جانشینی در سرزمین هزار فامیل
ترجمه:محمد حسین باقی در چند سال آینده پادشاهی عربستان سعودی تغییرات چشمگیری را در سطح رهبری از سر خواهد گذراند. ملک عبدالله پادشاه فعلی عربستان پنجمین فرزند ملک عبدالعزیز (پایه گذار این پادشاهی) برای حکومت بر این کشور بیابانی است و هیچ‌یک از پیشینیان او نتوانستند به دستاوردهایی که او به آن دست یافت، برسند. عمر طولانی ملک عبدالله پرسش‌هایی را برانگیخته است: پادشاه آینده که خواهد بود و دوران حکومت پادشاه جدید چه تاثیری بر وضعیت داخلی و روابط خارجی عربستان بر جا خواهد گذاشت؟ این جانشینی خاص برای سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا حیاتی است؛ چراکه ویژگی و سبک حکومت پادشاه بعدی می‌تواند بر اهداف امریکایی‌ها بر طیف گسترده‌ای از موضوعات منطقه‌ای مثل موضوعات ایران، عراق، افغانستان، پاکستان، فرآیند صلح خاورمیانه و امنیت انرژی یا به عاملی پیش برنده و کمک‌رسان یا به مانعی در برابر این اهداف تبدیل شود. محتمل‌ترین جانشینان ملک عبدالله یکی از دو برادر ناتنی او بودند: یکی شاهزاده سلطان (که در ۲۲ اکتبر ۲۰۱۱ میلادی در ۸۰ سالگی، بر اثر سرطان در نیویورک درگذشت) و دیگری شاهزاده نایف و وزیر کشور که در ۱۶ ژوئن ۲۰۱۲ در سن ۷۸ سالگی درگذشت. هر دو از بیماری رنج می‌بردند و به ترتیب از قیل و قال جانشینی رها شدند و با زندگی وداع کردند. بحث جانشینی از برادر به برادر در میان فرزندان ملک عبدالعزیز (که با عنوان «ابن سعود» هم مورد خطاب قرار می‌گیرد و در این متن گاهی به جای ملک عبدالعزیز از «ابن سعود» استفاده شده است) می‌چرخد؛ اما این «شجره تباری» یا «نسل تباری» کهنسال است و این تصور وجود دارد که بسیاری از برادران بازمانده ملک عبدالله و حتی برادران ناتنی او فاقد ویژگی‌ها یا تجربیات لازم برای زمامداری باشند. درست همان گونه که جانشینی تباری خاص خاندان سعودی روشن نیست، نقش شورای بیعت هم که در سال 2006 برای خنثی کردن نبرد قدرت در درون خاندان سعودی شکل گرفته، ناروشن است.
پادشاه در تصمیم‌گیری‌های سیاسی خاندان سعودی بر همه چیز افضل و مقدم است. با وجود اینکه او در ابتدا در میان اعضای خاندان سلطنت به دنبال اجماع بر سر تصمیمی خاص می‌گردد؛ اما واقعیت این است که او خود این تصمیمات را یا فردی و به‌عنوان پادشاه می‌گیرد یا از منظر دولتی و در قامت نخست‌وزیر دست به اتخاذ تصمیم می‌زند. دو مساله در عربستان سعودی بسیار مهم است و تصمیماتی که حول آنها گرفته می‌شود جایگاه این کشور در سطح منطقه و جهان را مشخص می‌کند: اسلام و نفت. سیاست مذهبی به شدت متاثر از علمای دینی است و سیاست نفتی متاثر از تکنوکرات‌های این پادشاهی. حتی در این حوزه‌های بسیار مهم هم تصمیم‌گیری‌های سیاسی عربستان - که هرگز فرآیندی کارآمد و مصلحت آمیز نیست- در بحبوحه بحران جانشینی به‌راحتی دچار «فلج شدگی» می‌شود که این مشخصه حکومت چندین و چند پادشاه و شاهزاده‌ای است که چراغ عمرشان رو به خاموشی است و بیمار و کهنسال هستند.
در دهه گذشته روابط عربستان - آمریکا به‌ویژه پس از حادثه 11 سپتامبر و حمله به برج‌های تجارت جهانی که 15 نفر از 19 تروریست اصالت عربستانی داشتند - دچار تغییرات اساسی شده است. در بیشتر دوران جورج بوش روابط عربستان - آمریکا سرد بود؛ رهبران سعودی در روابط با آمریکا و موضوعات منطقه‌ای و استراتژیک به‌ویژه در مورد فرآیند صلح خاورمیانه، ماهیت تهدید القاعده، حمله به عراق و سرنگونی صدام، قیمت نفت و اوج‌گیری ایران به‌عنوان قدرتی منطقه‌ای به جای همگرایی عمدتا بر واگرایی تاکید داشته‌اند. اما مرور زمان، بحران جهانی سال 2009 - 2008 و انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا به بهبود روابط دوجانبه کمک کرد. افزایش قیمت نفت - به‌عنوان فاکتوری مهم در رکود اقتصاد جهانی - ذخایر مالی این پادشاهی را بسیار افزایش داد و عربستان را به بازیگری مهم در عرصه‌های بین‌المللی تبدیل کرد که می‌کوشید با اتخاذ سیاست‌های جدید تسکینی بر بحران مالی جهانی باشد. ملک عبدالله می‌کوشید روابط میان اسلام و سایر ادیان را بهبود بخشد. در یک برهه نسبتا کوتاه، حتی روابط نزدیک با باراک اوباما را افزایش داد؛ به گونه‌ای که او در اولین سفر خود به خاورمیانه در ژوئن 2009 از ریاض دیدار کرد.
با وجود اینکه روابط عربستان - آمریکا بر منافع پایدار و مرتبط ملی مبتنی است؛ اما روابط کاری نزدیک میان رهبران بالای سیاسی در هر دو کشور برای روابط دوجانبه به‌ویژه با توجه به اهمیت ارتباطات فردی در نظام سیاسی سعودی بسیار مهم است؛ روابط نزدیک در سطوح بالا مستلزم زمان و تلاش است. با وجود نظام پادشاهی که در همین روزها، هفته‌ها یا ماه‌های پیش رو شاید شاهد حضور پادشاه جدیدی در راس هرم قدرت باشد، اما رئیس‌جمهور [یا روسای‌جمهور] آمریکا در گام اول (و در دوره اول ریاست‌جمهوری‌شان) با چشم‌انداز تعامل با چندین شاهزاده سعودی دست به گریبانند. «زمان» هر یک از رهبران جدید سعودی را ملزم می‌سازد که با همتایان آمریکایی‌شان بیشتر آشنا شوند. راه حل آشکار مشکلات مربوط به سلسله جانشینان کهنسال همانا انتخاب پادشاهی جوان است. بیست فرزند - ازجمله ملک عبدالله - از ابن سعود باقی مانده؛ اما چنان‌که ذکر شد بسیاری فاقد ویژگی‌های معمولا ضروری - مثل تجربه دولتمداری و جایگاه اجتماعی مادرانشان - برای پادشاهی هستند. بهره‌برداری از نسل بعدی رهبران بالقوه و جوان‌تر - نوادگان ابن سعود - تعداد رقیبان جوان‌تر را افزایش می‌دهد؛ اما این امر ابهام در نتیجه جانشینی را نیز افزایش می‌دهد.
با توجه به متمرکز بودن قدرت در دست پادشاه، رقابت خانوادگی می‌تواند سخت باشد. از زمان مرگ ابن سعود در سال 1953 بحث جانشینی شرایط گوناگونی را از سر گذرانده است؛ پادشاه جدید بلافاصله پس از مرگ، سلب صلاحیت، عزل یا ترور پادشاه قبلی، جانشین او می‌شود؛ اما آرامش ظاهری در پس انتقال قدرت سعودی‌ها به مثابه نقابی بر رقابت‌های سخت درون خانوادگی عمل می‌کند که عمدتا به‌دلیل گذشت مدت زمان مدیدی از آن حالت کهنگی به خود می‌گیرد. در 270 سالی که خاندان سعودی بر تحولات سیاسی شبه جزیره عربستان مستولی شده، این رقابت‌های داخلی گاهی منجر به گسست در رهبری شده است. جانشینی کوتاه‌مدت و وجود پادشاهان بیمار و علیل می‌تواند شبح بی ثباتی سیاسی یا حتی یک بحران جانشینی در عربستان را بالا ببرد. خاندان آل سعود به‌عنوان خانواده‌ای که خود را برازنده حکومت بر این کشور می‌داند منافع خود را در اولویت قرار می‌دهد و اولین چیزی که برای آنها مطرح است، منافع شخصی خودشان است.
دربار سعودی با ترسی دیرینه از دست‌اندازی‌ها و تعدی خارجی‌ها بر امتیازات این خاندان، از هر گونه تلاش ایالات متحده برای تاثیرگذاری بر انتخاب جانشین بعدی به‌شدت مخالفت می‌کند. با وجود این بدبینی‌ها اما سیاست‌سازان و تصمیم‌گیران ایالات متحده باید روابط نزدیک با مقام‌های رده اول سعودی را حفظ کنند تا بتوانند عوامل منطقه‌ای همچون
سلطه جویی منطقه‌ای و برنامه هسته‌ای ایران، تهدید افراط گرایی اسلامی، فرآیند صلح خاورمیانه و ضرورت امنیت انرژی را مدیریت کنند. با عنایت به این مسائل است که مقام‌های آمریکایی باید تلاش زیادی کنند تا روابط نزدیک با همتایان عربستانی خود را افزایش دهند.


تاریخ و سابقه جانشینی
دولت جدید عربستان سعودی در سال 1932 از سوی ملک عبدالعزیز (ابن سعود) تاسیس شد. با وجود انقطاع‌های گهگاه در حاکمیت سعودی‌ها و با وجود اینکه مفهوم غربی از استقلال و حاکمیت تا این قرن در عربستان وجود نداشت؛ اما از نگاه یک عربستانی قدمت این پادشاهی بسیار زیادتر است، بی‌تردید قدیمی‌تر از ایالات متحده. ابن سعود پایه‌گذار دولت جدید سعودی هم ریشه و تبار خود را به میانه قرن 15 بازمی‌گرداند؛ زمانی که از منطقه «حسا» به سوی شرق و مرکز عربستان رسیدند. با آغاز قرن هفدهم اجداد او به حاکمان محلی منطقه‌ای تبدیل شدند که در منطقه «داریه» نزدیک ریاض امروز قرار داشت. بزرگ خاندان شناخته شده این خاندان «سعود بن محمد» نام داشت که پس از مرگ او در سال 1725، پسرش محمد با عنوان «شیخ» (حاکم محلی) جانشین او شد که معمولا از او به‌عنوان اولین حاکم سلسله سعودی نام برده می‌شود. (نام ابن سعود از سوی بریتانیایی‌ها به ملک عبدالعزیز داده شد که یادآور جد او محمد بن سعود یا ابن سعود است).
در سال ۱۷۴۵ محمد بن سعود - که در حمایت از مزارع محلی خرما از دست قبایل چپاولگر به جنگجویی خشن نامبردار شده بود - به دانشمندی مسلمان در روستایی نزدیک به محل سکونت خود پناه داد که او هم به‌دلیل مواعظ و خطابه‌های تند و تکفیری خود در انتقاد از اقدامات محلی از کار برکنار شده بود. این دانشمند «محمد بن عبدالوهاب» نام داشت و تفسیر سختگیرانه او از اسلام (وهابیت) با نگاه محمد بن سعود جور در می‌آمد. این دو نفر به متحدان یکدیگر تبدیل شدند و طرحی مشترک را سازمان دادند. ترکیب رهبری قبیله‌ای و دلاوری‌های جنگاورانه ابن سعود با تعصب مذهبی عبدالوهاب باعث شد آنها برنامه خود برای تسلط و تصفیه در عربستان را مطرح کنند. استراتژی آنها بسیار ساده بود: کسانی که تفسیر وهابیت از اسلام را نپذیرند یا کشته شده یا مجبور به ترک کشور می‌شوند.
