندگی کنند؛ آزاد بودن در قبال پول. موضوع آن جا بغرنج میشود که پول وجود دارد و خیلی هم وجود دارد. آبی سنگین و راکد که کف و بو متصاعد میکند. بچهها به زودی از حضور این پول در خانه آگاه میشوند؛ از این قدرت پنهانی که دربارهاش هرگز به وضوح صحبت نمیشود. پول در همه جای خانه با زبان مشخص اش حرف میزند. در ظروف چینی حضور دارد. در مبلمان، در نقره جات، در سلامهای دربان، در چین روی پیشانی پدر است، در تردید سنگین نگاه مادرانه. و در بخش دیگری توصیه میکند: پولی را که به فرزندان مان میدهیم، باید بدون مورد داده شود، با بی تفاوتی. تا آنها یاد بگیرند با بی تفاوتی دریافتش کنند.» اینها را نوشتم که بگویم در زمانه ای که فرزند دار شدن، پدر و مادر شدن و مسؤولیت اضافه کردن آدمی به این دنیا، چیزی هم ردیف دیگر مسؤولیتهای کم ارزش بسیاری از آدمها شده و خیلی فکر و دغدغه ای پشت آن نیست، شاید باید به چیزهایی از این دست بیشتر توجه کرد.
من فکر میکنم که تربیت فرزند، هنر است. این که چه داشته باشی و چقدر از این داشتهها را چگونه به انسان دیگری که در نهایت بکر بودن و معصومیت است، انتقال دهی، هنر میخواهد. اما تأسف بار است وقتی فکر میکنیم که هیچ پدر و مادری نیست که برای صلاحیت بچه دار شدن، مورد سوال، آزمایش و محک روحی قرار گیرد و کمتر کسانی هستند که این سؤال اساسی را برای مسأله ای چنین اساسی از خود بپرسندکه چرا من باید بچه دار شوم؟
بد نیست خوانندگانی که آن مطلب را خواندند، به نگاه هایی از این دست هم نیم نگاهی داشته باشند.
عنوان یادداشت ازکتاب فضیلتهای ناچیز/ ناتالیا گینزبورگ/ ترجمه محسن ابراهیم/ نشر هرمس
دوستان و همکاران عزیزم در ضمیمه آخر هفته روزنامه دنیای اقتصاد، خسته نباشید میگویم؛ که لذت تکاپوی شما در تحریریه را میشود از لابه لای سطرهایی که به دست ما میرسد، حس کرد. جدا از خواندن مطالب لذت بخشی که در شمارههای اخیر بود، در آخرین ضمیمه مطلبی خواندم که مرا به نوشتن این سطور فراخواند؛ مطلبِ البته در نوع خود ارزشمندی در زیرگروه اقتصاد خانواده با عنوان:«دوست دارید هوش مالی کودکانتان رشد کند، ۹ گام بردارید».
در این که حسابگری و مدیریت هزینه هم رفتاری است که هر فردی باید بلد باشد و مثل هر رفتار ریشه دار دیگری باید از کودکی، آموزش داده شود، شکی نیست اما به نظرم رسید که پرداختن بیش از حد به مطالبی از این دست، قدری خطرناک است. ضمیمه آخر هفته شما به مسایل فرهنگی، جامعه شناسی و مردم شناسی بی تفاوت نیست برای همین بود که فکر کردم چنین دیدگاهی هم جایی برای بیان شدن دارد.
واقعیت این است که دنیای بچهها به اندازه ما، «دنیای اقتصاد» نیست. ناتالیا گینزبورگ در کتاب فضیلتهای ناچیز مینویسد: «تا آن جا که مربوط به تربیت بچهها میشود، فکر میکنم که به آنها نباید فضیلتهای ناچیز بلکه باید فضیلتهای بزرگ را آموخت. نه صرفه جویی را که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را. اما معمولاً بر عکس عمل میکنیم، در آموختن احترام به فضیلتهای ناچیز شتاب میکنیم و تمام قواعد تربیتی مان را بر آن بنا میکنیم. از آموزش فضیلتهای بزرگ سرباز میزنیم و با وجود این که به آنها عشق میورزیم و دلمان میخواهد که فرزندان مان آنها را داشته باشند اما امیدوار میمانیم که در آینده به طور خودانگیخته در روح آنان پدید آید.
