بررسی کتاب برتراند راسل درباره خوشبختی
آیا میتوان خوشبخت بود؟
ترجمه: الهام محتشم پروفسور کاترین اودویر؛ نویسنده، استاد دانشگاه و پژوهشگر مطالعات بینارشتهای مربوط به فلسفه، روان شناسی و زندگی روزمره است. او در مقالهای که میخوانید به کتاب «چیرگی بر خوشبختی» برتراند راسل، فیلسوف بزرگ قرن بیستم، و تفسیر او از خوشبختی و سعادت پرداخته است. بشر آرزومند خوشبختی است. این گزاره به ظاهر ساده احتمالا قطعی و مسلم انگاشته میشود. در حقیقت، میل به خوشبختی بسیار مهم به نظر میرسد. البته سعادت یک امر ذهنی است و هر فرد بر اساس دریافت و شرایط محیطی خود خوانش و فهم متفاوتی از آن دارد برای برخی، مفهوم خوشبختی غالبا بر «خود» استوار است؛ صیانت از خود، پشتیبانی از خود، رضایتمندی از خود و ارتقای خود.
ترجمه: الهام محتشم پروفسور کاترین اودویر؛ نویسنده، استاد دانشگاه و پژوهشگر مطالعات بینارشتهای مربوط به فلسفه، روان شناسی و زندگی روزمره است. او در مقالهای که میخوانید به کتاب «چیرگی بر خوشبختی» برتراند راسل، فیلسوف بزرگ قرن بیستم، و تفسیر او از خوشبختی و سعادت پرداخته است. بشر آرزومند خوشبختی است. این گزاره به ظاهر ساده احتمالا قطعی و مسلم انگاشته میشود. در حقیقت، میل به خوشبختی بسیار مهم به نظر میرسد. البته سعادت یک امر ذهنی است و هر فرد بر اساس دریافت و شرایط محیطی خود خوانش و فهم متفاوتی از آن دارد برای برخی، مفهوم خوشبختی غالبا بر «خود» استوار است؛ صیانت از خود، پشتیبانی از خود، رضایتمندی از خود و ارتقای خود. برای برخی دیگر، ممکن است بر دیگری متمرکز باشد: رفاه، امنیت و لذت کسانی که فرد دوستشان میدارد یا بهطور کلی همه ابنا بشر. غالبا این دو عنصر کانونی یعنی خود و دیگری درهم تنیدهاند، ولو در زمانهای متفاوت و با نسبتهایی متفاوت: اگر عزیزان فردی که خودخواه است در رنج باشند او بهندرت میتواند سعادتمند باشد. به هر روی این مساله غایتا به این پرسش میرسد: چه چیز میتواند مرا سعادتمند کند؟ محرک بیشتر
تصمیمات، افکار، امیدها و امیال ما اگر نه همه آنها، ضرورتا همین پرسش است.
زیگموند فروید روانشناس بزرگ در تاملات خود بر هدف زندگی بشر، نتیجه میگیرد که صرفنظر از دیدگاهی دینی، زندگی فاقد معنایی ذاتی (معطوف به خود) است. گرچه این به این معنا نیست که افراد مقاصد و اهداف خود را از طریق رفتار خود آشکار نمیسازند. فروید، از طریق مشاهده رفتارهای بشری، به این نتیجه میرسد که جست و جوی خوشبختی مقصود همه مردم است: اینکه «از زندگی چه طلب میکنند و خواستار دستیابی به آنند؟ پاسخ به این سوال ندرتا با تردید همراه است. آنها برای خوشبختی تلاش میکنند، آنها میخواهند سعادتمند باشند و سعادتمند باقی بمانند» (خواننده فروید، ۱۹۹۵، ص ۷۲۹).
به هر روی، ماهیت سیال و هیجانی تجربه خوشبختی، به ابهاماتی در رابطه با مفهوم آن منجر میشود که باید منشا الهام تاملات فلسفی باشد که همان گویی پرسش فروید را به چالش میکشد: خوشبختی چیست؟
تعاریف پذیرفته شده خوشبختی عموما این موارد را شامل میشوند: احساس رفاه جسمی، عاطفی، معنوی یا روانشناختی، این احساس و باور که نیازهای فرد به خوبی برآورده میشوند یا حداقل اینکه فرد دارای قدرت کافی است تا در جهت برآورده ساختن مهمترین نیازهایش بکوشد، این احساس که فرد در زیستن زندگی خویش و در ارتباطات خویش با دیگران ارزشمند، دارای اعتبار است، این احساس که فرد از قابلیتهایهای خود تا آنجا که ممکن است بهره میبرد، این احساس که فرد به شکلی در زندگی سهیم است، اینکه زندگی فرد دارای پتانسیلی است تا موجد تفاوتی باشد. به نظر میرسد خوشبختی بالاتر از همه موارد فوق، یک احساس است! همچنین در لایههای زیرین همه خوانشهای مذکور، احساسی از «لذت» نهفته است. این حس که فرد با سرخوشی در حال خلق و زیستن یک زندگی خوب است؛ گرچه «زندگی خوب» توسط سوژه تاویل میشود. این تعاریف غالبا با ارجاع به نقش ارزشهایی مانند هدف و خدمت در نیل به خوشبختی مرتبط هستند.
افزایش روزافزون کتابها، دورهها، توصیهها و داروها در حال حاضر که به نظر میرسد عدم رضایتمندی فردی را تخفیف میدهند، گواه و موید واقعیت عدم رضایتمندیاند، بنابراین ظرفیت بیشتری از لذت و هماهنگی را ایجاد میکنند. دلیل شوربختی و عدم رضایتمندی انسان هر چه که باشد، کتابی است که مدعی است در دوازده گام آن را درمان میکند یا قولی شبیه به این. موفقیت این کسبوکارها البته قابل بحث است بهخصوص به این دلیل که گواهینامههایی که صحت موفقیت آنها را تایید میکنند به شکل ناگزیری گزینشیاند. به هر روی، تقاضا برای خوشبختی همچنان وجود دارد و تلاش میشود تا پاسخها همچنان خلاق و بدیع باشند درحالی که همزمان مدعی هستند قابل اعتماد و به شدت موثرند.
