با بحث سینمایی کلاه قرمزی اساسا مشکل دارم - ۱۶ شهریور ۹۱
مهرزاد دانش
من فکر میکنم محبوبیت کلاه قرمزی از برنامههای تلویزیونی اش سرچشمه میگیرد یعنی همان مجموعه تلویزیونی «صندوق پست» که در سالهای ابتدایی دهه ۷۰ در بخش کودک و نوجوان تلویزیون پخش شد و کلاه قرمزی را معرفی کرد. البته آن موقع او شخصیت اصلی قصه نبود. چندی بعد این محبوبیت از تلویزیون به سینما رسید یعنی وقتی که فیلم «کلاه قرمزی و پسر خاله» در سینماها به نمایش درآمد. حالا که سومین داستان سینمایی این مجموعه، «کلاه قرمزی و بچه ننه» روی پرده است میخواهم از فرصت استفاده کنم و بگویم که من اساسا با بحث سینمایی کلاه قرمزی مشکل دارم و فکر میکنم این کار از اساس کار غلطی است.
من فکر میکنم محبوبیت کلاه قرمزی از برنامههای تلویزیونی اش سرچشمه میگیرد یعنی همان مجموعه تلویزیونی «صندوق پست» که در سالهای ابتدایی دهه ۷۰ در بخش کودک و نوجوان تلویزیون پخش شد و کلاه قرمزی را معرفی کرد. البته آن موقع او شخصیت اصلی قصه نبود. چندی بعد این محبوبیت از تلویزیون به سینما رسید یعنی وقتی که فیلم «کلاه قرمزی و پسر خاله» در سینماها به نمایش درآمد. حالا که سومین داستان سینمایی این مجموعه، «کلاه قرمزی و بچه ننه» روی پرده است میخواهم از فرصت استفاده کنم و بگویم که من اساسا با بحث سینمایی کلاه قرمزی مشکل دارم و فکر میکنم این کار از اساس کار غلطی است.
مهرزاد دانش
من فکر میکنم محبوبیت کلاه قرمزی از برنامههای تلویزیونی اش سرچشمه میگیرد یعنی همان مجموعه تلویزیونی «صندوق پست» که در سالهای ابتدایی دهه ۷۰ در بخش کودک و نوجوان تلویزیون پخش شد و کلاه قرمزی را معرفی کرد. البته آن موقع او شخصیت اصلی قصه نبود. چندی بعد این محبوبیت از تلویزیون به سینما رسید یعنی وقتی که فیلم «کلاه قرمزی و پسر خاله» در سینماها به نمایش درآمد. حالا که سومین داستان سینمایی این مجموعه، «کلاه قرمزی و بچه ننه» روی پرده است میخواهم از فرصت استفاده کنم و بگویم که من اساسا با بحث سینمایی کلاه قرمزی مشکل دارم و فکر میکنم این کار از اساس کار غلطی است. خیلی کارگردانان تلویزیونی هستند که در مدیوم تلویزیون بسیار موفق عمل میکنند؛ اما در سینما به این موفقیت نمیرسند. نمونهاش خانم برومند که کارگردان خاطره انگیزترین برنامههای تلویزیونی مانند «مدرسه موشها» و «زی زی گولو» بودهاند، اما در سینما کارنامه درخشانی نداشتهاند و بعضا شاهد آثار ضعیفی از ایشان بودهایم. آقایان طهماسب و جبلی هم دچار همین اشتباه شدند. درست است که فیلم «کلاه قرمزی و پسر خاله» و بعد از آن «سرو ناز» در گیشه بسیار موفق بودند و فیلم اخیرشان هم در ۲ روز اول اکرانش چیزی بالغ بر ۱۰۰ میلیون فروش داشته، اما اینها ملاک نیست. این موفقیتهایی است که روی برند کلاه قرمزی استوار است و موفقیت ذاتی به حساب نمیآید. طبیعتا هر فیلمی که وامدار این برند باشد در گیشه موفق خواهد بود و مخاطب خواهد داشت، اما به چه قیمتی؟ آن چیزی که کلاه قرمزی را دوستداشتنی کرده، صداقت، سادگی و بیغل و غشی آن شخصیت است که هم بزرگسال را جذب میکند و هم کودک. کودک به خاطر بازی گوشیها و شیطنتهای عروسک با آن همذات پنداری میکند و بزرگترها هم یاد کودکیها یا بهتر بگویم کودکیهای سرکوب شده خود میافتند و از این جهت است که دوستش دارند. کلاه قرمزی را جهالتها، شیطنتها و کارهای غلط و نامتعارفش است که کلاه قرمزی کرده، عروسکی که سعی نمیکند نصیحت کند، پیام دهد یا حرف گندهای بزند و اگر قرار بر گفتن نکته اخلاقی و چیزی شبیه آن هم باشد تنها از دهان آقای مجری گفته میشود که اتفاقا پذیرفتنی است. اما وقتی شخصیت کلاه قرمزی را در فیلمهایش دگرگون میکنند دیگر چه چیزی از آن میماند؟ او در فیلمهایش عاشق میشود و خواستگاری میکند در حالی که او یک شخصیت کودک است و این عاشق شدن، سربازی رفتن و خواستگاری کردن به هیچ وجه توجیهی ندارد و اصلا در قالب کاراکتر کودک نمیگنجد. من اینها را ترفندهایی میبینم که برای جذب مخاطب اتخاذ میشود و در نهایت به قربانی شدن این شخصیت دوست داشتنی میانجامد.
