پروندهای که بسته شد
مجاهدان مشروطه؛ پیروزی شکست
عاطفه نبوی در زمستان سال ۱۲۸۸ شمسی، زمانی که تنها اندکی بیش از یکسال از سردار ملی شدن ستارخان میگذشت، وی شکست خورده و ناکام از محاصره اردبیل به شهر خود تبریز باز میگشت. تلخی این شکست را نه شاهسونهای شورشی که همقطاران مشروطه خواه به جانش ریخته بودند. در راه بیگمان این سوال ذهنش را میآزرد که چرا اساسا به آنجا فرستاده شد؟ و چرا تبریز و حکومت مرکزی دست از حمایت برداشتند؟ اینکه چرا چنین شد و مجاهدان احیاگر مشروطه در دوران استبداد صغیر چنین در معادلات سیاسی پس از استقرارآن کنار گذاشته شدند مستلزم بررسی عوامل زیادی از جمله فضای سیاسی آن ایام، عوامل موثر بر موازنه قدرت، تاثیر دولتهای روسیه و انگلیس و در نهایت عملکرد خود مجاهدان است.
عاطفه نبوی در زمستان سال 1288 شمسی، زمانی که تنها اندکی بیش از یکسال از سردار ملی شدن ستارخان میگذشت، وی شکست خورده و ناکام از محاصره اردبیل به شهر خود تبریز باز میگشت. تلخی این شکست را نه شاهسونهای شورشی که همقطاران مشروطه خواه به جانش ریخته بودند. در راه بیگمان این سوال ذهنش را میآزرد که چرا اساسا به آنجا فرستاده شد؟ و چرا تبریز و حکومت مرکزی دست از حمایت برداشتند؟ اینکه چرا چنین شد و مجاهدان احیاگر مشروطه در دوران استبداد صغیر چنین در معادلات سیاسی پس از استقرارآن کنار گذاشته شدند مستلزم بررسی عوامل زیادی از جمله فضای سیاسی آن ایام، عوامل موثر بر موازنه قدرت، تاثیر دولتهای روسیه و انگلیس و در نهایت عملکرد خود مجاهدان است.
در سال ۱۲۸۴ با شروع جنبش مشروطه خواهی در ایران این موج تهران را درنوردید اما محمدعلی میرزای ولیعهد با تحکم و اقتدار آذربایجان را تا مدتی از این جنبش دور نگاه داشت، اما تبریز این سکوت را تاب نیاورد و در نخستین روزهای مهر ۱۲۸۵ به این موج پیوست.
تحت فشار انقلابیون، مظفرالدین شاه به برگزاری انتخابات هر چند دیرهنگام در آذربایجان تن داد و با همراهی و پشتیبانی اجتماعیون عامیون (سوسیال دموکراتها) نهادی به نام «مجلس ملی» برای نظارت بر انتخابات شکل گرفت که بعدها بالاترین و پرنفوذترین مرجع تصمیمگیری در این شهر شد. در پی بیماری مظفرالدین شاه و در فاصله اعزام ولیعهد به مرکز و رسیدن جانشینیش، نظامالملک، «دسته مجاهدان» در این شهر شکل گرفت. اجتماعیون عامیون که تهاجم دولت تزاری را به انقلابیون روسی دیده بودند، وجود بازوی نظامی را برای مشروطه ضروری میدیدند. و رهبران مرکز غیبی (اجتماعیون عامیون) به پایداری مشروطه تحت سلطنت محمدعلی میرزا امیدی نداشتند.
مجاهدان اولیه بیشتر از اصناف و کسبه بودند که در نتیجه دگرگونیهای سیاسی و اقتصادی زمان خود کسب و کارهای کوچک خود را از دست داده و بیچیز و فقیر شده بودند. به جز پیشهوران، لوطیان نیز به مجاهدان پیوستند، دلیل نزدیکی لوطیان به مجاهدان خوی عدالت طلبی حاکم بر اکثر آنان و اصول اخلاقی رایج بین آنان بود که آنها را به مشروطه خواهان مجاهد که داعیه دار برقراری عدالت بودند نزدیک کرد.
