دکتر قدیر نصری استاد علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی از امکان تبدیل مشارکت به یک آسیب میگوید:
واکاوی مرزهای سیاستزدگی و مشارکت انتقادی
معمولا از مشارکت سیاسی بهعنوان یکی از شاخصهای توسعه سیاسی یاد میشود، از طرف دیگر همگانی شدن سیاست و درگیری بیش از اندازه شهروندان عادی در مسائل سیاسی را نیز نوعی آسیب اجتماعی و سیاستزدگی تعبیر میکنند. برای بررسی دقیقتر مرزهای سیاستزدگی و مشارکت انتقادی با دکتر قدیر نصری استاد علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی و مدیر گروه روندهای فکری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه به گفتوگو نشستیم تا روشن شود چه زمانی ممکن است مشارکت را به آسیب تعبیر کنیم.
آیا مفهوم سیاستزدگی، مفهومی ارزشگذارانه و تحقیرآمیز نیست؟ چه چیزی این مفهوم را در ذهن عموم مطرود و مخدوش میکند، مگر این بد است که مردم عامی هم از تحولات و تصمیمات نخبگان سیاسی مطلع باشند؟
ببینید نفس اطلاع همگانی از تصمیمات نخبگان، نه تنها بد نیست بلکه مطلوب هم هست.
آیا مفهوم سیاستزدگی، مفهومی ارزشگذارانه و تحقیرآمیز نیست؟ چه چیزی این مفهوم را در ذهن عموم مطرود و مخدوش میکند، مگر این بد است که مردم عامی هم از تحولات و تصمیمات نخبگان سیاسی مطلع باشند؟
ببینید نفس اطلاع همگانی از تصمیمات نخبگان، نه تنها بد نیست بلکه مطلوب هم هست.
معمولا از مشارکت سیاسی بهعنوان یکی از شاخصهای توسعه سیاسی یاد میشود، از طرف دیگر همگانی شدن سیاست و درگیری بیش از اندازه شهروندان عادی در مسائل سیاسی را نیز نوعی آسیب اجتماعی و سیاستزدگی تعبیر میکنند. برای بررسی دقیقتر مرزهای سیاستزدگی و مشارکت انتقادی با دکتر قدیر نصری استاد علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی و مدیر گروه روندهای فکری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه به گفتوگو نشستیم تا روشن شود چه زمانی ممکن است مشارکت را به آسیب تعبیر کنیم.
آیا مفهوم سیاستزدگی، مفهومی ارزشگذارانه و تحقیرآمیز نیست؟ چه چیزی این مفهوم را در ذهن عموم مطرود و مخدوش میکند، مگر این بد است که مردم عامی هم از تحولات و تصمیمات نخبگان سیاسی مطلع باشند؟
ببینید نفس اطلاع همگانی از تصمیمات نخبگان، نه تنها بد نیست بلکه مطلوب هم هست. میدانید که در یونان باستان که این همه از بحثهای آنان یا همپرسههای سقراط و دیگر متفکران آتنی به نیکی یاد میشود همه شهروندان (منهای بردگان و زنان و بیگانگان و سپاهیان) نه تنها در جریان امر سیاسی بودند که مرجع و صاحبمنصب آن هم بودند و شهر، عرصهای برای سیاستورزی بود. آنجا نه تصمیم محرمانهای وجود داشت و نهابزارهای مشابه. همه چیز حتی مرگ خود سقراط تصمیمی بود که در دادگاه عمومی که قضاتش بهصورت گردشی انتخاب میشدند، اتخاذ میشد. پس ذینقش بودن در تصمیمات سیاسی یا نقد آنها اساسا پسندیده است. اما سیاستزدگی، مشارکت سیاسی و والاتر از آن نوعی مشارکت انتقادی هم نیست بلکه نوعی ارضای روانی توده است آن هم در حد لسان، در حضور ناشناسانی خاص و کاملا بیثمر.
چه چیزی این نوع رفتار را منفی میکند، آیا این مباحثه در داخل تاکسی و پارک و مترو میتواند روشنگر باشد؟
این نحوه ورود به مباحث نه تنها موجب ایضاح نمیشود بلکه مولد ابهام و تعارض نیز هست. به گونهای که عدم اطلاع از دادهها و تحلیل نادرست، خودش فینفسه ناراحتکننده و گیجکننده نیز هست.
