نگاهی به وضعیت اقتصادی ایران پیش از انقلاب مشروطه
گذار از معیشت به سرمایهداری
محسن آزموده عبدالله مستوفی در جلد دوم از کتاب مستطاب «شرح زندگانی من: تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه» در بیان وقوع «مشروطه ایرانی» به تعبیر ماشاء الله آجودانی یا به تعبیر مورگان شوستر در «اختناق ایران» «ریسورجیمنتوی ایرانی» (Risorgimento) که «در تاریخ ۱۴ جمادی الاخر ۱۳۲۴ مطابق با ۱۴ اسد ۱۲۸۵ که روز جشن ولادت شاه» رخ داد، مینویسد: «یک روز ظهر که به عادت همیشگی هنوز از رختخواب خارج نشده بودم، دیدم در اتاق مرا میزنند، البته به روسی آواز دادم «کی است؟» صدای مشاور الممالک به فارسی جواب داد: «منم».
محسن آزموده عبدالله مستوفی در جلد دوم از کتاب مستطاب «شرح زندگانی من: تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه» در بیان وقوع «مشروطه ایرانی» به تعبیر ماشاء الله آجودانی یا به تعبیر مورگان شوستر در «اختناق ایران» «ریسورجیمنتوی ایرانی» (Risorgimento) که «در تاریخ 14 جمادی الاخر 1324 مطابق با 14 اسد 1285 که روز جشن ولادت شاه» رخ داد، مینویسد: «یک روز ظهر که به عادت همیشگی هنوز از رختخواب خارج نشده بودم، دیدم در اتاق مرا میزنند، البته به روسی آواز دادم «کی است؟» صدای مشاور الممالک به فارسی جواب داد: «منم»... گفتم «بفرمایید»آمد، روی صندلی پایین تختخواب من نشست، به طوری که وقتی من برخاستم و میان تختخواب نشستم، با هم مواجه بودیم. مشاورالممالک گفت: «خبر داری که ایران
کنستیتوسیون۱ گرفته است؟» گفتم «شوخی نکن.» گفت: «نه، این تلگرافش است»... به مشاور گفتم رفیق این کار بزرگی بوده است که انجام شده. خدا کند که نتیجه خوبی از آن بگیریم».
عطف به این روایت، شاید بتوان حق را به نسیم خلیلی داد که در کتاب مختصر و مفید «انقلاب مشروطیت ایران» این انقلاب را «که از پیکره سلطنت دیرینه سال ایران روییده بود و همچون تاکی پیچیده بر این پیکره، هستی و هویت خویش را با همین در هم تنیدن ها، ریشه دار میکرد و کم کم تودهها را نیز همچون حلقه مستحکم گمشدهای از تاریخ، به زنجیره خویش گره میزد»، همراه با برخی محققان «انقلاب آرام» مینامد، چرا که وقتی فرهیخته و نخبه صاحب اندیشه بزرگی چون عبدالله مستوفی(1255-1329) از وقوع بزرگترین نقطه عطف تاریخ معاصر ایران خبر ندارد و در خواب عصرگاهی به سر میبرد، چه انتظار میرود از مردمانی بیسواد و عامی که در به تعبیر داریوش شایگان تعطیلات تاریخی دراز آهنگشان به سر میبردند و بیخبر از همه جا به زندگی سراسر غفلت مشغول. مرحوم محمد علی تهرانی (کاتوزیان) در تشریح اوضاع اجتماعی ایرانیان در این زمانه در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» مینویسد: «وضعیت این دوره آرامش داشت هر کس پی کار خویش بود. از سیاست ملکی کسی آگاهی نداشت، از چگونگی مملکت چندان آگاهی نبود، فقط عده معدودی با سیاست سر و کار داشتند و آنان هم در محافل از سیاست سخن نمیراندند... و مردم آن زمان یعنی عامه فقط متوجه نان و گوشت بودند: اگر ارزان بود خرم و خرسند بودند و اگر گران میشد افسرده و غمگین بودند. شخص پادشاه هم به عیش و نوش خرم بود». ملک الشعرای بهار نیز در تایید همین سخنان در سطور آغازین جلد دوم اثر ارزشمند خویش «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» مینویسد «اکثریت ملت ایران ارتجاعی و اقلیت ملت انقلابی و متجدد بودند».