با وقایعی مانند قرهچمن که جنگی بین رعایا و ملاکین بود نیروی مسلح مجاهدان در تبریز به سطح آمده و دیده شد. طی سالهای 1285 و 1286 نفوذ سیاسیشان افزایش یافت. به مناصب حکومتی محلی و اسلحه خانه دست یافتند و به وضع زندانها رسیدگی کردند.
کمکم دولت مرکزی از تحرکات این نیروی نظامی رشد یابنده، ترسید. در مهر و آبان ۱۲۸۶ تعهدنامهای ۶ مادهای برای محدود کردن قدرت آنان تنظیم و رفت و آمد با سلاح موقوف شد.
در دی 1286 واقعه میدان توپخانه در تهران به وقوع پیوست، شاه سعی در پایان دادن بهکار مجلس و مشروطه کرد و در ادامه این روند در تبریز نیز درگیری بالا گرفت گروهی از مجاهدان قدیمی مانند میرهاشم دَوَچی و مجاهدان سَرخاب به صف نیروهای ضد مشروطه پیوستند.
کم کم وضع تغییر کرد و آنها در هیات ۳۰۰ مجاهد مسلح در مرداد ماه ۱۲۸۷ به پایتخت شتافتند که در راس آنها نقی خان رشیدالملک، وفادار به شاه بود. البته ستارخان و باقرخان نیز در این گروه اعزامی حضور داشتند.
اما انجمن ایالتی بعد از کشاکش فراوان آنها را به شهر بازگرداند در دوم تیر 1287 کودتای شاه به وقوع پیوست، مجلس به توپ بسته شد و فضای یأس و ناامیدی بر نیروهای مشروطهخواه حکمفرما شد.
اما این جنگ سرآغاز مقاومت ۱۱ ماهه و تاریخی در تبریز شد که به احیای این جنبش در سراسر کشور انجامید. مردم تبریز به دو دسته شدند و در برابر هم صفآرایی کردند و باقر خان تفنگ را بر زمین نهاد. جنبش رو به خاموشی و فراموشی میرفت و پرچم سفید تسلیم را بر سردر ارگ آویخته بودند که ترکتازیهای حاکم جدید تبریز موجب تحریک مجاهدان از جمله ستارخان شد و وی با ۱۷ نفر به جنگی نابرابر و چریکی با این نیروها برخاست و در نهایت پرچم سفید را به زیر کشید. این اقدام در میان مردم تبریز شوری برانگیخت و تبریز دوباره به حرکت درآمد. دراین میان زنان مجاهد هم به چشم میخوردند که گویی با احساس ضرورت مبارزه در لباسی مردانه و در صف مجاهدان جنگیدند و جسد تعدادی از آنها بعدها در محله امیرخیز پیدا شد.
جامعه مدنی در سایه تفنگهای مجاهدان
طی ۱۱ ماه از تیرماه ۱۲۸۷ تا اردیبهشت ۱۲۸۸ تبریز در ترکیبی به ظاهر تناقض آلود و در سایه تفنگهای مجاهدان نهادهای مردمی خودگردان و مشارکت مردمی بالایی را تجربه کرد، فرماندهان بر بدرفتاری و زیادهروی سربازان چشم پوشی نمیکردند، تعدیای نمیشد و این دوره ظاهرا کوتاه مرهمی بر زخمهای مشروطه بود و سرافکندگی ایرانیان را تسکین داد.اما با ورود نظامیان روس با ساز و برگ نظامی و گستردگی فراوان دیگر مجاهدین را تاب رویارویی با آنها نبود، مجاهدین پراکنده شدند و ستارخان و باقرخان، به شهبندری عثمانی پناهنده شدند.
اما با وجود تاثیر اجتماعی عمیق مجاهدان تبریز، آنها در عرصه سیاست تاثیر چندانی نداشتند و این مجاهدان بختیاری و شمالی بودند که در این عرصه میتاختند.
در میان بختیاریها نیز نیروهای نظامی در دفاع از مشروطه سربرآوردند که با نادیده انگاری انگیزههای خوانین و روسای ایل بختیاری میتوان آنان را نیز از مجاهدان مشروطه به حساب آورد، چرا که خوانین حتی فرد با سواد و آشنا به مشروطه و مقتدری مانند «سردار اسعد» نیز با انگیزههای اقتصادی و سیاسی به مشروطه پیوستند و رعایا نیز از پی آنها روان بودند.
