در باب خصال اقتصادی - ۳ اسفند ۹۱
آرش اسدی
تا زمانی که فردی دست به تولید نزده، او صرفا فردی است در عامترین صورت آن. از لحظهای که فرد به تولید کردن اقدام میکند از خصلت عام فردی خود جدا میشود و به آفریننده ابژه تولید بدل میشود، او دیگر خصوصیاتی متمایز از خصوصیات خود قبل از شروع تولید دارد. احساسات و عواطف این سوژه تولیدگر بر اساس نحوه تولید تغییر میکند. پس بدیهی است که خلق و خوی گاوچرانها با بورسبازها متفاوت است و از آن بدیهیتر آنکه شیوه تاراجِ ملتی گاوچران با ملتی بورسباز متفاوت است. اگر امروز بخواهیم به سلک اسکندر شهر نیویورک را تاراج کنیم، صرفا موضوعی جالب برای نمایشهای طنز رادیوییِ آخرِ هفته تولید کردهایم.
تا زمانی که فردی دست به تولید نزده، او صرفا فردی است در عامترین صورت آن. از لحظهای که فرد به تولید کردن اقدام میکند از خصلت عام فردی خود جدا میشود و به آفریننده ابژه تولید بدل میشود، او دیگر خصوصیاتی متمایز از خصوصیات خود قبل از شروع تولید دارد. احساسات و عواطف این سوژه تولیدگر بر اساس نحوه تولید تغییر میکند. پس بدیهی است که خلق و خوی گاوچرانها با بورسبازها متفاوت است و از آن بدیهیتر آنکه شیوه تاراجِ ملتی گاوچران با ملتی بورسباز متفاوت است. اگر امروز بخواهیم به سلک اسکندر شهر نیویورک را تاراج کنیم، صرفا موضوعی جالب برای نمایشهای طنز رادیوییِ آخرِ هفته تولید کردهایم.
آرش اسدی
تا زمانی که فردی دست به تولید نزده، او صرفا فردی است در عامترین صورت آن. از لحظهای که فرد به تولید کردن اقدام میکند از خصلت عام فردی خود جدا میشود و به آفریننده ابژه تولید بدل میشود، او دیگر خصوصیاتی متمایز از خصوصیات خود قبل از شروع تولید دارد. احساسات و عواطف این سوژه تولیدگر بر اساس نحوه تولید تغییر میکند. پس بدیهی است که خلق و خوی گاوچرانها با بورسبازها متفاوت است و از آن بدیهیتر آنکه شیوه تاراجِ ملتی گاوچران با ملتی بورسباز متفاوت است. اگر امروز بخواهیم به سلک اسکندر شهر نیویورک را تاراج کنیم، صرفا موضوعی جالب برای نمایشهای طنز رادیوییِ آخرِ هفته تولید کردهایم.
اولویتِ گاوچرانها با اولویتِ بورسبازها به نحوی بنیادین متفاوت است. روابط اجتماعی گروه اول و گروه دوم نیز تفاوت دارد. پیوندهایِ اجتماعی ساخته «کار» افراد است. نوع تولید، شیوه مبادله و گردش کالایِ تولید شده پیوندهایِ اجتماعی افراد را سازماندهی میکند. بستگی متقابل و همهجانبه افراد ظاهرا بیتفاوت نسبت به یکدیگر همان پیوند اجتماعیِ ویژه آنان با یکدیگر است. پیوند اجتماعی در ارزش مبادلهای نمودار میشود. فرد باید فراورده عامی را که ارزش مبادلهای نامیده میشود ایجاد کند. مناسبات مبادلهای در میان ملتی گاوچران با مناسبات مبادلهای در میان ملتی بورسباز متفاوت است، ارزشِ مبادلهایشان نیز. پس اگر با دزدیدن گاوهایِ گروه اول داراییشان تاراج میشود، لزوما تکرار این اتفاق در گروه دوم به معنایِ تاراج داراییشان نیست.
