نگاهی به یکی از داستانهای بهرام صادقی
تو خوشبختیزده هستی، ای سکینه!
مهدی دادخواه تهرانی بهرام صادقی (۱۳۶۳ - ۱۳۱۵) از چهرههای مهم ادبیات داستانی معاصر ایران است. نویسندهای صاحبسبک با طنز غریب و خاص خود که او را نیکلای گوگول ایران خواندهاند. او نویسندهای کمکار اما بسیار خلاق و تاثیرگذار بود. مجموعه داستان «سنگر و قمقمههای خالی» و رمان «ملکوت» هر کدام اثری بزرگ و به یاد ماندنیاند. در این یادداشت موضوع خوشبختی در یکی از داستان او واکاوی شده است. '
حضور زندگی شهری، آدمها و روابط اجتماعی نسبتا پیچیده در قصههای بهرام صادقی از سر تصادف نیست؛ گرچه تصادف و اتفاق جانمایه قصههای کوتاه اوست.
حضور زندگی شهری، آدمها و روابط اجتماعی نسبتا پیچیده در قصههای بهرام صادقی از سر تصادف نیست؛ گرچه تصادف و اتفاق جانمایه قصههای کوتاه اوست.
مهدی دادخواه تهرانی بهرام صادقی (1363 - 1315) از چهرههای مهم ادبیات داستانی معاصر ایران است. نویسندهای صاحبسبک با طنز غریب و خاص خود که او را نیکلای گوگول ایران خواندهاند. او نویسندهای کمکار اما بسیار خلاق و تاثیرگذار بود. مجموعه داستان «سنگر و قمقمههای خالی» و رمان «ملکوت» هر کدام اثری بزرگ و به یاد ماندنیاند. در این یادداشت موضوع خوشبختی در یکی از داستان او واکاوی شده است. '
حضور زندگی شهری، آدمها و روابط اجتماعی نسبتا پیچیده در قصههای بهرام صادقی از سر تصادف نیست؛ گرچه تصادف و اتفاق جانمایه قصههای کوتاه اوست. این آدمها که در اغلب موارد مردد و منتظر و مذبذب و بلاتکلیفاند، سرنوشتِ بهخصوص خودشان را در قصههای او دارند. اگر نقطه مقابل خوشبختی را همان بدبختی بدانیم، قصههای او در میان این دو طیف در حرکتند. زندگی چیست؟ خوشبختی چیست؟ و بدبختی؟ خوشبختی انگار مفهوم نامیرایی است که در پیوند تنگاتنگ با زندگی است و زندگی چیزی نیست که در نظر همگان مفهوم یکسانی داشته باشد؛ کما اینکه این موضوع درباره خود خوشبختی نیز صادق است.
در داستان کوتاه «سنگر و قمقمههای خالی» بهرام صادقی، با ۳ شناسنامه روبهرو هستیم که این شناسنامهها شناسنامههای شخصیتهای داستان است. شناسنامه اول متعلق به آقای کمبوجیه است. آقای کمبوجیه ساکن تهران است. در بخش دوم قصه که با عدد ۲ مشخص شده است، «یک روز از زندگانی آقای کمبوجیه» روایت میشود. روز و برآمدن آفتاب، واحد کوچکی از زندگی و روایت یک روز، روایت خوشبختی یا بدبختی یک آدم در یک روز میتواند باشد. آقای کمبوجیه در یک «صبح فرحانگیز بهاری» از خواب بیدار میشود و بقیه روایت این بخش به افکار و عقاید آقای کمبوجیه اختصاص دارد.
