رضا وارسته
می‌گفتند سینما دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد. می‌گفتند امسال سال خوبی برای سینمایی‌ها نبود؛ چه دست‌اندرکاران تولید و چه سینمادارها.

می‌گفتند اگر همین طور پیش برود حال سینما رو به وخامت خواهد گذاشت و... اما بعد یکهو انگار ماجرا عوض شد. گفتند سینما دوباره لبخند می‌زند. گفتند کلاه قرمزی شده ناجی سینما. صف‌ها و شلوغی سینماها خبرهای خوبی را برای همه فعالان سینما و سینما دوستان داشت. فروش بیشتر یک فیلم به منزله راه افتادن چرخ‌های زنگ زده این سینماست. لااقل به اندازه چند دنده حتی. اما این تنها بخشی از ماجرایی است که اتفاقا این روزها همه را به خودش مشغول کرده و حرف‌ها و بحث‌ها را به سمت خودش کشانده. رمق و جان دوباره‌‌ ای که به سینماها برگشته سبب شده تا خیلی‌ها شروع کنند به تعریف و تمجید از کلاه قرمزی و یارانش و البته کسانی که او را ساخته و هدایت می‌کنند، اما این وسط خیلی‌ها یادشان رفته که باید به نکته دیگری هم توجه کنند. اینکه باید سوای تمام این چیزها و زنده باد گفتن‌ها نگاهی موشکافانه هم به این فیلم داشته باشند و آن را از باقی زوایا هم بررسی کنند. اینکه شاید «کلاه‌قرمزی و بچه ننه» سوای تمام خوبی‌ها و اتفاقات ویژه اش اشکالاتی هم دارد که باید به آنها پرداخت و تنها برایش هورا نکشید. این آن ور ماجرا است که شاید خیلی‌هامان فراموشش کرده باشیم و مثل خیلی وقت‌های دیگر که تبی همه مان را فرا می‌گیرد این قدر جوگیر شده ایم که یادمان رفته که باید نگاه دیگری هم به ماجرا داشته باشیم. با این تفاسیر گفتیم بد نیست در این گزارش سرکی به سینماهای نمایش دهنده این فیلم برویم و با مخاطبان کلاه قرمزی قبل و بعد از دیدن فیلم درباره آن صحبت کنیم. درباره احساسی که قبل از دیدن فیلم داشته و احساسی که بعد از آن نسبت به این فیلم داشته اند. فیلمی که بعد از ۱۰ سال خیلی‌ها را به سینما کشانده است!




قبل از دیدن فیلم
جلوی در سینما خیلی شلوغ است. یعنی راستش را بخواهید مدت‌ها بود که با چنین صحنه‌ای روبه‌رو نشده بودم و شاید برای همین هم بود که به نظرم عجیب می‌آمد. چندتا جوان نسل چهارمی توجه ام را جلب می‌کنند. دارند با هم می‌گویند و می‌خندند و بی‌خیال دنیا و آدم‌هایش هستند. رضا یکی از بچه‌های این گروه 4 نفری است که می‌گوید برای اولین بار سینما را با فیلم «کلاه قرمزی و پسرخاله» تجربه کرده و به همین خاطر این کاراکترها برایش خیلی عزیز هستند. جالب اینجاست که هر سه نفر دیگر هم سینما رفتن را مدیون «کلاه قرمزی و پسرخاله»اند. حدودا 24-23 ساله می‌خورند. یادآوری می‌کنند که همه‌شان در روزهای گرم بلوغ دوباره با «کلاه قرمزی و سروناز» به سینما رفته‌اند و امروز در آغاز دهه‌ای دیگر از زندگی آمده اند تا با «کلاه قرمزی و بچه ننه» همراه شوند. حسن که از همه شلوغ‌تر است می‌گوید:«دوست دارم ده سال دیگه با بچه‌ها بیام و کلاه قرمزی رو ببینم. ما داریم با این کاراکتر بزرگ می‌شیم درست مثل یه هم نفس...» و احتمالا همین است احساس سایرینی که در چنین سن و سالی هستند و الان در این هیاهو برای تجدید دیدار با کاراکترهای محبوب کودکی شان به اینجا آمده‌اند.


