سارا مالکی دکترمصطفی مهرآیین، جامعه‌شناس و پژوهشگر امور اجتماعی است. آنچه می‌خوانید فشرده یک گفت‌وگوی تلفنی با ایشان درباره نگاه جامعه‌شناسان به خوشبختی است.

برای تبیین مفاهیمی مانند خوشبختی، شادی یا خنده باید دید فهم جامعه از خوشبختی و فرهنگ احساسی جامعه می‌تواند چه بازتعریفی از این مفاهیم ارائه کند. برای مثال اگر در یک جامعه خوشبختی در پول دیده می‌شود، نظم اجتماع بر اساس پول تنظیم می‌شود یا در مورد مسائل عاشقانه اگر فهم دختران و پسران به‌عنوان کنشگران میدان عشق، روابط آزادانه باشد، این پدیده باعث می‌شود ساختار خانواده بر این اساس بازتعریف شود. بنابراین مشاهده می‌شود که نوعی دیالکتیک بین شرایط اجتماعی و حوزه فرهنگ وجود دارد؛ به این معنا که جامعه می‌تواند تا حدودی فرهنگ را تبیین کند و بعد از آن فرهنگ از استقلال خاص خودش برخوردار است و می‌تواند جامعه را به بازتعریف خود وادارد.
اما در رابطه با مفهوم «خوشبختی» همان‌طور که از ترکیب این عبارت برمی‌آید، مشخص است که ما کمابیش «بخت» را «خوش» می‌دانیم؛ به همین دلیل در مباحث فلسفی بخت خوش یک تعریف دارد و در مباحث جامعه‌شناختی نیز یک تعریف دیگر. مثلا ارسطو معتقد بود کسی که در سازگاری با مفهوم فضیلت باشد خوشبخت است یا از نگاه افلاطونی کسی که وجودش با خودش در سازگاری باشد، خوشبخت است. pic۱
از منظر سیاسی نیز جامعه‌ای خوشبخت است که بردگی سیاسی نکند. برای مثال ریچارد رورتی به‌عنوان یک فیلسوف جامعه‌ای را خوشبخت می‌داند که اعضای آن بیشترین فهم را از یکدیگر داشته باشند.
اگر بخواهیم جامعه خوش‌بخت را از منظر جامعه‌شناسی بررسی کنیم، باید ببینیم که می‌خواهیم این کار را از منظر کدام نظریه انجام دهیم. از نگاه امیل دورکیم به‌عنوان یک جامعه‌شناس کلاسیک، جامعه‌ای خوشبخت است که نظم ارگانیک داشته باشد. او معتقد بود جامعه بر اساس محور «کارکرد» شکل گرفته است، پس جامعه‌ای که نهادهای مختلف در آن برای کارکردهای متفاوت با یکدیگر در سازگاری باشند، خوش‌بخت است. از نظر دورکیم در چنین جامعه‌ای، بخش‌های مختلف در کنار ایفای نقش و کارکردی که دارند، از یکدیگر حمایت هم می‌کنند. برای مثال دکتر یوسفعلی اباذری با نگاه به نظریه دورکیم مبنی بر هماهنگ عمل کردن نهادها عقیده دارد بعد از دوران جنگ (که به خودی خود باعث فروپاشی ساختار اجتماعی می‌شود) نهاد دولت می‌آید و تمام توجه خود را برای سازندگی کشور می‌گذارد، در چنین شرایطی خانواده فراموش می‌شود و تمام بار سنگین زندگی بر دوش والدین می‌افتد. خانواده باید به فکر تحصیل، دانشگاه، شغل و ازدواج فرزندان باشد در چنین شرایطی خانواده با انبوهی از درد و رنج تنها گذاشته می‌شود و احساس نمی‌کند که بخت خوشی دارد.
پس در جامعه‌ای که نهادهای آن به صورت کارکردی عمل نکنند، احساس خوشبختی وجود نخواهد داشت. البته از نگاه دورکیم حتی اگر نهادها مانند یک ارگانیسم هم عمل کنند، فرهنگ مشترک باعث می‌شود یک نهاد سعی کند این فرهنگ را به اجبار درونی کند که پیامد آن این است که بسیاری از مسائل و چرایی‌های اخلاقی به بحث گذاشته نمی‌شوند؛ زیرا جامعه وقت ندارد به این مسائل برسد و اینها فاکتور گرفته می‌شوند. همین به بحث گذاشته نشدن مسائل اخلاقی در جامعه باعث می‌شود افراد درخصوص این مسائل به تنهایی خود وانهاده شوند. دورکیم می‌گوید این مسائل به‌گونه دیگری حل می‌شوند، یعنی جامعه سعی می‌کند به این مسائل پاسخ‌های اجباری دهد.