از آن جایی که همه، هر کدام به طریقی تحت ستم مسأله پول هستیم، اولین فضیلت ناچیزی که به فکرمان میرسد، یاد دادن پس انداز به فرزندان مان است، یک قلک به آنها هدیه میدهیم. اما فراموش میکنیم که مزه پول جمع کردن در دوران کودکی ما مثل امروز وحشتناک و کثیف نبود. چون هر چه زمان میگذرد، پول کثیفتر میشود، بنابراین قلک اولین اشتباه ماست. آن قلک سفالی با قیافه ای بی خطر، به شکل گلابی یا سیب برای ماهها و ماهها در اتاق فرزندانمان ساکن میشود و آنها به حضور آن عادت میکنند. به لذت پول انداختن در شکاف آن روز به روز عادت میکنند. عادت میکنند به پول جمع شده در آن، که آن تو، در خفا و در تاریکی مثل دانه در بطن زمین رشد میکند. به پول علاقمند میشوند ابتدا با معصومیت، همان گونه که ما علاقه مند شدیم. وقتی که قلک سرانجام شکسته شد و پولی خرج شد، بچهها احساس تنهایی و غم میکنند. دیگر پولی در اتاق محفوظ در شکم سیب نیست. در عوض شیئی وجود دارد که مدتها در ویترین با علاقه زیر نظر بوده است.
بهتر است بچهها در سالهای اول زندگی شان بدون این که پول را بشناسند، زندگی کنند؛ آزاد بودن در قبال پول. موضوع آن جا بغرنج میشود که پول وجود دارد و خیلی هم وجود دارد. آبی سنگین و راکد که کف و بو متصاعد میکند. بچهها به زودی از حضور این پول در خانه آگاه میشوند؛ از این قدرت پنهانی که دربارهاش هرگز به وضوح صحبت نمیشود. پول در همه جای خانه با زبان مشخص اش حرف میزند. در ظروف چینی حضور دارد. در مبلمان، در نقره جات، در سلامهای دربان، در چین روی پیشانی پدر است، در تردید سنگین نگاه مادرانه. و در بخش دیگری توصیه میکند: پولی را که به فرزندان مان میدهیم، باید بدون مورد داده شود، با بی تفاوتی. تا آنها یاد بگیرند با بی تفاوتی دریافتش کنند.» اینها را نوشتم که بگویم در زمانه ای که فرزند دار شدن، پدر و مادر شدن و مسؤولیت اضافه کردن آدمی به این دنیا، چیزی هم ردیف دیگر مسؤولیتهای کم ارزش بسیاری از آدمها شده و خیلی فکر و دغدغه ای پشت آن نیست، شاید باید به چیزهایی از این دست بیشتر توجه کرد.
من فکر میکنم که تربیت فرزند، هنر است. این که چه داشته باشی و چقدر از این داشتهها را چگونه به انسان دیگری که در نهایت بکر بودن و معصومیت است، انتقال دهی، هنر میخواهد. اما تأسف بار است وقتی فکر میکنیم که هیچ پدر و مادری نیست که برای صلاحیت بچه دار شدن، مورد سوال، آزمایش و محک روحی قرار گیرد و کمتر کسانی هستند که این سؤال اساسی را برای مسأله ای چنین اساسی از خود بپرسندکه چرا من باید بچه دار شوم؟
بد نیست خوانندگانی که آن مطلب را خواندند، به نگاه هایی از این دست هم نیم نگاهی داشته باشند.
عنوان یادداشت ازکتاب فضیلتهای ناچیز/ ناتالیا گینزبورگ/ ترجمه محسن ابراهیم/ نشر هرمس
ارسال نظر