چرا! یعنی چه اتفاقی در این بحث رخ میدهد که نبودش از وجودش مفیدتر است؟
شما یک مورد از این مباحثهها را تصور کنید! اولا معلوم نیست که فردی که عمیقا نقادانه وارد بحثها میشود دادههای خودش را از کجا استخراج کرده است! ثانیا او از اظهارات انتقادی و روایت یکطرفه، معلوم نیست چه مقصودی دارد! آیا میخواهد تخلیه روانی کرده باشد، میخواهد روشنگری کند یا اینکه میخواهد نظر مخاطب را بداند و چیزی یاد بگیرد! بالاخره اینکه اینگونه ورود همگانی و فلهای و اظهارنظرهای بیمبنا و محیرالعقول درخصوص تحولات، هم نشانه یک نوع بیماری است و هم حاکی از یک نوع مشغولیت ایرانی برای ابراز یواشکی مقاومت! آن که تقصیر همه نوع عوارض را به گردن حکومت میاندازد به لحاظ روانی به نحوی تعویض نقش کرده و خود را تبرئه میکند. مثلا رانندهای که دربست در اختیار مسافر است و مبلغ بیشتر از حد استانداردی هم دریافت کرده است ابدا نمیتواند خلاف نظر سرنشین حرفی بزند چون مرام خودش را برای مدت مثلا نیم ساعت به سرنشین متشخص اجاره داده است. بدیهی است که سخن او ارزشی ندارد چون او نمیتواند خودش باشد. او فقط میخواهد بهگونهای حرف بزند که سرنشین پولدارش اذیت نشود.
بنابراین سیاستزدگی این است که یکایک اعضای جامعه از خود سلب مسوولیت میکنند و همه دردها و درمانها را از وجود موهومی به نام سیاستها و سیاستمداران طلب میکنند در حالی که خودشان در تولید درد و گرفتاریها نقش ممتازی دارند. بهطور کلی اگر بخواهم سخن تکراری نگویم و از زاویهای تازه و احتمالا عمیق به این سوال پاسخ دهم اینگونه باید بگویم که عقول و ذهنها به سه دسته متمایز قابل تقسیم هستند: عقلهای والا که کارشان تامل و سکوت است و به قول معروف هیچ سخنی را برای بیان مقصود، وافی نمیبینند و سکوت میکنند! عقلهای متوسط که کارشان روایتگری است و از طریق گرتهبرداری از کتابی یا سخنی امرار زبان میکنند و بالاخره عقلهای کوتوله و نابالغ که نگاهشان به تقاضای مشتری است و بر حسب موقعیت و مطالبه مخاطب تنظیم جهت میکنند. این دسته از افراد برحسب اینکه مخاطبشان مایهدار باشد یا فقیر، زن باشد یا مرد، محجب باشد یا شل حجاب، حزباللهی مشرب باشد یا غیر آن.... بحث را تنظیم و البته به خوبی از عهده آن بر میآیند، چون بحث را بهگونهای تنظیم میکنند و در واقع حقیقت را به شیوهای تحریف و منهدم میکنند تا مخاطبشان هیچ عکسالعملی نشان ندهد.
در این مواقع یعنی موقعی که هزاران نفر به تحریف حقیقت مشغولند، خود راویان یک خاطی و مقصرند یا خودشان هم قربانیاند؟!
به نظرم هر دو صحیح است یعنی کسی که وظایف خودش را به درستی انجام نمیدهد و دیگران را مقصر جلوه میدهد خودش هم یک شیاد است. یعنی استاد دانشگاهی که صبح تا شب موعظه میکند ولی برای دانشجو وقت کافی نمیگذارد خودش هم متهم و بلکه مجرم است. چرا تا وقتی از سیاستزدگی سخن میگوییم همه به یاد یک راننده تاکسی میافتیم که در مورد آلودگی و پرونده هستهای و... حرف میزند. هر کسی به این خاطر که نمیتواند روایت را به نفع تامل تعدیل یا تعطیل کند یک مقصر است اما اینکه فرصت یا قدرت ندارد که به این عادت زیانبار خاتمه دهد، قربانی است. بهطور کلی من گمان میکنم سیاستزدگی، جامعهای چون ما را مریض و بیمسوولیت کرده و همه داریم ضمن اینکه رودخانهای را آلوده میکنیم در مذمت این عمل، نصیحتپردازی میکنیم. پس تا جایی که اختیار داریم و کارایی نداریم مقصریم. اما آنجا بیاختیاریم و بیکفایت، آن جا قربانی هستیم. سیاستزدهها غوغا میکنند که ما هیچ جا اختیار نداریم و مجبوریم. اما روشنفکرها غالبا جامعه را عقل فعال میبینند و حکومت را مقصر تام میشمارند، در حالی که هیچیک صحیح نیست.