سیاست خوشبختی:
در 1930 فیلسوف برجسته برتراند راسل، تاملات خود در مورد پرسش خوشبختی چیست و خصوصا اینکه چگونه میتوان به آن دست یافت و از آن لذت برد را مطرح کرد. کتاب او «چیرگی بر خوشبختی» حاوی بحثی است روشن و دارای ساختاری منطقی که در دوبخش ترسیم شده است: «علت شوربختی» و «علت خوشبختی». فیلسوف معاصر، ای سی گریلینگ در مقدمهاش بر ویراست اخیر کتاب برتراند راسل این طور متذکر میشود: «برخی از عمیقترین حقایق سادهاند». گریلینگ پیام اصلی کتاب را به ظاهر واضح، اما غالبا قولی فراموش شده میداند که «خوشبختی (رضایتمندی) با شکلی از زیستی بیرونی در کار و روابط به دست میآید و با درخود جمع شدن و سکونت در ترس و اضطراب از دست میرود».
راسل مدعی است که این دستورالعملها برای خوشبختی، از عقل سلیم مایه میگیرند و او امیدوار است این توصیهها به «بسیاری از مردمی که خوشبخت نیستند کمک کند سعادتمند شوند.» اما او بر محدودیتهای اصلی این تلاش را صحه میگذارد: که خوشبختی تا حدودی به شرایط بیرونی و تا حدودی به خود فرد بستگی دارد (ص ۱۷۱). و این کتاب سعی ندارد بر رنج و نارضایتی که ریشه در شرایطی خارج از کنترل فرد دارند تمرکز کند.
فقر، بیماری، قساوت و ترس در هرگونه تحلیل و بررسی از شوربختی ملاحظاتی جدیاند و راسل به ما یادآوری میکند که به این مسائل خصوصا در تاملاتی مربوط به «تغییراتی که برای افزایش احساس رضایتمندی در سیستم اجتماعی لازمند» در کارهای دیگر خود پرداخته است.
ارتباط پیچیده میان سیستم اجتماعی و رفاه فردی، جسمی و روانشناختی در رساله فروید با عنوان «تمدن و ناخوشیهای آن» که در ۱۹۳۰ منتشر شده، مورد بررسی قرار میگیرد. فروید ادعا میکند که خواستههای جامعه متمدن غالبا با امیال فرد در تعارض است. بنابراین «بهایی که ما برای این پیشرفت فرهنگی میپردازیم از دست دادن رضایتمندی است که ناشی از احساس شدید گناه است».
راسل هم به همین صورت به «نارضایتیهای روزمره معمول که بیشتر مردم در کشورهای متمدن از آن رنج میبرند میپردازد، آنها هرچه بیشتر تحملناپذیر میشوند و چون هیچ علت بیرونی روشنی ندارند، ظاهرا نمیتوان از آنها گریخت.» (خوشبختی، ص 5). در معنایی امروزی، احتمالا راسل به تشریح نارضایتی عمومی میپردازد، احساس فراگیر ناخشنودی که با ارجاع به هر علت روشن و مشخصی به آسانی توضیح پذیر و قابل درک نیست.
او این نارضایتی را تجربهای فراگیر میداند، رخوت و کسالتی عمومی که به شکلهایی متفاوت فرصت درگیری لذت بخش و شورمندانه با ماجرای زندگی را از بین میبرد و حاکی از سرخوردگی ریشهای فرد از خود و از زندگی خود است.
این اندوه بهدلیل احساس ناتوانی که به همراه دارد، هرچه بیشتر فلجکننده میشود. راسل این احساس ناتوانی را مانع اصلی دستیابی به رضایتمندی میداند. بنابراین، افراد باید امکانهایی را درنظر بگیرند که «درون قدرت فردی نهفتهاند» و به عوامل بیرونی وابسته نیستند. باور به امکان قدرتمند ساختن خویش، نقطه آغازی است بر نقشه راه راسل به سوی شادکامی و رضایتمندی.
گناهکار، خودپسند و خودبزرگ بین
برای درک اینکه چگونه میتوان به خوشبختی و رضایت خاطر رسید، راسل به تجربه خود از افسردگی و اضطراب در سالهای اول زندگی میپردازد و نتیجه میگیرد که برای تغییر این حالات بهرهگیری او از منطق و استدلال بیفایده بود. او به شرح توفیقش در غلبه بر این حالتها میپردازد: «کاهش درگیری ذهنی باخودم و تمرکز فزاینده توجه به علایق بیرونی. (ص 6). انرژی عاطفی و روانی هم مانند انرژی جسمانی منابع محدودی دارد و در کانون توجه قرار دادن آن، منجر به کاهش منابع موجود برای دیگر علاقهمندیها میشود. بنابراین، خودبینی بیش از حد (استغراق بیش از حد درخود) انرژیای را که به شکلی دیگر میتوانست به سوی تجربیاتی ثمربخشتر و لذت بخشتر هدایت شود، تحلیل میبرد. راسل سه نمونه از استغراق در خود (خود بینی) را ارائه میکند، که آنها را «گناهکار» «خودشیفته» و «خود بزرگ بین» مینامد. تقریبا همه این سه منحصرا بر خود متمرکزند و هرسه آنها ملتزم به نگرشی (جهان بینی) محدود و از شکل افتادهاند. معصیت کار کسی است که فکر و ذکرش گناهکار بودن است؛ او همه جا امکانی و وسوسهای برای کاری نادرست میبیند، او در پیکاری دائمی میان کششها و تمایلات طبیعیاش و تصویری از کمال اخلاقی است که او میکوشد به آن دست یابد. تلاش برای کمال محکوم به شکست است و بنابراین «معصیت کار» یک ناراضی دائمی از خود است. گناه و آزردگی حالات حاکم بر یک زندگی است - گناه ناشی از احساس انجام کاری نادرست و شکست، آزردگی از محدودیتهای قابل درکی که به طرزی ناگزیر احساس لذت و رضایت را ناممکن میسازند.
در دنیایی که چنین حسی از داوری و فقدان شفقت و فهم نسبت به خود وجود دارد، شانس بسیار کمی برای لذت بردن موجود است.
