وجوه تفکیک بین دولت و جامعه مدنی
مهدی سبز
پژوهشگر
امروزه، شهروند واژه آشنایی است؛ همگان آن را شنیدهاند، در موارد گوناگون و متنوعی آن را به کار میبرند و بیش و کم با حقوق شهروندی آشناییهایی - ولو صوری - دارند. با این اوصاف تعریف شهروند و وظایف شهروندی، سخت و دشوار است. مکررا شنیدهایم که حکومتها نسبت به شهروندان وظایفی دارند و به همین ترتیب شهروندان نیز وظایفی برعهده دارند که بایستی این وظایف را نیک فروگذارند. شهروندی که به این وظایف آگاه باشد و در راستای انجام تکالیف شهروندیاش بکوشد شهروند خوب معرفی میشود و بالعکس شهروند بد، نقطه عکس همین تعریف را اشغال میکند.
مهدی سبز
پژوهشگر
امروزه، شهروند واژه آشنایی است؛ همگان آن را شنیدهاند، در موارد گوناگون و متنوعی آن را به کار میبرند و بیش و کم با حقوق شهروندی آشناییهایی - ولو صوری - دارند. با این اوصاف تعریف شهروند و وظایف شهروندی، سخت و دشوار است. مکررا شنیدهایم که حکومتها نسبت به شهروندان وظایفی دارند و به همین ترتیب شهروندان نیز وظایفی برعهده دارند که بایستی این وظایف را نیک فروگذارند. شهروندی که به این وظایف آگاه باشد و در راستای انجام تکالیف شهروندیاش بکوشد شهروند خوب معرفی میشود و بالعکس شهروند بد، نقطه عکس همین تعریف را اشغال میکند. شهروندان بهعنوان جماعتی مفروض دارای یک واقعیت ملموسند، حضور دارند، نقشهایی ایفا میکنند و از همه مهمتر دارای زیستی جمعی و تعاملیاند، اما همین واقعیت ملموس دارای یک برچسب تخیلی است؛ شهروندان از حضور همهجانبه خود مطلع نیستند، بهصورت فردی تکتکشان یکدیگر را نمیشناسند و به قول بندیکت آندرسن «جماعتهای تصوری»اند.
بهزعم آندرسن «ملت مفهومی تصوری است؛ چون حتی اعضای کوچکترین ملت نیز بیشتر هممیهنان خود را هیچگاه نمیشناسند، با آنها مواجه نمیشوند؛ یا حتی درباره آنها چیزی به گوششان نمیرسد؛ اما در اذهان هر یک، تصوری از این پیوند زنده است... ملت به مثابه یک جماعت تصوری است از این رو که بدون توجه به نابرابریهای عینی و استثمار و بهرهکشیهایی که ممکن است در میان هر ملتی شیوع داشته باشد، ملت همیشه بهصورت یک ارتباط عمیق و افقی بین افراد همگون فهمیده میشود.» پس میتوان پرسش را از همین جایگاه آغاز کرد، چگونه «جماعتی تخیلی» که دارای حضوری فیزیکی، اما اشتراکی خیالی هستند؛ از نگاهی دولتی به سازوکارهای ارزشگذارانهای نظیر خوب یا بد و درجه اول یا درجه چندم میرسند؟ قبل از پاسخ دادن به این پرسش تعریفی از دولت ضروری بهنظر میرسد تا بتوان نشان داد که خود دولت اگرچه پیشینهای خیالی دارد، اما اکنون تنها بر همین خیال برساخته تکیه ندارد.
اصطلاح دولت را برای اشاره به طیفی گیجکننده مرکب از چیزهایی مختلف به کار بردهاند: «مجموعهای از نهادها، واحدی سرزمینی، اندیشهای فلسفی، ابزار اعمال فشار یا سرکوبی و مانند آنها. این آشفتگی، تا حدی، از آنجاست که دولت را از سه دیدگاه بسیار متفاوت دیدهاند: از چشماندازی ایدهآلیستی، از چشماندازی کارکردگرایانه و از چشماندازی سازمانی.» در اینجا ما تعریف سازمانی را از دولت مدنظر گرفتهایم؛ چراکه این دیدگاه «دولت را دستگاه حکومت کردن در گستردهترین معنای آن میداند: یعنی به منزله مجموعهای از نهادهایی که «عمومی» شناخته میشوند و مسوول سازماندهی جمعی زندگی اجتماعیاند و به هزینه عموم مردم تاسیس شدهاند. برتری این تعریف آن است که بین دولت و جامعه مدنی به روشنی تفاوت میگذارد. دولت از نهادهای گوناگون حکومت تشکیل میشود: دستگاه اداری، ارتش، پلیس، دادگاهها، سیستم تامین اجتماعی و مانند آنها و میتوان آن را با کل «هیات سیاسی» یکسان دانست.»
بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که دولت دارای وجوه عینی و کارکردی است؛ دارای نهادهای مشخص و تعریف شده است، میتوان کلیت آن را نسبتا تصویر کرد و نهایتا میتوان مرزهایی نسبی برای آن تعریف کرد. البته این به آن معنا نیست که دولت و جامعه مدنی کاملا از یکدیگر منفک و مجزایند، دولت دارای کارکردهای اجتماعی فراوانی است که میتواند در جامعه مدنی حضور و مداخله داشته باشد، اما نمیتواند تام و تمام جامعه مدنی و شهروندان را در نهادهای دولتیاش تجمیع کند. میتوان گفت که تا بدینجا شهروندان را «جماعتی تصوری» دانستیم و دولت را چشماندازی سازمانی که از مهمترین خصوصیاتش وجوه عینی تعریفشده و ضدتصوری است. حال میتوان به پرسش قبلی بازگشت و به بررسی این موضوع پرداخت که چگونه یک دولت با چشماندازی سازمانی و ضدتصوری دست به ارزشگذاری جماعتی تصوری میزند؟ شیوه کار دولتها دوگونه است:
1- با باید و نبایدهای ارزشیای که برای شهروندان یک جامعه مدنی تعریف میکنند. این بایدها و نبایدها یکی از مهمترین شیوههای ارزشگذاری نهاد بر شهروندان است. شهروندانی که به این بایدها و نبایدها تمکین میکنند از نظر رتبهبندی و ارزشگذاری بالاتر و بهتر از شهروندانی قرار میگیرند که این بایدها و نبایدها را به پرسش میگیرند یا به آنها وقعی نمینهند.2- پررنگ کردن چشماندازهایی تصوری برای جماعت تصوری. نمونههایی از این چشماندازهای پربها، ناسیونالیسم و مکاتب و جریانهای اوتوپیایی است. باید برای ناسیونالیسم، وطنپرستی و آیندهای اوتوپیایی اما در دسترس مرتبا تبلیغ و ایجاد انگیزه کرد و بر اساس آن شهروندان را با منطقی تصوری و برمبنای یک داوری عمومی درجهبندی کرد. به همین منوال شهروندی که این چشمانداز را ارج ننهد یا به پرسش بگیرد به طریق اولی در یک داوری عمومی به شهروندی سطح پایینتر نزول خواهد کرد.
گزینش هر دو راه در یک جامعه دموکراتیک با سازوکارها و مرزهای مشخص دولت عملا ممکن نیست؛ به این دلیل که در یک جامعه دموکراتیک شهروندان در یک اتحاد تصوری بهسر میبرند. جماعت تصوری شهروندان برای حفاظت از خود در مقابل دستدرازیهای احتمالی یک نهاد دولتی به اتحادی تصوری دست میزند تا بر مبنای آن در تکثرِ داوری عمومی از یک داوری عمومی واحد بپرهیزد. در این جامعه شهروندان همیشه تصوری سازنده از خود خواهند داشت ولو اینکه دولت از نهادهایش به نحوی موثر در شکلدهی یک تصور عمومی واحد استفاده کند؛ اما برعکس این مطلب در جوامع غیردموکراتیک وجود دارد بدین صورت که دولت سعی میکند خود در ایجاد تصور مشارکت عمده کند. دولت در این جوامع سعی میکند شهروندان را از یک جماعت تصوری به جماعت تصوری دیگری سوق دهد بدین صورت که با یک تصور ایمانی یا ناسیونالیستی یا هر تصور ممکن دیگری سعی در یک اجماع عمومی حول این موارد کند. در اینجا شهروندان دیگر نه یک جماعت تصوری اما آزاد بلکه جماعتی تصوری اما شکلگرفته حول یک تصور هویتبخشند. این تصور هویتبخش همواره سعی در ایجاد دوقطبیهای سیاه و سفید میکند، جمعیتهای تصوری را جایگزین جماعت تصوری میکند و نهایتا باید و نبایدها را بهنوعی وظیفه مقدس بدل میکند. شهروندان همیشه مکلف، شهروندان خاص همین جوامعاند.
ارسال نظر