ثروت (اگر از پوسته ایدئولوژیکش عاری شود) آیا درواقع چیزی جز کلیتِ نیازهایِ فردی، ظرفیتها، لذتها، نیروهایِ تولید و ... که از خلالِ مبادله عام ایجاد میشود، خواهد بود؟ مگر در این حالت ثروت چیزی جز سلطه کاملا توسعهیافته بشر بر نیروهایِ طبیعی، اعم از طبیعت به معنایِ خاص یا طبیعتِ بشری است، یعنی به کار گرفته شدنِ مطلق همه استعدادهایِ خلاقیتِ بشر بدونِ هیچ مقدمه دیگری جز زمینه تحولِ تاریخیِ قبلی، که کلیتِ تحول، یعنی همه نیروهایِ انسانی را هدفی در خود میداند، بیآنکه با معیار از پیش تعیینشدهای اندازهگیری شود؟ مگر نه این است که بشر فقط از جنبهای خالص به بازتولیدِ خویش نمیپردازد، بلکه کلیتِ وجودِ خود را بازتولید میکند؟ مگر نه این است که انسان میکوشد تا در حد چیزی که شده است باقی نماند، بلکه در حرکت مطلق شدن باشد؟
در بازتولید، فرد که دیگر سوژهای تولیدکننده متناسب با ابژه تولیدش میشود، مدام خود را نیز بازتولید میکند. در امرِ بازتولید، نه تنها شرایط عینیِ تولید تغییر میکند، مثلا روستا به شهر تبدیل میشود، جنگل و بیشه به صورتِ زمینِ آماده کشت در میآیند و ...، بلکه تولیدکنندگان هم تغییر میکنند، چرا که کیفیتهایِ جدیدی در آنان ایجاد میشود، یعنی وجودشان را در امرِ تولید، توسعه میدهند و موجب گسترشِ نیروها و اندیشههای تازه، شیوههای جدیدِ مراوده و ارتباط، نیازهای جدید و زبانِ جدید میشوند.
برایِ تولیدِ جدید به اکتشاف تمامیِ طبیعت نیاز پیدا میشود، زیرا به اشیاء مفید تازهای برایِ ارزشمندتر کردنِ اشیاء مصرفیِ پیشین نیاز است. در چنین وضعیتی علومِ طبیعی تا سر حدِ امکان گسترش خواهد یافت. ضمنا کوشش خواهد شد تا نیازهای اجتماعیِ ناشی از ضرورت امکان زندگی در جامعه هم تا آنجا که ممکن است کشف، ایجاد و ارضا شوند. پس تولید سرمایهداری برای بقایِ خود جبرا به ایجاد شرایط رشد و گسترش تمامیِ استعدادهای انسان اجتماعی میانجامد، یعنی استعدادهای موجودی که حداکثر نیازها را دارد و سرشار از گوناگونترین کیفیاتِ وجودی است؛ خلاصه اینکه به ایجاد شاملترین و تامترین نوع ممکنِ آفرینش اجتماعی خواهد انجامید.
میتوان چنین نتیجه گرفت که سرمایه با این گرایش (طبیعت را به ابژه مصرف بشر بدل کردن) از مرزهایِ ملی و پیشداوریهایِ موجود در میگذرد و وهم و ترسی را که از طبیعت در دلِ کیش و آیینهای بشری رسوخ کرده کمرنگ میکند و در نهایت به همه عادات و رسوم کهنِ آباء و اجدادی پایان میدهد.
کوتاه سخن آنکه خصایص و رفتارهایِ اقتصادیِ ملل و اقوام مختلف در طول تاریخ به قدری تغییر کرده که امروز، رفتارهای دیروزِ برخیشان مایه حیرت و رفتارهای امروزیِ برخی دیگرِشان موجبات بهت میشود! بیسبب نیست که گاه از پنجره حقیرِ تنگنظری به کسانی صفاتی تحقیرآمیز نسبت میدهیم و در عوض از منفذ خیالپردازیِ خود دیگرانی را به عرش اعلا میبریم. بنابراین، در این زمانه کلی بافیِ قومی در باب خصال اقتصادی مردمان شاید چندان محلی از اعراب نداشته باشد.
تا زمانی که فردی دست به تولید نزده، او صرفا فردی است در عامترین صورت آن. از لحظهای که فرد به تولید کردن اقدام میکند از خصلت عام فردی خود جدا میشود و به آفریننده ابژه تولید بدل میشود، او دیگر خصوصیاتی متمایز از خصوصیات خود قبل از شروع تولید دارد. احساسات و عواطف این سوژه تولیدگر بر اساس نحوه تولید تغییر میکند. پس بدیهی است که خلق و خوی گاوچرانها با بورسبازها متفاوت است و از آن بدیهیتر آنکه شیوه تاراجِ ملتی گاوچران با ملتی بورسباز متفاوت است. اگر امروز بخواهیم به سلک اسکندر شهر نیویورک را تاراج کنیم، صرفا موضوعی جالب برای نمایشهای طنز رادیوییِ آخرِ هفته تولید کردهایم.