در رشت نیز گروههای مبارز بهدلیل خاستگاههای متفاوتشان، متکثر بودند، میرزا کریم خان و معزالسلطان به حزب سوسیال دموکرات روسیه نزدیک بودند. از سوی دیگر میرزا کوچک خان در قالب انجمن طلاب از دیگر حامیان مشروطه بود و ارمنیان رشت یا داشناکها به سوسیالیستهای انقلابی روسیه نزدیک بودند.
قیام رشت در ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ شکل گرفت و به پیروزی رسید و سران قیام به احترام ستارخان کمیتهای با عنوان «کمیته ستار» شکل دادند، اما بعد مشخصا سیاست میانهروی در پیش گرفته و به دلایل سیاسی از جمله کنترل مخالفان، «ولیخان سپهدار تنکابنی» را که فردی بدسابقه در مخالفت با مشروطیت بود به زمامداری گیلان برگزیدند.
«کمیسیون جنگ» متشکل ازمجاهدان و نیروهای مشروطه خواه در سراسر کشور به قصد بسیج نیروها برای گشودن پایتخت شکل گرفت که در بین آنها در ابتدا کمیته ستار و بعد بختیاریها به ریاست سردار اسعد بیشترین نفوذ را داشتند.
اردوی ملی متشکل از بختیاریها و شمالیها در ۲۲ تیر ۱۲۸۸ به تهران رسیدند، به نقل از تقی زاده «سپهدار و سردار نمیخواستند مجاهدین قفقازی پیش از آنها به تهران برسند» و بالاخره بعد از ۱۳ ماه جنگ و خونریزی داخلی در ۲۶ تیرماه ۱۲۸۸ پایتخت به دست مشروطه خواهان گشوده شد. مجاهدان، نظامی مردانی بودند که با پایان بحران روی دست نیروهای معتدل مانده بودند، ترکیب حکومت جدید ترکیبی از حامیان قبلی و اعتدالگرایان جدید بودند که هیچکدام روی خوشی به مجاهدان نشان نمیدادند و از سوی دیگر آنها خود مجاهدان نیز از درون بهسوی فروپاشی میرفتند. آنها بهخاطر جانفشانیهایشان سهمی از قدرت سیاسی میخواستند که کسی حاضر نبود آن را به آنان تفویض کند.
قدرت گرفتن «مجاهدان روز شنبه»
در آن ایام چندپارگی گویی به سرنوشت محتوم مجاهدان بدل شد، در مقابل گارد فاتح یا همان گارد ملی «گارد محیی» وابسته به «سردار محیی» یا همان «معزالسلطنه» اعتدالیون شکل گرفت. در کنار همه این مجاهدان گروهی هم بودند که بعد از سقوط مجاهد شدند که تهرانیها آنها را به تمسخر «مجاهدین روز شنبه» مینامیدند.
اما در تبریز ستارخان و باقرخان که از دست سپاه روس به عثمانی گریخته بودند با انتخاب والی جدید تبریز سردار و سالار ملی به این شهر بازگشتند، اما والی جدید با آنان سرگران بود و ستارخان را بهسوی شکست اردبیل فرستاد. در 28 اسفند 1288 ستارخان و باقرخان در میان سیل عظیم و غمگین بدرقهکنندگان تبریز را ترک گفته و به سوی پایتخت روانه شدند. هر کدام 50 مجاهد مسلح به همراه داشتند و با خروجشان از تبریز صفحهای از مبارزات مجاهدان در این شهر ورق خورد و از دوران اوج خود رو به افول نهاد.
اما ورود آنها به تهران نیز با مخالفتها و دردسرهایی همراه بود، در تهران برخلاف انتظار به سپهدار و جبهه اعتدالیون نزدیک شدند و دعواهای حزبی درگرفت و شعلهور شد. سرانجام حکومت مرکزی در غائله پارک اتابک شلیک نهایی را به پیکار بیجان و زخمی مجاهدانی که نیمی از جبر زمانه و نیمی از بیاخلاقیهای حکومت مرکزی پس زده میشدند کرده، در تجمعی که مجاهدان در این پارک در اعتراض به سیاستهای دولت و پرداخت نشدن مواجب خود و... داشتند که برای امنیت بیشتر ستارخان را هم به میان خود آورده بودند، درگیری بالا گرفت ۱۵ نفر از مجاهدان و ۵ نفر از حکومت کشته شدند، پای ستارخان تیر خورد و با باقرخان بیاحترامی شد و کتک خورد و تعداد زیادی از این مجاهدان به زندان افتادند.