پس چطور این اندک بر آن کثیر پیروز میشوند؟ حال آنکه نه قدرت آن را داشتند که همچون محمد علی شاه یا به تعبیر شوستر «هرزه ترین، بزدلترین و پلیدترین هیولای قرون اخیر» بر کشور فرمان برانند و بساط «تجدد آمرانه» به راه اندازند و نه اتکایی به اسلحه روس و توپ ژنرال لیاخوف داشتند.
به نظر میرسد از همینجا است که کار روایت گری به پایان میرسد و باید پای در رکاب تحلیل تاریخی گذاشت و هم چون احمد کسروی در فصل آغازین کتابش «تاریخ مشروطه ایران» پرسید «ایرانیان چگونه بیدار شدند؟» و به بررسی شرایطی پرداخت که در زیر پوست وقایع به ظاهر ساده تاریخی مثل لغو امتیاز رژی و بلوای کرمان، آبستن انقلابی چنان عظیم در تداوم انقلاب کبیر فرانسه (1789) و همزمان با انقلاب 1905 روسیه است، یعنی زمانهای که «جهان در حال پوستاندازی» است و به غیر از همسایه شمالی ایران، روسیه، در خاور دور ژاپن «کشوری چنان فراموش شده و عقب مانده، اکنون به مدد رژیمی مشروطه خواه، به پیشرفتهای فراوانی نایل شد» و توانست «دلیرانه و با اتکا به پشتوانههای ملی پر رنگ خود در جنگی نابرابر در برابر روسیه تزاری به پیروزی دست یابد»، حال آنکه ایرانیان در همین زمانه زیر چکمههای روسها تحقیر میشدند و هم چنان غرامت شکستهای سنگینشان از ایشان را میپرداختند.
یک راه تحلیل و بررسی علل وقوع انقلاب مشروطه اما توصیف و تشریح وضع اقتصادی ایران در سده نوزدهم است، قرنی که به تعبیر جان فوران در «مقاومت شکننده» تحولات چشمگیری در ایران روی داد، تا جایی که عدهای آن را یک «انحطاط اقتصادی» و گروهی «سرآغاز روند تجدد» خواندهاند. عمده محققان برجسته مشروطه از کسروی گرفته تا ژانت آفاری در بررسی تحولات اقتصادی این عصر بر «پیوندهای تجاری و سیاسی ایران با کشورهای اروپایی» بهویژه در نیمه دوم قرن نوزدهم تاکید میکنند و آن را نشانه «گذار از اقتصاد معاشی به اقتصادی وابستهتر به محصولات نقدآور، افزایش صدور مواد خام به جای مصنوعات و افزایش میزان بیکاری در میان دهقانان و پیشهوران، با زیانهای مالی هنگفت تاجران جزء» ارزیابی میکنند. برای مثال کسروی ذیل عنوان «آغاز بیداری در توده ایران» مینویسد «در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدین شاه امتیازهایی به بیگانگان داده شد». او این امتیازها را که «ایران را بسیار زیانمند» میکرد، باعث «رنجش و گله» مردم و باز شدن «دیده» ایشان
خوانده است.