شما بین نخبگان و سیاستمداران و مردم تمایز میگذارید؟
بله، در جامعه ما با چهار نیروی اساسی مواجهیم: نیروی اول در خوشه نخبگان سیاسی نهفته است که کارشان تصمیمگیری و تقسیم آمرانه قدرت است. نیروی دوم نهاد دانشگاه یا علم و دانشمندان است که کارشان حلوفصل معضلات است. مثلا دانشمندان دنبال این هستند بیماریهایی چون وبا، ایدز یا طاعون همهگیر نشود، این امر مورد نیاز نخبگان سیاسی هم هست. بنابراین، معمولا فیزیکدانها یا زمینشناسان نقد نمیکنند و اگر نقد کنند سیاستزده میشوند عین یک راننده آژانس. اما خوشه سوم روشنفکران هستند که کارویژه و فضیلتشان نقد است، نقد تصمیمات متخذه از سوی حکومت و عکسالعملهای جامعه. بالاخره خوشه چهارم هم داریم که متن جامعه است و غالبا نظارهگر تعامل بین سه خوشه فوق است. حکومتها برای تضمین حیات خود به جامعه نیاز دارند و به همین خاطر، ترجیحات و انتخابهای آنها را طراحی میکنند. سیاستزدگی موقعی رخ میدهد که سه خوشه جامعه، دانشمندان و روشنفکران، به نخبگان سیاسی امید ببندند یا به آن حملهور شوند بدون اینکه به وزن و سهم و نقش خود در کمکاری و کمدانی حکومت توجهی بکنند.
در این تقسیمبندی شما دین و نهادهای دینی کجا قرار میگیرند؟!
همه ادیان سیاسی اجتماعی نیستند. ادیان شریعتگرا مانند یهود و اسلام نسبت به ساماندهی جامعه حساساند. اما خود همین ادیان شریعتگرا به نحلههای گوناگونی تقسیم میشوند: تفسیر بنیادگرایانه کاملا با تفسیر سنتی یا دموکراتیک متفاوت است. نحلههای بنیادگرایانه همه ساحتها را سیاسی میخواهند در حالی که در تفاسیر سنتی، اولویت اصلی نه تغییر بیرون بلکه استکمال و تبدل خود است. نحله دموکراتیک هم، اساسا دین را لزوما اجتماعی- سیاسی نمیبیند و برایش شأن معنوی و نظارتی و ارشادی قائل است. دینداران و نخبگان دینی در ادیان شریعتمند، معمولا یا در نحلههای سیاسیاند یا در جامعه پراکندهاند.
یعنی میتوان جامعهای را تصور کرد که دینداران آن نیروی علیحدهای را تشکیل نمیدهند؟!
خیر! دینداران و سازمانهای دینی اگر بخواهند مستقل باشند و سیاست را در اختیار بگیرند، آن گاه میشوند نخبگان سیاسی مثل نخبگان سیاسی - دینی در ترکیه یا ایران و حتی پاکستان. اما اگر نهادهای دینی بخواهند مستقل از حکومت باشند آن گاه در خوشه چهارم یعنی جامعه هضم میشوند، لذا میتوان گفت هم در حکومت دینی و هم در جامعه دینی، خوشه جداگانهای به نام دینداران نداریم که بخواهند مردم را سیاستزده کنند. ادیانی مانند اسلام که شریعتگرا هستند و در سه حوزه علم (عرصه صدق و کذب)، سیاست (عرصه سود و زیان) و دینداری (عرصه حق و باطل یا ثواب و گناه) دارای موضع هستند، معمولا بهصورت توامان در متن جامعه و راس حکومت، نافذ هستند. اینجاست که سیاستزدگی سویه دینی هم پیدا میکند یعنی کار درست حکومت، از سوی جامعه کاری درست (علم)، مفید (سیاست) و حق (دین) نگریسته میشود و یا برعکس. فرقی نمیکند در هر دو حالت جامعه سیاستزده است. این نخبگان هستند که میتوانند هم در مورد جامعه و هم در مورد حکومت نظری انتقادی بدهند و حکومت هوشمند حکومتی است که اجازه چنین نقدهایی را میدهد.