اما جالب‌تر از همه حضور طیف‌های زیادی از سن و سال دارها در میان تماشاچیان است. کسانی که نمی‌دانی چرا اینجا هستند. شاید برای یادآوری خاطراتی دور یا شاید برای کمی سبک شدن و احساس کودکی. اینها را ملیحه خانم ۵۰ ساله می‌گوید قبل از رفتن به سالن سینما. کمی آن طرف‌تر اما خانواده‌ای را می‌بینم که با طیف سنی جالبی برای دیدن کلاه قرمزی به سینما آمده‌اند. ۱۰ نفری می‌شوند. از بچه ۴ ساله بگیر تا مادربزرگ و پدربزرگی که شیرین ۷۰ سال دارند. مادربزرگ خجالتی است و دوست ندارد حرفی بزند اما پدربزرگ با لبخند می‌گوید که برای خاطر نوه‌هایش آمده. پسرش می‌پرد توی حرفش و ادامه می‌دهد نه بابا آقاجون طرفدار پروپاقرص برنامه کودکه مخصوصا کلاه قرمزی. سال هاست که از تلویزیون و سینما دنبالشه. پدربزرگ کمی سرخ می‌شود و می‌خندد. یخ مادربزرگ هم باز می‌شود و می‌گوید خب مگه چه عیبی داره. کلاه قرمزی مال همه ست و نوه‌اش را محکم بغل می‌کند.حرف‌های دیگران هم کم و بیش مثل هم است. همه از نوستالژیایی می‌گویند که قرار است در قامتی تازه ملاقاتش کنند و مثل قدیم‌ها خاطرات خوششان را با او ورق بزنند. همان حس ما ایرانی‌ها که در مورد هر چیزی قدیمی‌اش را بیشتر دوست داریم. یک جور دید و بازدید است بیشتر تا تماشای فیلم.
بعد از دیدن فیلم
تیتراژ پایانی که شروع می‌شود چراغ‌های سالن کم کم پرنورتر می‌شوند. بعضی‌ها دست می‌زنند و بعضی هم برای اینکه زودتر به در خروجی برسند در حال جنب و جوشند و عده‌ای همچنان روی صندلی‌هایشان نشسته اند. انگار ته دلشان نچسبیده این ملاقات آخر شاید این را می‌شود از سکوت همراه با بهت شان متوجه شد. می‌روم سراغ همان گروه ۴ نفره. انگار ملاقات با کلاه قرمزی سرحالشان آورده. حسن می‌گوید:«همانی بود که تصورش را می‌کردم. مثل همیشه عالی و مشتی.» اما رفیقش رضا نظر دیگری دارد. انگار کلاه قرمزی این بار راضی‌اش نکرده. «نمی دانم ما بزرگ شدیم یا من حس کردم که کار فیلمنامه و داستان خاصی نداشت.» دوست دیگرش حرف او را تایید می‌کند اما حسن معتقد است که آنها زیادی غرغرو هستند و نباید به حرف‌هایشان گوش داد.


خانمی که به دنبال کودکی هایش بود هم اصلا از فیلم راضی نیست و می‌گوید توقع دیدن چنین کاری را نداشته. اما پدربزرگ و خانواده‌اش انگار از ماجرا راضی هستند هرچند پسرش دارد غرغر می‌کند. مادربزرگ می‌گوید: «نوش جانشون. اگه سر و ته هم نداشت عوضش هممون با هم یه بیرون اومدیم. تازه کلی هم خندیدیم و تجدید خاطره کردیم.»
