زنانه
دیروز کاغذ پاره‌ات رسید. دو هفته‌ای بود از خزعبلاتت در امان بودم. ‌ای کاش باز تعطیلی شود و تو تعطیل کنی بیفتی گوشه خانه برای ما دردسر و برو بیا درست نکنی. بلند شدی رفتی یک جایی را گیر آوردی که نقاشی‌ها را مثل لباس مردانه زنانه کرده‌اند و بعد بازهم از سرلج رفتی مردانه‌اش را دیدی. زنانه‌اش را گذاشتی برای من؟ اتفاقا دو هفته پیش سومین سالگرد خانم سیحون بود و به همین مناسبت گالری سیحون یک نمایشگاه نقاشی خط برقرار کرده بود. بروشور نمایشگاهی را که گفتی روی پیشخوان آنجا دیدم و برداشتم. راستش را بخواهی نه عنوانش نه نوشته‌اش نه نوع برخوردش هیچ کدام مرا ترغیب نکرد که بروم و ببینم چه خبر است. مسئله این است که دلیل اشتیاق این دست هنرمندان را به جدایی دو جنس از هم درک نمی‌کنم، البته مسلم است که با هرکدامشان حرف بزنی یک خروار اطلاعات تاریخی و کلمات عجیب غریب پشت هم می‌چینند که تو را متقاعد کنند که نه این آنی نیست که تو فکر می‌کنی. این یک چیز دیگر است: یک جور «برخورد خاص با پدیده جنسیت». نمونه‌اش همین نمایشگاهی که حرفش را زدی ، طرف برداشته کار زن‌ها را در یک گالری و کار مردها را در یک گالری دیگر ارائه داده، بعد در متن نمایشگاه نوشته: «در این نمایشگاه نوعی آنارشِی احساسی اجتماعی و کلیشه زدایی از پیش فرض‌های پذیرفته شده جنسیت مد نظر بوده است.» یک سوال: اینکه زن‌ها را بگذاریم این طرف و مرد‌ها آن طرف اسمش می‌شود کلیشه‌زدایی؟ در نتیجه این استدلال، ما هرروز کلیشه‌زدایی می‌شویم. مسئله همان است جایش عوض می‌شود، اما خوب همان طور که می‌دانی، سازوکار عجیبی وجود دارد که اسمش تخصص است. دایره لغات دارد، تاریخ دارد و خلاصه هرچیزی که فکر کنی دارد و ظاهرا در اینجا کارش این شده که بر هر موضوعی سایه بیندازد، آن موضوع درجا مسخ شده از حالتی به حالت دیگر در می‌آید؛ یعنی مثلا اگر خدای ناکرده کلیشه‌ای، رفتاری، چیزی آزارتان داد، یک کم از این پماد تخصص روی موضع مورد نظر بمالید، ظرف مدت چند ثانیه بی‌حس شده و می‌توانید با لبخند به کارتان ادامه دهید، اما یک احتمال ناخوشایند هم وجود دارد. اینکه پوستتان مثل من از خود حساسیت بروز داده، فورا متورم شود. در اینجاست که جنسیتتان هر چه باشد، امکان استفاده از این پماد را از دست می‌دهید، اما نگران نباشید، بدون پماد هم می‌توانید به سراغ مسئله بروید. مثل من که رفتم، یعنی از آنهایی نیستم که اگر از چیزی یا کسی خوشم نیاید از دور بد و بیراه بگویم و بروم پی کارم. گالری «دستان» ،خیابان فرشته، کوچه بیدار پلاک شش جایی بود که برای نمایش آثار هنرمندان زن انتخاب شده بود. جلوی در چند پله می‌خورد و به زیرزمین می‌رفت. داخل گالری فضای آرامی داشت. اولین آثاری که پس از ورود به چشم می‌خورد، کارهای یاسمن صفا بود. طراحی‌هایی که در ابعاد نسبتا کوچک کنار هم قرار گرفته بودند فضایی دو گانه را خلق می‌کردند. فضایی که در آنها به‌رغم سکون و آرامشِ مناظرِ طراحی شده در پس تصویر اتفاقی مهیب مانند آتشفشانی از رنگ را در فضایی سیاه به تصویر می‌کشیدند. آثار هانیه صدری به‌رغم ابعاد بزرگ و رنگ‌های شره‌ای‌اش، فضای نسبتا آرامی داشتند. آدم‌های خلق شده در آثار مرجان سعیدی برخلاف سکون و آرامششان، گویای دنیای پیچیده‌ای از روابط و احساسات بودند. درک آثار الهام ایثاری اندکی برایم مشکل بود، او تصاویر ایجازگونه‌ای از انسان و حیوان خلق کرده بود که به نظر می‌رسید پس از برخورد با یکدیگر به نوعی تغییر شکل یافته‌اند. به هر حال هرچه بود رفتم و دیدم، راستش را بخواهی، دیدن کارها بدون پیش‌زمینه جنسیتی، خوش‌آیندتر بود.