جناب دکتر! شما نقش رسانهها را در سیاستزدگی مردم موثر میدانید!
رسانههای متنوع، جذاب، ارزان و فراگیر ممتازترین نقش را در عمومیسازی سیاست و سادهسازی کارهای دشوار و سخت ایفا میکنند. ماهیت رسانه به گونهای است که نمیتواند مخاطب خود را برنجاند. مثلا همین تلویزیون را شما ببینید! برنامههایش رنگارنگ است، مجریانش ولو در ظاهر بسیار مودب هستند و سعی دارند برنامهشان پخش مستقیم باشد، حتیالامکان از برنامههای طویلالمدت اجتناب میکنند تا مخاطب خسته نشود و بسیاری اداهای دیگر که همگی یک هدف دارد: میخکوب کردن بیننده در پای تلویزیون به امید مهندسی ترجیحات او و ممانعت از توسل بیننده به کاری دیگر! این نکته بسیار مهم است که رسانهها با هدف دستیابی به سلطهای پیچیده، همه چیز حتی وقت و فرصت جامعه را تصاحب میکنند، برای اینکه تنظیم نگاه و سلیقه جامعه یا اکثریت مردم بسیار مهم است. الان با عضویت میلیونها نفر در شبکههای مجازی و تماشاگر شدن میلیاردها نفر در پای تلویزیون، آنچه آسیب میبیند تامل و مستقل بودن است و آنچه رونق مییابد پیروی محض، ایدئولوژی شدن مصرف و سطحینگری است. چون بر خلاف بحث عمومی در فضای آزاد یا مطالعه کتاب، تحقیقا در هیچ شبکه اجتماعی یا رسانهای مجالی برای طرح بحث تفصیلی و گوش دادن به مقیاس فنی، موجود نیست. از این رو رسانهها بیشتر پاساژی برای گذراندن اوقات فراغت و پرسهزنی است، بر خلاف کتاب خوب یا فیلم خوب که بیدارگر تامل و بازاندیشی و نواندیشی است. پس هر چه رسانههای رنگارنگ بیشتر شود به خاطر جذابیتش توده بیشتری را جذب میکند و انبوه کاربران فیسبوک یا تلگرام با خواندن گوشهای از مباحث ساده شده، خیال میکنند باسواد شدهاند و با گسترش سواد تصنعی، سیاستزدگی هم بیشتر میشود.