روابط این دو نفر با ازدواجی خانوادگی یعنی ازدواج محمد بن سعود با یکی از دختران عبدالوهاب بیشتر تقویت شد. این اتحاد آغاز همان چیزی بود که امروزه از آن با عنوان اولین دولت در عربستان سعودی یاد می‌شود. وقتی محمد بن سعود در سال 1765 درگذشت، عبدالوهاب با همکاری فرزند «شیخ» یعنی عبدالعزیز بن محمد عملیات نظامی یورش قبیله‌ای را تداوم بخشید. آنها کنترل بسیاری از مناطق عربستان را که «نجد» نامیده می‌شد از جمله شهر ریاض که امروز پایتخت عربستان سعودی است، در دست گرفتند؛ اما محدودیت نفوذ و قدرت شان به‌زودی نمایان شد. حاکمان مکه، پیشروی آنها به سوی جنوب غرب را سد کردند؛ درحالی‌که قبایل در شمال، جنوب و شرق حملات وهابی‌ها را با پاتک‌های خودشان دفع می‌کردند. عبدالوهاب در سال 1792 درگذشت اما عبدالعزیز به یورش‌های خود ادامه داده و شهر کربلا را که برای شیعیان محترم بود، در سال 1802 ویران و سال بعد از آن مکه را تسخیر کرد.
این اقدامات و موفقیت‌های متعاقب آن واکنش‌هایی را برانگیخت. عبدالعزیز در سال ۱۸۰۳ احتمالا از سوی یک مسلمان به خاطر انتقام کشتار کربلا و بی‌احترامی به بارگاه امام حسین (ع)ترور شد. همچنین سلطان عثمانی نیز در قسطنطنیه (استانبول امروز) - که خود را اسلام پناه می‌نامید - از محمد علی حاکم مصر خواست تا مکه و مدینه (اولین و دومین شهرهای مقدس مسلمانان) را که در سال ۱۸۰۵ به دست وهابی‌ها افتاده بود، بازپس گیرد. وهابی‌ها به سرکردگی سعود پسر عبدالعزیز در مواجهه با نیروهای مصری شکست خورده و مکه و مدینه را به آنها واگذار کردند. با مرگ سعود در سال ۱۸۱۴ فرزند او عبدالله با عثمانی‌ها و نیروهای مصری توافق صلح امضا کرد. در سال ۱۸۱۶ ارتش دیگر مصر به منطقه نجد در عربستان مرکزی حمله کرد و شهر داریه را در سال ۱۸۱۸ ویران کرد. عبدالله به‌عنوان اسیر به دربار عثمانی فرستاده و اندکی بعد اعدام شد. «مَشاری» برادر عبدالله در سال ۱۸۲۰ مدت کوتاهی ادعای تاج و تخت کرد اما در دیدگاه سعودی‌ها اولین دولت سعودی با مرگ عبدالله به پایان رسید.
دومین دولت سعودی
در سال ۱۸۲۴ ترکی بن فیصل - که پدرش یکی از برادران عبدالعزیز بود - مصری‌ها را از نجد و ریاض اشغال شده بیرون کرد. نیروهای مصری تا منطقه ساحلی حجاز در دریای سرخ که شامل مکه و مدینه هم بود عقب رانده شدند. ادعای تُرکی نسبت به تاج و تخت با مخالفت‌هایی مواجه شد و سرانجام او در سال ۱۸۳۴ ترور شده و فرزندش فیصل - پدربزرگ ابن سعود آینده - جانشین وی شد. وقتی نیروهای مصری در سال ۱۸۳۸ به نجد بازگشتند، فیصل دستگیر شده و به‌عنوان زندانی به قاهره فرستاده شد. مصری‌ها خالد (برادر عبدالله و مشاری) را به جای او به تخت نشاندند اما خالد در سال ۱۸۴۱ درگذشت. عبدالله بن ثنیان - نتیجه برادر محمد بن سعود - دو سال حکومت کرد تا اینکه فیصل از قاهره در سال ۱۸۴۳ گریخت و به دیار خود بازگشت تا حکومت خود را با کمک قبیله «رشید» بار دیگر زنده کند. دور دوم سلطنت فیصل به لحاظ مدت زمان آن (۲۲ سال)، بازگرداندن نظم و موفقیت‌های نسبی‌اش بسیار چشمگیر بود. تا امروز، شاهزادگان سعودی با توصیف خود با عنوان «الفیصل آل سعود» - به‌طور مثال، ملک عبدالله بن عبدالعزیز الفیصل آل سعود - مدعی این میراث بَری بوده و خود را صاحب این میراث می‌دانند. اما ویژگی دیگر این دوره هرج و مرجی است که پس از مرگ فیصل در سال ۱۸۶۱ شکل گرفت یعنی آنگاه که دو فرزندش بر سر جانشینی به درگیری پرداختند. عبدالله برادر بزرگ در ابتدا مدعی تاج و تخت بود اما این جایگاه را در سال ۱۸۷۱ به برادر کوچک‌تر خود سعود واگذار کرد. به دنبال آن، خانواده هم کنترل خود را بر بسیاری از بخش‌های مرکزی و شرقی عربستان که پیش از آن به‌دست آورده بود از دست داد.
به دنبال مرگ سعود در سال 1875، رهبری خانواده به مدت کوتاهی به برادر سوم یعنی عبدالرحمان منتقل شد. اما عبدالله همان سال بار دیگر قدرت را از برادر گرفت و تا زمان مرگ خود در سال 1889 تاج و تخت را در دست داشت درحالی‌که عبدالرحمان به رهبری قبیله بسنده کرد. تا این زمان، قبیله رشید که بنا به درخواست فیصل از سال 1835 در «حائل» حکومت داشتند (منطقه‌ای میان شمال غرب ریاض) با حمایت عثمانی نفوذ و اقتدار خود را بر باقی مانده سرزمین عربستان سعودی می‌گستراندند. عبدالرحمان پس از دو سال حکومت در سال 1891 مجبور به ترک کشور به همراه خانواده و اقامت در شیخ نشین کویت شد و با خروج او دومین دولت مستقل سعودی هم پایان یافت. گزارش‌های رسمی خود سعودی‌ها بر نقش نیروهای خارجی و قبایل رقیب مثل قبیله الرشید در نابودی دولت اول و دوم سعودی‌ها تاکید می‌ورزد درحالی‌که چشم خود را بر پیامدهای درگیری بر سر قدرت میان خود خاندان سعودی می‌بندند.
سومین دولت سعودی
در سال 1902 عبدالعزیز (ابن سعود) فرزند 22 ساله عبدالرحمان با رهبری گروهی 50 نفره از مردان مسلح، کویت را ترک کرد و در یک یورش شجاعانه شبانه کنترل ریاض را از دست قبیله الرشید خارج ساخت. عبدالرحمان با درک اینکه فرزندش رهبری لایق‌تر است به نفع او کنار رفت. بازپس‌گیری کنترل سرزمین سابق سعودی‌ها وظیفه‌ای دشوار برای ابن سعود بود. طی 10 سال بعد او موفق شد تا فقط قبیله رقیب رشید را از منطقه «قَسیم» - که میان «ریاض» و «حائل» به سمت شمال غرب بودند - بیرون کند. پیشرفت‌های او با مخالفت‌هایی از درون خانواده آل سعود و بازمانده برادران کهنسال پدرش مواجه شد که با الرشید تبانی کرده بودند. ابن سعود سه عضو این قبیله را در سال 1906 دستگیر کرد اما به جای کشتن آنها، به آنها خانه و جایی در میان خانواده داد. تلاش این سه برادرزاده برای مسموم کردن ابن سعود در سال 1910 ماهیت خائنانه این بخش از خانواده را فاش کرد و تا 6 سال بعد شورش‌ها ادامه یافت. (به خاطر این خیانت و سایر نمونه‌های خیانت بار، قبیله الرشید به «اَراییف» معروف شد؛ عبارتی که برای شترهایی به‌کار می‌رود که در یورش یک قبیله گم می‌شوند و سپس با یورشی دیگر از دست آن قبیله آزاد می‌شوند).
درحالی‌که دلاوری‌های ابن سعود در سال ۱۹۱۲ تثبیت شده و قوام می‌یافت همزمان «اخوان» [اخوت، برادری] را هم شکل دادند؛ «اخوت» یا «برادری» دینی قبایل چادرنشین که به نام وهابیت وظیفه تسلط بر عربستان به آنها واگذار شد. منطقه شرقی «حسا» در ساحل خلیج‌فارس در سال ۱۹۱۳ به دست اخوان افتاد و سه سال بعد آخرین و قدرتمندترین عضو خانواده رشید یعنی سعود بن رشید هم تسلیم شد. ابن سعود با کاربست تکنیکی که به آن معروف شد به سرعت کوشید تا تهدید مخالفان از سوی قبیله رشید را با ازدواج با بیوه سعود بن رشید و پذیرش فرزندانش به‌عنوان فرزند خوانده مهار و با خویشان این زن مصالحه کند. در حرکتی مشابه، ابن سعود یکی از خویشان خود به نام سعود الکبیر را مورد عفو قرار داد و «نورا» خواهر مورد علاقه خود را به ازدواج او در آورد. هدف ابن سعود در برقراری این ازدواج‌ها هدفی آشکارا سیاسی بود چرا که گروه‌های مخالف سیاسی را برای تسلط بر کشور زیر چتر او قرار می‌داد.
در سال 1921 نیروهای سعودی کنترل منطقه «اسیر» را از یمن و کنترل منطقه «حائل» را نیز از خاندان رشید پس گرفتند. تا پایان سال 1925 «اخوان» هم بر منطقه حجاز کنترل یافت و در نهایت کنترل مکه و مدینه را هم به دست ابن سعود دادند. «شریف حسین» حاکم حجاز مجبور به خروج از کشور شد اما به‌دلیل کمکی که به بریتانیایی‌ها علیه ترکان عثمانی کرده بود، آنها دو فرزند او عبدالله و فیصل را به‌عنوان حاکمان عراق و اردن [یا «إمارة شرق الأردن» یا ترانس جردن] منصوب کردند. تا این تاریخ، اخوانی‌ها تقریبا خارج از کنترل بودند. آنها در سال 1924 در طائف و در سال 1929 در نجد دست به قتل عام زدند و حملاتی را نیز علیه عراق و «إمارة شرق الأردن» - که تحت قیمومیت بریتانیا بودند - آغاز کردند. نیروهای بریتانیایی هم در پاسخ به این کشتارها، با استفاده از نیروی هوایی و زمینی دست به کشتار اخوانی‌ها زدند. بریتانیایی‌ها که به توافق مرزی با ابن سعود دست یافته بودند وی را برای رعایت این توافق زیر فشار قرار دادند. ابن سعود هم با درک اینکه باید دست به اقداماتی علیه اخوانی‌ها بزند سرکوب آنها را آغاز کرد و سرانجام بازمانده‌های آنها را در «نبرد سَبیله» در سال 1929 شکست داد.
