چرا از پایان خود و جهان سخن میگوییم - ۲۳ آذر ۹۱
مصطفی مهرآیین جامعهشناس
سخن گفتن از اسرار هستی، از امور نادیده، از گذشته واقعی تجربهنشده و از وضعیتهای ممکن در آینده، چه در قالب قصهسراییهایی مربوط به گذشته و حال انسان و چه در قالب پیشبینیهای مربوط به آینده، یکی از مهمترین مکانیسمهای تولید فرهنگ میباشد. به سخن دیگر، سخن گفتن از حیات انسان، چه در قالب پرداختن علمی به جهان و چه در قالب سخن گویی رازآمیز، هر دو، چیزی جز تلاش انسان برای به زبان درآوردن جهان و خود انسان نمیباشند. یکی از تازهترین نمونههای این تلاش انسان، سخن گفتن از عاقبت جهان و انسان و پایان این دو در یکی از روزهای آینده (۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ مطابق با جمعه اول دی ۱۳۹۱ شمسی) است.
سخن گفتن از اسرار هستی، از امور نادیده، از گذشته واقعی تجربهنشده و از وضعیتهای ممکن در آینده، چه در قالب قصهسراییهایی مربوط به گذشته و حال انسان و چه در قالب پیشبینیهای مربوط به آینده، یکی از مهمترین مکانیسمهای تولید فرهنگ میباشد. به سخن دیگر، سخن گفتن از حیات انسان، چه در قالب پرداختن علمی به جهان و چه در قالب سخن گویی رازآمیز، هر دو، چیزی جز تلاش انسان برای به زبان درآوردن جهان و خود انسان نمیباشند. یکی از تازهترین نمونههای این تلاش انسان، سخن گفتن از عاقبت جهان و انسان و پایان این دو در یکی از روزهای آینده (۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ مطابق با جمعه اول دی ۱۳۹۱ شمسی) است.
مصطفی مهرآیین جامعهشناس
سخن گفتن از اسرار هستی، از امور نادیده، از گذشته واقعی تجربهنشده و از وضعیتهای ممکن در آینده، چه در قالب قصهسراییهایی مربوط به گذشته و حال انسان و چه در قالب پیشبینیهای مربوط به آینده، یکی از مهمترین مکانیسمهای تولید فرهنگ میباشد. به سخن دیگر، سخن گفتن از حیات انسان، چه در قالب پرداختن علمی به جهان و چه در قالب سخن گویی رازآمیز، هر دو، چیزی جز تلاش انسان برای به زبان درآوردن جهان و خود انسان نمیباشند. یکی از تازهترین نمونههای این تلاش انسان، سخن گفتن از عاقبت جهان و انسان و پایان این دو در یکی از روزهای آینده (21 دسامبر 2012 مطابق با جمعه اول دی 1391 شمسی) است. اینکه این ماجرا چگونه به وقوع میپیوندد و در گزارشهای زبانی از چگونگی وقوع آن چگونه سخن گفته میشود نکته بسیار مهمی است که باید به آن پرداخت. به عبارت دیگر، نفس صورتبندی زبانی یا گفتمانی این داستان و چگونگی ساختاریابی درونی آن از اهمیت بسیار در تحلیل چرایی تولید این داستان برخوردار میباشد که باید از طریق روشهایی چون تحلیلهای گفتمانی، نشانهشناختی یا تحلیل روایت به بررسی آن پرداخت. در این کوتاه نوشته، به این موضوع نخواهیم پرداخت. هدف این کوتاهنوشته پاسخ گفتن به این پرسش است که اصولا از منظر جامعهشناسی فرهنگ، چرا ما انسانها گاه در فرآیند زندگی خود به خلق چنین داستانهایی میپردازیم و پس از تولید روایت اولیه آن، میکوشیم با سخن گفتن دوباره درباره آن، به تولید حجم انبوهی از متون درباره چنین داستانهایی دامن بزنیم و آنها را مصرف کنیم؟ این پرسش چندین پاسخ دارد. پاسخ نخست آن است که تولید این قصهها بهدلیل کارکرد آن در معنابخشی به زندگی مدرن ماست. این قصههای کلی و مبهم بخشی از روح جمعی دنیای مدرن در خصوص ماهیت زندگی امروزی انسان و آینده احتمالی آن هستند که باعث ایجاد یک بینش جمعی در درون ما در خصوص آیندهمان میگردند و هر گونه بحث و اختلاف نظر ناشی از آن چیزی جز کمک به حفظ و تداوم وضعیت امروزی ما نیست. ما اینگونه عجیب درباره آینده خود سخن میگوییم تا به نحوی جدیتر وضعیت امروزمان را به درون خود ببریم و با روبهرو شدن با خطرات احتمالی موجود در مقابل آن، وضعیت فعلی خود را عمیقا پذیرا شویم. آینده بداحتمالی را به درون خود میبریم تا آن را در درون خود سر ببریم و راحت به زندگی بازگردیم. پاسخ دوم این است که این قصهها چیزی جز معنابخشی به زندگی انسان نمیباشند. شاید زندگی روزمره ما معنادار باشد، اما کلیت زندگی ما بیمعناست و این قصهها چیزی جز معنا بخشیدن به کلیت زندگی انسان نیستند. میگوییم چنین و چنان خواهد شد تا احساس کنیم که کلیت وجود ما بخشی از یک قصه کلی دیگر است و وجود ما در این جهان بیمعنا نمیباشد و اکنون چون آن کلیت نخستین تصمیم به حذف ما گرفته است، پس جهان در حال پایان یافتن است. پاسخ فوکویی به این ماجرا این است که سخن گفتن از نابودی جهان جزیی از بودن جهان است. نباید تصور کنیم که بودن جهان وضعیتی عادی است و پایان یافتن آن وضعیتی غیر عادی است، بلکه پایان جهان جزیی از سازوکار زندگی ماست. ما هر روز پایان مییابیم و میمیریم. اصولا، نه یک پایان، بلکه پایانها داریم. ما هر روز در زندگی خود با یک سیاره نابودگر روبهروییم که ما را از بین میبرد. از این منظر، بیان قصه پایان جهان چیزی جز بیان همان فرآیندی نیست که هر لحظه در زندگی ما در حال انجام است. از منظر روانکاوانه ژولیا کریستوایی، خلق این قصهها چیزی جز تمایل انسان به بازگشت به کورا یا رحم آرامشبخش مادر نیست. ما در کوری و تاریکی رحم در آرامش مطلق هستیم؛ یعنی در محیطی که ما هنوز متولد نشدهایم و به نوعی در فرآیند خروج از مرگ و ورود به زندگی هستیم با یک احساس آرامش مطلق روبهروییم. در رحم همه چیز آماده است. بیهیچ تلاشی زندهایم. ما در مرگ (در زندگی وابسته به مادر و دیگری که ما را تغذیه میکند) زندهتریم و از آرامش بیشتری برخورداریم تا در زندگی عینی بیرونی که میکوشیم با تلاش خود آن را بسازیم. پس با ساختن قصههای مربوط به پایان جهان، در واقع، تمایل خود را به بازگشت به رحم دنبال میکنیم، نکتهای که بیان نمادین آن را میتوانیم در گفتوگوی آن پسر بچه با خالهاش در فیلم مالیخولیای فونتریه ببینیم که از زبان آن پسر تنها راه نجات ما از برخورد یک سیاره دیگر به زمین، رفتن به درون یک غار یا همان کورا است، جایی که زندگی در نبود و مرگ تلاش انسان (تلاشهای مدرن انسان) معنایی تازه مییابد. پاسخهای نظری دیگری نیز میتوان به این پرسش داد که از حد این کوتاهنوشته بیرون است.