بهعنوان آخرین سوال! عوارض و رهاوردهای سیاستزدگی را در چه مواردی میدانید؟ آیا سیاستزدگی هیچ پیامد مثبتی ندارد؟
تنها پیامد مثبت سیاستزدگی این است که عدهای الکی خوشحال میشوند، خالی میشوند و به خیال اینکه کشفی کردهاند خطابه میخوانند و این نوعی تمرین در شیوه بیان است که عجالتا بد نیست و سبب رفع لکنت زبان و اعتماد به نفس میشود!اما عوارض این کار پرشمار است، چون اولا از جامعه سلب مسوولیت میکند و حکومت و سیاستمداران را مقصر همه پلشتیها میشمارد. این عارضه ممکن است سیاستمداران را به این نتیجه برساند که جامعه اساسا فقط غر میزند و هیچ راهی نشان نمیدهد و یکدست است. ثانیا سیاستزدگی موجب اتلاف انرژی مردم و دانشگاه و حتی نخبگان میشود. با غلبه تعداد سیاسیاندیشان بر اندیشهمندان، طبیعی است اندک قائلین به تامل هم، کاری از پیش نمیبرند. ثالثا باید به شیوع ضعف شخصیتی اشاره کرد که سیاستزدهها را در بر میگیرد. کسی که حرّافی سیاسی میکند ناگزیر بیشتر حرف میزند و عملا دروغ و شبهه میبافد. تراکم این عوارض سبب بدبینی مردم به همدیگر میشود. اما اگر از من بپرسید که راه غلبه بر سیاسی شدن غیرضروری چیست، من میگویم راه رهایی از سیاستزدگی این است که همه افراد و گروههای مرجع، به پروژه بیثمر مریدپروری خاتمه دهند. نشاندن جامعه، جوانان، توده مردم، زنان، ورزشکاران و دانشجویان بر جایی که سررشتهای ندارند کاشتن بذر سیاستزدگی است. از این رو، بسیاری مسائل تخصصی به جامعه ربطی ندارد، ورزشکاران نباید اینقدر در انتخابات افاضه نظر کنند، دانشجویان فقط باید به مهارتاندوزی بکوشند و هر کسی که هوادارانی به اطراف خود جمع میکند پیش از هر منصبی باید خود و طرفدارانش را نقد کند که عملا ضعفهای هم را توجیه میکنند، نادیده میگیرند یا کوچک میشمارند.
آیا مفهوم سیاستزدگی، مفهومی ارزشگذارانه و تحقیرآمیز نیست؟ چه چیزی این مفهوم را در ذهن عموم مطرود و مخدوش میکند، مگر این بد است که مردم عامی هم از تحولات و تصمیمات نخبگان سیاسی مطلع باشند؟
ببینید نفس اطلاع همگانی از تصمیمات نخبگان، نه تنها بد نیست بلکه مطلوب هم هست. میدانید که در یونان باستان که این همه از بحثهای آنان یا همپرسههای سقراط و دیگر متفکران آتنی به نیکی یاد میشود همه شهروندان (منهای بردگان و زنان و بیگانگان و سپاهیان) نه تنها در جریان امر سیاسی بودند که مرجع و صاحبمنصب آن هم بودند و شهر، عرصهای برای سیاستورزی بود. آنجا نه تصمیم محرمانهای وجود داشت و نهابزارهای مشابه. همه چیز حتی مرگ خود سقراط تصمیمی بود که در دادگاه عمومی که قضاتش بهصورت گردشی انتخاب میشدند، اتخاذ میشد. پس ذینقش بودن در تصمیمات سیاسی یا نقد آنها اساسا پسندیده است. اما سیاستزدگی، مشارکت سیاسی و والاتر از آن نوعی مشارکت انتقادی هم نیست بلکه نوعی ارضای روانی توده است آن هم در حد لسان، در حضور ناشناسانی خاص و کاملا بیثمر.
چه چیزی این نوع رفتار را منفی میکند، آیا این مباحثه در داخل تاکسی و پارک و مترو میتواند روشنگر باشد؟
این نحوه ورود به مباحث نه تنها موجب ایضاح نمیشود بلکه مولد ابهام و تعارض نیز هست. به گونهای که عدم اطلاع از دادهها و تحلیل نادرست، خودش فینفسه ناراحتکننده و گیجکننده نیز هست.
چرا! یعنی چه اتفاقی در این بحث رخ میدهد که نبودش از وجودش مفیدتر است؟
شما یک مورد از این مباحثهها را تصور کنید! اولا معلوم نیست که فردی که عمیقا نقادانه وارد بحثها میشود دادههای خودش را از کجا استخراج کرده است! ثانیا او از اظهارات انتقادی و روایت یکطرفه، معلوم نیست چه مقصودی دارد! آیا میخواهد تخلیه روانی کرده باشد، میخواهد روشنگری کند یا اینکه میخواهد نظر مخاطب را بداند و چیزی یاد بگیرد! بالاخره اینکه اینگونه ورود همگانی و فلهای و اظهارنظرهای بیمبنا و محیرالعقول درخصوص تحولات، هم نشانه یک نوع بیماری است و هم حاکی از یک نوع مشغولیت ایرانی برای ابراز یواشکی مقاومت! آن که تقصیر همه نوع عوارض را به گردن حکومت میاندازد به لحاظ روانی به نحوی تعویض نقش کرده و خود را تبرئه میکند. مثلا رانندهای که دربست در اختیار مسافر است و مبلغ بیشتر از حد استانداردی هم دریافت کرده است ابدا نمیتواند خلاف نظر سرنشین حرفی بزند چون مرام خودش را برای مدت مثلا نیم ساعت به سرنشین متشخص اجاره داده است. بدیهی است که سخن او ارزشی ندارد چون او نمیتواند خودش باشد. او فقط میخواهد بهگونهای حرف بزند که سرنشین پولدارش اذیت نشود.