گروهی از مجاهدان مانند سردار اسعد و «صمصامالسلطنه» به بدنه حکومت نزدیک شده به همقطاران خود پشت کردند و نهایت با توطئه متحدان قبلی خود، انگلیسیها، کنار زده شدند. حالا دیگر نیروهای محافظهکار داخلی روسها و انگلیسها مصمم شدند که مجاهدان را ریشهکن کنند و تبریز برای آخرین بار در عصر مشروطه تفنگ به دست گرفت، اما این مقاومت دیری نپایید؛ از سپاه روس شکست خوردند و توسط روسها و با همکاری حکومت، شکار و محاکمه شده و به دار آویخته شدند. به این ترتیب پرونده مجاهدان احیاگر مشروطه بسته شد.
منبع:
کتاب مجاهدان مشروطه، سهراب یزدانی، نشر نی
در سال ۱۲۸۴ با شروع جنبش مشروطه خواهی در ایران این موج تهران را درنوردید اما محمدعلی میرزای ولیعهد با تحکم و اقتدار آذربایجان را تا مدتی از این جنبش دور نگاه داشت، اما تبریز این سکوت را تاب نیاورد و در نخستین روزهای مهر ۱۲۸۵ به این موج پیوست.
تحت فشار انقلابیون، مظفرالدین شاه به برگزاری انتخابات هر چند دیرهنگام در آذربایجان تن داد و با همراهی و پشتیبانی اجتماعیون عامیون (سوسیال دموکراتها) نهادی به نام «مجلس ملی» برای نظارت بر انتخابات شکل گرفت که بعدها بالاترین و پرنفوذترین مرجع تصمیمگیری در این شهر شد. در پی بیماری مظفرالدین شاه و در فاصله اعزام ولیعهد به مرکز و رسیدن جانشینیش، نظامالملک، «دسته مجاهدان» در این شهر شکل گرفت. اجتماعیون عامیون که تهاجم دولت تزاری را به انقلابیون روسی دیده بودند، وجود بازوی نظامی را برای مشروطه ضروری میدیدند. و رهبران مرکز غیبی (اجتماعیون عامیون) به پایداری مشروطه تحت سلطنت محمدعلی میرزا امیدی نداشتند.
مجاهدان اولیه بیشتر از اصناف و کسبه بودند که در نتیجه دگرگونیهای سیاسی و اقتصادی زمان خود کسب و کارهای کوچک خود را از دست داده و بیچیز و فقیر شده بودند. به جز پیشهوران، لوطیان نیز به مجاهدان پیوستند، دلیل نزدیکی لوطیان به مجاهدان خوی عدالت طلبی حاکم بر اکثر آنان و اصول اخلاقی رایج بین آنان بود که آنها را به مشروطه خواهان مجاهد که داعیه دار برقراری عدالت بودند نزدیک کرد.
با وقایعی مانند قرهچمن که جنگی بین رعایا و ملاکین بود نیروی مسلح مجاهدان در تبریز به سطح آمده و دیده شد. طی سالهای 1285 و 1286 نفوذ سیاسیشان افزایش یافت. به مناصب حکومتی محلی و اسلحه خانه دست یافتند و به وضع زندانها رسیدگی کردند.
کمکم دولت مرکزی از تحرکات این نیروی نظامی رشد یابنده، ترسید. در مهر و آبان ۱۲۸۶ تعهدنامهای ۶ مادهای برای محدود کردن قدرت آنان تنظیم و رفت و آمد با سلاح موقوف شد.
در دی 1286 واقعه میدان توپخانه در تهران به وقوع پیوست، شاه سعی در پایان دادن بهکار مجلس و مشروطه کرد و در ادامه این روند در تبریز نیز درگیری بالا گرفت گروهی از مجاهدان قدیمی مانند میرهاشم دَوَچی و مجاهدان سَرخاب به صف نیروهای ضد مشروطه پیوستند.
کم کم وضع تغییر کرد و آنها در هیات ۳۰۰ مجاهد مسلح در مرداد ماه ۱۲۸۷ به پایتخت شتافتند که در راس آنها نقی خان رشیدالملک، وفادار به شاه بود. البته ستارخان و باقرخان نیز در این گروه اعزامی حضور داشتند.