این درست است که گسترش مراودات با غرب آن طور که آفاری میگوید باعث «گذار از اقتصاد معاشی به اقتصاد وابستهتر» شد، اما این نکته نیز نباید نادیده گرفته شود که تا پیش از آن وضع اقتصادی کشور به دلایل گوناگون بسیار وخیم گزارش شده و مردم در فقر و ادبار به سر میبردند. برای مثال منصوره اتحادیه در مقاله «جرم و جنایت، امنیت و ناامنی: اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران در سالهای پایانی سده نوزدهم و سالهای آغازین سده بیستم» مینویسد: «در مورد اوضاع اقتصادی ایران در قرن نوزدهم، اجماعی بین محققان مگر بر سر نظریه تنزل عمومی وجود ندارد. کسانی مانند « نوشیروانی»، «گیلبار»و «نشان» معتقدند که با این حال در آمد سرانه افزایش یافت و اوضاع اقتصادی بهتر شد، ولی دیگران از جمله «عیسوی»، «باری یر» و «کدی» بر این باورند که رکود نسبی پیش آمد و چندان رشدی اتفاق نیفتاد. جان فوران از طرفداران جدید نظریه دوم بر این اعتقاد است که رشدی اتفاق افتاد، اما وابسته به نیروهای خارجی بود و پیامدهای منفی برای سطح معیشت، توازن پرداختها، بودجه دولت، اشتغال در صنایع دستی و... داشت». او در ادامه مینویسد: «اسناد فراوانی از وخامت اوضاع مالی ایران در آن زمان وجود دارد. ارزش پول نقره کاهش یافت و تورم بالا رفت. کشوری که مواد غذاییاش را خودش تولید میکرد شروع به خرید گندم از خارج کرد. تولید محصولات فروشی باعث بروز خطر قحطی و کمبود خوراک شد. کشت پنبه برای فروش به سود ملاکها و تجار بود و نفعی برای برزگر نداشت.» سعید نفیسی محقق و نویسنده فقید نیز در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر» در توصیف وضعیت ایران در این دوران مینویسد «از سال ۱۱۳۴ که محمود افغان بر تاج و تخت صفویه چیره شد تا ۱۲۵۰ پایان سلطنت فتحعلی شاه در مدت صد و ۱۶ سال سراسر ایران بدترین وضع اقتصادی را داشته است، زیرا که در این مدت دراز جنگهای داخلی و جنگهایی که با دولتهای مختلف در مشرق و مغرب ایران کردهاند راه تجارت را از هر سو به روی ایران بسته بود. سودی که همیشه ایران در اقتصاد جهانی برده است این است که سرزمین ایران راه بازرگانی شرق و غرب بوده و در ضمن کالای خود را به کشورهای مشرق و مغرب میفروخته است. در این مدت دراز امنیتی که بازرگانی به آن نیازمند است در ایران نبود که مردم ایران از داد و ستد بهرهمند شوند».
در چنین وضعیتی شاید حق با ویلم فلور باشد که درباره ایران قرن نوزدهم میگوید «ایران کشور بسیار فقیری بود. من همیشه تعجب میکنم از اینکه ایرانیان میگویند خارجیها آمدند و «ثروت ما را دزدیدند». ایران چه ثروتی داشت که خارجیها دنبال آن باشند؟ چیز چندانی نبود. تنها چیزی که تا حدی ارزشمند بود و ایران صادر میکرد، ابریشم خام بود. دیگر محصولات کشاورزی آن نه صادر میشد و نه آنقدر بود که امکان صادرات آن وجود داشته باشد. ایران منابع طبیعی دیگری هم نداشت و برای قرنها، تا همین اواخر، ناگزیر از پرداخت وجه نقد برای واردات بود. بیشتر واردات آن تا اواسط قرن ۱۹ از هند بود و بعدها نیز از بریتانیا و روسیه. اما ایران وجه لازم برای واردات را از طریق ابریشم خام به دست میآورد و همینطور واسطه صدور پارچه و محلول رنگ از هند به امپراتوری عثمانی و روسیه میشد.این قاعده در قرن ۱۹ میلادی هم تغییری نکرد، اگرچه تغییراتی در ترکیب محصولات ایجاد شد. برای مثال، ابریشم خام و پارچه جایگاه پیشین خود را از دست دادند و از سال ۱۸۷۳ فرش جایگزین آنها شد. در عین حال صدور محصولات تجاری جدید مانند نخ، میوه خشک و پشم به روسیه، ثروتی برای ایران به ارمغان آورد که بیشتر از حد لازم برای امر واردات از طریق خلیجفارس بود.»