در نگاه اول، به نظر میرسد «خودشیفته» در سویه مخالف و در انتهای طیف شخصیتی «معصیت کار» قرار میگیرد. او تصویری کاذب و پرطمطراق از خود دارد، ارزش او، نیازهای او و حقوق او. محرک پیش برنده همه جستارهای او میل به تحسین شدن است. گرچه این نیاز هم هرگز نمیتواند تماما برآورده شود و نتیجتا «خود شیفته» همواره درتلاش برای به دست آوردن ستایشی دائمی برای دستاوردهایش شکست میخورد. به علاوه چون هدف فعالیتهایش، در کار، در روابط یا در جستارهای خلاقش، تحسین شدن توسط دیگران است، توجه او هرگز واقعا بر لحظه حال معطوف نمیشود. بنابراین او از هر لذت یا رضایت خاطری که میتواند از درگیری پرشور با فعالیت انتخابیاش حاصل شود، صرفنظر میکند.
به همین صورت، «خودبزرگ بین» به تجربه مثبت تنها به خاطر نفس این تجربه علاقهمند نیست، بلکه در عوض با میل برای قدرت جلو میرود. قدرت هنوز هم نسبی است و هرگز پایدار نیست؛ جستوجوی آن پایانی ندارد همچنانکه دستیابی موقتی به آن همواره و در معرض تحدیدهای تازه، آسیبپذیر است. بنابراین خود بزرگ بین همواره تسلیم نارضایتی میشود. مشغله ذهنی (وسواس)، لذتها و امکانهای سفر به خاطر مقصدی غیرقابل پیشبینی و غالبا نومیدکننده را قربانی میکند. راسل هشدار میدهد که «عادت به معطوف بودن به آینده و این تصور که تمامی معنای حال در آنچه در آینده به همراه دارد نهفته است، یکی دیگر از عادتهای مخرب است. در کلیت اهمیت و ارزشی نیست مگر اینکه در اجزاء اهمیت و ارزشی وجود داشته باشد.» (ص ۱۷). بنابراین، استغراق درخود، غلبه بر خود است زیرا دریچههای بیرونی درگیری همراه با رضایت مندی را مسدود میکند و بازهم به این دلیل که وقف عملی کردن فانتزیای نفرین شده میشود.
راسل ادامه میدهد تا به موانع صریحتری در رابطه با رضایت مندی اشاره کند. بسیاری از نمونههای او دل مشغولی وسواس گونه به نظرات دیگران را بازتاب میدهند. رقابت، حسد، مقایسه و آزردگی بر دلمشغولیهای فردی حاکم است که درمییابد زندگی یک رقابت است، جایی که هر درگیری و فعالیتی بخشی از آزمایشی است که در آن، آنها همواره خود را برحسب موفقیت و شکست قضاوت میکنند. این نگرش در بیشتر حوزهها دیده میشود: حرفه، شرایط مالی و داراییهای مادی غالبا سمبلی از موفقیت در زندگی یک فرد محسوب میشوند.
به هر روی، این سویههای زندگی فرد دائما ثابت نیستند؛ و این مساله با توجه به نیک بختی دیگران نیز درست است. بنابراین، اگر فردی خود را در ارتباط با دیگران قرار میدهد، درمییابد که احساس برتری (یا حقارت) بر بستری متزلزل بنا شده است.
اگر شما خود را با دیگران مقایسه کنید، ممکن است خودپسند و تلخ شوید، برای همیشه مردمانی بهتر یا کماهمیتتر از شما وجود خواهند داشت. این استدلال چون و چرا ندارد؛ اما منطق همیشه در ذهن و قلب انسان پیروز نیست.
منشا اصلی دریافت ما از خود، شناختی است که از دیگران دریافت میکنیم. چنانکه راسل میگوید، وابستگی آگاهی یا ناخودآگاهی ما به تفکرات و افکار دیگران، منشا رقابت جویی و مقایسهای است که تمام حوزههای زندگی ما را فرا میگیرد، شامل ارتباطات شخصی ما و فعالیتهای تفریحی. ترس از شکست، که از سوی دیگران منفی تلقی میشود، مانع اصلی در برابر غلبه به خوشبختی است.
از خودت بیشتر بیرون بیا
راسل بر این باور است که زیربنای تمام موانع در برابر خوشبختی را که او به ترسیم آنها پرداخته است، دلمشغولی منحصربهفرد نسبت به خود تشکیل میدهد. این استغراق در خود ممکن است از طریق بیان دیدگاهها یا التزام به فعالیتهایی که از قرار معلوم در بیرون متمرکزند، تغییر شکل دهد، گرچه محرکها بازهم به اشتغال ذهنی فرد با خودش مربوط میشوند. او میگوید «راز خوشبختی این است: بگذارید علایق شما تا آنجا که ممکن است وسیع باشند و بگذارید عکسالعمل شما به چیزها و افرادی که شما را علاقهمند میکنند تا آنجا که ممکن است صمیمانه باشد نه خصمانه.»
این موقعیت به خوشبختی و رضایتمندی منجر میشود، زیرا موجد این احساس است که بخشی از چیزی مهمتراز خودمان هستیم- ما احساس میکنیم که «بخشی از جریان زندگی هستیم»: تمامی تناقض بین خود و بقیه دنیا... به محض اینکه هر علاقه راستینی به افراد یا چیزهایی خارج از خودمان داشته باشیم ناپدید میشوند».
راسل برای اثبات مدعای خود مبنی بر اینکه رضایت مندی وعلاقهمندیهای درگیر به هم گره خوردهاند به تجربه کودکان کم سن و سال میپردازد؛ چون تجربه شاد علاقهمندی درگیر با هرچیزی که با آن روبهرو میشوند هنوز با شناخت یا ملال کمرنگ نشده است. به هر روی، راسل باور دارد که فرد میتواند انتخاب کند تا آن گشودگی و کنجکاوی را دوباره برانگیزد، تا علاقهمندی را در دستهای از مردم، فعالیتها، ایدهها یا سرگرمیها ایجاد کند. او همچنین بر نیاز به تنوع علاقهمندیها بیش از دلمشغولی محدود به یک علاقهمندی اصلی تاکید میکند: «هرچه انسان به چیزهای بیشتری علاقهمند باشد، فرصتهای بیشتری برای رضایتمندی خواهد داشت و کمتر تسلیم سرنوشت میشود، چون اگر چیزی را از دست بدهد، میتواند به چیز دیگری متکی باشد».
