چرا فرزندان مسوولیت خود را  انجام نمی‌دهند؟
فرزندان بعد از تولد و در دوره کودکی در وابستگی کامل به سر می‌برند و فقط دستِ گیرنده دارند. پدر و مادر از این دهندگی و کمک به فرزند احساس خوبی دارند. ولی اگر این دهندگی ادامه یابد، روند طبیعی رشد کودکان درست طی نمی‌شود و آنان به وابستگی عادت می‌کنند، در صورتی که فرزندان باید به تدریج از وابستگی کامل به سوی استقلال پیش بروند. بنابراین وظیفه پدر و مادر است که کمک کنند تا فرزندشان این مراحل را به درستی بگذارنند. مراقبت‌هایی که برای نوزاد یا کودک چند ماهه لازم است نه‌تنها برای بچه یکساله، دو ساله، پنج ساله و ده ساله لازم نیست، بلکه می‌توانند مخرب هم باشد. بنابراین پدر و مادر باید به‌طور دائم رفتارشان را متناسب باید رشد فرزندشان تغییر دهند. مادر و پدر باید بتوانند به فرزندشان صبر کردن را یاد بدهند و به او تفهیم کنند که قرار نیست خواسته‌هایش بلافاصله برآورده شود و او نقش آدمی غیرفعال و گیرنده را داشته باشد بلکه در برابر نقش والدین، کاری هم هست که او باید انجام بدهد و انتظاراتی هم هست که او باید برآورده کند.
والدینی که همه چیز را برای کودک‌شان آماده و مهیا می‌کنند، به طوری که حتی قبل از آنکه کودک چیزی بخواهد آن را در اختیارش می‌گذارند، فضای فکری خوبی برای او ایجاد نمی‌کنند تا او کمبودهای خود را حس کند و بفهمد که برای برطرف کردن نیازهای خود باید قدمی بردارد، حتی اگر این قدم فقط خواستن باشد. کسی که فضای خواستن را درک نکرده یا خواسته‌هایش بدون اینکه قدمی در جهت آنها بردارد، برآورده شده و به معنی واقعی مصرف‌کننده بوده، احساس می‌کند زندگی و اجتماع به او بدهکار است و فکر می‌کند پدر و مادر وظیفه دارند تا آخر عمر جور او را بکشند و هرچه او خواست برایش فراهم کنند.
شخصیت چنین فردی رشد نکرده است و او خود را مسوول هیچ چیز نمی‌داند و احساس نمی‌کند که باید در برطرف کردن نیازهای خود و خانواده نقشی داشته باشد، و یک نوع طلبکاری مفرط از جامعه و بزرگ‌ترهایش پیدا می‌کند؛ مثل یک نوزاد سه ماهه که هیچ مسوولیتی ندارد و فقط می‌خواهد بخورد و تفریح کند و هر وقت جیغ زد نیازش فوری برآورده شود.
رفتار پدران و مادران، فرزندان را طلبکار بار می‌آورد، این مساله به نوع و شیوه زندگی والدین در دوران کودکی و هزار و یک محرومیت شان در آن دوران برمی‌گردد آنها می‌خواهند فرزندشان این محرومیت‌ها را نداشته باشد. نتیجه این می‌شود که هرگز انگیزه خواستن و تلاش برای کسب چیزی، در بچه‌ها ایجاد نمی‌شود. قبل از اینکه فرزندان چیزی بخواهند برایشان فراهم می‌شود. و آنها فکر می‌کنند زندگی همین است.
برآوردن خواسته‌های فرزند یکی دو ساله ممکن است از نگاه پدر و مادر، ‌خیلی راحت و بی‌دردسرتر باشد تا اینکه مجبور باشند گریه و نا رضایتی و سر و صدای او را تحمل کنند.
والدین ترجیح می‌دهند فوری همه چیز را برای او فراهم کنند تا ساکت شود. ولی نتیجه‌اش این خواهد شد که بچه فکر می‌کند زندگی قرار است این‌گونه ادامه یابد. خواسته‌های نوجوان ۱۶ یا ۱۷ ساله مثل خواسته‌های بچه یکی دو ساله نیست و پدر و مادر حتی اگر هم بخواهند نمی‌توانند تمام خواسته‌های او را برآورده کنند.