آقای کمبوجیه دارد به جوانب مختلف زندگی فکر میکند: «راستی این هم مسالهای است که آیا آدم باید همیشه و در همه حال دنبال کار کردن برود یا نه ... یعنی مثل من به یک زندگی ابتدایی اکتفا بکند یا به همه کار دست بزند، پولهایش را جمع کند و خانههای کوچک و بزرگ بخرد؟ باید درست و حسابی سر فرصت فکرش را کرد. اما من از این زندگی متنفرم... متنفرم؟ بله کاملا، دلم میخواهد همانطور که رفیقم میگفت زندگی بکنم، آن هم نه مثل او در عالم خیال، بلکه در همین دنیای واقعی: یک گوشه دورافتاده، کنار یک رود آرام که زمستانها خشک باشد و تابستانها پر آب... » (سنگر و قمقمههای خالی، ص86)
در ادامه داستان آقای کمبوجیه اول به خانه مورد نظرش در شهرستان فکر میکند و بعد یکی یکی خواستههای کوچک و بزرگ دیگرش را قطار میکند. زندگی همین است انگار: خانه، کاشتن گل و گیاه در باغچه، آب دادن آنها، ساختن کتابخانه، نشستن در کنار رفقا، منقل، چای، قوری و استکانهای شسته. اشیا یکی یکی زندگی آقای کمبوجیه را میسازند، زندگی دلخواه او را و خوشبختی مگر همان بهرهمند بودن از زندگی دلخواه نیست؟
قصههای کوتاه بهرام صادقی آیینه زندگی روزمره ماست و عجبا که مفاهیم مندرج در این قصهها از جمله همین مفهوم خوشبختی مساله امروز جامعه ایران نیز هست؛ داشتن خوشبختی. هرچه بیشتر داشته باشیم خوشبختتریم. در مورد آقای کمبوجیه، که صاحب شناسنامه اول این داستان است، این چیدمان زندگی مطلوب فعلا در سطح افکار است و هنوز به واقعیت نرسیده است. کمبوجیه به قول بهرام صادقی با حریف قدری روبهروست «فکر، فکری نافذ که مثل سیل سوراخکننده بود» (سنگر و قمقمههای خالی، ص89)
این میل به خوشبخت بودن و زندگی خوب داشتن در داستانهای بهرام صادقی به طرز مضحکی روایت میشود. یکی از مسائل صادقی در قصههای کوتاهش مواجهه زندگی ایرانی با مدرنیزاسیون است: تقلیل مفاهیمی چون « خوشبختی» و« زندگی خوب» به ابژههای ناکارآمد که از قضا در سپهر مدرنیزاسیون ایرانی آشکار شدهاند. نوعی سبک زندگی ناشیانه ایرانی - غربی.
چگونه سبک زندگی موجد و ضامن بقای خوشبختی است؟ شرقی بمانیم یا غربی شویم؟ در شهر بزرگ زندگی کنیم یا به روستا برویم؟ چگونه در یک برهه از زمان برای همیشه خوشبخت شویم؟
قصههای مجموعه سنگر و قمقمههای خالی نکات ریز و ظرایفی دارد که نوسان زندگی با شناسنامه ایرانی را در بین قطبهای خوشبختی و بدبختی و غربی (مدرن) و شرقی (سنتی) نشان میدهد. در همکناری با مفهوم برگرفته جلال آل احمد در کتاب به غایت تاثیرگذار و چه بسا «دوران ساز» «غربزدگی»، میتوانیم مفهوم «خوشبختیزدگی» را برسازیم. ایران در قاب تفکرات کمبوجیه داستان بهرام صادقی و شناسنامهها و دیگر آدمهای داستانهای بهرام صادقی به معنای دقیق کلمه «خوشبختی زده» است. فکر نافذ خوشبختی که به قول صادقی چون سیل زندگیهای عادی را سوراخ میکند. از قضا سیر حرکت سرنوشت آدمهای قصههای صادقی انگار بهگونهای است که به این پرسش پاسخ میدهد که «چه کنیم تا خوشبخت نباشیم؟»
«چه کنیم تا همه چیزمان به همه چیزمان بیاید؟» طنز صادقی خوشبختیزدگی جامعه ایران را در دهههای سی و چهل که حاصل زرق و برق وارداتی در اثر مدرنیزاسیون بدون پشتوانه بود، به خوبی رو میکند و پوشالی بودن آن را به بهترین بیان داستانی ممکن در طول طی طریق داستان معاصر فارسی نشان میدهد و سویههای زندگی مجعول و بریده از سنت را به ریشخند میگیرد.