اعلام پادشاهی عربستان سعودی
از سال 1927 ابن سعود خود را پادشاه حجاز، نجد و توابع آن اعلام کرد و در سپتامبر 1932 خود را پادشاه کشور جدید عربستان سعودی نامید. هنگامی که ابن سعود در سال 1953 درگذشت، 44 فرزند داشت که 35 نفر از آنها بعد از او باقی ماندند. این شاهکار زاد و ولد از 22 همسر او به وجود آمده بود؛ هر چند بر اساس سنت‌های اسلامی او فقط با 4 نفر از آنها در آن زمان عقد ازدواج دائمی بسته بود. افزون بر این، عبدالعزیز هم چهار همسر غیردائم داشت؛ این در حالی است که هرگاه وی دور از خانه بود و یا در سفر بود همسرانی دیگر نیز به او پیشکش می‌شد. (فرزندانی که از این‌گونه همسران به وجود می‌آمدند البته به‌عنوان فرزندان رسمی مورد شمارش قرار نگرفته‌اند اما در هر حال در خانواده میزبان یا در قبیله مورد احترام بودند). در سال‌های اولیه که ابن سعود در حال تحکیم جایگاه خود بود تنها فرزندان بزرگ خود را به پست‌های دولتی می‌گماشت. فرزندش فیصل پس از 1919 به‌طور موثری وزیر خارجه بود؛ پس از 1926 نیز فیصل حاکم محلی حجاز بود. سعود - برادر بزرگ‌تر فیصل که از زمان مرگ ترکی در سال 1919 در جایگاه بزرگ‌ترین فرزند نشسته بود - نقش مشابهی را در سال 1932 برای نجد مرکزی به دست گرفت.
ابن سعود سایر شاخه‌های خانوادگی و قبایل وفادار را هم از نظر دور نداشت و سعی داشت نقش‌هایی را هم به آنها بدهد. با این شجره بزرگ خانوادگی، نامزدها فراوان بودند و انتخاب از میان آنها هم دشوار. ابن سعود در کسوت پادشاه باید خویشان خود را در سراسر کشور پراکنده می‌کرد تا اقتدار خود را بگستراند اما در عین حال از دادن قدرت کافی به آنها امتناع می‌ورزید تا مبادا رهبری او را به چالش بکشند یا حقی نسبت به جانشینی مطالبه کنند، پادشاه با زیرکی «توازن تنش» را با ایجاد اجماع در سنت بدوی دموکراسی قبیله‌ای به وجود آورد و به موجب آن «شیخ» به توافق با رهبران خانواده‌های مختلف دست یافت؛ روشی که در تصمیم‌گیری در عربستان امروز همچنان ادامه دارد. در سال ۱۹۳۳، ابن سعود مشکلات بالقوه و بذر تنش را با اعلام اینکه فیصل، ولیعهد و پس از او پادشاه خواهد بود، در میان فرزندان و سایر خویشان افکند. ابن سعود برای مشروعیت دادن به این تصمیم باید نظر شورای علما (گروهی متشکل از علمای طراز اول) را هم به دست می‌آورد.
در سال 1947 یک پزشک آمریکایی که ابن سعود را مورد معالجه قرار داده بود در گزارشی اعلام کرد که وی غیر از آرتروز زانو، عارضه دیگری ندارد و دست کم بیش از 10 - 15 سال دیگر زنده خواهد بود. سه سال بعد اما سایر پزشکان متخصص آمریکایی به شدت او را پیر و فرتوت یافتند به گونه‌ای که در نهایت مجبور به نشستن دائمی روی ویلچر شد. او در نوامبر 1953 - 8 ماه پس از واگذاری بخشی از قدرت به ولیعهد خود شاهزاده سعود و شورای وزیران - درگذشت. در روز درگذشت ابن سعود [ملک عبدالعزیز]، شخص سعود به سرعت به‌عنوان پادشاه جدید عربستان بر تخت نشست و ولیعهد در انتظار بعدی یعنی فیصل را ولیعهد و وارث خود نامید.
روشن نیست که آیا ابن سعود ایده روشنی داشت در مورد اینکه جانشینی پس از سعود و فیصل، در میان فرزندانش هم از برادر به برادر منتقل خواهد شد یا خیر. اندیشه ابن سعود احتمالا این بود که غیر از نشان دادن غرور در فرزندان خود، باید از تکرار فجایع اولیه در تاریخ خاندان آل سعود جلوگیری می‌کرد. در ذهن او این آگاهی حک شده بود که بحث جانشینی در بیش از ۲۰۰ سال استیلای این خاندان بر شبه جزیره عربستان به‌طور چشمگیری بد مدیریت شده است. در مواقعی، مشاجرات میان برادران و عموزادگان منجر به تضعیف موقتی استیلای آل سعود شده و در مواقعی دیگر هم منجر به از دست دادن کامل قدرت شده است.
سال‌های بحرانی سلطنت سعود
به اشکال مختلف، سعود انتخابی عجیب برای پادشاهی بود و شاید بیش از اعتماد در درون خاندان سلطنت، نماینده ابهام و سرگشتگی در این خاندان بود. در اوایل سال ۱۹۳۳ وقتی سعود به ولیعهدی انتخاب شد، ویژگی‌ها و خصائل رهبری او در سطحی پایین‌تر از برادر جوانترش فیصل بود. زمانی که ابن سعود درگذشت ناهمخوانی در توانایی‌ها بسیار چشمگیر بود: بنا به گفته یک دیپلمات که در آن زمان در پادشاهی عربستان حضور داشت، سعود «فردی بی‌ارزش و بی‌خاصیت» بود. سعود به‌عنوان فردی ولخرج تاجگذاری خود را با تخریب یک کاخ ارزشمند و ساخت یک کاخ بسیار پر زرق و برق دیگر به جای آن برگزار کرد. با این حال، مهمترین چالش سعود، چالش اقتصادی نبود بلکه چیزی بود که در قاموس او «گناه» امپریالیسم بریتانیا و آمریکا نام داشت. گرچه ملک فاروق در مصر از سوی افسران مصری به رهبری جمال عبدالناصر سرنگون شد و سایر پادشاهی‌های عرب نیز با تهدید جمهوری‌خواهی مواجه بودند اما سعود لااقل در گام اول چنین تهدیدهایی را احساس نمی‌کرد.
در چارچوب سیاست‌های درون جهان عرب، ملک سعود خود را با مصر علیه هاشمی‌ها ( حاکمان اردن و عراق) و بریتانیا متحد ساخت. با وجود اینکه دیدگاه سیاسی وی به او می‌گفت که واشنگتن را در تاسیس اسرائیل مقصر قلمداد کند اما او به رابطه با آمریکا برای خنثی کردن عراق و اردن دست نشانده بریتانیا نیاز داشت. خصومت او با بریتانیا با خشم وی علیه این کشور به خاطر اجازه ندادن به عربستان جهت تصرف منطقه البریمی دو چندان شد؛ البریمی در مرز جایی است که امروز امارات عربی متحده و عمان نامیده می‌شود. در سال 1955 ملک سعود به مصر و سوریه پیوست تا اتحادی در برابر پیمان بغداد - اتحادی به رهبری بریتانیا با ترکیه، عراق و پاکستان برای متوقف ساختن پیشروی و نفوذ شوروی در خاورمیانه - تشکیل دهند. در سال 1956 آنگاه که نیروهای فرانسوی و بریتانیایی کانال سوئز را متصرف شدند ملک سعود به حمایت از مصر برخاست اما قدرت در حال افزایش پان عرب‌های ناصری باعث برانگیختن حس ناامنی در ملک سعود شد. پس از این بحران، وی کوشید تا رابطه با عراق را بهبود بخشیده و میان عربستان و مصر فاصله بیفکند.
در داخل هم ملک سعود می‌کوشید تا مانع مانورهای فیصل برای دستیابی به جانشینی شود چرا که سعود بر این بود تا پسرش محمد جانشین وی شود. در مارس ۱۹۵۸ ملک سعود در طرح ترور ناصر رئیس‌جمهور مصر دست داشت. این عمل شرمساری بین‌المللی را برای خاندان سلطنتی به ارمغان آورد و بهانه لازم را به دست سایر اعضای خاندان سلطنتی که به دنبال گشایش بیشتر بودند داد. آنها خواستار انتقال کامل قدرت در زمینه‌های سیاسی، داخلی، خارجی و مالی به ولیعهد یعنی فیصل شدند. اما سعود تاج و تخت را رها نکرد. دو روز بعد، انتقال قدرت در رادیو مکه اعلام شد. ماه بعد هم فیصل بیانیه‌ای صادر و سیاست خارجی جدیدی را مطرح کرد که خواستار روابط حسنه با بریتانیا و فرانسه شده و منشوری برای شورای وزرا طراحی کرد. او همچنین میان کشورش با ایالات متحده فاصله‌ای برقرار کرد و در امور داخلی جهان عرب سیاست بی طرفی اتخاذ کرد؛ تغییری که گفته می‌شود در حمایت از مصر اعمال شد. در ماه می، او فهمید که منابع مالی پادشاهی به صفر نزدیک می‌شود و بنابراین باید بودجه را اصلاح می‌کرد و بدهی‌های دولتی را برای سر و سامان دادن به وضعیت مالی و برقراری ثبات مالی اصلاح می‌کرد. در ماه ژوئن، وی واردات وسایل لوکس را ممنوع کرد.
سعود که از حاشیه نشینی و برکناری از قدرت خشمگین شده بود مصمم بود تا بار دیگر قدرت را به‌دست گیرد و ریاضت اقتصادی فیصل بهانه را به دست او داد. سعود قادر بود تا از درآمدهای شخصی خود برای ساخت پروژه‌هایی که برای قبایل جذاب بود استفاده کند درحالی‌که اصلاحات را هم با دامن زدن به شکلی از دولت نمایندگی تشویق و ترغیب می‌کرد. تا دسامبر 1960 حمایت از فیصل آنقدر دچار فرسایش و افت شد که او چاره‌ای جز استعفا ندید. در عوض ملک سعود شورای جدیدی از وزرا تشکیل داد و خود را نخست‌وزیر نامید. طلال برادر سعود به‌عنوان وزیر امور مالی برگزیده شد اما چند ماه بعد وقتی دید که علاقه سعود به تغییرات قانون اساسی خیلی اندک است استعفا داد. یک سال بعد، سعود زیر فشار شاهزادگان ارشد بار دیگر فیصل را مسوول امور قرار داد درحالی‌که خود برای درمان به‌طور موقت به خارج از کشور رفت. این بار، فیصل مصمم بود که موقعیت خود را از دست ندهد.
از نگاه عمومی، با وجود بازگشت فیصل به قدرت اما هرج و مرج در خاندان آل سعود ادامه یافت. شاهزاده طلال وقتی آزمایش موشک‌های دوربرد مصر را دید ضمن تبریک به ناصر آشکارا در کنار او ایستاد. با وجود اینکه ناصر اعلام کرده بود که برای «آزادی کامل
بیت المقدس، اعراب باید ابتدا ریاض را آزاد کنند» و در واقع به دیکتاتوری آل سعود کنایه زد، اما طلال به قاهره رفت. در سفر طلال به مصر برادرش «فَواز» و برادر ناتنی دیگرش «بدر» و یکی از پسرعموهایشان به او ملحق شدند که اینها «شاهزادگان آزاد» یا «شاهزادگان لیبرال» نامیده شدند. در بازگشت به ریاض، عبدالمحسن برادر ناتنی دیگر طلال از این گروه و از درخواست طلال برای شکل دادن به دموکراسی مشروطه در عربستان سعودی در چارچوب این پادشاهی حمایت کرد. در این میان، تداوم کسالت سعود به فیصل اجازه داد تا جایگاه خود را تثبیت کند. فیصل در مارس 1962 «شیخ احمد زکی یمانی» را به‌عنوان وزیر نفت برگزید و چند ماه بعد شورای وزیران را هم دگرگون کرد به این معنا که برخی از فرزندان ملک سعود را کنار زده و برادران خود «فهد» و «سلطان» را جایگزین آنها کرد. تا پایان سال 1963 روشن شد که سعود به شدت دچار تردید شده بود که آیا اساسا می‌تواند قدرت کامل را بار دیگر به‌دست آورد یا خیر.