درنهایت تماشاچیان را می‌شد بعد از دیدن فیلم به سه دسته تقسیم کرد هرچند که موقع داخل رفتن و قبل از دیدن فیلم همه شان یکصدا برای خاطر بازی و دیدن یک اتفاق جدید بعد از 10 سال با سینما آمده بودند. دسته اول مثل همیشه راضی بودند و اتفاقا فیلم را خیلی خوب ارزیابی می‌کردند. دسته‌ای هم بودند که به نظرشان فیلم ضعف‌هایی دارد اما به‌خاطر کلاه قرمزی و تمام خاطرات خوشش از آمدن به سینما پشیمان نبودند و دسته سوم آنهایی بودند که شوک فیلم را بعد از 10 سال ضعف شدید فیلمنامه و نداشتن داستان منسجم می‌دانستند و اتفاقا در این سینما دسته دوم و سوم به مراتب پرتعدادتر از دسته اول بودند. اتفاقی که شاید تکرار آن به محبوبیت کلاه قرمزی لطمه بزند و سازندگان آن باید برای آینده چاره‌ای بیندیشند. چیزی که یکی از تماشاچیان که اتفاقا استاد دانشگاه در رشته جامعه شناسی بود به آن اشاره کرد.« آدم با پیش زمینه مجموعه‌ای که به تازگی از تلویزیون پخش شده به سینما می‌آید اما در سالن سینما با چیز دیگری روبه‌رو می‌شود. اینجا هیچ اتفاق هیجان انگیزی نمی‌افتد و تو می‌مانی که اگر این شوخی‌های گاه و بی گاه و جذابیت خود کاراکترها نبود چه بلایی سر این فیلم می‌آمد؟ یا بهتر است بگویم چه بلایی سر این کاراکترهای خاطره انگیز می‌آمد؟ درحقیقت این فیلم مجموعه‌ای از شوخی‌های این عروسک‌ها بود و لاغیر. چیزی که اصلا انتظارش را نداشتی. البته من نمی‌خواهم حکم مطلقی در اینجا بدهم اما مطمئنم در وضعیت کنونی سینما امروز تنها خاطره کلاه قرمزی است که دارد به فروش این فیلم کمک می‌کند.» و این نکته بسیار تامل برانگیزی است که باز هم خاطره و نوستالژی در اینجا به دادش رسیده و اگر فردا روزی این خاطره نباشد یا با چنین کارهایی مخدوش شده باشد تکلیف ادامه داستان این کاراکترها چه می‌شود؟!
چرا ایراد می‌گیریم؟!


اینجا نه قرار است غرغر کنیم و نه مثل خیلی‌ها بخاطر حسادت موفقیت یک شخص یا گروه زحماتشان را زیر سوال ببریم. اتفاقا برعکس چون از عاشقان سینه چاک کلاه قرمزی و دوستانش هستیم این ماجرا را وظیفه خودمان می‌دانیم که حتما نکاتی را در این میان یادآوری کنیم. چیزهایی که شاید در گردوغبار موفقیت‌های این روزها نادیده گرفته شده‌اند. همان طور که آقای طهماسب در گفت‌وگویی در همین حوالی گفته بودند که خیلی از کسانی که با کلاه قرمزی بزرگ شده اند دوست دارند که او هم رشد کند و برای همین ما مثلا صحنه خواستگاری رفتن او را می‌بینیم و برای همین او را درگیر مشکلات بزرگتری در زندگی روزمره می‌بینیم، ما هم دوست داریم دوستان عزیز به این نکته توجه کنند که همان کودکانه‌های کلاه قرمزی دوست داشتنی‌تر از این اتفاقات است ولو اینکه در قسمت اول هم خواستگاری رفتنش را در قالب یک کودک نادان دیده بودیم. اتفاقا بزرگ شدن کلاه قرمزی در پشت صحنه بیشتر خواسته هوادارانش است تا جلوی دوربین و موقع بازی. همه ما کلاه قرمزی را با تمام کودکانه‌ها و خل