صاحب شناسنامه دوم این قصه دوشیزه «سکینه» است، با نام خانوادگیای که جایش ممهور به مهر اداره قند و شکر است. داستان یک شب از زندگی دوشیزه سکینه را که در عنفوان جوانی است و در مسیر خوشبختی - لابد - روایت میکند. صادقی در اینجا در توصیف خانواده سکینه از ترکیب ظاهرا ریشخندآمیز «خانواده خوشبخت» استفاده میکند، اما در ادامه سخنان سکینه در گفتوگو با ابوی نشان میدهد که او خوشبختی را در ظواهر زندگی متجددانه، آزادی و حقوق زنان و نهایتا رفتن به خارج میداند: «ابوی من دیگر طاقت این محیط خراب را ندارم. آخر تا کی باید آدم از هر طرف ناملایمات ببیند و دم نزند؟ من دیگر نمیتوانم شاهد این همه ظلم و فساد باشم... تمام این ملاحظات مرا بر آن داشته است که ازمدتی پیش به شما پیشنهاد کنم مرا به خارجه بفرستید و امشب هم مصرا تقاضای خود را تجدید میکنم و امیدوارم به آن بذل توجه بیشتری بکنید. (سنگر و قمقمههای خالی، صص ۹۴-۹۵)
فرار از محیط بدبخت و مفلوک آرزوی سکینه است. خوشبختی و بهروزی در «دیگر- مکانی» است که «خارجه» است و خارجه یعنی غرب و غرب یعنی خوشبختی و این گونه بیان سکینهوار یعنی بیان خوشبختی زده که حکایت بیانهای این روزگار و ایام ایران نیز هست. آیا رفتن به دیگر- مکانِ غرب خوشبختی است؟ آیا داشتن از انواع جمال و کمال و مال و منال خوشبختی است؟ ابژهها و مکانها و دنیای بیرونی چطور مفهوم خوشبختی را تقلیل میدهد و ساده انگارانه میکنند؟ نسبت درون سکینه و کمبوجیه داستان بهرام صادقی با خوشبختی چیست؟
آنقدر هست که این درون خیال انگیز آشفته است و چیزی به اسم خوشبختی موهوم آن درون را « زده » است؛ درون توسری خورده خوشبختی، توهمات و سبک زندگی دوگانهای که - چنانکه دیدیم- رو به سمت قهقرا داشته است و هنوز که هنوز است، ایران ما درگیر مفهوم خوشبختی وارداتی و خوشبختی دیگر- مکانی و بیرونی است. بهرام صادقی را از این حیث باید اعجوبهای دانست که جان و جهان جامعه ایرانی را در مقطع نسبتا آرام و در گذار به سوی مدرنیته کاویده است و این دوگانگی و پوشالی بودن مفاهیم دست به دست شده در امواج اجتماعی طبقه متوسط را به ریشخند گرفته است. خوشبختی مادام که از درون نیاید و از خارج سرچشمه بگیرد وارداتی است. سکینه برای وارد کردن خوشبختی به زندگیاش میل به خروج از کشور یا به قول خودش رفتن به خارجه دارد. کمبوجیه باید اشیا و عناصر و مال و منال و خانه و کتابخانه و رفقا را وارد زندگیاش کند و سبک زندگیای خوشبخت برای خودش بسازد.
در دهههای سی و چهل که آرام آرام دارد سبک زندگی ایرانی عوض میشود و به تبع آن در مفهوم کهن خوشبختی یعنی قناعت و رضا و شکر در ایران شقاق و شکاف ایجاد میشود، یکی از گول زنگهای روشنفکر و طبقه متوسط فریب همین استایل یا سبک زندگی است که خود به تبع مدرنیزاسیون تحمیلی آن سالها کاملا بیرونی است و حرکت آن از درون به سمت آفاق و انفس جامعه ایرانی نیست. این است مصیبت و مضحکهای که بهرام صادقی بهعنوان شم تیز زمانه خود آن را به پوچترین شکل ممکن به سخره میگیرد و لایههای درونی، نامتناسب، بیقاعده و متشنج شخصیت آدمهایش را در تقابل با مفهوم خوشبختی به خواننده آن لحظه / تاریخ داستان معاصر نشان میدهد.