اولویتِ گاوچرانها با اولویتِ بورسبازها به نحوی بنیادین متفاوت است. روابط اجتماعی گروه اول و گروه دوم نیز تفاوت دارد. پیوندهایِ اجتماعی ساخته «کار» افراد است. نوع تولید، شیوه مبادله و گردش کالایِ تولید شده پیوندهایِ اجتماعی افراد را سازماندهی میکند. بستگی متقابل و همهجانبه افراد ظاهرا بیتفاوت نسبت به یکدیگر همان پیوند اجتماعیِ ویژه آنان با یکدیگر است. پیوند اجتماعی در ارزش مبادلهای نمودار میشود. فرد باید فراورده عامی را که ارزش مبادلهای نامیده میشود ایجاد کند. مناسبات مبادلهای در میان ملتی گاوچران با مناسبات مبادلهای در میان ملتی بورسباز متفاوت است، ارزشِ مبادلهایشان نیز. پس اگر با دزدیدن گاوهایِ گروه اول داراییشان تاراج میشود، لزوما تکرار این اتفاق در گروه دوم به معنایِ تاراج داراییشان نیست.
ثروت (اگر از پوسته ایدئولوژیکش عاری شود) آیا درواقع چیزی جز کلیتِ نیازهایِ فردی، ظرفیتها، لذتها، نیروهایِ تولید و ... که از خلالِ مبادله عام ایجاد میشود، خواهد بود؟ مگر در این حالت ثروت چیزی جز سلطه کاملا توسعهیافته بشر بر نیروهایِ طبیعی، اعم از طبیعت به معنایِ خاص یا طبیعتِ بشری است، یعنی به کار گرفته شدنِ مطلق همه استعدادهایِ خلاقیتِ بشر بدونِ هیچ مقدمه دیگری جز زمینه تحولِ تاریخیِ قبلی، که کلیتِ تحول، یعنی همه نیروهایِ انسانی را هدفی در خود میداند، بیآنکه با معیار از پیش تعیینشدهای اندازهگیری شود؟ مگر نه این است که بشر فقط از جنبهای خالص به بازتولیدِ خویش نمیپردازد، بلکه کلیتِ وجودِ خود را بازتولید میکند؟ مگر نه این است که انسان میکوشد تا در حد چیزی که شده است باقی نماند، بلکه در حرکت مطلق شدن باشد؟
در بازتولید، فرد که دیگر سوژهای تولیدکننده متناسب با ابژه تولیدش میشود، مدام خود را نیز بازتولید میکند. در امرِ بازتولید، نه تنها شرایط عینیِ تولید تغییر میکند، مثلا روستا به شهر تبدیل میشود، جنگل و بیشه به صورتِ زمینِ آماده کشت در میآیند و ...، بلکه تولیدکنندگان هم تغییر میکنند، چرا که کیفیتهایِ جدیدی در آنان ایجاد میشود، یعنی وجودشان را در امرِ تولید، توسعه میدهند و موجب گسترشِ نیروها و اندیشههای تازه، شیوههای جدیدِ مراوده و ارتباط، نیازهای جدید و زبانِ جدید میشوند.
برایِ تولیدِ جدید به اکتشاف تمامیِ طبیعت نیاز پیدا میشود، زیرا به اشیاء مفید تازهای برایِ ارزشمندتر کردنِ اشیاء مصرفیِ پیشین نیاز است. در چنین وضعیتی علومِ طبیعی تا سر حدِ امکان گسترش خواهد یافت. ضمنا کوشش خواهد شد تا نیازهای اجتماعیِ ناشی از ضرورت امکان زندگی در جامعه هم تا آنجا که ممکن است کشف، ایجاد و ارضا شوند. پس تولید سرمایهداری برای بقایِ خود جبرا به ایجاد شرایط رشد و گسترش تمامیِ استعدادهای انسان اجتماعی میانجامد، یعنی استعدادهای موجودی که حداکثر نیازها را دارد و سرشار از گوناگونترین کیفیاتِ وجودی است؛ خلاصه اینکه به ایجاد شاملترین و تامترین نوع ممکنِ آفرینش اجتماعی خواهد انجامید.
میتوان چنین نتیجه گرفت که سرمایه با این گرایش (طبیعت را به ابژه مصرف بشر بدل کردن) از مرزهایِ ملی و پیشداوریهایِ موجود در میگذرد و وهم و ترسی را که از طبیعت در دلِ کیش و آیینهای بشری رسوخ کرده کمرنگ میکند و در نهایت به همه عادات و رسوم کهنِ آباء و اجدادی پایان میدهد.
کوتاه سخن آنکه خصایص و رفتارهایِ اقتصادیِ ملل و اقوام مختلف در طول تاریخ به قدری تغییر کرده که امروز، رفتارهای دیروزِ برخیشان مایه حیرت و رفتارهای امروزیِ برخی دیگرِشان موجبات بهت میشود! بیسبب نیست که گاه از پنجره حقیرِ تنگنظری به کسانی صفاتی تحقیرآمیز نسبت میدهیم و در عوض از منفذ خیالپردازیِ خود دیگرانی را به عرش اعلا میبریم. بنابراین، در این زمانه کلی بافیِ قومی در باب خصال اقتصادی مردمان شاید چندان محلی از اعراب نداشته باشد.
ارسال نظر