بازی هایش دوست داریم. کلاه قرمزی این فیلم جدید کمی از این ماجرا دور شده و این به نظر خطر بزرگی برای ادامه حیاتش به حساب می‌آید. پسرخاله ابرقهرمان قسمت‌های قبل در این قسمت دیگر رنگ و بوی سابق را ندارد و انگار جو روزگار روی او هم تاثیر گذاشته و آرامش کرده و دیگر آن مرام گذشته را ندارد، هرچند که در یک حرکت بی نظیر که به نظر بهترین سکانس این فیلم آخر هم بود در دادگاه نمایشی قهرمان گونه از خودش نشان می‌دهد که رگه‌هایی از امید را برای ادامه حیاتش در دل تو زنده نگه می‌دارد. آقای مجری هم آن آقای مجری همیشگی نیست. او هم انگار توی روزمرگی‌ها غرق شده و نمی‌داند باید چه کند. و همه اینها و خیلی چیزهای دیگر شاید نشانی باشد بر ضعف فیلمنامه‌ای که می‌توانست خیلی بهتر از این چیزی باشد که امروز هست آن هم وقتی بعد از ۱۰ سال قرار است بازگشت دوباره دو ابرقهرمان را رقم بزند. اینجا است که فرق بین تلویزیون و سینما عیان می‌شود. راست می‌گویند که این پرده و مختصاتش اصلا با کسی شوخی ندارد. اینجا دیگر نمی‌توانی تنها بر بداهه گویی تیم مجربت تکیه کنی و اگر یک فیلمنامه نظام مند نداشته باشی آخرش یکجا سوتی می‌دهی هرچند در مدیوم تلویزیون بالاخره می‌توان ماجرا را یک جورهایی رفع و رجوع کرد. اینجا است که دیگر... بگذریم. و در پایان یک حسرت و یک انتظار. حسرت برای فرصتی که می‌توانست مهر ماندگاری کلاه قرمزی و دوستانش را پررنگ‌تر بکند که نکرد- این ماجرا منافی فروش خوب فیلم نیست- و انتظاری دوباره برای بازگشت این کاراکترهای محبوب در قالب یک فیلم سینمایی خوش سر و شکل که علاوه بر فروش و گیشه قالب هم دارد. قالبی یکدست و روراست که می‌تواند مهر تایید باشد بر توانایی گروهی که سال‌ها است این کاراکترها را روی پا نگه داشته‌اند. درست مثل برنامه‌های تلویزیونی‌ای که می‌سازند و موفق هم بوده. یک کلاه قرمزی غبراق و بی‌عیب و نقص!
بعد از تحریر
آقای طهماسب، آقای جبلی، کلاه قرمزی عزیز، پسرخاله گرامی و همه دوستانی که به نوعی در ساخت این فیلم و مجموعه‌های کلاه قرمزی دخیل هستید، با تمام حرف‌هایی که گفتیم، درکنار همه غرغرها و ایراداتی که به این فیلم داریم خسته نباشید می‌گوییم. به شمایی که سال‌ها است هستید. خوب هستید. پرقدرت و همیشه با کلی نوآوری و همین ماجرا است که سقف خواسته‌های ما را از شما بالا آورده. خودتان بد عادتمان کرده‌اید. به اینکه همیشه منتظر یک سورپرایز گردن کلفت از طرف شما باشیم. همه این غرغرها هم ناشی از همین ماجرا است به اضافه نگرانی. نگرانی برای کسانی که دوستشان داریم و می‌خواهیم همیشه در اوج بمانند وگرنه پاسخ را مانند خیلی‌های دیگر با نرفتن و ندیدن فیلم‌ها می‌دادیم. اتفاقی که این روزها به کرات در سینمای بی‌رمقمان می‌افتد. این فروش و استقبال را بگذارید به حساب حمایت. حمایت از یک دنیا خاطره و تشکر از این همه وقت بودن و خوب بودن. وگرنه این کلاه قرمزی کجا و کلاه قرمزی ما کجا!