من فکر میکنم محبوبیت کلاه قرمزی از برنامههای تلویزیونی اش سرچشمه میگیرد یعنی همان مجموعه تلویزیونی «صندوق پست» که در سالهای ابتدایی دهه ۷۰ در بخش کودک و نوجوان تلویزیون پخش شد و کلاه قرمزی را معرفی کرد. البته آن موقع او شخصیت اصلی قصه نبود. چندی بعد این محبوبیت از تلویزیون به سینما رسید یعنی وقتی که فیلم «کلاه قرمزی و پسر خاله» در سینماها به نمایش درآمد. حالا که سومین داستان سینمایی این مجموعه، «کلاه قرمزی و بچه ننه» روی پرده است میخواهم از فرصت استفاده کنم و بگویم که من اساسا با بحث سینمایی کلاه قرمزی مشکل دارم و فکر میکنم این کار از اساس کار غلطی است. خیلی کارگردانان تلویزیونی هستند که در مدیوم تلویزیون بسیار موفق عمل میکنند؛ اما در سینما به این موفقیت نمیرسند. نمونهاش خانم برومند که کارگردان خاطره انگیزترین برنامههای تلویزیونی مانند «مدرسه موشها» و «زی زی گولو» بودهاند، اما در سینما کارنامه درخشانی نداشتهاند و بعضا شاهد آثار ضعیفی از ایشان بودهایم. آقایان طهماسب و جبلی هم دچار همین اشتباه شدند. درست است که فیلم «کلاه قرمزی و پسر خاله» و بعد از آن «سرو ناز» در گیشه بسیار موفق بودند و فیلم اخیرشان هم در ۲ روز اول اکرانش چیزی بالغ بر ۱۰۰ میلیون فروش داشته، اما اینها ملاک نیست. این موفقیتهایی است که روی برند کلاه قرمزی استوار است و موفقیت ذاتی به حساب نمیآید. طبیعتا هر فیلمی که وامدار این برند باشد در گیشه موفق خواهد بود و مخاطب خواهد داشت، اما به چه قیمتی؟ آن چیزی که کلاه قرمزی را دوستداشتنی کرده، صداقت، سادگی و بیغل و غشی آن شخصیت است که هم بزرگسال را جذب میکند و هم کودک. کودک به خاطر بازی گوشیها و شیطنتهای عروسک با آن همذات پنداری میکند و بزرگترها هم یاد کودکیها یا بهتر بگویم کودکیهای سرکوب شده خود میافتند و از این جهت است که دوستش دارند. کلاه قرمزی را جهالتها، شیطنتها و کارهای غلط و نامتعارفش است که کلاه قرمزی کرده، عروسکی که سعی نمیکند نصیحت کند، پیام دهد یا حرف گندهای بزند و اگر قرار بر گفتن نکته اخلاقی و چیزی شبیه آن هم باشد تنها از دهان آقای مجری گفته میشود که اتفاقا پذیرفتنی است. اما وقتی شخصیت کلاه قرمزی را در فیلمهایش دگرگون میکنند دیگر چه چیزی از آن میماند؟ او در فیلمهایش عاشق میشود و خواستگاری میکند در حالی که او یک شخصیت کودک است و این عاشق شدن، سربازی رفتن و خواستگاری کردن به هیچ وجه توجیهی ندارد و اصلا در قالب کاراکتر کودک نمیگنجد. من اینها را ترفندهایی میبینم که برای جذب مخاطب اتخاذ میشود و در نهایت به قربانی شدن این شخصیت دوست داشتنی میانجامد.
ارسال نظر