در چنین شرایطی و بهخصوص در دو دهه پایانی این قرن یعنی از ۱۸۸۰ به بعد و با «بهبود سیستم حمل و نقل، ایجاد خطوط جدید تلگراف به اروپا، رفت و آمد کشتیهای بخار در دریای خزر و خلیجفارس تجارت ایران با اروپا چند برابر شد، تقاضای پنبه، برنج، میوه، ابریشم و تریاک در اروپا تاثیر مهمی در کشاورزی ایران گذاشت و زراعت محصولات نقدینگی آور جای زراعت معاشی را گرفت.» از سوی دیگر «ورود مصنوعات اروپایی، بهخصوص منسوجات، موجب کاهش صادرات پارچه نخی و پشمی و بافتههای ابریشمی ایران شد. این امر به زیان صنایع خانگی پیشه وران، کوچنشینان و دهقانان بود، زیرا محصولات آنها نمیتوانست با اجناس فراوان و ارزان تری که از خارج وارد میشد، رقابت کند» تا جایی که «در ۱۸۳۰ تاجران و اصناف به تظلم نزد فتحعلیشاه رفتند». همزمان «امضای انواع پیمانها با کشورهای اروپایی» مثل قرارداد گلستان(۱۸۱۳) و قرارداد ترکمنچای (۱۸۲۸) و پیمانهای تجاری، تجارت بینالملل را گستردهتر کرد. «کاهش بهای نقره در اواخر دهه ۱۸۶۰- و نیز افت قیمتهای جهانی مواد خام در دهه ۱۸۷۰، تاثیر منفی دیگری در صادرات محصولات دستی ایران نهاد». همچنین «بررسیهای اقتصادی آن لمبتن، نیکی کدی، عیسوی و فولر و تحلیلهای قدیمیتر میخائیل پاوولوویچ و آوتیس سلطانزاده، موید این امر است که افزایش املاک خصوصی و تولید محصولات نقدینگی آور به نفع بازرگانان بزرگ یا تجار بود، اما زندگی شمار عظیمی از تاجران خرده پا، پیشه وران و دهقانان بدتر شد.» آفاری با استفاده از تحلیل فوران و عیسوی مینویسد «در کوتاهمدت، مقداری پول اضافه وارد اقتصادهای روستایی شد، لیکن در درازمدت زندگی دهقانان و پیشه وران بدتر شد» لمبتن محقق برجسته اقتصادی ایران هم سو با جیمز فریزر سیاح بریتانیایی دهههای نخستین قرن نوزدهم در نتیجه این تحولات مینویسد «تقریبا تردیدی نیست که سازمان قدیمی روستا، آنچه از آن باقی مانده بود، در طی قرن نوزدهم از هم پاشید».
آفاری در پایان مینویسد که «تماس و مراوده بیشتر با غرب موجب بروز گسستگیهای عمدهای در اقتصاد سنتی ایران شد. تاجران بزرگ دولتی سرمایهگذاری کردند و به کشت محصولات نقدینگی آور بهمنظور صادرات رونق دادند، حال آنکه صنایع خانگی بسیاری ازپیشه وران در برابر رقابت خارجی به ورشکستگی کشیده شد. افت کشاورزی معاشی، نوسانهای جهانی بازار محصولات نقدینگی و امکان کسب درآمد بیشتر در خارج کشور، سبب مهاجرت وسیع هزاران دهقان و پیشه ور به کشورهای همسایه شد و طبقه جدیدی از کارگران مهاجر شهری پدید آمد که پیوندش را با موطن خود حفظ میکرد».بررسی بیشتر اوضاع اقتصادی ایران در حوصله مقال حاضر نمیگنجد و نیازمند تحلیلی جامعتر مثل کاری است که فوران در کتابش صورت داده و پس از تشریح میزان مراودات با غرب، به تاثیر آنها بر سطح درآمد و شمار جمعیت ایران در سه حوزه روستایی و کشاورزی، شهرنشینی و ایلات پرداخته است. آنچه در مجموع این مختصر نشان میدهد، آن است که دست کم شرایط اقتصادی ایران آن قدر وخیم بوده که ضرورت تغییری از جنس انقلاب لااقل برای رهایی صوری از شر ساختارهای کهن احساس میشده است. البته این تاکید بر عناصر اقتصادی، به هیچ عنوان تاییدی بر نظریه روبنا- زیربنای مارکسیسم ارتدوکس نیست و نویسنده معتقد است همانطور که مورخان برجسته مشروطه نشان دادهاند، برای تحلیل علل وقوع آن باید سایر تحولات فکری و فرهنگی و اجتماعی ایران در سده نوزدهم و پیش از آن را نیز از نظر دور نداشت، کاری که محققان برجستهای چون آدمیت، آجودانی و طباطبایی در آثارشان صورت دادهاند.
