هوش هیجانی پایین و سه درد مهلک جامعه ما
میترا فتحی
مربی بینالمللی هوش هیجانی و اجتماعی
info@mitrafathi. com
متاسفانه امروزه جامعه ایرانی بهرغم تمام افتخارات گذشتهاش که همچنان به آن میبالد، در حوزه سلامت روان و اختلالات روانی یا شخصیتی دچار بحران شده است. باورها، بینشها و عادتهای غلط نیز به این بحران دامن میزند. با یک مشاهده ساده میتوانیم نیاز شدید افراد به توجه و اختلالاتی چون خودشیفتگی، مهرطلبی، برتریطلبی، انحرافات جنسی، تجاوز به حریمها، بیماری افسردگی و. . . را ببینیم. بحرانها و تعارضات را باید هر چه زودتر حل کرد.
میترا فتحی
مربی بینالمللی هوش هیجانی و اجتماعی
info@mitrafathi.com
متاسفانه امروزه جامعه ایرانی بهرغم تمام افتخارات گذشتهاش که همچنان به آن میبالد، در حوزه سلامت روان و اختلالات روانی یا شخصیتی دچار بحران شده است. باورها، بینشها و عادتهای غلط نیز به این بحران دامن میزند. با یک مشاهده ساده میتوانیم نیاز شدید افراد به توجه و اختلالاتی چون خودشیفتگی، مهرطلبی، برتریطلبی، انحرافات جنسی، تجاوز به حریمها، بیماری افسردگی و... را ببینیم. بحرانها و تعارضات را باید هر چه زودتر حل کرد. برای رفع این بحرانها باید چند قدم را طی کنیم:
۱. ابتدا باید بحران را ببینیم و ماهیت آن را بشناسیم.
۲. قبول کنیم که این بحران وجود دارد.
۳. سوال کنیم که «چطور میتوانیم از این بحران عبور کنیم؟ برای رفع این بحران چه اقداماتی لازم است؟»
از آنجایی که ادعای رفع بحران در یک مقاله ادعایی غیرمنطقی و نامعقول است، بنابراین، ما در مقالات بیشتر به شناخت و بررسی مسائل میپردازیم. ابتدا باید بحرانها را شناسایی کنیم و ببینیم که چیستند، سپس برای رفع آنها برنامهریزی و اقدام نماییم. در این مقاله میخواهیم بهطور مختصر به شرح سه درد مهلک در جامعه ایرانی که ناشی از هوش هیجانی پایین است، بپردازیم:
۱. اتهامزدن به یکدیگر
حتما تا به حال افرادی را دیدهاید که در مواجهه با افراد پولدار میگویند که «آنها دزد هستند و با پول دزدی به اینجا رسیدهاند.» یا شاید برای شما اتفاق افتاده باشد که حرفی زده باشید یا کاری انجام داده باشید اما به چیزی غیر از نیت اصلی خود متهم شده باشید. یکی از عادتهای زشت جامعه ما اتهام زدن به یکدیگر و پافشاری بر ذهنیت غلط خود است. بسیاری از افراد گمان میکنند که آنچه آنها درباره مسائل یا افراد فکر میکنند حق مطلق است، تا جایی که دیگران را به افعالی متهم میکنند که ممکن است در زندگی ایشان اختلالی بزرگ ایجاد کند. علت این اقدام هیجانی پایین بودن هوش هیجانی و به مراتب، ضعف در عزت نفس افراد است.
کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند، عزت نفس بالایی پیدا میکنند؛ کسانی که عزت نفس بالایی دارند به خود و به دیگران احترام میگذارند و بر ذهنیت خود نسبت به مسائل پافشاری نکرده و همیشه درصدی از احتمال برای اینکه اشتباه میکنند را به خود میدهند. بنابراین، میتوانیم عادت جدیدی را جایگزین عادت قدیمی کنیم و تمرین کنیم که قبل از اینکه به دیگران اتهام بزنیم، هیجانات خود را کنترل کرده و خوب فکر کنیم. از خود سوال کنیم که «این حرفی که من میزنم براساس چه مدارکی است؟ چقدر راست میگویم؟ و...» به این ترتیب با طرح سوالات گوناگون، خود و رفتار خود را به چالش بکشیم تا بخش منطقی ما تقویت شود.