در مارس ۱۹۶۴ فیصل با صدور اولتیماتومی (که از سوی مفتی اعظم ابلاغ شد) مبنی بر تمایل به بازگشت به قدرت و درخواست پذیرش این امر از سوی سعود به بحران در این کشور دامن زد. سعود این موضوع را نپذیرفت و گارد پادشاهی را بسیج کرد. فیصل با دستور به گارد ملی که قدرتمندتر و بیشتر بود نیروهای سعود را محاصره و به او رو دست زد. گارد پادشاهی محاصره شد و علما فتوایی صادر کردند که بر مبنای آن قدرت اجرایی به فیصل انتقال می‌یافت درحالی‌که سعود همچنان پادشاه بود. هشت ماه بعد سعود قدرت را واگذار کرده و به اروپا تبعید شد و در سال ۱۹۶۹ در یونان درگذشت. فیصل تا بهار سال ۱۹۶۵ ولیعهدی برای خود برنگزید. تنها رقیب، شاهزاده در انتظاری به نام «محمد» بود اما او به‌دلیل بداخلاقی و دائم الخمر بودن از صلاحیت برخوردار نبود. محمد در خاندان آل‌سعود به ابوالشرایین (پدر بریدن شریان ها) معروف بود. وی دستور قتل نوه دختری بزرگ خود را صادر کرد چرا که مرتکب زنا شده بود و معشوق او هم گردن زده شد. این داستان در یک مستند تلویزیونی در بریتانیا در فیلم «مرگ یک شاهزاده» به تصویر کشیده شد؛ مساله‌ای که باعث شد سفیر بریتانیا به اجبار و به اصرار مقام‌های سعودی به‌طور موقت به لندن بازگردد.
محمد از ادعای خود بر تاج و تخت چشم پوشید و چند هفته بعد، فیصل برادر تنی محمد یعنی خالد را به ولیعهدی برگزید. گرچه این وضعیت گرایش انتقال تاج و تخت از برادر به برادر در میان فرزندان ابن سعود را تایید می‌کرد اما در آن زمان این مساله تصدیقی بود بر اینکه رهبری باید به نامزد بزرگ‌تری که قابلیت پذیرش داشته باشد بدون مشخص کردن اینکه او برادر باشد یا فرزند منتقل شود. نه محمد و نه خالد از تجربه یا توانایی لازم برخوردار نبودند و هر دو هم بی علاقگی خود به اداره کشور را نشان داده بودند. ویژگی قابل ذکر خالد این بود که او آرامتر از محمد و البته میانجیگر قابلی بود. این ویژگی در میان خاندان آل‌سعود پس از وقوع نزاع‌هایی بر سر تاج و تخت ویژگی‌ای بسیار ضروری تلقی می‌شد. فیصل عنوان نخست‌وزیری را به‌دست آورد اما ولیعهد، خالد را به سمت معاون نخست‌وزیر برگزید. (در سال 1968 فیصل شغل معاون دوم نخست‌وزیر را برای فهد برقرار ساخت و به‌رغم بی علاقگی خالد معاون اجرایی پادشاه و در نهایت ولیعهد در انتظار شد).

ترور فیصل
دوران سلطنت فیصل با پایان بدی در مارس ۱۹۷۵ همراه شد چرا که او از سوی یکی از برادرزادگان ۲۶ ساله‌ای ترور شد که نام او هم فیصل اما فرزند «مساعد بن عبدالعزیز» بود. این شاهزاده دانش آموخته آمریکا احتمالا به دنبال انتقام خون برادر بسیار مذهبی و متعصبش خالد (که از سوی پلیس عربستان و به دنبال تظاهرات علیه آوردن تلویزیون به این پادشاهی که به اصطلاح مخالف اسلام تلقی می‌شد در سال ۱۹۶۵ کشته شد) دست به ترور فیصل زد. شوک ترور فیصل با این درک دو چندان شد که فرد ترورکننده از درون خاندان سلطنت برخاسته است. مردم این خبر را از طریق رادیو ریاض شنیدند. خبر بعدی اما اعلام کرد که در همان روز خالد، پادشاه شده است. انتصاب فهد به‌عنوان ولیعهد با بی‌پردگی کمتری همراه بود. دو برادر که پیش از او متولد شده بودند - ناصر و سعد - ادعاهایی داشتند اما نامزدهای ضعیفی تلقی می‌شدند.
در عوض، فهد از 1953 تا 1960 وزیر آموزش بود و از 1962 تا 1968 وزیر کشور بود و تجربه زیادی هم به‌دست آورده بود و به‌عنوان تکنوکراتی موفق، نامی به هم زده بود که هر دوی این ویژگی‌ها به شدت مورد نیاز کشوری مثل عربستان بود. در واقع، اعتبار فهد به حدی رسید که بسیاری از دیپلمات‌های مستقر در این پادشاهی تصور می‌کردند که خالد کل قدرت را به او منتقل خواهد کرد و فهد پادشاه جدید خواهد شد. اما آنها حس وحدت خانوادگی در خاندان آل سعود را دست کم می‌گرفتند. بازیگر کلیدی در این عمل محمد بود که در عصر روز ترور با خالد و سایر برادران در ریاض دیدار کرد. او با خالد بیعت کرد و پس از آن با فهد نیز به همین شکل بیعت کرد. در این کار، وی هموار کردن مسیر جانشینی را در ذهن داشت که با حضور برادران دیگر به چالش کشیده نشود. در واقع، به ناصر و سعد گفته شد که آنها ولیعهدهای بعدی هستند که باید سوگند وفاداری یاد کنند.
ملک عبدالله وارد می‌شود
دوره سلطنت خالد خیلی چشمگیر و پویا نبود. مشکلات دولتی - مثل سقوط شاه ایران در ژانویه 1979 و اشغال مسجد بزرگ مکه از سوی بنیادگرایان مذهبی در نوامبر همان سال - همگی به سر انگشت فهد مدیریت می‌شدند که در این زمان معاون اول نخست‌وزیر بود اما در عمل، نخست‌وزیر واقعی بود. (مشهور است که خالد پس از دیدار با مارگارت تاچر نخست‌وزیر بریتانیا، گفت خوشحال می‌شود که موضوع هواپیماهای فالکون را با تاچر به بحث بگذارد اما تاچر گفته بود که در تمام موارد و مسائل با فهد گفت‌وگو خواهد کرد). در بحث‌های مربوط به جانشینی، این انتصاب عبدالله - فرمانده گارد ملی عربستان (SANG) - به‌عنوان معاون نخست‌وزیر و سپس ولیعهد در انتظار بود که به شدت در درون خانواده سلطنتی مشکل ساز شد. وضعیت سلامتی و جسمی خالد رو به وخامت می‌رفت. خالد در سال 1972 و در هنگام ولیعهدی خود یک عمل جراحی باز انجام داده بود؛ در سال 1977 دو عمل جراحی بر لگن سمت چپ خود انجام داده بود؛ در سال 1978 عمل بای پس قلب انجام داده بود.
شایع شده بود که او تاج و تخت را به فهد خواهد سپرد و عبدالله نیز ولیعهد خواهد شد یا اینکه عنوان نخست‌وزیر به فهد داده می‌شود و عبدالله به‌عنوان معاون نخست‌وزیر برگزیده می‌شود. گفته می‌شد که برخی شاهزادگان، «سلطان» - برادر بزرگ و تنی فهد که از سال ۱۹۶۲ وزیر دفاع و هوانوردی بود و به جای عبدالله انتظار این بود که وی ولیعهد در انتظار باشد - را مد نظر داشتند و او را بر دیگران ترجیح می‌دادند. اعتقاد این بود که خود فهد هم سلطان را ترجیح می‌دهد و این دیدگاه مورد حمایت سایر برادرانش که از سوی قبیله مادری «آل فهد» یا «هفتگانه سُدیری» نامیده می‌شدند نیز قرار گرفت. اینها بزرگ‌ترین گروه برادران در میان فرزندان ابن سعود بودند و اغلب هم به‌صورت گروهی عمل می‌کردند؛ سایر همسران ابن سعود تنها سه، دو یا یک فرزند به دنیا‌آورده بودند درست مثل مادر عبدالله. اینکه عبدالله زیر فشار قرار گیرد تا به قیمت انتصاب او فرماندهی گارد ملی را واگذار کند در خانواده بسیار مورد بحث بود.
عبدالله در برابر این برداشت مقاومت می‌کرد که برادر تنی ندارد که این نقش را به او محول کند. او همچنین احساس می‌کرد در صورتی که فاقد فرماندهی نیروهای گارد ملی باشد، سلطان به‌عنوان وزیر دفاع می‌تواند به لحاظ جسمی او را از دستیابی به تاج و تخت بازدارد. نیروهای گارد ملی عربستان به‌عنوان نیروی ویژه برای آل‌سعود عمل می‌کنند (گرچه یک نیروی کوچک سلطنتی هم وجود دارد). علاوه‌بر پادگان‌های SANG، پایگاه‌های نظامی سعودی به‌طور طبیعی دور از شهرها قرار گرفته تا احتمالا مانع کودتا از سوی آنان گردند. نیروهای SANG از میان قبایل سنتی وفادار به آل سعود به خدمت گرفته می‌شوند و از سوی نیروهای بریتانیایی و آمریکایی آموزش داده می‌شوند. این نیروها علاوه‌بر حمایت از خاندان سلطنتی به حمایت از زیرساخت‌های اساسی مثل تاسیسات نفتی و گازی نیز می‌پردازند.
این مساله که عبدالله فرماندهی این نیروها را به دست گیرد یا خیر در اوت ۱۹۷۷ بارها در میان ۲۵۰ شاهزاده سعودی مورد بحث قرار گرفت. در این جلسه یا در حدود همین زمان، گفته شد که فهد پیشنهاد داده که عبدالله را - پس از مرگ ناگهانی خالد - به‌عنوان ولیعهد انتخاب کند و این البته در صورتی است که عبدالله بپذیرد که کنترل گارد ملی را واگذار کند. بر اساس این پیشنهاد، نیروهای «سانگ» یا به‌عنوان نیرویی مجزا باقی خواهند ماند اما کنترل آن به شاهزاده سلمان (دیگر برادر تنی فهد) داده می‌شود یا در نیروهای فعلی نظامی ادغام خواهند شد اما زیر نظر شاهزاده سلطان قرار خواهند گرفت. عبدالله این پیشنهاد را رد کرد و شجره جانشینی حل ناشده باقی ماند. در می‌۱۹۸۲ وقتی خالد درگذشت، فهد از سوی شاهزاده‌های ارشد به رهبری شاهزاده محمد به‌عنوان پادشاه انتخاب شد و همان روز پادشاه جدید، عبدالله را به‌عنوان نامزد ولیعهدی برگزید. اما مخالفت برادران فهد با انتصاب عبدالله به ولیعهدی - به‌ویژه از سوی سلطان - ولیعهد جدید را ترساند. تا سال‌ها، عبدالله به سختی می‌توانست رنجش خود از اتفاقاتی که برایش رخ داده بود و بی‌اعتمادی‌اش به فهد و برادران تنی‌اش را پنهان سازد. شاید فهد به عمد او را به ولیعهدی برگزیده بود تا با آغاز مخالفت‌ها او را کنار بگذارد.