بنابراین سیاستزدگی این است که یکایک اعضای جامعه از خود سلب مسوولیت میکنند و همه دردها و درمانها را از وجود موهومی به نام سیاستها و سیاستمداران طلب میکنند در حالی که خودشان در تولید درد و گرفتاریها نقش ممتازی دارند. بهطور کلی اگر بخواهم سخن تکراری نگویم و از زاویهای تازه و احتمالا عمیق به این سوال پاسخ دهم اینگونه باید بگویم که عقول و ذهنها به سه دسته متمایز قابل تقسیم هستند: عقلهای والا که کارشان تامل و سکوت است و به قول معروف هیچ سخنی را برای بیان مقصود، وافی نمیبینند و سکوت میکنند! عقلهای متوسط که کارشان روایتگری است و از طریق گرتهبرداری از کتابی یا سخنی امرار زبان میکنند و بالاخره عقلهای کوتوله و نابالغ که نگاهشان به تقاضای مشتری است و بر حسب موقعیت و مطالبه مخاطب تنظیم جهت میکنند. این دسته از افراد برحسب اینکه مخاطبشان مایهدار باشد یا فقیر، زن باشد یا مرد، محجب باشد یا شل حجاب، حزباللهی مشرب باشد یا غیر آن.... بحث را تنظیم و البته به خوبی از عهده آن بر میآیند، چون بحث را بهگونهای تنظیم میکنند و در واقع حقیقت را به شیوهای تحریف و منهدم میکنند تا مخاطبشان هیچ عکسالعملی نشان ندهد.
در این مواقع یعنی موقعی که هزاران نفر به تحریف حقیقت مشغولند، خود راویان یک خاطی و مقصرند یا خودشان هم قربانیاند؟!
به نظرم هر دو صحیح است یعنی کسی که وظایف خودش را به درستی انجام نمیدهد و دیگران را مقصر جلوه میدهد خودش هم یک شیاد است. یعنی استاد دانشگاهی که صبح تا شب موعظه میکند ولی برای دانشجو وقت کافی نمیگذارد خودش هم متهم و بلکه مجرم است. چرا تا وقتی از سیاستزدگی سخن میگوییم همه به یاد یک راننده تاکسی میافتیم که در مورد آلودگی و پرونده هستهای و... حرف میزند. هر کسی به این خاطر که نمیتواند روایت را به نفع تامل تعدیل یا تعطیل کند یک مقصر است اما اینکه فرصت یا قدرت ندارد که به این عادت زیانبار خاتمه دهد، قربانی است. بهطور کلی من گمان میکنم سیاستزدگی، جامعهای چون ما را مریض و بیمسوولیت کرده و همه داریم ضمن اینکه رودخانهای را آلوده میکنیم در مذمت این عمل، نصیحتپردازی میکنیم. پس تا جایی که اختیار داریم و کارایی نداریم مقصریم. اما آنجا بیاختیاریم و بیکفایت، آن جا قربانی هستیم. سیاستزدهها غوغا میکنند که ما هیچ جا اختیار نداریم و مجبوریم. اما روشنفکرها غالبا جامعه را عقل فعال میبینند و حکومت را مقصر تام میشمارند، در حالی که هیچیک صحیح نیست.