۲. دانشمندپروری
طوری به نظر میرسد که گویی تمام افتخار جامعه امروز ما به پیدا کردن دانش، حفظ کردن آن در ذهن، بازگویی آن برای دیگران، ادامه تحصیل، دریافت یک مدرک دانشگاهی و رسیدن به یک مقام دهان پر کن شده است. در این میان بد نیست از خود بپرسیم که از میان این همه افراد تحصیلکرده چند نفر از آنها میتوانند خوب تفکر کنند؟ چند نفر از آنها علاوه بر دانشمندی صاحب اندیشه و سبک هستند؟ چند نفر از آنها هوش و خرد لازم برای زندگی دارند؟ چند از آنها «اندیشمند» هستند؟
بد نیست بپرسیم که آیا ما به شاگردان خود اندیشیدن را نیز آموزش میدهیم یا در مدارس و دانشگاههای ما فقط روباتهایی با اطلاعات فنی پرورش داده میشوند؟ آیا در مدارس و دانشگاهها تفکر را آموزش میدهیم یا فقط دانشمند ( در معنای کسی که دانش دارد) بار میآوریم؟ بگذریم که امروزه بسیاری از تحصیلکردگان نیز از نظر بار اطلاعات فنی و تخصصی ضعیف هستند. هوش هیجانی به ما میگوید که قدم اول در معرفی این نیست که بگوییم «من این اطلاعات را دارم، من رئیس شرکت X هستم، من پزشک هستم و...» بلکه میگوید ابتدا خود را اینگونه معرفی کنیم که «من چه اندیشهای دارم، من چه تواناییهایی دارم، من چه استعدادها و چه علایقی دارم» اینکه برای معرفی خود با رفتار، گفتار و تفکر خود به دیگران بگوییم من انسان مودب، محترم و اخلاق مداری هستم و... یعنی خود را ابتدا با آنچه که هستیم معرفی کنیم، سپس با آنچه که بهدست آوردهایم.
۳. مدرکگرایی
گویی ورد زبان ما شده است که بگوییم: «چقدر خوب است که در دانشگاه شرکت کنم تا یک مدرکی بگیرم تا من هم تحصیل کرده محسوب شوم، یا من هم مانند دیگران باشم، یا خانم/ آقای دکتر یا خانم/ آقای مهندس شوم، تا به خواستههایم برسم و...» البته تقصیری هم نداریم زیرا در جامعه ما، خصوصا در جامعه حرفهای، برخورد اول با افراد این است که: «مدرک شما چیست؟» از کسی نمیپرسند که «آیا فکر میکنی شایستگی این مقام را داری؟ اگر بله، بر چه اساسی اینطور فکر میکنی؟» و سپس بررسیهای تخصصی صورت دهند تا ببینند آیا آن فرد واقعا شایسته سمت شغلی خود هست یا خیر. بسیاری از افراد سعی میکنند مدارک مختلف از انواع و اقسام دانشگاههای ایرانی و خارجی کسب کنند تا در معرفی خود انسان خیلی مهمی به نظر بیایند و دیگر کسی نتواند آنها را زیر سوال ببرد.
چرا؟ زیرا به نظر میرسد که قابلیتها، تواناییها، مهارتها، شایستگیها، انسانیت و... به یک برگه که ناشی از تایید بار اطلاعاتی و چند نمره قبولی است، بستگی دارد. چنان در مدرکها غرق شدهایم که گویی چشم و دهان ما را فقط یک مدرک دانشگاهی میبندد. اندیشه افراد مورد استقبال قرار نمیگیرد، به خلاقیتها اهمیتی داده نمیشود، تواناییها نادیده گرفته میشوند و... مگر اینکه مدارک تحصیلی بالایی از خود ارائه دهند. خوشبختانه هنوز هم در جامعه ما انسانهایی هستند که حتی اگر تحصیلات آکادمیک بالایی هم داشته باشند هیچ جایی از مدرکشان صحبت نمیکنند و خود را با اندیشه و نوآوریشان معرفی میکنند و چه بسیارند اندیشمندان بیمدرک. وابسته کردن انسان، انسانیت و شایستگیهای او به یک مدرک بیانگر هوش هیجانی و هوش خردورزی پایین است. اینکه ما نمیتوانیم تفکرات هیجانی خود را بهدست بگیریم و کمی به قابلیتهای انسانی توجه کرده و آنها را پرورش دهیم نشان میدهد که چقدر سطحی و هیجانی فکر میکنیم. خبر خوش این است که خوشبختانه هوش هیجانی تقویت شدنی است و میتوانیم برای رفع این معضلات از آن کمک بگیریم.
ارسال نظر