پس در این جامعه افراد هرقدر هم جامعه‌پذیر شده باشند، باز تنها هستند و در تنهایی خود دلهره دارند و مایوس و ناامید هستند. از نگاه دورکیمی در جوامع کارکردی هم افراد، خوشبخت نخواهند بود زیرا بخشی از وجود فرد همیشه تنهاست و هیچ‌وقت جامعه‌پذیر نمی‌شود.
از نگاه کارل مارکس اما جامعه کارکردی نیست بلکه جامعه بر اساس نابرابری‌های اجتماعی شکل می‌گیرد. pic2
در چنین جامعه‌ای ظلم و ستم وجود دارد و این یعنی بخش‌هایی از جامعه در مقابل یکدیگر آسیب‌پذیرند؛ زنان در مقابل مردان، کودکان در مقابل بزرگسالان، فقرا در مقابل ثروتمندان. پس خوشبختی در چنین جامعه‌ای به پایگاه طبقاتی افراد بستگی دارد. برای مثال در این جامعه یک دختر از طبقه پایین نمی‌تواند بر اساس فضیلت‌های خود با فردی از طبقه بالاتر ازدواج کند و باید از منظر جایگاه اجتماعی خود به آرزوهایش نگاه کند. در چنین جامعه‌ای افراد ناکام خواهند بود زیرا احساس می‌کنند همیشه بین چیزی که هستند و مطلوب آنها فاصله وجود دارد.
پیر بوردیو اما از نگاه دیگری خوشبختی را تعریف می‌کند. این جامعه‌شناس و مردم‌شناس فرانسوی می‌گوید که نابرابری‌های طبقاتی مهم نیستند بلکه در حال حاضر تمام ابعاد زندگی انسان کارکردی سرمایه‌ای پیدا کرده است، جامعه پیچیده‌تر شده و افراد در پی سرمایه هستند و برای آن می‌جنگند. به عقیده بوردیو اهداف زندگی ما همان ابزارهای منازعه ما هم هستند. از این منظر رابطه ما با همه ابعاد زندگی یک رابطه ابزاری، مبادله‌ای و کالایی شده است که افراد جامعه احساس لذت و ماندن در آن را ندارند، زیرا به محض به دست آوردن یک چیز باید برای چیز بیشتری تلاش کنند تا احساس عقب‌افتادگی نکنند؛ مثل مدرک تحصیلی. از نظر بوردیو در چنین جامعه‌ای افراد احساس می‌کنند جایگاهشان دائما در محل تعرض قرار دارد و همین آگاهی از «آگاهی» باعث شده است زندگی دارای وجه سیاهی شود و آن این است که اهداف زندگی ما تبدیل به ابزار شده‌اند.
میخائیل باختین فیلسوف دیگری است که در رابطه با خوشبختی عقیده دارد جامعه‌‌ای طبیعی است که در آن چندصدایی حاکم باشد. تک‌تک واژه‌های زبان از نگاه باختین انباشته از معانی متفاوت هستند مانند جامعه که در آن بر اساس منافع، گروه‌ها صداهای مختلفی دارند. به عقیده این فیلسوف روس؛ قدرت‌ها مانع از این می‌شوند که صداهای مختلف در جامعه پخش شوند زیرا اگر این اتفاق رخ دهد منافع یک گروه از جامعه به خطر می‌افتد. pic۳
به همین دلیل وضعیت جامعه سوق پیدا می‌کند به سمت نابرابری زیرا قدرت صداها را خفه می‌کند و به سطل آشغال می‌اندازد. او می‌گوید این صداهای به سطل آشغال ریخته شده در کارناوال‌ها که جشن‌هایی هستند که همه اقشار در آن شرکت دارند، دوباره زنده می‌شوند.
پس از این نگاه جامعه اگر به شکل طبیعی خود عمل کند خوشبخت است.
البته از زوایای دیگر نیز می‌توان به موضوع «خوشبختی» نگاه کرد اما نکته اصلی اینجاست که به هر حال از منظر جامعه‌شناسان چون جامعه هیچ‌وقت قادر به تحقق وجوه مثبت زندگی اجتماعی نیست، پس خوشبختی به لحاظ جامعه‌شناختی امری است که مدام به تعویق می‌افتد. از این نگاه اصولا دستیابی جامعه به خوشبختی امری است که در واقع مشروط شده است به فهم ما از جامعه خوب و چون فهم ما از جامعه خوب دائما در حال تغییر است، پس در واقع تحقق خوشبختی در جامعه نیز دائما به تعویق می‌افتد. هرچند در حوزه مباحث مربوط به کیفیت زندگی و بحث‌هایی که مربوط به توسعه پایدار است، شاخص‌هایی مانند اقتصاد، سلامت، فرهنگ، مشارکت سیاسی و مانند اینها وجود دارند که اگر افراد به صورت حداقلی به آن دست پیدا کنند، به نوعی خوشبختی محسوب می‌شود.pic4