پاورقی:
1- قانون اساسی
کنستیتوسیون۱ گرفته است؟» گفتم «شوخی نکن.» گفت: «نه، این تلگرافش است»... به مشاور گفتم رفیق این کار بزرگی بوده است که انجام شده. خدا کند که نتیجه خوبی از آن بگیریم».
عطف به این روایت، شاید بتوان حق را به نسیم خلیلی داد که در کتاب مختصر و مفید «انقلاب مشروطیت ایران» این انقلاب را «که از پیکره سلطنت دیرینه سال ایران روییده بود و همچون تاکی پیچیده بر این پیکره، هستی و هویت خویش را با همین در هم تنیدن ها، ریشه دار میکرد و کم کم تودهها را نیز همچون حلقه مستحکم گمشدهای از تاریخ، به زنجیره خویش گره میزد»، همراه با برخی محققان «انقلاب آرام» مینامد، چرا که وقتی فرهیخته و نخبه صاحب اندیشه بزرگی چون عبدالله مستوفی(1255-1329) از وقوع بزرگترین نقطه عطف تاریخ معاصر ایران خبر ندارد و در خواب عصرگاهی به سر میبرد، چه انتظار میرود از مردمانی بیسواد و عامی که در به تعبیر داریوش شایگان تعطیلات تاریخی دراز آهنگشان به سر میبردند و بیخبر از همه جا به زندگی سراسر غفلت مشغول. مرحوم محمد علی تهرانی (کاتوزیان) در تشریح اوضاع اجتماعی ایرانیان در این زمانه در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» مینویسد: «وضعیت این دوره آرامش داشت هر کس پی کار خویش بود. از سیاست ملکی کسی آگاهی نداشت، از چگونگی مملکت چندان آگاهی نبود، فقط عده معدودی با سیاست سر و کار داشتند و آنان هم در محافل از سیاست سخن نمیراندند... و مردم آن زمان یعنی عامه فقط متوجه نان و گوشت بودند: اگر ارزان بود خرم و خرسند بودند و اگر گران میشد افسرده و غمگین بودند. شخص پادشاه هم به عیش و نوش خرم بود». ملک الشعرای بهار نیز در تایید همین سخنان در سطور آغازین جلد دوم اثر ارزشمند خویش «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» مینویسد «اکثریت ملت ایران ارتجاعی و اقلیت ملت انقلابی و متجدد بودند».
پس چطور این اندک بر آن کثیر پیروز میشوند؟ حال آنکه نه قدرت آن را داشتند که همچون محمد علی شاه یا به تعبیر شوستر «هرزه ترین، بزدلترین و پلیدترین هیولای قرون اخیر» بر کشور فرمان برانند و بساط «تجدد آمرانه» به راه اندازند و نه اتکایی به اسلحه روس و توپ ژنرال لیاخوف داشتند.