دریغا که خوانش ما از ادبیات فارسی جدید و قدیم کمتر در پیوند با زندگی جاری روزمره بوده است و در نهایت کمتر توانسته است تجربههای ما را وسعت و غنای بیشتری ببخشد. چگونه میتوان به خوشبختی اندیشید وقتی درون و بیرون آشفته است؟ آشفتگی، گیجی، تردید، دودلی و تذبذب آدمهای داستانهای بهرام صادقی، از قضا به حرکت به سمت توهم خوشبخت شدن یا خوشبختیزدگی دامن میزند. خوشبختی از آن مفاهیمی است که در داستان صادقی آن قدر نامتعین است که انگار به ضد خود، به بدبختی و مهاجرت و تقلیل به زندگی روزمره قلب میشود. خطر خوشبختی زدگی در کمین آدمهای خارج از داستان یعنی آدمهای کوچه و خیابان ایران امروز نیز هست و هر روز این خطر بیشتر و بیشتر میشود.
حضور زندگی شهری، آدمها و روابط اجتماعی نسبتا پیچیده در قصههای بهرام صادقی از سر تصادف نیست؛ گرچه تصادف و اتفاق جانمایه قصههای کوتاه اوست. این آدمها که در اغلب موارد مردد و منتظر و مذبذب و بلاتکلیفاند، سرنوشتِ بهخصوص خودشان را در قصههای او دارند. اگر نقطه مقابل خوشبختی را همان بدبختی بدانیم، قصههای او در میان این دو طیف در حرکتند. زندگی چیست؟ خوشبختی چیست؟ و بدبختی؟ خوشبختی انگار مفهوم نامیرایی است که در پیوند تنگاتنگ با زندگی است و زندگی چیزی نیست که در نظر همگان مفهوم یکسانی داشته باشد؛ کما اینکه این موضوع درباره خود خوشبختی نیز صادق است.
در داستان کوتاه «سنگر و قمقمههای خالی» بهرام صادقی، با ۳ شناسنامه روبهرو هستیم که این شناسنامهها شناسنامههای شخصیتهای داستان است. شناسنامه اول متعلق به آقای کمبوجیه است. آقای کمبوجیه ساکن تهران است. در بخش دوم قصه که با عدد ۲ مشخص شده است، «یک روز از زندگانی آقای کمبوجیه» روایت میشود. روز و برآمدن آفتاب، واحد کوچکی از زندگی و روایت یک روز، روایت خوشبختی یا بدبختی یک آدم در یک روز میتواند باشد. آقای کمبوجیه در یک «صبح فرحانگیز بهاری» از خواب بیدار میشود و بقیه روایت این بخش به افکار و عقاید آقای کمبوجیه اختصاص دارد.
آقای کمبوجیه دارد به جوانب مختلف زندگی فکر میکند: «راستی این هم مسالهای است که آیا آدم باید همیشه و در همه حال دنبال کار کردن برود یا نه ... یعنی مثل من به یک زندگی ابتدایی اکتفا بکند یا به همه کار دست بزند، پولهایش را جمع کند و خانههای کوچک و بزرگ بخرد؟ باید درست و حسابی سر فرصت فکرش را کرد. اما من از این زندگی متنفرم... متنفرم؟ بله کاملا، دلم میخواهد همانطور که رفیقم میگفت زندگی بکنم، آن هم نه مثل او در عالم خیال، بلکه در همین دنیای واقعی: یک گوشه دورافتاده، کنار یک رود آرام که زمستانها خشک باشد و تابستانها پر آب... » (سنگر و قمقمههای خالی، ص86)
در ادامه داستان آقای کمبوجیه اول به خانه مورد نظرش در شهرستان فکر میکند و بعد یکی یکی خواستههای کوچک و بزرگ دیگرش را قطار میکند. زندگی همین است انگار: خانه، کاشتن گل و گیاه در باغچه، آب دادن آنها، ساختن کتابخانه، نشستن در کنار رفقا، منقل، چای، قوری و استکانهای شسته. اشیا یکی یکی زندگی آقای کمبوجیه را میسازند، زندگی دلخواه او را و خوشبختی مگر همان بهرهمند بودن از زندگی دلخواه نیست؟
قصههای کوتاه بهرام صادقی آیینه زندگی روزمره ماست و عجبا که مفاهیم مندرج در این قصهها از جمله همین مفهوم خوشبختی مساله امروز جامعه ایران نیز هست؛ داشتن خوشبختی. هرچه بیشتر داشته باشیم خوشبختتریم. در مورد آقای کمبوجیه، که صاحب شناسنامه اول این داستان است، این چیدمان زندگی مطلوب فعلا در سطح افکار است و هنوز به واقعیت نرسیده است. کمبوجیه به قول بهرام صادقی با حریف قدری روبهروست «فکر، فکری نافذ که مثل سیل سوراخکننده بود» (سنگر و قمقمههای خالی، ص89)
این میل به خوشبخت بودن و زندگی خوب داشتن در داستانهای بهرام صادقی به طرز مضحکی روایت میشود. یکی از مسائل صادقی در قصههای کوتاهش مواجهه زندگی ایرانی با مدرنیزاسیون است: تقلیل مفاهیمی چون « خوشبختی» و« زندگی خوب» به ابژههای ناکارآمد که از قضا در سپهر مدرنیزاسیون ایرانی آشکار شدهاند. نوعی سبک زندگی ناشیانه ایرانی - غربی.
