بهشتِ بغداد!
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است.
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گلهمند بود.
جان در حالی که مرا به سمت اتاق همتیمیها هدایت میکرد، گفت:« به بهشت خوش آمدی! چهار هفته اس که تلفاتی نداشتیم». ادامه داد: «زندگی اینجا یه کم بهتره...» در را باز کرد و هم اتاقیهایم را معرفی کرداتاق به عنوان یک بال قصر طراحی شده بود. راهروها بسیار پهن و گشاد بودند. کف قصر از سنگهای مرمر قیمتی درست شده بود. سقف طراحی شده برای این قصر بسیار مرتفع بود. قرار بود که حین روزهای ماموریت، این اتاق را با جان و یک نیروی تازهوارد دیگر شریک شوم. تخت من در گوشه اتاق بود. تختهایی که اصطلاحا تاشو هستند.
وسایلم را در کنار تخت ولو کردم. جان پیش از اینکه تمامی قصر را نشانم دهد، برای باز کردن وسایل به کمکم آمد. در این قصر محوطهای بزرگ را برای ورزش ساخته بودند. این محوطه شامل استخر و سالن غذاخوری نیز میشد. البته باید بگویم که این قصر تنها یک استخر نداشت. در جاهای دیگر این قصر هم، استخر وجود داشت. هر کدام از این استخرها دو اتاق داشتند.
تیم ما پنج نفره بود. یکی از بچهها اصالتا بریتانیایی بود و تابعیت دوگانه داشت. او پیش از این در تیم بادیگارد سلطنتی بریتانیا خدمت کرده بود. او به آمریکا آمده و داوطلب خدمت سربازی شده بود. در نهایت خود را در تیم دلتای آمریکا یافته بود. باقی اما تقریبا سابقه جان را داشتند. بیشترشان جزو رنجرهای سابق یا سربازان ویژه بودند.
سرباز جدید اما جزو کسانی بود که در سومالی خدمت کرده و در حین عملیات «Black Hawk down»* (سقوط شاهین سیاه) به شدت زخمی شده بود. او شبیه یکی از کارتونهای معروف آمریکایی بود. موهایش نیز به اصطلاح مدل موی کاسهای بود. ریشهایش اما بامزه بود. تکهتکه رشد کرده بود و بسیار ناموزون شده بود. گویا که قرار نیست با هم رشد کنند.
پس از اینکه با بچهها سلام و علیک کوتاهی داشتم باقی شب را به مطالعه دستورالعملهای عملیاتی گذراندم. پس از مطالعه، وسایلم را باز کردم. چون قرار بود اسلحهها را نیز بررسی کنم به راهرو بازگشتم. بررسی این اسلحهها باید دور از اتاق صورت میگرفت. اگر قرار بود که چیزی در برود باید در نقطهای بیخطر اتفاق میافتاد. پس از اینکه کارم تمام شد به اتاق بازگشتم و لباسهایم را از کوله بیرون کشیدم. تخت را هم مرتب کردم.
از زمانی که صاحب تختهای تاشو شدیم، بیشترمان ترجیح میدادیم که از قسمت فوقانی آن استفاده کنیم. زیرا قسمت فوقانی جاساز بیشتری داشت. همینطور از حریم خصوصی بالاتری هم برخوردار بود.
هوا دیگر گرگ و میش بود که کارهایم را انجام دادم. مثل خونآشامها شده بودیم و بیشتر اوقات شبها کار میکردیم. طول روز میخوابیدیم و شبها مشغول به کار میشدیم. بیشتر بچهها بینهایت خسته بودند. اتاق هم کاناپه داشت و هم تلویزیون. قهوهای ریختم و مشغول تماشای تلویزیون شدم. جان در همین لحظه وارد اتاق شد و گفت:« کار اصلی از فردا شروع میشه».
ادامه داد: «اگر چیزی نیاز داشتی خبرم کن». گفتم: «ممنون».
جان اضافه کرد: ما سرمان اینجا خیلی شلوغه. امروز جزو معدود روزهایی بود که از قصر بیرون نزدیم. گفت: فردا مطمئنم که بیرون خواهیم رفت.
با این حال اصلا در عراق هیچ کم و کسری وجود نداشت. بیشتر روزها عصر از خواب پا میشدم، به بدنم کش میآوردم و سلانه سلانه به همراه «آیپدم» به سمت استخر میرفتم. ترجیحم گروههای راکی مثل Linkin Park و Red Hot Chili Pepper بود. کنار این تشکهای بادی استخر دراز میکشیدم و از موسیقی لذت میبردم. گاهی هم تنی به آب میزدم. آفتاب میگرفتم و خستگی در میکردم. یکی از همتیمیهایم در اطراف قصر به عنوان تفریح به کشت Grass رو آورده بود. در کشوری که از شن و آلودگی هوا ساخته شده است، داشتن چنین تفریحاتی خالی از لطف نبود. بعضی روزها بچهها به شدت مشغول استفاده از این مواد بودند.
* در دهه ۹۰میلادی جنگهای داخلی طولانی وضعیت سومالی را بسیار آشفته کرده بود و قحطی و گرسنگی سراسر کشور را فراگرفته بود. سازمان ملل با صدور قطعنامهای خواستار استقرار نیروهای حافظ صلح در سومالی شده بود. در این راستا ارتش ایالات متحده با واحدهایی متشکل از تفنگداران دریایی، تکاوران، هنگ دهم کوهستان و نیروهای دلتا(Delta Force) و همچنین واحدهای پیاده و زرهی ارتش پاکستان و مالزی در سومالی مستقر شدند و عملیاتی به نام بازگشت امید را آغاز کردند.