نقشها، حرفهها، شرایط مادی و روابط فردی هرگز ایستا یا قابل اعتماد نیستند، سرمایهگذاری عاطفی انحصاری بر هر حوزهای از زندگی، به مشکلات بزرگی در اثر فقدان آن منتهی میشود. برعکس، شاخصه مردم خوشبخت اینست که آنها تجربیات معمولی بسیار و دلمشغولیهای روزمره ارزشمند و معناداری مییابند.
میل و صداقت
راسل تجربه رضایتمندی را «شوری» برای زندگی توصیف میکند. کلمه، فورا تصاویری از شور و اشتیاق طلب میکند- اشتهایی سالم برای درگیری انرژیک با حیات. راسل هم مانند بسیاری از بررسیهای فلسفی و روانشناختی به ارتباط میان شیوهای شورمندانه برای زندگی و تجربه دوست داشته شدن اشاره میکند: «یکی از کلیدیترین دلایل فقدان شور و جذبه، این احساس است که فرد دوست داشته نمیشود، درحالیکه برعکس احساس دوست داشته شدن بیش از هر چیز، شور و اشتیاق را تشدید میکند». پذیرش، شناخت، احترام، اشتراک و صمیمیت، اعتماد به نفس عشق به زندگی را در فردی که احساس دوست داشته شدن میکند پرورش میدهد. جالب توجه است که راسل تاکید میکند که این ادراک یا «احساس» فرد از دوست داشته شدن یا دوست داشته نشدن است که میزان ظرفیت یک فرد را برای شور اشتیاق زیستن تعیین میکند: ادراک ما، از خودمان، از دیگران و روابط ما، قویا بر میزان ظرفیت ما برای رضایت مندی و خوشبختی اثر میگذارد. با این همه، عدسیای که ما از خلال آن واقعیت را مینگریم همواره قابل اعتماد نیست. بنابراین، راسل مصرانه از ما میخواهد تا مخاطرات ذاتی دوست داشتن و دوست داشته شدن را بپذیریم، مخاطراتی مانند عدم امنیت و آسیبپذیری، زیرا ممکن است در جستوجوی قطعیت و امنیت این امکان را از دست بدهیم: او هشدار میدهد که «از میان همه شکلهای احتیاط، احتیاط در عشق شاید کشندهترین عامل خوشبختی راستین باشد.»
پذیرش واقعیت خویش یا دیگران یا زندگی مستلزم ظرفیت برای زیستن با عدم قطعیت است، زیرا زندگی بیثبات و غیرقابل اعتماد است. راسل بر این پذیرش در کار، در روابط و با خودمان تاکید میکند. وقتی برنامهها و پروژههای ما مطابق میل ما پیش نمیروند، راسل تسلیم شدن به شکست و تمرکز بر دیگر حوزههای امکان بالقوه را پیشنهاد میکند. با این شیوه، فعالیتهای ما محض خاطر خودشان پذیرفته میشوند و با ترس مربوط به پیامدهای آینده احاطه نمیشوند. بنابراین ما «از سیطره تشویش و نگرانی، رهایی مییابیم». او میان پذیرش فعال و سرخوردگی منفعل تمایز قایل میشود و پیشنهاد میکند که روش کلی فرد باید «تعادل میان تلاش و تسلیم و پذیرش باشد». در این معنا، تلاش فرد کلید رضایت خاطر است و نه پیامد و نتیجه عمل: خوشبختی از این نگرش یعنی «داشتن بهترین عملکرد درحالی که موضوع را به سرنوشت وا میگذاریم» ناشی میشود.
فهم حقیقت، انرژی را که به شکلی دیگر در فانتزی یا انکار تلف شده است آزاد میکند: «در آینده دور، هیچ چیز خستهکنندهتر و ناراحتکنندهتر از تلاش روزانه برای باور چیزهایی که هر روز باورنکردنیتر میشوند وجود ندارد».
راسل، پادزهر فلج شدن از توهم و خودفریبی را تلاش بیوقفه برای مواجهه با حقیقت خودمان و زندگیمان میداند. او پیشنهاد میکند که آگاهی صادقانه از محدودیتها ما را از سلطه کمالطلبی آزاد میسازد خواه این مساله به ما مربوط باشد و خواه به دیگران: او میگوید «هرروز حداقل یک حقیقت دردناک را به خود یادآور شوید و آن را تصدیق کنید». این مانع از درک موفقیتها و دستاوردهای واقعی زندگیمان نمیشود، بلکه بر عکس؛ بر این نکته صحه میگذارد که انرژی ما به سمت امکان شکلگیری فرصتهای جدید هدایت میشود، انگار دری بسته، دعوتی است به گشایش دری دیگر. راسل این نوع از پذیرش را به طرز تلقی از «امید غیرقابل چیرگی» مربوط میداند. این، امیدی است که در مواجهه با فقدان یا شکست دوام میآورد؛زیرا بر پایه این دریافت است که زندگی از حوزههای بسیار متنوعی از رضایتمندی تشکیل
شده است.
آیا میتوان خوشبخت بود؟
طرح کلی که راسل از موانع بر سرراه خوشبختی و دستورالعملی برای نیل به آن ارائه میکند، ساده و روشن است. تمرکز او بر مزایای منابع بیرونی علاقهمندی در بسیاری از پژوهشهای معاصر در رابطه با خوشبختی طنین افکنده است، برای مثال در مفهوم «روانشناسی مثبت» مارتین سلیگمن با تاکید بر احساسات خوشایندی مانند، «قدردانی» و «حقشناسی». در کارهایی با عناوین «مثبت» مانند «خوشبینی اکتسابی»: چگونه میتوان ذهن و زندگی خود را تغییر داد. یا رضایتمندی واقعی: استفاده از روانشناسی مثبت جدید برای درک قابلیتهایتان برای رضایتمندی پایدار. سلیگمن، فیلسوف و روانشناس، تبدیل «نومیدی اکتسابی» به «خوشبینی اکتسابی» را مطمئنترین مسیر برای دستیابی به رضایتمندی «واقعی» میداند. سلیگمن هم مانند راسل پیشنهاد میکند که عادات کهنه در شیوه تفکر و رفتار میتوانند با الگوهای موثرتر و مفیدتری جایگزین شوند.