شما بین نخبگان و سیاستمداران و مردم تمایز میگذارید؟
بله، در جامعه ما با چهار نیروی اساسی مواجهیم: نیروی اول در خوشه نخبگان سیاسی نهفته است که کارشان تصمیمگیری و تقسیم آمرانه قدرت است. نیروی دوم نهاد دانشگاه یا علم و دانشمندان است که کارشان حلوفصل معضلات است. مثلا دانشمندان دنبال این هستند بیماریهایی چون وبا، ایدز یا طاعون همهگیر نشود، این امر مورد نیاز نخبگان سیاسی هم هست. بنابراین، معمولا فیزیکدانها یا زمینشناسان نقد نمیکنند و اگر نقد کنند سیاستزده میشوند عین یک راننده آژانس. اما خوشه سوم روشنفکران هستند که کارویژه و فضیلتشان نقد است، نقد تصمیمات متخذه از سوی حکومت و عکسالعملهای جامعه. بالاخره خوشه چهارم هم داریم که متن جامعه است و غالبا نظارهگر تعامل بین سه خوشه فوق است. حکومتها برای تضمین حیات خود به جامعه نیاز دارند و به همین خاطر، ترجیحات و انتخابهای آنها را طراحی میکنند. سیاستزدگی موقعی رخ میدهد که سه خوشه جامعه، دانشمندان و روشنفکران، به نخبگان سیاسی امید ببندند یا به آن حملهور شوند بدون اینکه به وزن و سهم و نقش خود در کمکاری و کمدانی حکومت توجهی بکنند.
در این تقسیمبندی شما دین و نهادهای دینی کجا قرار میگیرند؟!
همه ادیان سیاسی اجتماعی نیستند. ادیان شریعتگرا مانند یهود و اسلام نسبت به ساماندهی جامعه حساساند. اما خود همین ادیان شریعتگرا به نحلههای گوناگونی تقسیم میشوند: تفسیر بنیادگرایانه کاملا با تفسیر سنتی یا دموکراتیک متفاوت است. نحلههای بنیادگرایانه همه ساحتها را سیاسی میخواهند در حالی که در تفاسیر سنتی، اولویت اصلی نه تغییر بیرون بلکه استکمال و تبدل خود است. نحله دموکراتیک هم، اساسا دین را لزوما اجتماعی- سیاسی نمیبیند و برایش شأن معنوی و نظارتی و ارشادی قائل است. دینداران و نخبگان دینی در ادیان شریعتمند، معمولا یا در نحلههای سیاسیاند یا در جامعه پراکندهاند.
یعنی میتوان جامعهای را تصور کرد که دینداران آن نیروی علیحدهای را تشکیل نمیدهند؟!
خیر! دینداران و سازمانهای دینی اگر بخواهند مستقل باشند و سیاست را در اختیار بگیرند، آن گاه میشوند نخبگان سیاسی مثل نخبگان سیاسی - دینی در ترکیه یا ایران و حتی پاکستان. اما اگر نهادهای دینی بخواهند مستقل از حکومت باشند آن گاه در خوشه چهارم یعنی جامعه هضم میشوند، لذا میتوان گفت هم در حکومت دینی و هم در جامعه دینی، خوشه جداگانهای به نام دینداران نداریم که بخواهند مردم را سیاستزده کنند. ادیانی مانند اسلام که شریعتگرا هستند و در سه حوزه علم (عرصه صدق و کذب)، سیاست (عرصه سود و زیان) و دینداری (عرصه حق و باطل یا ثواب و گناه) دارای موضع هستند، معمولا بهصورت توامان در متن جامعه و راس حکومت، نافذ هستند. اینجاست که سیاستزدگی سویه دینی هم پیدا میکند یعنی کار درست حکومت، از سوی جامعه کاری درست (علم)، مفید (سیاست) و حق (دین) نگریسته میشود و یا برعکس. فرقی نمیکند در هر دو حالت جامعه سیاستزده است. این نخبگان هستند که میتوانند هم در مورد جامعه و هم در مورد حکومت نظری انتقادی بدهند و حکومت هوشمند حکومتی است که اجازه چنین نقدهایی را میدهد.
جناب دکتر! شما نقش رسانهها را در سیاستزدگی مردم موثر میدانید!