جان در حالی که مرا به سمت اتاق همتیمیها هدایت میکرد، گفت:« به بهشت خوش آمدی! چهار هفته اس که تلفاتی نداشتیم». ادامه داد: «زندگی اینجا یه کم بهتره...» در را باز کرد و هم اتاقیهایم را معرفی کرداتاق به عنوان یک بال قصر طراحی شده بود. راهروها بسیار پهن و گشاد بودند. کف قصر از سنگهای مرمر قیمتی درست شده بود. سقف طراحی شده برای این قصر بسیار مرتفع بود. قرار بود که حین روزهای ماموریت، این اتاق را با جان و یک نیروی تازهوارد دیگر شریک شوم. تخت من در گوشه اتاق بود. تختهایی که اصطلاحا تاشو هستند.
وسایلم را در کنار تخت ولو کردم. جان پیش از اینکه تمامی قصر را نشانم دهد، برای باز کردن وسایل به کمکم آمد. در این قصر محوطهای بزرگ را برای ورزش ساخته بودند. این محوطه شامل استخر و سالن غذاخوری نیز میشد. البته باید بگویم که این قصر تنها یک استخر نداشت. در جاهای دیگر این قصر هم، استخر وجود داشت. هر کدام از این استخرها دو اتاق داشتند.
تیم ما پنج نفره بود. یکی از بچهها اصالتا بریتانیایی بود و تابعیت دوگانه داشت. او پیش از این در تیم بادیگارد سلطنتی بریتانیا خدمت کرده بود. او به آمریکا آمده و داوطلب خدمت سربازی شده بود. در نهایت خود را در تیم دلتای آمریکا یافته بود. باقی اما تقریبا سابقه جان را داشتند. بیشترشان جزو رنجرهای سابق یا سربازان ویژه بودند.
سرباز جدید اما جزو کسانی بود که در سومالی خدمت کرده و در حین عملیات «Black Hawk down»* (سقوط شاهین سیاه) به شدت زخمی شده بود. او شبیه یکی از کارتونهای معروف آمریکایی بود. موهایش نیز به اصطلاح مدل موی کاسهای بود. ریشهایش اما بامزه بود. تکهتکه رشد کرده بود و بسیار ناموزون شده بود. گویا که قرار نیست با هم رشد کنند.
پس از اینکه با بچهها سلام و علیک کوتاهی داشتم باقی شب را به مطالعه دستورالعملهای عملیاتی گذراندم. پس از مطالعه، وسایلم را باز کردم. چون قرار بود اسلحهها را نیز بررسی کنم به راهرو بازگشتم. بررسی این اسلحهها باید دور از اتاق صورت میگرفت. اگر قرار بود که چیزی در برود باید در نقطهای بیخطر اتفاق میافتاد. پس از اینکه کارم تمام شد به اتاق بازگشتم و لباسهایم را از کوله بیرون کشیدم. تخت را هم مرتب کردم.
از زمانی که صاحب تختهای تاشو شدیم، بیشترمان ترجیح میدادیم که از قسمت فوقانی آن استفاده کنیم. زیرا قسمت فوقانی جاساز بیشتری داشت. همینطور از حریم خصوصی بالاتری هم برخوردار بود.
هوا دیگر گرگ و میش بود که کارهایم را انجام دادم. مثل خونآشامها شده بودیم و بیشتر اوقات شبها کار میکردیم. طول روز میخوابیدیم و شبها مشغول به کار میشدیم. بیشتر بچهها بینهایت خسته بودند. اتاق هم کاناپه داشت و هم تلویزیون. قهوهای ریختم و مشغول تماشای تلویزیون شدم. جان در همین لحظه وارد اتاق شد و گفت:« کار اصلی از فردا شروع میشه».
ادامه داد: «اگر چیزی نیاز داشتی خبرم کن». گفتم: «ممنون».
جان اضافه کرد: ما سرمان اینجا خیلی شلوغه. امروز جزو معدود روزهایی بود که از قصر بیرون نزدیم. گفت: فردا مطمئنم که بیرون خواهیم رفت.
با این حال اصلا در عراق هیچ کم و کسری وجود نداشت. بیشتر روزها عصر از خواب پا میشدم، به بدنم کش میآوردم و سلانه سلانه به همراه «آیپدم» به سمت استخر میرفتم. ترجیحم گروههای راکی مثل Linkin Park و Red Hot Chili Pepper بود. کنار این تشکهای بادی استخر دراز میکشیدم و از موسیقی لذت میبردم. گاهی هم تنی به آب میزدم. آفتاب میگرفتم و خستگی در میکردم. یکی از همتیمیهایم در اطراف قصر به عنوان تفریح به کشت Grass رو آورده بود. در کشوری که از شن و آلودگی هوا ساخته شده است، داشتن چنین تفریحاتی خالی از لطف نبود. بعضی روزها بچهها به شدت مشغول استفاده از این مواد بودند.
* در دهه ۹۰میلادی جنگهای داخلی طولانی وضعیت سومالی را بسیار آشفته کرده بود و قحطی و گرسنگی سراسر کشور را فراگرفته بود. سازمان ملل با صدور قطعنامهای خواستار استقرار نیروهای حافظ صلح در سومالی شده بود. در این راستا ارتش ایالات متحده با واحدهایی متشکل از تفنگداران دریایی، تکاوران، هنگ دهم کوهستان و نیروهای دلتا(Delta Force) و همچنین واحدهای پیاده و زرهی ارتش پاکستان و مالزی در سومالی مستقر شدند و عملیاتی به نام بازگشت امید را آغاز کردند.
ارسال نظر