به هر روی، پرسشهایی مانند «آیا میتوانیم خوشبخت باشیم؟» یا «آیا این تنها تلاش دیگری است برای هدایت افراد به سوی زندگی مفیدتر؟» همچنان به قوت خود باقی است. آیا این راهنماییها واقعا میتواند نتیجه دنیای بیرون باشد یا تنها از طریق بینش منتج از تجربه امکانپذیر است؟ وانگهی، آیا ایده راسل از رضایتمندی و عدم رضایت مندی بهطور کلی عملی است؟ آیا این به دشواری تعریف خوشبختی مربوط است که در حوزهای از تجاربی مانند لذت، خوشی، رضایت خاطر، موفقیت، خوبی و دستاوردها در نوسان است؟
خوشبختی چیزی است که همه ما فهمی از آن داریم، اما احتمالا درمییابیم که نمیتوان آن را به شکلی منطقی تشریح یا تعریف کرد. راسل بر این باور است که انسانها اگر دستورالعمل او را دنبال کنند، قادرند خوشبخت باشند، او ارزش اخلاقی نیرومندی برای دستیابی به آن قایل است: راسل ادعا میکند که گرچه خوب بودن لزوما خوشبختی و رضایت خاطر را تضمین نمیکند، اما افرادی که خوشبختند عموما انسانهای خوبی هستند. بنابراین، او نتیجه میگیرد که زندگی شاد و رضایتمند به شکل شگفتانگیزی به زندگی خوب شبیه است.
زیگموند فروید روانشناس بزرگ در تاملات خود بر هدف زندگی بشر، نتیجه میگیرد که صرفنظر از دیدگاهی دینی، زندگی فاقد معنایی ذاتی (معطوف به خود) است. گرچه این به این معنا نیست که افراد مقاصد و اهداف خود را از طریق رفتار خود آشکار نمیسازند. فروید، از طریق مشاهده رفتارهای بشری، به این نتیجه میرسد که جست و جوی خوشبختی مقصود همه مردم است: اینکه «از زندگی چه طلب میکنند و خواستار دستیابی به آنند؟ پاسخ به این سوال ندرتا با تردید همراه است. آنها برای خوشبختی تلاش میکنند، آنها میخواهند سعادتمند باشند و سعادتمند باقی بمانند» (خواننده فروید، ۱۹۹۵، ص ۷۲۹).
به هر روی، ماهیت سیال و هیجانی تجربه خوشبختی، به ابهاماتی در رابطه با مفهوم آن منجر میشود که باید منشا الهام تاملات فلسفی باشد که همان گویی پرسش فروید را به چالش میکشد: خوشبختی چیست؟
تعاریف پذیرفته شده خوشبختی عموما این موارد را شامل میشوند: احساس رفاه جسمی، عاطفی، معنوی یا روانشناختی، این احساس و باور که نیازهای فرد به خوبی برآورده میشوند یا حداقل اینکه فرد دارای قدرت کافی است تا در جهت برآورده ساختن مهمترین نیازهایش بکوشد، این احساس که فرد در زیستن زندگی خویش و در ارتباطات خویش با دیگران ارزشمند، دارای اعتبار است، این احساس که فرد از قابلیتهایهای خود تا آنجا که ممکن است بهره میبرد، این احساس که فرد به شکلی در زندگی سهیم است، اینکه زندگی فرد دارای پتانسیلی است تا موجد تفاوتی باشد. به نظر میرسد خوشبختی بالاتر از همه موارد فوق، یک احساس است! همچنین در لایههای زیرین همه خوانشهای مذکور، احساسی از «لذت» نهفته است. این حس که فرد با سرخوشی در حال خلق و زیستن یک زندگی خوب است؛ گرچه «زندگی خوب» توسط سوژه تاویل میشود. این تعاریف غالبا با ارجاع به نقش ارزشهایی مانند هدف و خدمت در نیل به خوشبختی مرتبط هستند.
افزایش روزافزون کتابها، دورهها، توصیهها و داروها در حال حاضر که به نظر میرسد عدم رضایتمندی فردی را تخفیف میدهند، گواه و موید واقعیت عدم رضایتمندیاند، بنابراین ظرفیت بیشتری از لذت و هماهنگی را ایجاد میکنند. دلیل شوربختی و عدم رضایتمندی انسان هر چه که باشد، کتابی است که مدعی است در دوازده گام آن را درمان میکند یا قولی شبیه به این. موفقیت این کسبوکارها البته قابل بحث است بهخصوص به این دلیل که گواهینامههایی که صحت موفقیت آنها را تایید میکنند به شکل ناگزیری گزینشیاند. به هر روی، تقاضا برای خوشبختی همچنان وجود دارد و تلاش میشود تا پاسخها همچنان خلاق و بدیع باشند درحالی که همزمان مدعی هستند قابل اعتماد و به شدت موثرند.
سیاست خوشبختی:
در 1930 فیلسوف برجسته برتراند راسل، تاملات خود در مورد پرسش خوشبختی چیست و خصوصا اینکه چگونه میتوان به آن دست یافت و از آن لذت برد را مطرح کرد. کتاب او «چیرگی بر خوشبختی» حاوی بحثی است روشن و دارای ساختاری منطقی که در دوبخش ترسیم شده است: «علت شوربختی» و «علت خوشبختی». فیلسوف معاصر، ای سی گریلینگ در مقدمهاش بر ویراست اخیر کتاب برتراند راسل این طور متذکر میشود: «برخی از عمیقترین حقایق سادهاند». گریلینگ پیام اصلی کتاب را به ظاهر واضح، اما غالبا قولی فراموش شده میداند که «خوشبختی (رضایتمندی) با شکلی از زیستی بیرونی در کار و روابط به دست میآید و با درخود جمع شدن و سکونت در ترس و اضطراب از دست میرود».
راسل مدعی است که این دستورالعملها برای خوشبختی، از عقل سلیم مایه میگیرند و او امیدوار است این توصیهها به «بسیاری از مردمی که خوشبخت نیستند کمک کند سعادتمند شوند.» اما او بر محدودیتهای اصلی این تلاش را صحه میگذارد: که خوشبختی تا حدودی به شرایط بیرونی و تا حدودی به خود فرد بستگی دارد (ص ۱۷۱). و این کتاب سعی ندارد بر رنج و نارضایتی که ریشه در شرایطی خارج از کنترل فرد دارند تمرکز کند.
