وقتی که اخلاق و قانون غایبند - ۱۶ شهریور ۹۱
محسن گودرزی
پژوهشگر اجتماعی
زندگی روزمره ما با احساس خشم، خشونت کلامی و فیزیکی و سرخوردگی از رفتار دیگران آمیخته شده است. هر روزه می‌توان صحنه‌هایی را در کوچه و خیابان دید که افرادی با هم در حالِ جدال لفظی‌اند، یکدیگر را تهدید می‌کنند و گاهی هم دست به گریبان شده‌اند و یکدیگر را با ضربات مشت و لگد می‌نوازند. این نوع صحنه‌های تنش‌زا در زندگی روزمره زیاد و بهانه‌های آن هم نسبتا فراوان است. مثلا وقتی رفت‌وآمد خودروها به دلیل پارک دوبله یک خودرو مختل می‌شود، زمینه مساعد برای درگیری و تنش فراهم می‌شود. یا وقتی هنگام خارج شدن از خانه با خودرویی مواجه می‌شویم که روبه‌روی در پارک کرده است، خشمگین و آماده درگیری لفظی و فیزیکی می‌شویم. این نوع وضعیت‌ها نه کم هستند و نه به ترافیک شهری منحصر می‌شوند، ولی در ترافیک شهری نمودهای آن را بهتر می‌توان دید. فراوانی این نوع وضعیت‌ها آنقدر هست که بتوان گفت خشم، پرخاشگری و خشونت به یکی از حالت‌ها و رفتارهای اصلی زندگی ساکنان شهر تهران تبدیل شده است. چرا چنین شده است؟ شاید برخی گمان کنند ما مردمی کم‌تحمل وخودخواهیم و برخی هم تصور ‌کنند مشکلات، روان و اعصاب مردم را فرسوده است که چنین به یکدیگر می‌تازند و از هم انتقام می‌گیرند. به جای آنکه دلیل را در روانشناسی ایرانیان جست‌وجو کنیم، باید فهمید چرا وضعیت‌های تنش‌زا افزایش یافته‌اند. پرخاشگری، خشونت و احساس خشم واکنش عاطفی افراد به موقعیتی است که در آن وجه درونی و اخلاقی همراه با وجه بیرونی نظم اجتماعی سست شده است.
به‌طور کلی رفتار افراد تابع دو عامل است، یکی فرمان‌های اجتماعی و دیگری خواسته‌ها و تمایلات شخصی. فرمان‌های اجتماعی مثل اخلاق و قانون به افراد می‌گویند که چگونه عمل کنند. چراغ راهنمایی یک فرمان اجتماعی است که به خودروها و افراد می‌گوید که در چه زمانی حق عبور دارند و در چه زمانی باید توقف کنند و به دیگری راه بدهند. افراد در چنین موقعیت‌هایی می‌توانند به دو شیوه عمل کنند: یا از فرمان تبعیت کنند یا براساس تمایلات شخصی پیروی کنند. نتیجه تبعیت از فرمان، نظم و پیش‌بینی‌پذیری و تبعیت از تمایلات فردی، به‌هم‌ریختگی و آشفتگی است. نتیجه وضعیت‌هایی که فرمان‌های اجتماعی عمل نکنند، آشفتگی، احساس دشمنی و خصومت به دیگری و احساس ناامنی است. از میان فرمان‌های اجتماعی دو مورد آن مهم‌تر است: فرمان‌های اخلاقی (یا هنجارهای اخلاقی) و فرمان‌های قانونی (هنجارهای قانونی). زوال اخلاقی وضعیتی است که افراد به هنجارهای اخلاقی، پایبند نیستند. شواهد تجربی نشان می‌دهند که «احساس زوال اخلاقی» در بین مردم احساسی فراگیر است. بر اساس این نتایج، برخی افراد بر این تصورند که هنجارهای اخلاقی سست شده‌اند و رفتارهای منفی اخلاقی رو به گسترش است. از دید آنان، احساس همدلی و همدردی افراد نسبت به هم کاهش یافته است، و در مقابل، دروغ‌گویی و کلاهبرداری و تقلب رفتاری رایج شده است. این تصور انگیزه رفتار اخلاقی را در افراد کاهش می‌دهد. نتایج پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان نشان می‌دهد در سال ۱۳۸۱، بیش از نیمی از پاسخگویان گذشت، انصاف و راستگویی را ارزشی کمیاب در جامعه می‌دانند و تقریبا حدود ۷۰ درصد پاسخگویان دورویی، کلاهبرداری و تملق را رفتارهایی رایج در جامعه می‌دانند. زمانی که عموم یا اکثریت افراد، فضای اجتماعی را تهی از هنجارهای اخلاقی می‌بینند، تمایل به رعایت این هنجارها نیز کاهش می‌یابد. مثلا اگر تصور کنند که اغلب افراد جامعه دروغ می‌گویند یا انصاف را رعایت نمی‌کنند، رعایت چنین قواعدی را در تعارض با منافع خود می‌بینند. از این رو، چنین تصوری درباره جامعه - فارغ از درستی یا نادرستی آن- پیامدهایی برای وضعیت اخلاقی جامعه دارد. از طرف دیگر، نگرش افراد نسبت به بعد بیرونی نظم اجتماعی هم مثبت نیست. از دید آنان، هنجارهای قانونی برای تامین منافع و یا تامین حقوق فرد کارآیی ندارد. شواهد تجربی نشان می‌دهند که اکثریت افراد نسبت به کارآمدی رویه‌های قانونی برای استیفای حق ناامیدند و عوامل شخصی از قبیل داشتن رابطه (یا پارتی) و پول را برای کسب حق موثرتر می‌بینند. بر اساس نتایج به دست آمده از پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان، ۸۱ درصد معتقدند بدون پول و پارتی نمی‌توان به حق خود رسید. نتیجه چنین وضعیتی پیگیری منافع فردی در غیاب هنجارهای اخلاقی و قانونی است. کارکرد اصلی هنجارها، تنظیم رفتار فردی و پیش‌بینی پذیر کردن آن است. در شرایط ضعف هنجاری، هر کس تنها برای منافع فردی خود تلاش می‌کند و در این راه، تعهدی به دیگری احساس نمی‌کند. از این رو، رفتار هر فرد تابع موقعیت خاص است و خصلت پیش‌بینی پذیر بودن آن کاهش می‌یابد. در حالی که انتظار رعایت هنجارها و دستورات اجتماعی بیش از پیش افزایش یافته است. وقتی افراد در زندگی روزمره خود مرتبا شاهد زیرپا گذاشتن هنجارهای اجتماعی‌اند، احساسی از خشم در آنان شکل می‌گیرد. خشمی که منشاء آن بی‌اعتنایی دیگران نسبت به هنجارهای اخلاقی و قانونی است. در نتیجه، افراد از یکسو، انتظار دارند دیگری هنجارهای اجتماعی را رعایت کند و چون انتظارات اخلاقی آنان برآورده نمی‌شود، احساسی از خشم نسبت به بی‌اخلاقی افراد احساس می‌کنند. از سوی دیگر، برای وادار کردن فرد به رعایت هنجارها یا ممانعت از رفتار زیانبار دیگری به ناگزیز به زور شخصی و تهدید متوسل می‌شوند. این زبان و رفتار تهدید کننده را به سهولت می‌توان بر درهای منازل و دیوارهای شهر دید. آنجایی که تهدید می‌کنند به خودرویی که جلوی در پارک شده، خسارت خواهند زد، یا با دشنام از دیگران می‌خواهند که زباله خود را در این یا آن مکان نگذارند و... چنین است که زور، خشونت و خشم عنصر اصلی در روابط اجتماعی ما شده است. از این رو، می‌توان گفت زندگی امروز ما با احساس فرسایش روانی و خستگی همراه است و با بی‌اعتمادی و خشم نسبت به دیگر ساکنان شهر روبه‌رو می‌شویم.
این یادداشت نخستین بار با عنوان «ضعف هنجاری و فرسایش روانی» در خبرنامه انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات شماره 12-11 بهار و تابستان 1390منتشر شد. یادداشت کنونی با تغییراتی اندک مجددا منتشر می‌شود.