جانشینی در خاندان هزار فامیل: ملک عبدالله چه می‌کند؟
فهد هم وقتی پادشاه شد ترسی دوباره را در خصوص جانشینی در میان برادران ناتنی خود با مطرح کردن نام سلطان به‌عنوان معاون دوم نخست‌وزیر- ولیعهد در انتظار - به وجود آورد. برادران ناتنی غیر سُدیری فهد از جمله عبدالله- ولیعهد اصلی۱ - از انحصار سدیری‌ها
(برادران تنی فهد) بر جانشینی می‌ترسیدند چرا که فهد یا سلطان ممکن بود این جانشینی را به یکی از فرزندان خود منتقل کنند. مخالفت با انتصاب سلطان به‌عنوان معاون دوم نخست‌وزیر از سوی دو تن دیگر از برادران ناتنی یعنی «مُساعد» و «بندر» صورت می‌گرفت که هر دو همچون عبدالله در سال 1923 متولد شده بودند و بنابراین بزرگ‌تر از «سلطان»ی بودند که در 1924 متولد شده است. البته مخالفت‌های «مساعد» را می‌توان به هیچ انگاشت چرا که فرزند او بود که ملک فیصل را ترور کرده بود. اما نادیده گرفتن منافع بندر دشوارتر بود. نه تنها بندر تمایل داشت که ولیعهد در انتظار باشد بلکه همچنین خواستار این بود که شغل سلطان به‌عنوان وزیر دفاع را هم داشته باشد. مشاجرات خانوادگی گسترش می‌یافت و ادعای بندر بر وزارت دفاع در نهایت به این دلیل رد شد که او فاقد تجربه دولتمداری است. اما برای جبران این مساله به دو تن از فرزندان او پست‌هایی مهم داده شد: «منصور بن بندر» فرمانده نیروهای هوایی جده و «فیصل بن بندر» استاندار استان قسیم.
عبدالله همچنان نسبت به این تصور حساس بود که تاج و تخت از چنگ او خارج شود به‌ویژه در مارس ۱۹۹۲ وقتی فهد «قانون اساسی زمامداری۲» را صادر کرد. این موضوع که به‌عنوان تلاشی برای نگارش قوانین و فرآیندهای سعودی در موضوعات مربوط به جانشینی تلقی می‌شد آنچه را که ذهن بسیاری از شاهزادگان را به خود مشغول کرده بود مورد تایید قرار داد: «حکومت به فرزندان پادشاه پایه‌گذار یعنی عبدالعزیز بن عبدالرحمان الفیصل آل سعود و به فرزندان فرزندانشان منتقل می‌شود. صحیح این است که دیگران هم وفاداری خود را بر طبق اصول قرآن و سنت و سیره پیامبر اسلام ابراز دارند». اما جمله بعدی اسباب تکدر خاطر عبدالله [ملک عبدالله، پادشاه فعلی] شد: «پادشاه، وارث بلافاصل را انتخاب می‌کند و با فرامین سلطنتی هم وظایف را از او باز می‌ستاند». عبدالله این بند را تهدیدی بر حق و حقوق خود بر تاج و تخت تلقی کرد. تلاش ولیعهد برای تثبیت جایگاه خود شدت یافت. از جمله این تلاش‌ها می‌توان به معالجه قطعی لکنتی اشاره کرد که مخل وظایف او بود و احتمال این بود که جانشینی را واگذار کند. (یک متخصص گفتار درمانی زن از آمریکا برای درمان این مشکل ولیعهد به خدمت گرفته شد و موفقیت زیادی هم به‌دست آورد).
سوء ظن‌های عبدالله پس از سکته مغزی فهد در نوامبر 1995 بار دیگر بیشتر شد. در تبلیغات رسمی گفته شد که وی برای «برخی آزمایش‌های معمولی» بستری شده اما سپس گفته شد که «حال او خوب است». در اول ژانویه 1996 فهد با دستوری سلطنتی از عبدالله خواست تا «اداره امور را به دست گیرد و ما هم به بقیه کارها می‌پردازیم». عبدالله «نایب السلطنه» شد اما فقط برای 6 هفته. در اواسط فوریه خود فهد وظایفش را بار دیگر به دست گرفت اما خواستار تشکیل شورای وزرا شد. در عمل، عبدالله حاکم غیررسمی یا حاکم در سایه بود هر چند سایر شاهزاده‌ها مشروعیت این مقام را برای او منکر بودند. وضعیت فهد روز به روز بدتر می‌شد تا اینکه چند سکته مغزی را از سر گذراند. مقام‌های سعودی تا آخر همچنان اصرار داشتند که فهد پادشاه است و تا جایی پیش رفتند که چند هفته پیش از مرگ ملک فهد با کاندولیزا رایس وزیر خارجه سابق آمریکا دیدار کرد و گفته می‌شود که به‌دلیل وضعیت نه چندان مناسب فهد، این دیدار اقدامی شرم‌آور هم برای فهد و هم برای شاهزادگان بود. مرگ او در اول اوت 2005 اعلام شد.
عبدالله و سایر سدیری‌ها
در آخر، جانشینی عبدالله آرام بود. او بلافاصله شاهزاده سلطان را ولیعهد خود اعلام کرد. اما خارج از رویه چند دهه گذشته، عبدالله تلاشی برای انتصاب معاون نخست‌وزیر - یک ولیعهد در انتظار - به عمل نیاورد. این مساله به این معنا تلقی شد که عبدالله مصمم است تا نایف را دور بزند؛ شاهزاده‌ای که سال‌ها وزیر کشور بود و به لحاظ سن و تجربه گزینه‌ای معقول برای جانشینی یا ولیعهدی بود. گفته می‌شد که نایف - برادر تنی سلطان - این پست را می‌خواست و آن را حق خود می‌دانست. اما عبدالله با هدف تلاش برای مسدود کردن جانشینی شاهزادگان سدیری از دادن این مقام به نایف خودداری کرد. نایف آشکارا از این تصمیم عبدالله شوکه شد اما کاری نکرد چرا که در آن زمان، سلطان به ترجیح عبدالله در این موضوع احترام می‌گذاشت.
آخرین تلاش علیه شاهزادگان سدیری همانا اعلان شورای بیعت در اکتبر ۲۰۰۶ از سوی ملک عبدالله بود. با این وجود، قرار بر این بود که این شورا زمانی آغاز به‌کار کند که سلطان، پادشاه شود اما این شورا می‌توانست در صورتی که عبدالله یا سلطان یا هر دو دچار ناتوانی یا عدم صلاحیت شوند هم به‌کار گرفته شود. این شورا پادشاه جدید را تایید می‌کرد و بر ولیعهد هم توافق می‌کردند که البته این مورد دوم در زمره امتیازات پادشاه بود. در واقع به لحاظ نظری اگر سلطان، پادشاه می‌شد می‌توانست این شورا را منحل کند. در مارس ۲۰۰۹ تردیدهای دیگری در خصوص نقش این شورا مطرح شد یعنی زمانی که نایف به‌عنوان معاون دوم نخست‌وزیر و ولیعهد در انتظار تعیین شد. در هر حال، «مرور زمان» بسیار درس‌آموز است. با درگذشت سلطان و نایف در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲، شاهزاده سلمان - استاندار سابق ریاض - به‌عنوان ولیعهد انتخاب شد. پادشاهان و ولیعهدان کهنسال یکی پس از دیگری دار فانی را ترک می‌کنند و اوضاع با توجه به تحولات منطقه‌ای به گونه‌ای پیش می‌رود که نسل جدیدتر اداره امور را به‌دست گیرند. اگر این اتفاق رخ ندهد باید انتظار شرایط سخت‌تری را در عربستان داشت.


مولفه‌هایی که بر انتخاب جانشین
موثر است
فرآیندی که با آن تصمیمات دولتی در عربستان سعودی اتخاذ می‌شود با وجود تحلیل‌هایی که از سوی دیپلمات‌ها، مدیران نفتی و مجریان تجارت خارجی و غیره ارائه می‌شود همچنان مبهم است. تصمیمات مهم به تنهایی از سوی پادشاه گرفته می‌شود. («علما»ی دینی هم نقش مهمی در تصمیم‌سازی‌های مذهبی دارند اما از آنجا که آنها انتخاب خود را به پادشاه مدیونند معمولا مخالفتی با فرامین یا اجماع خانواده سلطنتی ندارند. آنها در مواقع خاصی به خود اندک تکانی می‌دهند: مثلا زمانی که مسجد بزرگ مکه در سال 1979 اشغال شد، از علما مکرر خواسته شد که تنها 36 ساعت وقت دارند تا استفاده از زور را تجویز کنند). وقتی اجماع با بی‌خیالی از سر باز شود، تصمیمات هم به تعویق می‌افتد. به‌طور مثال، می‌توان به مصداق آن در اواخر دهه 90 اشاره کرد وقتی ولیعهد وقت و پادشاه فعلی- عبدالله به دنبال این بود تا پای شرکت‌های خارجی را برای توسعه منابع گاز طبیعی در این کشور باز کند. این تصمیم به تعویق افتاد و این پیشنهاد در نهایت هم از سوی شرکت سعودی آرامکو، هم شرکت نفت و هم وزارت نفت - که از سوی رقبای عبدالله اشغال شده بود - رد شد (تنها استثنایی که برای این امر وجود دارد همانا درخواست ملک فهد از نظامیان آمریکایی برای حمایت از این کشور پس از حمله سال 1990 عراق به کویت بود. سایر شاهزادگان ارشد از جمله عبدالله - ولیعهد - خواهان زمان بیشتری برای تامل در این موضوع بودند اما از سوی فهد رد شد).
این فرآیند تصمیم‌گیری ریشه در روش‌های سنتی تصمیم‌گیری در میان چادرنشین‌های قبایل عرب دارد؛ یک به اصطلاح «بدوکراسی» که در آن شیخ حاکم با بزرگان قبیله مشورت می‌کند. این فرآیند بر حسب برابری نیست بلکه عموما وفاداری و آشنایی را بر اعتراض و شورش ترجیح داده و تضمین می‌کند. جانشینی اما در زمره تصمیمات خاصی است که خیلی با تعویق میانه‌ای ندارد. بر حسب عرف، جایگاه یک پادشاه جدید سعودی منوط به تایید سایر شاهزاده‌ها و سوگند وفاداری اوست. «علما»هم سپس باید پادشاه جدید را «امام» [رهبر مسلمانان] اعلام کنند. این اعلان هم بر اساس فتوایی صورت می‌گیرد که این تصمیم را مشروع و قانونی می‌سازد. تایید رهبران مذهبی کشور نه تنها تایید جانشینی بر اساس دلایل و بنیان‌های مذهبی است بلکه یادآور روابط نزدیک تاریخی میان آل سعود با گرایش وهابی از اسلام در این پادشاهی است. به لحاظ نظری، این خطر هست که «علما» در قضاوتشان مستقل شوند و با صدور فتوایی رهبری را در خارج از مسیر طبیعی جانشینی قرار دهند اما این اتفاق هرگز رخ نداده است. علمایی که فتوا صادر می‌کنند متشکل از اعضای شورای‌عالی مذهبی۳ هستند که از سوی پادشاه نصب می‌شوند. این گروه هرگز نمی‌تواند تصمیماتی مستقل از امیال و آرزوهای اعضای ارشد خانواده سلطنت اتخاذ کند و این بخشی از معامله نانوشته‌ای است که در آن علما تا زمانی که در محدوده‌های مربوط به سلطنت ورود نکنند آزادی عمل زیادی در امور مذهبی خواهند داشت. (شاید این خطای ملک سعود بود که رهبران مذهبی کاملا وفادار را انتخاب نکرده بود. شاید این مانع صدور فتوا علیه او در سال ۱۹۶۴ شده باشد که استشهاد او رامشروع شناخت).