فقر، بیماری، قساوت و ترس در هرگونه تحلیل و بررسی از شوربختی ملاحظاتی جدیاند و راسل به ما یادآوری میکند که به این مسائل خصوصا در تاملاتی مربوط به «تغییراتی که برای افزایش احساس رضایتمندی در سیستم اجتماعی لازمند» در کارهای دیگر خود پرداخته است.
ارتباط پیچیده میان سیستم اجتماعی و رفاه فردی، جسمی و روانشناختی در رساله فروید با عنوان «تمدن و ناخوشیهای آن» که در ۱۹۳۰ منتشر شده، مورد بررسی قرار میگیرد. فروید ادعا میکند که خواستههای جامعه متمدن غالبا با امیال فرد در تعارض است. بنابراین «بهایی که ما برای این پیشرفت فرهنگی میپردازیم از دست دادن رضایتمندی است که ناشی از احساس شدید گناه است».
راسل هم به همین صورت به «نارضایتیهای روزمره معمول که بیشتر مردم در کشورهای متمدن از آن رنج میبرند میپردازد، آنها هرچه بیشتر تحملناپذیر میشوند و چون هیچ علت بیرونی روشنی ندارند، ظاهرا نمیتوان از آنها گریخت.» (خوشبختی، ص 5). در معنایی امروزی، احتمالا راسل به تشریح نارضایتی عمومی میپردازد، احساس فراگیر ناخشنودی که با ارجاع به هر علت روشن و مشخصی به آسانی توضیح پذیر و قابل درک نیست.
او این نارضایتی را تجربهای فراگیر میداند، رخوت و کسالتی عمومی که به شکلهایی متفاوت فرصت درگیری لذت بخش و شورمندانه با ماجرای زندگی را از بین میبرد و حاکی از سرخوردگی ریشهای فرد از خود و از زندگی خود است.
این اندوه بهدلیل احساس ناتوانی که به همراه دارد، هرچه بیشتر فلجکننده میشود. راسل این احساس ناتوانی را مانع اصلی دستیابی به رضایتمندی میداند. بنابراین، افراد باید امکانهایی را درنظر بگیرند که «درون قدرت فردی نهفتهاند» و به عوامل بیرونی وابسته نیستند. باور به امکان قدرتمند ساختن خویش، نقطه آغازی است بر نقشه راه راسل به سوی شادکامی و رضایتمندی.
گناهکار، خودپسند و خودبزرگ بین
برای درک اینکه چگونه میتوان به خوشبختی و رضایت خاطر رسید، راسل به تجربه خود از افسردگی و اضطراب در سالهای اول زندگی میپردازد و نتیجه میگیرد که برای تغییر این حالات بهرهگیری او از منطق و استدلال بیفایده بود. او به شرح توفیقش در غلبه بر این حالتها میپردازد: «کاهش درگیری ذهنی باخودم و تمرکز فزاینده توجه به علایق بیرونی. (ص 6). انرژی عاطفی و روانی هم مانند انرژی جسمانی منابع محدودی دارد و در کانون توجه قرار دادن آن، منجر به کاهش منابع موجود برای دیگر علاقهمندیها میشود. بنابراین، خودبینی بیش از حد (استغراق بیش از حد درخود) انرژیای را که به شکلی دیگر میتوانست به سوی تجربیاتی ثمربخشتر و لذت بخشتر هدایت شود، تحلیل میبرد. راسل سه نمونه از استغراق در خود (خود بینی) را ارائه میکند، که آنها را «گناهکار» «خودشیفته» و «خود بزرگ بین» مینامد. تقریبا همه این سه منحصرا بر خود متمرکزند و هرسه آنها ملتزم به نگرشی (جهان بینی) محدود و از شکل افتادهاند. معصیت کار کسی است که فکر و ذکرش گناهکار بودن است؛ او همه جا امکانی و وسوسهای برای کاری نادرست میبیند، او در پیکاری دائمی میان کششها و تمایلات طبیعیاش و تصویری از کمال اخلاقی است که او میکوشد به آن دست یابد. تلاش برای کمال محکوم به شکست است و بنابراین «معصیت کار» یک ناراضی دائمی از خود است. گناه و آزردگی حالات حاکم بر یک زندگی است - گناه ناشی از احساس انجام کاری نادرست و شکست، آزردگی از محدودیتهای قابل درکی که به طرزی ناگزیر احساس لذت و رضایت را ناممکن میسازند.
در دنیایی که چنین حسی از داوری و فقدان شفقت و فهم نسبت به خود وجود دارد، شانس بسیار کمی برای لذت بردن موجود است.
در نگاه اول، به نظر میرسد «خودشیفته» در سویه مخالف و در انتهای طیف شخصیتی «معصیت کار» قرار میگیرد. او تصویری کاذب و پرطمطراق از خود دارد، ارزش او، نیازهای او و حقوق او. محرک پیش برنده همه جستارهای او میل به تحسین شدن است. گرچه این نیاز هم هرگز نمیتواند تماما برآورده شود و نتیجتا «خود شیفته» همواره درتلاش برای به دست آوردن ستایشی دائمی برای دستاوردهایش شکست میخورد. به علاوه چون هدف فعالیتهایش، در کار، در روابط یا در جستارهای خلاقش، تحسین شدن توسط دیگران است، توجه او هرگز واقعا بر لحظه حال معطوف نمیشود. بنابراین او از هر لذت یا رضایت خاطری که میتواند از درگیری پرشور با فعالیت انتخابیاش حاصل شود، صرفنظر میکند.
به همین صورت، «خودبزرگ بین» به تجربه مثبت تنها به خاطر نفس این تجربه علاقهمند نیست، بلکه در عوض با میل برای قدرت جلو میرود. قدرت هنوز هم نسبی است و هرگز پایدار نیست؛ جستوجوی آن پایانی ندارد همچنانکه دستیابی موقتی به آن همواره و در معرض تحدیدهای تازه، آسیبپذیر است. بنابراین خود بزرگ بین همواره تسلیم نارضایتی میشود. مشغله ذهنی (وسواس)، لذتها و امکانهای سفر به خاطر مقصدی غیرقابل پیشبینی و غالبا نومیدکننده را قربانی میکند. راسل هشدار میدهد که «عادت به معطوف بودن به آینده و این تصور که تمامی معنای حال در آنچه در آینده به همراه دارد نهفته است، یکی دیگر از عادتهای مخرب است. در کلیت اهمیت و ارزشی نیست مگر اینکه در اجزاء اهمیت و ارزشی وجود داشته باشد.» (ص ۱۷). بنابراین، استغراق درخود، غلبه بر خود است زیرا دریچههای بیرونی درگیری همراه با رضایت مندی را مسدود میکند و بازهم به این دلیل که وقف عملی کردن فانتزیای نفرین شده میشود.