اما انجمن ایالتی بعد از کشاکش فراوان آنها را به شهر بازگرداند در دوم تیر 1287 کودتای شاه به وقوع پیوست، مجلس به توپ بسته شد و فضای یأس و ناامیدی بر نیروهای مشروطهخواه حکمفرما شد.
اما این جنگ سرآغاز مقاومت ۱۱ ماهه و تاریخی در تبریز شد که به احیای این جنبش در سراسر کشور انجامید. مردم تبریز به دو دسته شدند و در برابر هم صفآرایی کردند و باقر خان تفنگ را بر زمین نهاد. جنبش رو به خاموشی و فراموشی میرفت و پرچم سفید تسلیم را بر سردر ارگ آویخته بودند که ترکتازیهای حاکم جدید تبریز موجب تحریک مجاهدان از جمله ستارخان شد و وی با ۱۷ نفر به جنگی نابرابر و چریکی با این نیروها برخاست و در نهایت پرچم سفید را به زیر کشید. این اقدام در میان مردم تبریز شوری برانگیخت و تبریز دوباره به حرکت درآمد. دراین میان زنان مجاهد هم به چشم میخوردند که گویی با احساس ضرورت مبارزه در لباسی مردانه و در صف مجاهدان جنگیدند و جسد تعدادی از آنها بعدها در محله امیرخیز پیدا شد.
جامعه مدنی در سایه تفنگهای مجاهدان
طی ۱۱ ماه از تیرماه ۱۲۸۷ تا اردیبهشت ۱۲۸۸ تبریز در ترکیبی به ظاهر تناقض آلود و در سایه تفنگهای مجاهدان نهادهای مردمی خودگردان و مشارکت مردمی بالایی را تجربه کرد، فرماندهان بر بدرفتاری و زیادهروی سربازان چشم پوشی نمیکردند، تعدیای نمیشد و این دوره ظاهرا کوتاه مرهمی بر زخمهای مشروطه بود و سرافکندگی ایرانیان را تسکین داد.اما با ورود نظامیان روس با ساز و برگ نظامی و گستردگی فراوان دیگر مجاهدین را تاب رویارویی با آنها نبود، مجاهدین پراکنده شدند و ستارخان و باقرخان، به شهبندری عثمانی پناهنده شدند.
اما با وجود تاثیر اجتماعی عمیق مجاهدان تبریز، آنها در عرصه سیاست تاثیر چندانی نداشتند و این مجاهدان بختیاری و شمالی بودند که در این عرصه میتاختند.
در میان بختیاریها نیز نیروهای نظامی در دفاع از مشروطه سربرآوردند که با نادیده انگاری انگیزههای خوانین و روسای ایل بختیاری میتوان آنان را نیز از مجاهدان مشروطه به حساب آورد، چرا که خوانین حتی فرد با سواد و آشنا به مشروطه و مقتدری مانند «سردار اسعد» نیز با انگیزههای اقتصادی و سیاسی به مشروطه پیوستند و رعایا نیز از پی آنها روان بودند.
در رشت نیز گروههای مبارز بهدلیل خاستگاههای متفاوتشان، متکثر بودند، میرزا کریم خان و معزالسلطان به حزب سوسیال دموکرات روسیه نزدیک بودند. از سوی دیگر میرزا کوچک خان در قالب انجمن طلاب از دیگر حامیان مشروطه بود و ارمنیان رشت یا داشناکها به سوسیالیستهای انقلابی روسیه نزدیک بودند.
قیام رشت در ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ شکل گرفت و به پیروزی رسید و سران قیام به احترام ستارخان کمیتهای با عنوان «کمیته ستار» شکل دادند، اما بعد مشخصا سیاست میانهروی در پیش گرفته و به دلایل سیاسی از جمله کنترل مخالفان، «ولیخان سپهدار تنکابنی» را که فردی بدسابقه در مخالفت با مشروطیت بود به زمامداری گیلان برگزیدند.
«کمیسیون جنگ» متشکل ازمجاهدان و نیروهای مشروطه خواه در سراسر کشور به قصد بسیج نیروها برای گشودن پایتخت شکل گرفت که در بین آنها در ابتدا کمیته ستار و بعد بختیاریها به ریاست سردار اسعد بیشترین نفوذ را داشتند.