به نظر میرسد از همینجا است که کار روایت گری به پایان میرسد و باید پای در رکاب تحلیل تاریخی گذاشت و هم چون احمد کسروی در فصل آغازین کتابش «تاریخ مشروطه ایران» پرسید «ایرانیان چگونه بیدار شدند؟» و به بررسی شرایطی پرداخت که در زیر پوست وقایع به ظاهر ساده تاریخی مثل لغو امتیاز رژی و بلوای کرمان، آبستن انقلابی چنان عظیم در تداوم انقلاب کبیر فرانسه (1789) و همزمان با انقلاب 1905 روسیه است، یعنی زمانهای که «جهان در حال پوستاندازی» است و به غیر از همسایه شمالی ایران، روسیه، در خاور دور ژاپن «کشوری چنان فراموش شده و عقب مانده، اکنون به مدد رژیمی مشروطه خواه، به پیشرفتهای فراوانی نایل شد» و توانست «دلیرانه و با اتکا به پشتوانههای ملی پر رنگ خود در جنگی نابرابر در برابر روسیه تزاری به پیروزی دست یابد»، حال آنکه ایرانیان در همین زمانه زیر چکمههای روسها تحقیر میشدند و هم چنان غرامت شکستهای سنگینشان از ایشان را میپرداختند.
یک راه تحلیل و بررسی علل وقوع انقلاب مشروطه اما توصیف و تشریح وضع اقتصادی ایران در سده نوزدهم است، قرنی که به تعبیر جان فوران در «مقاومت شکننده» تحولات چشمگیری در ایران روی داد، تا جایی که عدهای آن را یک «انحطاط اقتصادی» و گروهی «سرآغاز روند تجدد» خواندهاند. عمده محققان برجسته مشروطه از کسروی گرفته تا ژانت آفاری در بررسی تحولات اقتصادی این عصر بر «پیوندهای تجاری و سیاسی ایران با کشورهای اروپایی» بهویژه در نیمه دوم قرن نوزدهم تاکید میکنند و آن را نشانه «گذار از اقتصاد معاشی به اقتصادی وابستهتر به محصولات نقدآور، افزایش صدور مواد خام به جای مصنوعات و افزایش میزان بیکاری در میان دهقانان و پیشهوران، با زیانهای مالی هنگفت تاجران جزء» ارزیابی میکنند. برای مثال کسروی ذیل عنوان «آغاز بیداری در توده ایران» مینویسد «در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدین شاه امتیازهایی به بیگانگان داده شد». او این امتیازها را که «ایران را بسیار زیانمند» میکرد، باعث «رنجش و گله» مردم و باز شدن «دیده» ایشان
خوانده است.
این درست است که گسترش مراودات با غرب آن طور که آفاری میگوید باعث «گذار از اقتصاد معاشی به اقتصاد وابستهتر» شد، اما این نکته نیز نباید نادیده گرفته شود که تا پیش از آن وضع اقتصادی کشور به دلایل گوناگون بسیار وخیم گزارش شده و مردم در فقر و ادبار به سر میبردند. برای مثال منصوره اتحادیه در مقاله «جرم و جنایت، امنیت و ناامنی: اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران در سالهای پایانی سده نوزدهم و سالهای آغازین سده بیستم» مینویسد: «در مورد اوضاع اقتصادی ایران در قرن نوزدهم، اجماعی بین محققان مگر بر سر نظریه تنزل عمومی وجود ندارد. کسانی مانند « نوشیروانی»، «گیلبار»و «نشان» معتقدند که با این حال در آمد سرانه افزایش یافت و اوضاع اقتصادی بهتر