راسل ادامه میدهد تا به موانع صریحتری در رابطه با رضایت مندی اشاره کند. بسیاری از نمونههای او دل مشغولی وسواس گونه به نظرات دیگران را بازتاب میدهند. رقابت، حسد، مقایسه و آزردگی بر دلمشغولیهای فردی حاکم است که درمییابد زندگی یک رقابت است، جایی که هر درگیری و فعالیتی بخشی از آزمایشی است که در آن، آنها همواره خود را برحسب موفقیت و شکست قضاوت میکنند. این نگرش در بیشتر حوزهها دیده میشود: حرفه، شرایط مالی و داراییهای مادی غالبا سمبلی از موفقیت در زندگی یک فرد محسوب میشوند.
به هر روی، این سویههای زندگی فرد دائما ثابت نیستند؛ و این مساله با توجه به نیک بختی دیگران نیز درست است. بنابراین، اگر فردی خود را در ارتباط با دیگران قرار میدهد، درمییابد که احساس برتری (یا حقارت) بر بستری متزلزل بنا شده است.
اگر شما خود را با دیگران مقایسه کنید، ممکن است خودپسند و تلخ شوید، برای همیشه مردمانی بهتر یا کماهمیتتر از شما وجود خواهند داشت. این استدلال چون و چرا ندارد؛ اما منطق همیشه در ذهن و قلب انسان پیروز نیست.
منشا اصلی دریافت ما از خود، شناختی است که از دیگران دریافت میکنیم. چنانکه راسل میگوید، وابستگی آگاهی یا ناخودآگاهی ما به تفکرات و افکار دیگران، منشا رقابت جویی و مقایسهای است که تمام حوزههای زندگی ما را فرا میگیرد، شامل ارتباطات شخصی ما و فعالیتهای تفریحی. ترس از شکست، که از سوی دیگران منفی تلقی میشود، مانع اصلی در برابر غلبه به خوشبختی است.
از خودت بیشتر بیرون بیا
راسل بر این باور است که زیربنای تمام موانع در برابر خوشبختی را که او به ترسیم آنها پرداخته است، دلمشغولی منحصربهفرد نسبت به خود تشکیل میدهد. این استغراق در خود ممکن است از طریق بیان دیدگاهها یا التزام به فعالیتهایی که از قرار معلوم در بیرون متمرکزند، تغییر شکل دهد، گرچه محرکها بازهم به اشتغال ذهنی فرد با خودش مربوط میشوند. او میگوید «راز خوشبختی این است: بگذارید علایق شما تا آنجا که ممکن است وسیع باشند و بگذارید عکسالعمل شما به چیزها و افرادی که شما را علاقهمند میکنند تا آنجا که ممکن است صمیمانه باشد نه خصمانه.»
این موقعیت به خوشبختی و رضایتمندی منجر میشود، زیرا موجد این احساس است که بخشی از چیزی مهمتراز خودمان هستیم- ما احساس میکنیم که «بخشی از جریان زندگی هستیم»: تمامی تناقض بین خود و بقیه دنیا... به محض اینکه هر علاقه راستینی به افراد یا چیزهایی خارج از خودمان داشته باشیم ناپدید میشوند».
راسل برای اثبات مدعای خود مبنی بر اینکه رضایت مندی وعلاقهمندیهای درگیر به هم گره خوردهاند به تجربه کودکان کم سن و سال میپردازد؛ چون تجربه شاد علاقهمندی درگیر با هرچیزی که با آن روبهرو میشوند هنوز با شناخت یا ملال کمرنگ نشده است. به هر روی، راسل باور دارد که فرد میتواند انتخاب کند تا آن گشودگی و کنجکاوی را دوباره برانگیزد، تا علاقهمندی را در دستهای از مردم، فعالیتها، ایدهها یا سرگرمیها ایجاد کند. او همچنین بر نیاز به تنوع علاقهمندیها بیش از دلمشغولی محدود به یک علاقهمندی اصلی تاکید میکند: «هرچه انسان به چیزهای بیشتری علاقهمند باشد، فرصتهای بیشتری برای رضایتمندی خواهد داشت و کمتر تسلیم سرنوشت میشود، چون اگر چیزی را از دست بدهد، میتواند به چیز دیگری متکی باشد».
نقشها، حرفهها، شرایط مادی و روابط فردی هرگز ایستا یا قابل اعتماد نیستند، سرمایهگذاری عاطفی انحصاری بر هر حوزهای از زندگی، به مشکلات بزرگی در اثر فقدان آن منتهی میشود. برعکس، شاخصه مردم خوشبخت اینست که آنها تجربیات معمولی بسیار و دلمشغولیهای روزمره ارزشمند و معناداری مییابند.
میل و صداقت
راسل تجربه رضایتمندی را «شوری» برای زندگی توصیف میکند. کلمه، فورا تصاویری از شور و اشتیاق طلب میکند- اشتهایی سالم برای درگیری انرژیک با حیات. راسل هم مانند بسیاری از بررسیهای فلسفی و روانشناختی به ارتباط میان شیوهای شورمندانه برای زندگی و تجربه دوست داشته شدن اشاره میکند: «یکی از کلیدیترین دلایل فقدان شور و جذبه، این احساس است که فرد دوست داشته نمیشود، درحالیکه برعکس احساس دوست داشته شدن بیش از هر چیز، شور و اشتیاق را تشدید میکند». پذیرش، شناخت، احترام، اشتراک و صمیمیت، اعتماد به نفس عشق به زندگی را در فردی که احساس دوست داشته شدن میکند پرورش میدهد. جالب توجه است که راسل تاکید میکند که این ادراک یا «احساس» فرد از دوست داشته شدن یا دوست داشته نشدن است که میزان ظرفیت یک فرد را برای شور اشتیاق زیستن تعیین میکند: ادراک ما، از خودمان، از دیگران و روابط ما، قویا بر میزان ظرفیت ما برای رضایت مندی و خوشبختی اثر میگذارد. با این همه، عدسیای که ما از خلال آن واقعیت را مینگریم همواره قابل اعتماد نیست. بنابراین، راسل مصرانه از ما میخواهد تا مخاطرات ذاتی دوست داشتن و دوست داشته شدن را بپذیریم، مخاطراتی مانند عدم امنیت و آسیبپذیری، زیرا ممکن است در جستوجوی قطعیت و امنیت این امکان را از دست بدهیم: او هشدار میدهد که «از میان همه شکلهای احتیاط، احتیاط در عشق شاید کشندهترین عامل خوشبختی راستین باشد.»