بنابراین اگر پدر و مادر به کودک کمک نکرده باشند که مراحل مستقل شدن را پشت سر بگذارد و از حالت وابستگی بیرون بیاید، وقتی فرزندشان به سن نوجوانی برسد تازه متوجه می‌شوند که حاصل رفتارشان چه بوده است. نوجوان فکر می‌کند همان شرایطی که در یک سالگی وجود داشته، همچنان باید ادامه داشته باشد. یعنی تا چیزی را اراده کرد باید به‌طور خودکار و با سرعت برایش فراهم شود.
اگر فرزندان مسوولیت‌شان را انجام ندادند چه باید کرد؟
باید دید فرزند به چه علت مسوولیت‌اش را انجام نمی‌دهد. آیا می‌خواهد همان موقع دوستش را ببیند یا امتحان دارد یا چیزهای دیگر؟ اگر کاریش را پشت گوش انداخت و انجام نداد، آن وقت باید نشست و با او حرف زد و مشکل را پیدا کرد و از او خواست که اگر درباره زمان کار مشکل دارد یا اگرکار برایش سخت است و از عهده‌اش بر نمی‌آید یا هردلیل دیگری که دارد، عنوان کند.
در اینجا بین فرزند و والدین گفت‌وگویی ایجاد می‌شود (مسوولیت، پیشنهاد انجام دادن کاری است که کودک هم می‌پذیرد) ممکن است چند بار انجام دهد بعد نظرش تغییر کند و احساس بدی نسبت به آن کار پیدا کند. و ترجیح دهد کار دیگری انجام دهد. این مساله هم قابل گفت‌وگو است. وقتی بچه از زیر کار در می‌رود و از آن پرهیز می‌کند و فاصله می‌گیرد، ‌یک جای کار عیب دارد. باید مساله را بررسی و با او گفت‌وگو کنیم: «تو این کار را قبول کردی و گفتی بعدا انجام می‌دهم اما نکردی، ‌مشکلت چیست؟ اگر این مسوولیت را با دلیل منطقی نمی‌پذیری در عوض از بین این چند مسوولیت دیگر باید یکی را انتخاب کنی»همه قبول داریم که قرار نیست کودکان در خانه، کارگر ما باشند، اما این مسوولیت‌ها را به کودکان می‌سپاریم تا مسیر رشد شخصیت آنها درست طی شود پس او باید از بین چند کار پیشنهاد شده، کاری را انتخاب کند، ولی اگر به این صورت هم مشکل حل نشد پی می‌بریم که با مساله عمیق‌تری مواجه هستیم، مشکل کودک یا خشم است یا طلبکاری یا اینکه احساس می‌کند او را به حساب نمی‌آورند. بنابراین وقتی چنین مسائلی پیش می‌آید باید گفت‌وگو را آغاز کرد. همیشه فرصت گفت‌وگو، دادوستد، چانه زدن و توافق کردن است. ولی به هر حال اگر این رفتارها باعث شود که پدر و مادر حوصله شان سر برود و بگویند: «نه اصلا نمی‌خواهیم انجام بدهی، خودمان انجام می‌دهیم.» در این صورت فرزندشان بر آنها پیروز شده و توانسته با کمترین رنج از زیر کار در برود. درحالی‌که والدین باید مانند یک آدم بالغ با او روبه‌رو شوند. خیلی جدی بگویند: «اگر این مسوولیت را دوست نداری ناگریز باید کار دیگری را انتخاب کنی و راه دیگری نداری.»
در مورد فرزندانی که به هیچ عنوان زیر بار نظم نمی‌روند باید بررسی کرد که آیا این ایجاد بی‌نظمی نشانه چیز دیگری است یا نه؟ در صورتی که او از این طریق دارد ابراز استقلال می‌کند، می‌توان این ویژگی را پذیرفت. فضا متعلق به خود اوست و تا جایی که به بهداشت‌اش آسیبی نزند، اشکالی ندارد، ‌ولی زمانی که دیگر بی‌نظمی و بریز و بپاش از فضای شخصی او بیرون می آید و تمام خانه را در برمی‌گیرد و به ابزاری برای ابراز خشم و آزار دادن دیگران تبدیل می‌شود. باید بررسی را آغاز کرد اینجاست که می‌گوییم انضباط نسبی است. باید بفهمیم که آیا او توانایی مغزی برای برقراری نظم را دارد یا نه. ممکن است به هر علتی اصلا نتواند نظم را بفهمد در این صورت ممکن است به نوعی اختلال دچار شده باشد.