اردوی ملی متشکل از بختیاریها و شمالیها در ۲۲ تیر ۱۲۸۸ به تهران رسیدند، به نقل از تقی زاده «سپهدار و سردار نمیخواستند مجاهدین قفقازی پیش از آنها به تهران برسند» و بالاخره بعد از ۱۳ ماه جنگ و خونریزی داخلی در ۲۶ تیرماه ۱۲۸۸ پایتخت به دست مشروطه خواهان گشوده شد. مجاهدان، نظامی مردانی بودند که با پایان بحران روی دست نیروهای معتدل مانده بودند، ترکیب حکومت جدید ترکیبی از حامیان قبلی و اعتدالگرایان جدید بودند که هیچکدام روی خوشی به مجاهدان نشان نمیدادند و از سوی دیگر آنها خود مجاهدان نیز از درون بهسوی فروپاشی میرفتند. آنها بهخاطر جانفشانیهایشان سهمی از قدرت سیاسی میخواستند که کسی حاضر نبود آن را به آنان تفویض کند.
قدرت گرفتن «مجاهدان روز شنبه»
در آن ایام چندپارگی گویی به سرنوشت محتوم مجاهدان بدل شد، در مقابل گارد فاتح یا همان گارد ملی «گارد محیی» وابسته به «سردار محیی» یا همان «معزالسلطنه» اعتدالیون شکل گرفت. در کنار همه این مجاهدان گروهی هم بودند که بعد از سقوط مجاهد شدند که تهرانیها آنها را به تمسخر «مجاهدین روز شنبه» مینامیدند.
اما در تبریز ستارخان و باقرخان که از دست سپاه روس به عثمانی گریخته بودند با انتخاب والی جدید تبریز سردار و سالار ملی به این شهر بازگشتند، اما والی جدید با آنان سرگران بود و ستارخان را بهسوی شکست اردبیل فرستاد. در 28 اسفند 1288 ستارخان و باقرخان در میان سیل عظیم و غمگین بدرقهکنندگان تبریز را ترک گفته و به سوی پایتخت روانه شدند. هر کدام 50 مجاهد مسلح به همراه داشتند و با خروجشان از تبریز صفحهای از مبارزات مجاهدان در این شهر ورق خورد و از دوران اوج خود رو به افول نهاد.
اما ورود آنها به تهران نیز با مخالفتها و دردسرهایی همراه بود، در تهران برخلاف انتظار به سپهدار و جبهه اعتدالیون نزدیک شدند و دعواهای حزبی درگرفت و شعلهور شد. سرانجام حکومت مرکزی در غائله پارک اتابک شلیک نهایی را به پیکار بیجان و زخمی مجاهدانی که نیمی از جبر زمانه و نیمی از بیاخلاقیهای حکومت مرکزی پس زده میشدند کرده، در تجمعی که مجاهدان در این پارک در اعتراض به سیاستهای دولت و پرداخت نشدن مواجب خود و... داشتند که برای امنیت بیشتر ستارخان را هم به میان خود آورده بودند، درگیری بالا گرفت ۱۵ نفر از مجاهدان و ۵ نفر از حکومت کشته شدند، پای ستارخان تیر خورد و با باقرخان بیاحترامی شد و کتک خورد و تعداد زیادی از این مجاهدان به زندان افتادند.
گروهی از مجاهدان مانند سردار اسعد و «صمصامالسلطنه» به بدنه حکومت نزدیک شده به همقطاران خود پشت کردند و نهایت با توطئه متحدان قبلی خود، انگلیسیها، کنار زده شدند. حالا دیگر نیروهای محافظهکار داخلی روسها و انگلیسها مصمم شدند که مجاهدان را ریشهکن کنند و تبریز برای آخرین بار در عصر مشروطه تفنگ به دست گرفت، اما این مقاومت دیری نپایید؛ از سپاه روس شکست خوردند و توسط روسها و با همکاری حکومت، شکار و محاکمه شده و به دار آویخته شدند. به این ترتیب پرونده مجاهدان احیاگر مشروطه بسته شد.
منبع:
کتاب مجاهدان مشروطه، سهراب یزدانی، نشر نی
ارسال نظر