پذیرش واقعیت خویش یا دیگران یا زندگی مستلزم ظرفیت برای زیستن با عدم قطعیت است، زیرا زندگی بیثبات و غیرقابل اعتماد است. راسل بر این پذیرش در کار، در روابط و با خودمان تاکید میکند. وقتی برنامهها و پروژههای ما مطابق میل ما پیش نمیروند، راسل تسلیم شدن به شکست و تمرکز بر دیگر حوزههای امکان بالقوه را پیشنهاد میکند. با این شیوه، فعالیتهای ما محض خاطر خودشان پذیرفته میشوند و با ترس مربوط به پیامدهای آینده احاطه نمیشوند. بنابراین ما «از سیطره تشویش و نگرانی، رهایی مییابیم». او میان پذیرش فعال و سرخوردگی منفعل تمایز قایل میشود و پیشنهاد میکند که روش کلی فرد باید «تعادل میان تلاش و تسلیم و پذیرش باشد». در این معنا، تلاش فرد کلید رضایت خاطر است و نه پیامد و نتیجه عمل: خوشبختی از این نگرش یعنی «داشتن بهترین عملکرد درحالی که موضوع را به سرنوشت وا میگذاریم» ناشی میشود.
فهم حقیقت، انرژی را که به شکلی دیگر در فانتزی یا انکار تلف شده است آزاد میکند: «در آینده دور، هیچ چیز خستهکنندهتر و ناراحتکنندهتر از تلاش روزانه برای باور چیزهایی که هر روز باورنکردنیتر میشوند وجود ندارد».
راسل، پادزهر فلج شدن از توهم و خودفریبی را تلاش بیوقفه برای مواجهه با حقیقت خودمان و زندگیمان میداند. او پیشنهاد میکند که آگاهی صادقانه از محدودیتها ما را از سلطه کمالطلبی آزاد میسازد خواه این مساله به ما مربوط باشد و خواه به دیگران: او میگوید «هرروز حداقل یک حقیقت دردناک را به خود یادآور شوید و آن را تصدیق کنید». این مانع از درک موفقیتها و دستاوردهای واقعی زندگیمان نمیشود، بلکه بر عکس؛ بر این نکته صحه میگذارد که انرژی ما به سمت امکان شکلگیری فرصتهای جدید هدایت میشود، انگار دری بسته، دعوتی است به گشایش دری دیگر. راسل این نوع از پذیرش را به طرز تلقی از «امید غیرقابل چیرگی» مربوط میداند. این، امیدی است که در مواجهه با فقدان یا شکست دوام میآورد؛زیرا بر پایه این دریافت است که زندگی از حوزههای بسیار متنوعی از رضایتمندی تشکیل
شده است.
آیا میتوان خوشبخت بود؟
طرح کلی که راسل از موانع بر سرراه خوشبختی و دستورالعملی برای نیل به آن ارائه میکند، ساده و روشن است. تمرکز او بر مزایای منابع بیرونی علاقهمندی در بسیاری از پژوهشهای معاصر در رابطه با خوشبختی طنین افکنده است، برای مثال در مفهوم «روانشناسی مثبت» مارتین سلیگمن با تاکید بر احساسات خوشایندی مانند، «قدردانی» و «حقشناسی». در کارهایی با عناوین «مثبت» مانند «خوشبینی اکتسابی»: چگونه میتوان ذهن و زندگی خود را تغییر داد. یا رضایتمندی واقعی: استفاده از روانشناسی مثبت جدید برای درک قابلیتهایتان برای رضایتمندی پایدار. سلیگمن، فیلسوف و روانشناس، تبدیل «نومیدی اکتسابی» به «خوشبینی اکتسابی» را مطمئنترین مسیر برای دستیابی به رضایتمندی «واقعی» میداند. سلیگمن هم مانند راسل پیشنهاد میکند که عادات کهنه در شیوه تفکر و رفتار میتوانند با الگوهای موثرتر و مفیدتری جایگزین شوند.
به هر روی، پرسشهایی مانند «آیا میتوانیم خوشبخت باشیم؟» یا «آیا این تنها تلاش دیگری است برای هدایت افراد به سوی زندگی مفیدتر؟» همچنان به قوت خود باقی است. آیا این راهنماییها واقعا میتواند نتیجه دنیای بیرون باشد یا تنها از طریق بینش منتج از تجربه امکانپذیر است؟ وانگهی، آیا ایده راسل از رضایتمندی و عدم رضایت مندی بهطور کلی عملی است؟ آیا این به دشواری تعریف خوشبختی مربوط است که در حوزهای از تجاربی مانند لذت، خوشی، رضایت خاطر، موفقیت، خوبی و دستاوردها در نوسان است؟
خوشبختی چیزی است که همه ما فهمی از آن داریم، اما احتمالا درمییابیم که نمیتوان آن را به شکلی منطقی تشریح یا تعریف کرد. راسل بر این باور است که انسانها اگر دستورالعمل او را دنبال کنند، قادرند خوشبخت باشند، او ارزش اخلاقی نیرومندی برای دستیابی به آن قایل است: راسل ادعا میکند که گرچه خوب بودن لزوما خوشبختی و رضایت خاطر را تضمین نمیکند، اما افرادی که خوشبختند عموما انسانهای خوبی هستند. بنابراین، او نتیجه میگیرد که زندگی شاد و رضایتمند به شکل شگفتانگیزی به زندگی خوب شبیه است.
ارسال نظر