رسانههای متنوع، جذاب، ارزان و فراگیر ممتازترین نقش را در عمومیسازی سیاست و سادهسازی کارهای دشوار و سخت ایفا میکنند. ماهیت رسانه به گونهای است که نمیتواند مخاطب خود را برنجاند. مثلا همین تلویزیون را شما ببینید! برنامههایش رنگارنگ است، مجریانش ولو در ظاهر بسیار مودب هستند و سعی دارند برنامهشان پخش مستقیم باشد، حتیالامکان از برنامههای طویلالمدت اجتناب میکنند تا مخاطب خسته نشود و بسیاری اداهای دیگر که همگی یک هدف دارد: میخکوب کردن بیننده در پای تلویزیون به امید مهندسی ترجیحات او و ممانعت از توسل بیننده به کاری دیگر! این نکته بسیار مهم است که رسانهها با هدف دستیابی به سلطهای پیچیده، همه چیز حتی وقت و فرصت جامعه را تصاحب میکنند، برای اینکه تنظیم نگاه و سلیقه جامعه یا اکثریت مردم بسیار مهم است. الان با عضویت میلیونها نفر در شبکههای مجازی و تماشاگر شدن میلیاردها نفر در پای تلویزیون، آنچه آسیب میبیند تامل و مستقل بودن است و آنچه رونق مییابد پیروی محض، ایدئولوژی شدن مصرف و سطحینگری است. چون بر خلاف بحث عمومی در فضای آزاد یا مطالعه کتاب، تحقیقا در هیچ شبکه اجتماعی یا رسانهای مجالی برای طرح بحث تفصیلی و گوش دادن به مقیاس فنی، موجود نیست. از این رو رسانهها بیشتر پاساژی برای گذراندن اوقات فراغت و پرسهزنی است، بر خلاف کتاب خوب یا فیلم خوب که بیدارگر تامل و بازاندیشی و نواندیشی است. پس هر چه رسانههای رنگارنگ بیشتر شود به خاطر جذابیتش توده بیشتری را جذب میکند و انبوه کاربران فیسبوک یا تلگرام با خواندن گوشهای از مباحث ساده شده، خیال میکنند باسواد شدهاند و با گسترش سواد تصنعی، سیاستزدگی هم بیشتر میشود.
بهعنوان آخرین سوال! عوارض و رهاوردهای سیاستزدگی را در چه مواردی میدانید؟ آیا سیاستزدگی هیچ پیامد مثبتی ندارد؟
تنها پیامد مثبت سیاستزدگی این است که عدهای الکی خوشحال میشوند، خالی میشوند و به خیال اینکه کشفی کردهاند خطابه میخوانند و این نوعی تمرین در شیوه بیان است که عجالتا بد نیست و سبب رفع لکنت زبان و اعتماد به نفس میشود!اما عوارض این کار پرشمار است، چون اولا از جامعه سلب مسوولیت میکند و حکومت و سیاستمداران را مقصر همه پلشتیها میشمارد. این عارضه ممکن است سیاستمداران را به این نتیجه برساند که جامعه اساسا فقط غر میزند و هیچ راهی نشان نمیدهد و یکدست است. ثانیا سیاستزدگی موجب اتلاف انرژی مردم و دانشگاه و حتی نخبگان میشود. با غلبه تعداد سیاسیاندیشان بر اندیشهمندان، طبیعی است اندک قائلین به تامل هم، کاری از پیش نمیبرند. ثالثا باید به شیوع ضعف شخصیتی اشاره کرد که سیاستزدهها را در بر میگیرد. کسی که حرّافی سیاسی میکند ناگزیر بیشتر حرف میزند و عملا دروغ و شبهه میبافد. تراکم این عوارض سبب بدبینی مردم به همدیگر میشود. اما اگر از من بپرسید که راه غلبه بر سیاسی شدن غیرضروری چیست، من میگویم راه رهایی از سیاستزدگی این است که همه افراد و گروههای مرجع، به پروژه بیثمر مریدپروری خاتمه دهند. نشاندن جامعه، جوانان، توده مردم، زنان، ورزشکاران و دانشجویان بر جایی که سررشتهای ندارند کاشتن بذر سیاستزدگی است. از این رو، بسیاری مسائل تخصصی به جامعه ربطی ندارد، ورزشکاران نباید اینقدر در انتخابات افاضه نظر کنند، دانشجویان فقط باید به مهارتاندوزی بکوشند و هر کسی که هوادارانی به اطراف خود جمع میکند پیش از هر منصبی باید خود و طرفدارانش را نقد کند که عملا ضعفهای هم را توجیه میکنند، نادیده میگیرند یا کوچک میشمارند.
ارسال نظر