از این رو، انتخاب پادشاه در جهت حفظ خاندان سلطنت بود هر چند افراد دخیل و اندازه نسبی «آرا»یشان - لااقل در گذشته - به‌طور چشمگیری تفاوت داشت. «کتاب‌های معیار» در مورد عربستان سعودی به نهادی تصمیم‌گیر اشاره دارند که به «شورای سلطنت» یا «اهل العقد والحل» معروف است. در عمل، این گروه نهادی غیررسمی از شاهزاده‌های ارشد و مهم است و میزان آرای افراد بر حسب سن، نزدیکی روابط و موقعیت دولتی متفاوت است. در نیمه دهه 80 دیپلمات‌های مستقر در این پادشاهی می‌گفتند این گروه متشکل از 65 نفر است. در صورتی که شورای بیعت که در سال 2006 اعلام موجودیت کرد نقش کمکی در انتخاب پادشاه آینده - یا لااقل در سطح ولیعهدی - داشت. این تعداد در آینده احتمالا تغییر خواهد کرد. تا سال 2009 تعداد فرزندان زنده ابن سعود به 20 تقلیل یافت. پیش از تاسیس شورای بیعت، تعداد این شاهزاده‌ها با رایی تاثیرگذار در انتخاب رهبران آینده احتمالا به کمتر از 10 نفر رسید. شورای بیعت، با 35 عضو، قدرت رای‌دهی به شاهزادگان یا فرزندانشان می دهد که در درون خانواده آل سعود دارای اهمیت اندکی است.
نقش تمام خانواده. بر خلاف تصور معمول اما زنان کاخ سعودی به سه شکل نقش مهمی در سیاست‌های جانشینی دارند. اول، آنها «روسای» واقعی خانه‌شان هستند؛ در پس حریم دیوارهای کاخ گمان می‌رود که آنها دیدگاه‌های خود را در مسائل مختلف به گوش فرزندان و همسرانشان می‌رسانند. دوم، ازدواج‌های درونی آل‌سعود به این معناست که اتحادها می‌تواند میان شاخه‌های مختلف برقرار شود اما این منوط است به اینکه چقدر آن همسر بتواند پیوند میان خانواده اصلی‌اش با خانواده جدید را برقرار کند. سوم، لااقل در مورد ملک فهد این گونه بود که وی دیدارهای منظمی با زنان آل‌سعود داشت تا هم نظرات خود را بیان کند و هم نظرات آنها را بشنود. این نمونه دیگری از اهمیتی است که باعث اجماع می‌شود.
نقش تمام خانواده. در سال‌های بحران دوران حکومت ملک سعود، برخی از برادران ابن سعود در متقاعد کردن علما برای صدور فتوا جهت برکناری سعود از قدرت تاثیرگذار بودند. زمانی که در سال 1982 فهد، پادشاه شد تمام برادران پدرش درگذشته بودند. اما نقشی برای فرزندان فیصل- تنها پادشاهی که از زمان مرگ ابن سعود به بعد در درون خانواده بسیار محترم بود- در نظر گرفته شده بود. ظاهرا سعود الفیصل - یکی از فرزندان فیصل - وقتی که فهد سوگند یاد می‌کرد در آن جمع حضور داشت؛ حضوری که به‌عنوان دری به سوی مشارکت نوادگان ابن سعود در انتخاب پادشاه و ولیعهد پنداشته می‌شد. اما یک بحث ناشناخته این است که سایر شاخه‌های خانواده - غیر از فرزندان و نوادگان ابن سعود - آیا اصلا نقشی خواهند داشت یا خیر. یکی از میراث‌های تاریخ بیش از 250 سال گذشته همانا ظهور شاخه‌های متکثر در شجره خانوادگی است که از منبع قدرت و البته از شاخه اصلی فاصله دارند. یکی از نقاط قوت خاندان آل‌سعود در قرن گذشته بیش از اینکه در عداوت بر سر این باشد که کدام شاخه مهم‌تر است و کدام شجره جانشینی باید حاکم باشد همانا توانایی آن برای وحدت خانوادگی در میان شاخه‌های مختلف با هدف مشترک اداره کشور است. گرچه بسیاری از اعضا نقش مستقیمی در دولت ندارند اما وحدت و حمایت آنها در حفظ حاکمیت آل سعود ضروری است.
همچنین تعداد زیاد شاهزاده‌ها در این شاخه‌ها هم اهمیت زیادی دارد (این شاهزاده‌ها به جای آنکه با عبارت «والاحضرت شاهزاده» خطاب شوند با عبارت «عالیجناب» متمایز می‌شوند که به فرزندان و نوادگان ابن سعود اشاره دارد). در اوایل دهه ۹۰ حدود ۲۰ هزار مرد بودند که خود را با پیشوند والاحضرت یا عالیجناب، «شاهزاده» خطاب می‌کردند (جالب آنکه رهبران قبیله‌ای سعودی می‌توانند از عبارت «امیر» استفاده کنند نه پیشوندها یا پسوندهای افتخارآمیز. باید ذکر شود که ملک سعود بیش از ۵۰ فرزند پسر داشت). مهم‌ترین و باافتخارترین شاخه‌های خانوادگی همانا «آل‌سعود الکبیر» است که بازماندگان سعود - برادر بزرگ‌تر پدر ابن سعود- هستند. در سال ۱۹۰۳ فرزند این برادر بزرگ‌تر حق ابن سعود برای ریاست خاندان آل سعود را به چالش کشید. این مشاجره و جدال تنها زمانی پایان یافت که ابن سعود خواهر خود «نورا» را به ازدواج سعود الکبیر- قدرتمندترین عضو بازمانده این قبیله - در آورد. از آن زمان به بعد، قبیله الکبیر تاثیرگذارترین شاخه خاندان سلطنتی سعودی شده است اما بر این هستند که از سیاست فاصله بگیرند.
شاخه دیگر «بنی جیلووی4 » است که بازماندگان فیصل - برادر جوان‌تر پدربزرگ ابن سعود - هستند. این گروه دست اتحاد به ابن سعود دادند تا تهدید قبیله الکبیر را از کار بیندازند.
عبدالله الجیلووی به‌عنوان جانشین ابن سعود در امور نظامی عمل می‌کرد و کمک کرد تا منطقه شرقی عربستان هم به کنترل او درآید. اعضای دیگر شاخه سوم - «خاندان الترکی» - بازماندگان برادر دیگر فیصل هستند. شاخه چهارم «الثنیان» است که بازمانده یکی از برادران محمد - اولین حاکم آل سعود و کسی که مشروعیت مضاعفی به حاکم نهم یعنی عبدالله می‌دهد - هستند. شاخه پنجم «الفَرحان» نام دارد که بازمانده یکی دیگر از برادران محمد هستند. این شاخه‌ها در یک شورای خانوادگی حضور یافتند که از سوی عبدالله ولیعهد وقت یا همان ملک عبدالله فعلی در سال ۲۰۰۰ شکل گرفت. ۱۸ عضو آن شامل ملک عبدالله فعلی و شاهزاده سلطان (که سال ۲۰۱۱ درگذشت) و نیز گروهی دیگر از شاهزاده‌ها در این شجره خانوادگی می‌شدند. در آن زمان، این گمانه وجود داشت که این شورا ممکن است تصمیم بگیرد که ملک فهد به‌دلیل بیماری و وضعیت نامناسب جسمی بازنشسته و عبدالله - پادشاه فعلی - جایگزین او شود. گمانه‌زنی دیگر بیان می‌کرد که این شورا نقشی خصوصی‌تر در اندرونی خاندان سلطنت خواهد داشت و شاید به مسائل دشواری مانند دادن دستورالعمل‌ها و مشاوره‌هایی به مشارکت پادشاه در امور اقتصادی و مجاز کردن شاهزادگان آل سعود برای ازدواج‌های داخلی بپردازد. شاید شاهزاده سلمان استاندار ریاض -ولیعهد فعلی- که به‌عنوان یک میانجیگر شناخته می‌شود عضو آن باشد. شاهزاده نایف وزیر کشور- که او هم پس از شاهزاده سلطان و به‌عنوان ولیعهد دومی که پیش از ملک عبدالله درگذشت - عضو این شورا نبود اما هر گونه برداشتی که ممکن است وی را در حاشیه قرار دهد با بیانیه عمومی او مبنی بر اینکه این شورا هیچ نقش سیاسی نخواهد داشت نقش بر آب شد.
پیش‌شرط‌های یک پادشاه چیست؟
سن. در اینکه گفته می‌شود ابن سعود گفته فرزندانش باید به ترتیب سن و سال جانشین او شوند تردید وجود دارد. اما از آنجا که آل سعود «سن» را برتر از هر چیز دیگر می‌شمارند بنابراین ترتیب سنی همچنان یکی از ویژگی‌های مهم است.
مسلمان خوب بودن. گفته می‌شود ابن سعود در حکمی اعلام کرده پادشاه بعدی باید مسلمان خوبی باشد. منظور او از این حکم این بود که وی نباید مشروبات الکلی بنوشد. به مرور این شرط محدود و سپس نادیده گرفته شد.
داشتن مادری سعودی. ابن سعود می‌گفت پادشاه نباید مادری خارجی داشته باشد. این به این معناست که احتمالا بسیاری از ۲۲ همسر وی عرب نبودند. (او با اتکا به سنت‌های اسلامی همیشه ۴ همسر دائمی داشت). مستثنا کردن آن دسته از فرزندان ابن سعود که مادری خارجی داشتند باعث کاهش تعداد فرزندانی می‌شود که ادعای پادشاهی دارند. مادر بندر بن عبدالعزیز مراکشی بود و مادران مقرین۵ و هزلول۶ یمنی بودند. این مادران عرب اما ارمنی بودند: مادران مشعل۷، طلال، متعب۸ و نواف۹. مستثنا کردن این شاهزادگان تعداد ۲۰ نفره فرزندان مدعی را به ۱۳ کاهش می‌دهد. دلیل دیگر داشتن مادر عرب همانا اهمیت حضور «دایی» [برادر مادر] است تا از نامزدی فرد برای پادشاهی حمایت کند.
تجربه. با وجود اینکه ملک خالد «تجربه» و «علاقه‌ای» به حکومت کردن نداشت اما قابلیت‌های دولتی ضروری دانسته شده است. بسیاری از فرزندان ابن سعود تجربه حکومت‌ورزی داشتند اما میزان مهارت و صلاحیت‌های آنها متفاوت بود. علاوه‌بر عبدالله (پادشاه فعلی) و سلطان و نایف (ولیعهدهای درگذشته) دیگرانی که سابقه‌ای در دولت دارند عبارت است از متعب (وزیر سابق خدمات و مسکن)، عبدالرحمان (معاون سابق وزیر دفاع)، احمد (که سال‌ها به‌عنوان معاون شاهزاده نایف در وزارت کشور خدمت می‌کرد و سپس به‌عنوان جانشین او انتخاب شد. وی در دهه 70 عمر خود قرار دارد)، سلمان (استاندار سابق ریاض، وزیر دفاع به جای شاهزاده فقید سلطان و ولیعهد فعلی)، ستام (فرماندار ریاض و جانشین سلمان) و مُقرین (رئیس سرویس جاسوسی. وی جوان‌ترین فرزند قانونی عبدالعزیز بن سعود است که اندکی بیش از 70 سال دارد).
تیزهوشی و زیرکی. عجیب نیست که سعودی‌ها پادشاهی با حزم و احتیاط می‌خواهند. هر چند- به استثنای فیصل که ترکیبی از این ویژگی‌ها را با توانایی فکری داشت - تیزهوشی عمدتا در روابط عمومی پادشاه مشهود بوده است.