چگونه سبک زندگی موجد و ضامن بقای خوشبختی است؟ شرقی بمانیم یا غربی شویم؟ در شهر بزرگ زندگی کنیم یا به روستا برویم؟ چگونه در یک برهه از زمان برای همیشه خوشبخت شویم؟
قصههای مجموعه سنگر و قمقمههای خالی نکات ریز و ظرایفی دارد که نوسان زندگی با شناسنامه ایرانی را در بین قطبهای خوشبختی و بدبختی و غربی (مدرن) و شرقی (سنتی) نشان میدهد. در همکناری با مفهوم برگرفته جلال آل احمد در کتاب به غایت تاثیرگذار و چه بسا «دوران ساز» «غربزدگی»، میتوانیم مفهوم «خوشبختیزدگی» را برسازیم. ایران در قاب تفکرات کمبوجیه داستان بهرام صادقی و شناسنامهها و دیگر آدمهای داستانهای بهرام صادقی به معنای دقیق کلمه «خوشبختی زده» است. فکر نافذ خوشبختی که به قول صادقی چون سیل زندگیهای عادی را سوراخ میکند. از قضا سیر حرکت سرنوشت آدمهای قصههای صادقی انگار بهگونهای است که به این پرسش پاسخ میدهد که «چه کنیم تا خوشبخت نباشیم؟»
«چه کنیم تا همه چیزمان به همه چیزمان بیاید؟» طنز صادقی خوشبختیزدگی جامعه ایران را در دهههای سی و چهل که حاصل زرق و برق وارداتی در اثر مدرنیزاسیون بدون پشتوانه بود، به خوبی رو میکند و پوشالی بودن آن را به بهترین بیان داستانی ممکن در طول طی طریق داستان معاصر فارسی نشان میدهد و سویههای زندگی مجعول و بریده از سنت را به ریشخند میگیرد.