شد، ولی دیگران از جمله «عیسوی»، «باری یر» و «کدی» بر این باورند که رکود نسبی پیش آمد و چندان رشدی اتفاق نیفتاد. جان فوران از طرفداران جدید نظریه دوم بر این اعتقاد است که رشدی اتفاق افتاد، اما وابسته به نیروهای خارجی بود و پیامدهای منفی برای سطح معیشت، توازن پرداختها، بودجه دولت، اشتغال در صنایع دستی و... داشت». او در ادامه مینویسد: «اسناد فراوانی از وخامت اوضاع مالی ایران در آن زمان وجود دارد. ارزش پول نقره کاهش یافت و تورم بالا رفت. کشوری که مواد غذاییاش را خودش تولید میکرد شروع به خرید گندم از خارج کرد. تولید محصولات فروشی باعث بروز خطر قحطی و کمبود خوراک شد. کشت پنبه برای فروش به سود ملاکها و تجار بود و نفعی برای برزگر نداشت.» سعید نفیسی محقق و نویسنده فقید نیز در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر» در توصیف وضعیت ایران در این دوران مینویسد «از سال ۱۱۳۴ که محمود افغان بر تاج و تخت صفویه چیره شد تا ۱۲۵۰ پایان سلطنت فتحعلی شاه در مدت صد و ۱۶ سال سراسر ایران بدترین وضع اقتصادی را داشته است، زیرا که در این مدت دراز جنگهای داخلی و جنگهایی که با دولتهای مختلف در مشرق و مغرب ایران کردهاند راه تجارت را از هر سو به روی ایران بسته بود. سودی که همیشه ایران در اقتصاد جهانی برده است این است که سرزمین ایران راه بازرگانی شرق و غرب بوده و در ضمن کالای خود را به کشورهای مشرق و مغرب میفروخته است. در این مدت دراز امنیتی که بازرگانی به آن نیازمند است در ایران نبود که مردم ایران از داد و ستد بهرهمند شوند».
در چنین وضعیتی شاید حق با ویلم فلور باشد که درباره ایران قرن نوزدهم میگوید «ایران کشور بسیار فقیری بود. من همیشه تعجب میکنم از اینکه ایرانیان میگویند خارجیها آمدند و «ثروت ما را دزدیدند». ایران چه ثروتی داشت که خارجیها دنبال آن باشند؟ چیز چندانی نبود. تنها چیزی که تا حدی ارزشمند بود و ایران صادر میکرد، ابریشم خام بود. دیگر محصولات کشاورزی آن نه صادر میشد و نه آنقدر بود که امکان صادرات آن وجود داشته باشد. ایران منابع طبیعی دیگری هم نداشت و برای قرنها، تا همین اواخر، ناگزیر از پرداخت وجه نقد برای واردات بود. بیشتر واردات آن تا اواسط قرن ۱۹ از هند بود و بعدها نیز از بریتانیا و روسیه. اما ایران وجه لازم برای واردات را از طریق ابریشم خام به دست میآورد و همینطور واسطه صدور پارچه و محلول رنگ از هند به امپراتوری عثمانی و روسیه میشد.این قاعده در قرن ۱۹ میلادی هم تغییری نکرد، اگرچه تغییراتی در ترکیب محصولات ایجاد شد. برای مثال، ابریشم خام و پارچه جایگاه پیشین خود را از دست دادند و از سال ۱۸۷۳ فرش جایگزین آنها شد. در عین حال صدور محصولات تجاری جدید مانند نخ، میوه خشک و پشم به روسیه، ثروتی برای ایران به ارمغان آورد که بیشتر از حد لازم برای امر واردات از طریق خلیجفارس بود.»
