فرهاد گوران
«کجا هستم. نمی‌دانم. هیچ‌وقت نخواهم دانست. در سکوت نمی‌دانی. تو باید ادامه دهی. من نمی‌توانم ادامه دهم. من ادامه می‌دهم.» این جملات ساموئل بکت، بزرگ‌ترین چهره نمایش‌نامه‌نویسی مدرن در قرن گذشته، یادآور فضای عمومی نمایش در کشور ما نیز هست؛ اگر در این سال‌ها بسیار از فضای «بکت»ی و «یونسکو»یی و... شنیده‌ایم یک دلیلش همین ناممکن شدن خود نمایش و مساله‌ای پیچیده و غبارآلود به نام تئاتر است؛ هم روی صحنه و هم در خیابان، هم اجراهای رسمی و آکادمیک و هم نمایش‌های تجربی و دانشجویی.
در ایران، هر بیننده حرفه‌ای تئاتر اگر به حافظه تاریخی‌اش رجوع کند به نام‌های بزرگی در همین چند دهه گذشته می‌رسد که هر یک طنین خاص خود را دارند. تئاتر مدرن در ایران همزاد رمان و قصه‌نویسی مدرن است، پس از همان نخستین گام‌ها به سمتی رفته که در صورت ادامه و استمرار می‌توانست آینده‌ای متفاوت را رقم بزند، اما چرخ تئاتر به گونه‌ای دیگر چرخیده و صحنه نمایش که باید صحنه مواجهه مردم و زندگی باشد، پیوسته به محاق افتاده است. در حالی که هیچ یک از هنرها، حتی سینما، نمی‌تواند جایگزین تئاتر در نشانگری حادثه‌ها و رخدادهای معاصر کشورمان شود. اگر تئاتر فجر به ماهیت خود که یادآوری و تصویر درون ماندگار انقلاب و جنگ است وفادار بماند، چه‌بسا هنرمندانی شکل بگیرند که آثارشان همچون نشانه‌های هنر والای این زمانه در تاریخ بماند و بپاید.
نکته اینجاست که در این میان، ساختار «بین‌المللی» تئاتر فجر و بخش ویژه «مهمان» امکان همگرایی و گفت‌و‌گو با فضای بیرون را پدید می‌آورد که ناگفته پیداست در فرایند تکوین و ارتقای فضای درون نیز اثرگذار خواهد بود، مشروط به آنکه از گروه‌های خلاق و چهره‌های مطرح دعوت شود. یک نکته دیگر که باید مد نظر قرار گیرد مساله اقتصاد تولید در هنر نمایش است. اینکه نهادهای خصوصی حامی نمایش در ایران هنوز شکل نگرفته یا به گونه‌ای کجدار و مریز به کار خود ادامه می‌دهند، به سازوکار ناموزون و رابطه مخدوش هنر و عوامل تولید بر می‌گردد. در تهران چند سالن اصلی نمایش داریم که عمدتا زیرنظر فرهنگسراهای وابسته به شهرداری کار می‌کنند و کیست که نداند گاه باید از هفت خوان ضوابط و سلایق گذشت تا به حداقل امکانات برای اجرای یک نمایش کوتاه دست یافت. اوضاع شهرستان‌ها هم که روشن است. همین که تئاتر فجر و گردونه «بین‌المللی» آن در پایتخت کشور برگزار می‌شود خود ناشی از فقدان و غیاب امکانات در بیرون از پایتخت است و اگر بپذیریم که «طبقه متوسط» جامعه جزو مخاطبان و بهره‌وران اصلی هنر نمایش‌اند، پس این قدرت اقتصادی طبقه متوسط است که باید در بدنه تئاتر کشور دمیده شود؛ بنابراین به نظر می‌رسد مادام که رابطه بخش خصوصی و هنر نمایش بازتعریف نشود، صورت زنده و پویای این هنر رهنمون نمی‌شود، در متن این شرایط، عحیب نیست اگر تئاتر خیابانی نیز به‌رغم بالقوه گی‌هایش «رشد» نمی‌کند و مخاطبان بی‌شمارش با آن بیگانه‌اند. البته آن کس جانب هنر را نگه می‌دارد، از کار خود باز نمی‌ماند. او نمی‌تواند ادامه بدهد، اما همچنان ادامه می‌دهد!