محبوبیت. هر چند اجماع برای تصمیم‌گیری‌های سعودی‌ها مهم است اما توانایی بالایی می‌طلبد. ساده‌ترین معیار محبوبیت همانا مجلسی10 است که در آن شاهزاده می‌نشیند و به نگرانی‌های مردم عادی گوش فرا می‌دهد. اینکه آیا آن شاهزاده سخاوتمند است؟ آیا در آن مجلس غذا خوب بود؟ آیا غذا کافی بود؟ آیا لطفی به وی می‌شود؟ گویا شاهزاده فقید «سلطان»، مجلس خوبی داشت.
ثبات. در هر خانواده بزرگی برخی اعضا ممکن است دارای ثبات فکری و سلامتی روحی و روانی نباشند و خانواده آل سعود هم از این مقوله مستثنا نیست. همان‌گونه که گفته شد «محمد» علاوه‌بر زود خشم بودن، به شرب خمر هم شهره بود. «سعد» هم که در سال ۱۹۹۳ درگذشت دارای ثبات و سلامتی روحی و روانی نبود.


جانشینی در آینده:
نقش شورای بیعت
از زمان اعلام تشکیل شورای بیعت در اکتبر 2006، بسیاری از ناظران تصور می‌کردند که این شورا نقش مهمی در انتخاب ولیعهد یا پادشاه جدید خواهد داشت، اما چنین نتیجه‌گیری بسیار دور از واقعیت بود. نقش اعلامی این شورا کمک به انتخاب ولیعهد پس از مرگ عبدالله و پادشاه شدن سلطان بود. حتی نفس تشکیل این شورا هم نشان از محدودیت قدرت عبدالله داشت. نشانه دیگری از محدودیت بر اقتدار عبدالله در دسامبر 2007 بود آنگاه که اعضای این شورا اعلام شدند. از زمان سکته مغزی فهد در سال 1995 تا مرگ او در سال 2005 ترتیبات موجود در ساختار قدرت رضایت بخش نبود. بخش اصلی بندهای قانونی مربوط به تشکیل این شورای جدید مربوط به احتمال بیماری ولیعهد یا پادشاه یا هر دو است.
در مواقعی که نه پادشاه و نه ولیعهد مناسب حکومت نباشند، یک شورای انتقالی ۵ نفره تشکیل می‌شود تا امورات دولت را به مدت یک هفته تا زمان انتخاب ولیعهد یا پادشاه جدید اداره کند. اما بندهای قانون تشکیل شورای بیعت در مورد چالش‌های رهبر کهنسال و فرتوت که قدرت را به نسل جوان‌تر انتقال دهد سخنی به میان نمی‌آورد.
شورا همچنین متشکل از فرزندان بازمانده ابن سعود و فرزندان ارشد شاهزادگانی است که یا درگذشته‌اند یا در بستر بیماری افتاده‌اند. در دوره‌ای نقش ریاست این شورا به شاهزاده مشعل داده شده بود که با داشتن مادری ارمنی، عدم تجربه مناسب دولتی و شهرت به دنبال کردن نفع شخصی، چالشی برای تاج و تخت به حساب نمی‌آمد. بندهای قانون شورای بیعت ابتدا از سوی «قانون اساسی زمامداری» که در مارس 1992 از سوی ملک فهد صادر شد، تدوین گردید.
این قانون بیان می‌دارد که تاج و تخت به فرزندان ابن سعود و به فرزندان فرزندان او می‌رسد. از سال ۱۹۹۲ به بعد هم نهادهای دیگری مانند مجلس شورا یا شورای مشورتی شکل گرفت. این نهادها هیچ نقشی در بحث از مسائلی مانند جانشینی ندارند؛ بلکه فقط مشورت سیاسی می‌دهند. به نظر می‌رسد شورای مشورتی متشکل از طبقه متوسط غیرسلطنتی باشد و اعضایش تجربیات گرانبهایی داشته و مدارک دانشگاهی بالایی دارند. در سال ۱۹۹۳ اعضای این شورا ۶۰ عضو بود اما سپس به ۹۰، بعد به ۱۲۰ و در نهایت به ۱۵۰ عضو رسید. اعضای این شورا به جامعه و دولت سعودی بسیار وفادارند اما به‌رغم دانش و تجربه‌ای که دارند هرگز سخنی بر خلاف سخن نهادهای رسمی و آنچه به آنها دیکته می‌شود بر زبان نمی‌آورند.
در اوایل سال 2009 اولین آزمون شورای خانوادگی آل سعود پیش آمد. ولیعهد «سلطان» که گفته می‌شد شرایط سلامتی‌اش محل اما و اگرهای بسیار بود رو به موت شد. او در سال 2008 در نیویورک زیر تیغ جراحی رفته بود. پیش از آن در مراکش روند درمانی او رو به بهبود بود و به آمریکا آمده بود تا بهتر درمان شود. مرگ سلطان به عبدالله اجازه داد تا شورای بیعت را وادارد تا شاهزاده‌ای غیر سدیری را به‌عنوان وارث و ولیعهد انتخاب کنند. اما در پایان مارس 2009 در بیانیه‌ای اعلام شد که شاهزاده نایف به‌عنوان معاون دوم نخست‌وزیر برگزیده شده است. این اقدام باعث شد شاهزاده طلال ابراز ناخشنودی کرده و در فاکسی به خبرگزاری رویترز اعلام کند:«از دربار سلطنتی می‌خواهم تا این انتخاب را توضیح دهد و بگوید که انتخاب شاهزاده نایف به معنای این نیست که او ولیعهد خواهد شد». پاسخی داده نشد. معلوم بود که اگر سلطان بمیرد، ادعای نایف برای ولیعهد شدن مسجل می‌شود.
در آوریل ۲۰۰۹ سلطان به مراکش بازگشت. در ۲۶ مه ملک عبدالله در مصاحبه با روزنامه کویتی «السیاسه» اعلام کرد:«خدا را شکر می‌کنیم که سلطان بهبود یافته است. منتظر بازگشت او هستیم...». اما واقعیت این بود که حال او به گونه‌ای وخیم بود که بازگشت به کشور دیگر میسر نشد و دست اجل با او یار شد.



جانشینی در نسل فعلی
بحث جانشینی و آینده آن در عربستان بسیار پیچیده است. هنوز معلوم نیست پس از مرگ ملک عبدالله چه کسی جانشین او خواهد شد. پیش‌بینی این مساله با توجه به کهنسالی و بیماری شاهزاده‌های ارشد سعودی، نظم و وضعیت غیرقابل پیش‌بینی در این سیستم، فقدان دانش و تجربه در مورد نحوه اجماع فرزندان باقی مانده ابن سعود و نحوه کارکرد و نقش شورای بیعت و عوامل دیگر دشوار است. تمام 20 فرزند بازمانده ابن سعود بالای 65 سال هستند. در این رابطه می‌توان چند سناریو را برشمرد:
سناریوی ۱ - مرگ شاهزاده سلطان پیش از عبدالله. مرگ شاهزاده سلطان پیش از ملک عبدالله، پادشاه را زیر فشار سختی از جانب برادران ارشد قرار خواهد داد تا نایف - وزیر کشور - را به‌عنوان ولیعهد انتخاب کند. به لحاظ نظری، این اقدام باید به تایید شورای بیعت برسد. ملک عبدالله حدودا ۹۰ ساله است و نایف نیز از سرطان خون در عذاب است. عبدالله امسال ۹۱ ساله شد. این سناریو چندان قابل اعتنا نیست چرا که مرگ سلطان تمام پیش‌بینی‌ها را نقش بر آب کرد و عملا این سناریو را از میدان تحلیل به در کرد.
سناریوی2 - عبدالله پیش از سلطان بمیرد. اگر عبدالله بمیرد درحالی‌که سلطان زنده باشد، یک گروه تخصصی پزشکی از سوی شورای بیعت انتخاب می‌شود تا حکم دهد که عبدالله بیمار است و صلاحیت رهبری ندارد. در این صورت سلطان می‌تواند مدعی تاج و تخت باشد. تنها مشکل او در این زمینه عدم پذیرش تاج و تخت او از سوی سایر شاهزاده‌ها و عدم بیعت با او خواهد بود. سلطان برادر تنی خود نایف را به‌عنوان ولیعهد برخواهد گزید. این سناریو هم تا پیش از مردن سلطان درست بود. این گونه به نظر می‌رسد که عبدالله با عمر طولانی خود این سناریو را هم نقش بر آب و از میدان تحلیل خارج کرد.
سناریوی ۳ - اجماع بر سر انتخاب فرزندی جوان از میان فرزندان ابن سعود. برای پیشگیری از بحران جانشینی هر دو سه سال یکبار، چندین نفر از برادران کهنسال‌تر تشویق شدند تا از ادعای خود بر تاج و تخت چشم بپوشند تا به جوان ترها اجازه عرض اندام داده شود. با فرض قبول پیشگیری از حوادث ناخواسته، این مساله ممکن است حکومتی ۱۰ ساله یا بیشتر یا حکومتی پیوسته را بطلبد. فهد پس از اینکه در سال ۱۹۸۲ پادشاه شد، ۱۰ سال حکومتی قوی داشت هر چند پس از آن دچار سکته مغزی شد. نمونه مناسب‌تر ۱۱ سال حکومت فیصل است که به‌عنوان دوره‌ای موفق از گذار از یک جامعه قبیله‌ای به یک دولت مدرن و تکنولوژیک شناخته می‌شود. گرچه اکنون سلمان ولیعهد شده اما دو فرزندش به‌دلیل مشکلات قلبی و بیماری در گذشتند و مسیر حکومت او چندان هموار نیست. سلمان سابقه یکساله در وزارت کشور و سابقه‌ای چندین ساله در استانداری ریاض دارد و در میان خاندان آل سعود فردی توانا، کاری و سالم شناخته می‌شود که امری نادر است (با این حال او یکبار سهامدار بانک مجرم اعتباری و بازرگانی بین‌المللی بود). در این سناریو می‌توان «مقرین» را هم گنجاند که خلبان سابق نیروی هوایی و رئیس سازمان جاسوسی است. اما مادر او سعودی و عرب نیست و این می‌تواند شانس او را از میان ببرد.
سناریوی 4 - فرزندان ابن سعود تصمیم بگیرند که جانشینی باید به نسل بعد منتقل شود. نامزدها چه کسانی هستند؟ گرچه این محتمل نیست اما پرسشی قابل تامل است. در این میان می‌توان به فرزندان ملک فیصل - سعود، خالد و ترکی - اشاره کرد که گرچه مورد نظر سفرای خارجی است اما گفته می‌شود که آنها در درون خاندان آل سعود مخالفانی دارند. (وزارت دفاع بریتانیا در گزارش سال 1985 می‌نویسد که شاهزادگان سعودی باهوش هستند اما آنقدر که از آنها انتظار می‌رود باهوش نیستند). «ترکی» می‌تواند یکی از این گزینه‌ها باشد. وی پیش از این رئیس سازمان جاسوسی عربستان، سفیر در لندن و واشنگتن بود. فرزندان ملک خالد سابقه کمتری دارند و بی‌تردید در نظر گرفته نمی‌شوند. مهم‌ترین فرزند ملک فهد «محمد بن فهد» نام دارد که سال‌ها استاندار استان‌های شرقی بود اما کمتر به‌عنوان پادشاه آینده به او نگاه می‌شود. فرزندان ملک عبدالله فعلی هم در زمره نسل بعد به حساب می‌آیند: متعب فرمانده گارد ملی عربستان بود؛ مشعل استاندار نجران و فرزند وی فیصل رئیس صلیب سرخ عربستان است و فرزند او «بدر» نیز اکنون10 ساله یا بیشتراست. باراک اوباما و جورج بوش در دیدار خویش از عربستان با بدر هم دیدار کردند.