در چنین شرایطی و بهخصوص در دو دهه پایانی این قرن یعنی از ۱۸۸۰ به بعد و با «بهبود سیستم حمل و نقل، ایجاد خطوط جدید تلگراف به اروپا، رفت و آمد کشتیهای بخار در دریای خزر و خلیجفارس تجارت ایران با اروپا چند برابر شد، تقاضای پنبه، برنج، میوه، ابریشم و تریاک در اروپا تاثیر مهمی در کشاورزی ایران گذاشت و زراعت محصولات نقدینگی آور جای زراعت معاشی را گرفت.» از سوی دیگر «ورود مصنوعات اروپایی، بهخصوص منسوجات، موجب کاهش صادرات پارچه نخی و پشمی و بافتههای ابریشمی ایران شد. این امر به زیان صنایع خانگی پیشه وران، کوچنشینان و دهقانان بود، زیرا محصولات آنها نمیتوانست با اجناس فراوان و ارزان تری که از خارج وارد میشد، رقابت کند» تا جایی که «در ۱۸۳۰ تاجران و اصناف به تظلم نزد فتحعلیشاه رفتند». همزمان «امضای انواع پیمانها با کشورهای اروپایی» مثل قرارداد گلستان(۱۸۱۳) و قرارداد ترکمنچای (۱۸۲۸) و پیمانهای تجاری، تجارت بینالملل را گستردهتر کرد. «کاهش بهای نقره در اواخر دهه ۱۸۶۰- و نیز افت قیمتهای جهانی مواد خام در دهه ۱۸۷۰، تاثیر منفی دیگری در صادرات محصولات دستی ایران نهاد». همچنین «بررسیهای اقتصادی آن لمبتن، نیکی کدی، عیسوی و فولر و تحلیلهای قدیمیتر میخائیل پاوولوویچ و آوتیس سلطانزاده، موید این امر است که افزایش املاک خصوصی و تولید محصولات نقدینگی آور به نفع بازرگانان بزرگ یا تجار بود، اما زندگی شمار عظیمی از تاجران خرده پا، پیشه وران و دهقانان بدتر شد.» آفاری با استفاده از تحلیل فوران و عیسوی مینویسد «در کوتاهمدت، مقداری پول اضافه وارد اقتصادهای روستایی شد، لیکن در درازمدت زندگی دهقانان و پیشه وران بدتر شد» لمبتن محقق برجسته اقتصادی ایران هم سو با جیمز فریزر سیاح بریتانیایی دهههای نخستین قرن نوزدهم در نتیجه این تحولات مینویسد «تقریبا تردیدی نیست که سازمان قدیمی روستا، آنچه از آن باقی مانده بود، در طی قرن نوزدهم از هم پاشید».
آفاری در پایان مینویسد که «تماس و مراوده بیشتر با غرب موجب بروز گسستگیهای عمدهای در اقتصاد سنتی ایران شد. تاجران بزرگ دولتی سرمایهگذاری کردند و به کشت محصولات نقدینگی آور بهمنظور صادرات رونق دادند، حال آنکه صنایع خانگی بسیاری ازپیشه وران در برابر رقابت خارجی به ورشکستگی کشیده شد. افت کشاورزی معاشی، نوسانهای جهانی بازار محصولات نقدینگی و امکان کسب درآمد بیشتر در خارج کشور، سبب مهاجرت وسیع هزاران دهقان و پیشه ور به کشورهای همسایه شد و طبقه جدیدی از کارگران مهاجر شهری پدید آمد که پیوندش را با موطن خود حفظ میکرد».بررسی بیشتر اوضاع اقتصادی ایران در حوصله مقال حاضر نمیگنجد و نیازمند تحلیلی جامعتر مثل کاری است که فوران در کتابش صورت داده و پس از تشریح میزان مراودات با غرب، به تاثیر آنها بر سطح درآمد و شمار جمعیت ایران در سه حوزه روستایی و کشاورزی، شهرنشینی و ایلات پرداخته است. آنچه در مجموع این مختصر نشان میدهد، آن است که دست کم شرایط اقتصادی ایران آن قدر وخیم بوده که ضرورت تغییری از جنس انقلاب لااقل برای رهایی صوری از شر ساختارهای کهن احساس میشده است. البته این تاکید بر عناصر اقتصادی، به هیچ عنوان تاییدی بر نظریه روبنا- زیربنای مارکسیسم ارتدوکس نیست و نویسنده معتقد است همانطور که مورخان برجسته مشروطه نشان دادهاند، برای تحلیل علل وقوع آن باید سایر تحولات فکری و فرهنگی و اجتماعی ایران در سده نوزدهم و پیش از آن را نیز از نظر دور نداشت، کاری که محققان برجستهای چون آدمیت، آجودانی و طباطبایی در آثارشان صورت دادهاند.
پاورقی:
1- قانون اساسی
ارسال نظر