صاحب شناسنامه دوم این قصه دوشیزه «سکینه» است، با نام خانوادگیای که جایش ممهور به مهر اداره قند و شکر است. داستان یک شب از زندگی دوشیزه سکینه را که در عنفوان جوانی است و در مسیر خوشبختی - لابد - روایت میکند. صادقی در اینجا در توصیف خانواده سکینه از ترکیب ظاهرا ریشخندآمیز «خانواده خوشبخت» استفاده میکند، اما در ادامه سخنان سکینه در گفتوگو با ابوی نشان میدهد که او خوشبختی را در ظواهر زندگی متجددانه، آزادی و حقوق زنان و نهایتا رفتن به خارج میداند: «ابوی من دیگر طاقت این محیط خراب را ندارم. آخر تا کی باید آدم از هر طرف ناملایمات ببیند و دم نزند؟ من دیگر نمیتوانم شاهد این همه ظلم و فساد باشم... تمام این ملاحظات مرا بر آن داشته است که ازمدتی پیش به شما پیشنهاد کنم مرا به خارجه بفرستید و امشب هم مصرا تقاضای خود را تجدید میکنم و امیدوارم به آن بذل توجه بیشتری بکنید. (سنگر و قمقمههای خالی، صص ۹۴-۹۵)
فرار از محیط بدبخت و مفلوک آرزوی سکینه است. خوشبختی و بهروزی در «دیگر- مکانی» است که «خارجه» است و خارجه یعنی غرب و غرب یعنی خوشبختی و این گونه بیان سکینهوار یعنی بیان خوشبختی زده که حکایت بیانهای این روزگار و ایام ایران نیز هست. آیا رفتن به دیگر- مکانِ غرب خوشبختی است؟ آیا داشتن از انواع جمال و کمال و مال و منال خوشبختی است؟ ابژهها و مکانها و دنیای بیرونی چطور مفهوم خوشبختی را تقلیل میدهد و ساده انگارانه میکنند؟ نسبت درون سکینه و کمبوجیه داستان بهرام صادقی با خوشبختی چیست؟
آنقدر هست که این درون خیال انگیز آشفته است و چیزی به اسم خوشبختی موهوم آن درون را « زده » است؛ درون توسری خورده خوشبختی، توهمات و سبک زندگی دوگانهای که - چنانکه دیدیم- رو به سمت قهقرا داشته است و هنوز که هنوز است، ایران ما درگیر مفهوم خوشبختی وارداتی و خوشبختی دیگر- مکانی و بیرونی است. بهرام صادقی را از این حیث باید اعجوبهای دانست که جان و جهان جامعه ایرانی را در مقطع نسبتا آرام و در گذار به سوی مدرنیته کاویده است و این دوگانگی و پوشالی بودن مفاهیم دست به دست شده در امواج اجتماعی طبقه متوسط را به ریشخند گرفته است. خوشبختی مادام که از درون نیاید و از خارج سرچشمه بگیرد وارداتی است. سکینه برای وارد کردن خوشبختی به زندگیاش میل به خروج از کشور یا به قول خودش رفتن به خارجه دارد. کمبوجیه باید اشیا و عناصر و مال و منال و خانه و کتابخانه و رفقا را وارد زندگیاش کند و سبک زندگیای خوشبخت برای خودش بسازد.
در دهههای سی و چهل که آرام آرام دارد سبک زندگی ایرانی عوض میشود و به تبع آن در مفهوم کهن خوشبختی یعنی قناعت و رضا و شکر در ایران شقاق و شکاف ایجاد میشود، یکی از گول زنگهای روشنفکر و طبقه متوسط فریب همین استایل یا سبک زندگی است که خود به تبع مدرنیزاسیون تحمیلی آن سالها کاملا بیرونی است و حرکت آن از درون به سمت آفاق و انفس جامعه ایرانی نیست. این است مصیبت و مضحکهای که بهرام صادقی بهعنوان شم تیز زمانه خود آن را به پوچترین شکل ممکن به سخره میگیرد و لایههای درونی، نامتناسب، بیقاعده و متشنج شخصیت آدمهایش را در تقابل با مفهوم خوشبختی به خواننده آن لحظه / تاریخ داستان معاصر نشان میدهد.
دریغا که خوانش ما از ادبیات فارسی جدید و قدیم کمتر در پیوند با زندگی جاری روزمره بوده است و در نهایت کمتر توانسته است تجربههای ما را وسعت و غنای بیشتری ببخشد. چگونه میتوان به خوشبختی اندیشید وقتی درون و بیرون آشفته است؟ آشفتگی، گیجی، تردید، دودلی و تذبذب آدمهای داستانهای بهرام صادقی، از قضا به حرکت به سمت توهم خوشبخت شدن یا خوشبختیزدگی دامن میزند. خوشبختی از آن مفاهیمی است که در داستان صادقی آن قدر نامتعین است که انگار به ضد خود، به بدبختی و مهاجرت و تقلیل به زندگی روزمره قلب میشود. خطر خوشبختی زدگی در کمین آدمهای خارج از داستان یعنی آدمهای کوچه و خیابان ایران امروز نیز هست و هر روز این خطر بیشتر و بیشتر میشود.
ارسال نظر