نوادگان جوان‌تر پادشاهان گذشته در قید حیات هستند که می‌توان از آنها با عنوان نسل جدید رهبران عربستان نام برد. آنچه خانواده سلطنتی آل سعود از انجام آن عاجز بوده و احتمالا نمی‌تواند کاری برای آن انجام دهد همانا یافتن ساز و کاری برای تعیین جانشین است. ملک عبدالله - کهنسال‌ترین فرزند بازمانده از عبدالعزیز بن سعود پایه گذار این پادشاهی - اکنون ۹۱ ساله است. کمردرد او دشواری‌های زیادی برایش به وجود آورده و درمان آن هم بسیار سخت است. بیماری التهاب ریه او هم مزید بر علت است. اکنون با توجه به بیماری سخت او که باعث شده اخبار ضد و نقیضی از او در رسانه‌ها منتشر شود و دربار سعود به سکوتی مرگبار فرو رود وضعیت را بحرانی‌تر ساخته است. اکنون که دو ولیعهد طی یکسال گذشته درگذشته‌اند و شاهزاده سلمان به‌عنوان سومین ولیعهد معرفی شده اما امیدی نه به او و نه به ملک عبدالله می‌رود چرا که اگرچه سلمان بیش از یک دهه جوان‌تر است، اما او هم سابقه یکبار سکته مغزی را در کارنامه خود دارد. مرگ هر یک از این شاهزادگان کهنسال رقابت در صفوف این شاخه‌های خانوادگی را برجسته‌تر می‌سازد. فرزندان شاهزاده سلطان و شاهزاده نایف پست‌های مهم در وزارتخانه‌های دفاع و کشور را در دست دارند. گارد ملی که حامی تاسیسات نفتی است در شاخه خود ملک عبدالله می‌گنجد؛ فرمانداری استان شرقی که سرزمینی وسیع بوده و تقریبا تمام منابع هیدروکربنی این پادشاهی را در خود دارد از سوی فرزند ملک فهد (سلف ملک عبدالله) به مدت سه دهه است که اداره می‌شود. شاید به جای شاهزادگان کهنسال، «شورای فکر» عربستان سعودی به این نتیجه برسد که این بحران‌های دوره‌ای را با انتخاب پادشاهی جوان‌تر که مدت زعامت او هم بیشتر خواهد شد پشت سر بگذارد و دورانی از ثبات فرا رسد. باید دید زمان آن کی فرا می‌رسد که فرزندان جوان‌تر شاهزادگان کهنسال به جای آنها بنشینند و دوره گذار در انتقال قدرت فراهم شود.



جانشینان ملک عبدالله چه کسانی هستند؟
جانشینی برای نسل آینده به این معناست که باید راهی برای یافتن پادشاهی پیدا شود که جوان‌تر، سالم‌تر و البته باتجربه‌تر باشد. بسیاری از نوادگان ابن سعود پدربزرگ شده اند؛ برخی تجربه حکومت دارند؛ اما اینکه کدام شاخه شایسته این است که قدرت به او واگذار شود محل جدال است. در بحث از نسل جوان تر، شایسته است که ذکری از پادشاهان گذشته به میان نیاید. تنها گروه بزرگ از نسل دوم شاهزاده‌ها فرزندان سعود هستند که بیش از 50 نفر تخمین زده می‌شوند (و به همین میزان دختر). تنها تعداد معدودی از آنها پست‌های دولتی دارند. فرزندان ملک فیصل - سعود، خالد و ترکی- با حمایت سفرای خارجی دارای قدرت هستند؛ اما به‌دلیل اینکه ادعا می‌کنند دارای برتری فکری هستند در میان خانواده آل سعود جایی ندارند. یک گزارش وزارت دفاع انگلیس در سال 1985 می‌گوید: «سعود بسیار زرنگ است؛ اما نه آنقدر که فکر می‌کند.» سعود به‌عنوان وزیر خارجه‌ای که دارای سابقه‌ای طولانی در این پست است در خارج از کشور بسیار مورد احترام است؛ اما او دارای کمردرد و پارکینسون است و احتمالا به همین دلایل کناره گیرد.
«خالد» استاندار مکه از دوستان نزدیک پرنس چارلز (وارث تاج و تخت بریتانیا) است. برادرش «ترکی» نیز در سطح بین‌المللی شناخته شده است و رئیس دستگاه اطلاعاتی سعودی است. او در لندن و واشنگتن سفیر بود؛ در سال ۲۰۰۱ از این پست استعفا داد (درست چند روز قبل از ۱۱ سپتامبر) و سپس اعتماد ملک عبدالله را از دست داد و به‌عنوان سفیر به آمریکا رفت. فرزندان ملک خالد چندان شناخته شده نیستند و اصلا در نظر گرفته نمی‌شوند. مهم‌ترین فرزند ملک فهد فقید، محمد بن فهد است که سال‌ها استاندار استان شرقی عربستان بود؛ اما به ندرت از او به‌عنوان پادشاه آینده یاد می‌شود. جوانترین و احتمالا مقبول‌ترین فرزندش به نام عبدالعزیز در دستگاه ملک عبدالله مسوول شورای وزرا بود؛ اما نفوذش به تدریج رو به افول رفت.
گروه مهم دیگر متشکل از فرزندان ملک عبدالله و شاهزاده‌های ارشد سدیری هستند؛ یعنی سلطان، نایف و سلمان. فرزند ارشد ملک عبدالله «متعب» نام دارد که رهبری گارد ملی عربستان را در دست دارد. برخی می‌گویند او به عنوان ولی‌عهد پشت پرده و پادشاه آینده ایفای نقش خواهد کرد. این ممکن است سناریوی دیگری برای جانشینی باشد که با اما و اگر‌هایی مواجه است. ملک عبدالله، عبدالعزیز را در دستگاه خود به‌عنوان مشاور قرار داده است (او همچنین عضو هیات امنای دانشگاه علوم و تکنولوژی ملک عبدالله است). در سال 2009، «مشعل» فرزند ملک عبدالله به‌عنوان استاندار نجران انتخاب شد. فرزند او «فیصل» رئیس جامعه صلیب سرخ عربستان است. «بدر» فرزند جوان‌ترش شاید بیش از 10 سال داشته باشد. در قاموس عرب‌ها، او شاهدی است از تداوم سلامت فیزیکی پادشاهی. (همانطور که گفته شد، اوباما در سفر سال 2009 خود از «بدر» دیدن کرد. پیش از او هم جورج بوش هنگام سفر به عربستان با «بدر» دیدار کرد).



نتیجه گیری
اگر بخواهیم پادشاهان، شاهزاده‌ها و فرزندان شان را نام ببریم مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. فقط به چند نکته بسنده می‌کنم: یکی اینکه، از فرزندان «نایف» می‌توان به سعود (سفیر در اسپانیا) و محمد (دستیار وزیر کشور و رهبری نیروهای ضدتروریسم عربستان) اشاره کرد. دوم اینکه، از دیگر نوادگان ابن‌سعود می‌توان به «الولید» فرزند شاهزاده طلال اشاره کرد. او هم فرزند پدری ستیزه‌جو است و هم مادری غیرسعودی دارد (لبنانی). او می‌گوید اگر پادشاهی به وی پیشنهاد شود می‌پذیرد.
واقعیت این است که اگر سلطنت خاندان سعود بنا بر تداوم داشته باشد چاره‌ای ندارد جز اینکه اجازه عرض اندام به نسل جوان‌تر بدهد، در غیر این صورت محکوم به فنا خواهد بود. بسیاری از پادشاهی‌ها مدافع «حق ارشدیت» هستند. این رویکرد باعث می‌شود که پادشاهی از یک نسل به نسل دیگری منتقل شود. سلطنت در میان طوایفی از مسلمانان بیشتر از برادر به برادر منتقل می‌شود؛ اما فرزندان چه کسی سرانجام وارث تاج و تخت خواهد شد؟ سلاطین عثمانی این مشکل را با قتل برادرانشان حل کردند؛ البته این آسان نیست به‌ویژه وقتی نزدیک به 50 برادر داشته باشید. بسیاری از این پسران اکنون به دیار ابد رفته‌اند. این مساله این سوال را در میان سعودی‌ها به وجود آورده که دست اندازی نسل فعلی بر حکومت چه زمانی به پایان خواهد رسید. در 27 مارس، ملک عبدالله برادر 78 ساله خود «سلمان» را به‌عنوان «ولیعهد اول» و برادر دیگر خود «مقرین» را که در سال 1945 به دنیا آمده، به‌عنوان «ولیعهد دوم» برگزید. اگر ولیعهد منتخب (مقرین) به اندازه عبدالله عمر کند، احتمالا تا سال 2034 در قدرت خواهد بود.مقرین به‌عنوان رئیس سابق دستگاه اطلاعاتی، استاندار مدینه و خلبانی که در کالج نیروی هوایی سلطنتی در بریتانیا آموزش دیده دارای مادری یمنی است و همین باعث مشاجراتی شده است؛ اما او از نزدیکان پادشاه است. انتخاب مقرین به‌عنوان ولیعهد دوم این باور را دامن زده که عبدالله به‌زودی کناره می‌گیرد؛ اما واقعیت این است که پادشاهان سعودی تا لحظه مرگ، قدرت را رها نمی‌کنند. ترس عبدالله این است که سلمان به‌دلیل آلزایمر نتواند اعمال قدرت کند (که واقعیت هم همین است که نمی‌تواند). برخی در عربستان انتقاد می‌کنند که چرا عبدالله این دم آخری ولیعهدی جوان از نسلی جوان‌تر را به‌عنوان جانشین برگزیده است.
چالش‌های احتمالی پیش روی خاندان آل سعود به این صورت خواهد بود که:
1 - یا درگیری‌های داخلی بر سر کسب قدرت رخ می‌دهد. این باعث یارگیری شده و اوضاع عربستان را به آشوب خواهد کشید. این کشور خود آبستن بحران است. این بحران‌ها فعلا با مشت آهنین مهار شده است.
۲ - احتمال دیگر این است که نسل جوان‌تر دست به کودتا علیه نسل کهنسال زده و قدرت را میان خانواده‌های مدعی قدرت تقسیم کند.
3 - شاید بتوان وضعیتی لبنان گونه را برای این کشور متصور بود. همان‌گونه که در لبنان نخست‌وزیری، ریاست‌جمهوری و ریاست مجلس و سایر پست‌ها میان گروه‌ها تقسیم شده است احتمالا هر یک از خاندان‌های مدعی قدرت در عربستان هم گوشه‌ای از قدرت را در دست گیرند تا گذار از نسل کهن به نسل جدید و جوانتر امکان‌پذیرتر شود.
باید دید با مرگ ملک عبدالله چه سرنوشتی در انتظار خاندان سعودی است. آیا از بحران با تدبیر گذر می‌کنند و به انتخاب پادشاه و ولیعهد جدید تن می‌دهند یا باید منتظر سرنوشتی دیگر برای این کشور بود.
پاورقی:
۱- ولیعهد در انتظار کسی است که پس از درگذشت، استعفا یا کناره‌گیری ولیعهد اصلی جانشین او می‌شود. در اینجا ولیعهد اصلی عبدالله است و سلطان ولیعهد در انتظار یا ولیعهد دوم به حساب می‌آید. همچنین ولیعهد اصلی مقام نخست‌وزیری و معاونان او به ترتیب ولیعهدهای در انتظار هستند.
2- Basic Law of Gover‌nance
۳- Supreme Religious Council
4- Bani Jiluwi
۵- Miqrin
6- Hidhlul
۷- Mishal
8- Mitab
۹- Nawaf
10- majlis