سخن گفتن از اسرار هستی، از امور نادیده، از گذشته واقعی تجربهنشده و از وضعیتهای ممکن در آینده، چه در قالب قصهسراییهایی مربوط به گذشته و حال انسان و چه در قالب پیشبینیهای مربوط به آینده، یکی از مهمترین مکانیسمهای تولید فرهنگ میباشد. به سخن دیگر، سخن گفتن از حیات انسان، چه در قالب پرداختن علمی به جهان و چه در قالب سخن گویی رازآمیز، هر دو، چیزی جز تلاش انسان برای به زبان درآوردن جهان و خود انسان نمیباشند. یکی از تازهترین نمونههای این تلاش انسان، سخن گفتن از عاقبت جهان و انسان و پایان این دو در یکی از روزهای آینده (21 دسامبر 2012 مطابق با جمعه اول دی 1391 شمسی) است. اینکه این ماجرا چگونه به وقوع میپیوندد و در گزارشهای زبانی از چگونگی وقوع آن چگونه سخن گفته میشود نکته بسیار مهمی است که باید به آن پرداخت. به عبارت دیگر، نفس صورتبندی زبانی یا گفتمانی این داستان و چگونگی ساختاریابی درونی آن از اهمیت بسیار در تحلیل چرایی تولید این داستان برخوردار میباشد که باید از طریق روشهایی چون تحلیلهای گفتمانی، نشانهشناختی یا تحلیل روایت به بررسی آن پرداخت. در این کوتاه نوشته، به این موضوع نخواهیم پرداخت. هدف این کوتاهنوشته پاسخ گفتن به این پرسش است که اصولا از منظر جامعهشناسی فرهنگ، چرا ما انسانها گاه در فرآیند زندگی خود به خلق چنین داستانهایی میپردازیم و پس از تولید روایت اولیه آن، میکوشیم با سخن گفتن دوباره درباره آن، به تولید حجم انبوهی از متون درباره چنین داستانهایی دامن بزنیم و آنها را مصرف کنیم؟ این پرسش چندین پاسخ دارد. پاسخ نخست آن است که تولید این قصهها بهدلیل کارکرد آن در معنابخشی به زندگی مدرن ماست. این قصههای کلی و مبهم بخشی از روح جمعی دنیای مدرن در خصوص ماهیت زندگی امروزی انسان و آینده احتمالی آن هستند که باعث ایجاد یک بینش جمعی در درون ما در خصوص آیندهمان میگردند و هر گونه بحث و اختلاف نظر ناشی از آن چیزی جز کمک به حفظ و تداوم وضعیت امروزی ما نیست. ما اینگونه عجیب درباره آینده خود سخن میگوییم تا به نحوی جدیتر وضعیت امروزمان را به درون خود ببریم و با روبهرو شدن با خطرات احتمالی موجود در مقابل آن، وضعیت فعلی خود را عمیقا پذیرا شویم. آینده بداحتمالی را به درون خود میبریم تا آن را در درون خود سر ببریم و راحت به زندگی بازگردیم. پاسخ دوم این است که این قصهها چیزی جز معنابخشی به زندگی انسان نمیباشند. شاید زندگی روزمره ما معنادار باشد، اما کلیت زندگی ما بیمعناست و این قصهها چیزی جز معنا بخشیدن به کلیت زندگی انسان نیستند. میگوییم چنین و چنان خواهد شد تا احساس کنیم که کلیت وجود ما بخشی از یک قصه کلی دیگر است و وجود ما در این جهان بیمعنا نمیباشد و اکنون چون آن کلیت نخستین تصمیم به حذف ما گرفته است، پس جهان در حال پایان یافتن است. پاسخ فوکویی به این ماجرا این است که سخن گفتن از نابودی جهان جزیی از بودن جهان است. نباید تصور کنیم که بودن جهان وضعیتی عادی است و پایان یافتن آن وضعیتی غیر عادی است، بلکه پایان جهان جزیی از سازوکار زندگی ماست. ما هر روز پایان مییابیم و میمیریم. اصولا، نه یک پایان، بلکه پایانها داریم. ما هر روز در زندگی خود با یک سیاره نابودگر روبهروییم که ما را از بین میبرد. از این منظر، بیان قصه پایان جهان چیزی جز بیان همان فرآیندی نیست که هر لحظه در زندگی ما در حال انجام است. از منظر روانکاوانه ژولیا کریستوایی، خلق این قصهها چیزی جز تمایل انسان به بازگشت به کورا یا رحم آرامشبخش مادر نیست. ما در کوری و تاریکی رحم در آرامش مطلق هستیم؛ یعنی در محیطی که ما هنوز متولد نشدهایم و به نوعی در فرآیند خروج از مرگ و ورود به زندگی هستیم با یک احساس آرامش مطلق روبهروییم. در رحم همه چیز آماده است. بیهیچ تلاشی زندهایم. ما در مرگ (در زندگی وابسته به مادر و دیگری که ما را تغذیه میکند) زندهتریم و از آرامش بیشتری برخورداریم تا در زندگی عینی بیرونی که میکوشیم با تلاش خود آن را بسازیم. پس با ساختن قصههای مربوط به پایان جهان، در واقع، تمایل خود را به بازگشت به رحم دنبال میکنیم، نکتهای که بیان نمادین آن را میتوانیم در گفتوگوی آن پسر بچه با خالهاش در فیلم مالیخولیای فونتریه ببینیم که از زبان آن پسر تنها راه نجات ما از برخورد یک سیاره دیگر به زمین، رفتن به درون یک غار یا همان کورا است، جایی که زندگی در نبود و مرگ تلاش انسان (تلاشهای مدرن انسان) معنایی تازه مییابد. پاسخهای نظری دیگری نیز میتوان به این پرسش داد که از حد این کوتاهنوشته بیرون است.
ارسال نظر