نگاهی به کتاب تاریخچه خوشبختی
شادمانی ممکن است یا ناممکن؟
فریماه فلاحی اشاره: «تاریخچه خوشبختی» نوشته نیکلاس وایت با ترجمه خشایار دیهیمی، کتابی خواندنی و تاملبرانگیز است به این دلیل که تاریخ اندیشیدن به خوشبختی را پیش میکشد و خواننده را فراسوی بحثهای رایج و تبلیغات پر زرق و برق و رنگارنگ در باب کامیابی، با معنا و ضرورت سعادت و رستگاری درگیر میکند. خوشبختی و سعادت یک مفهوم بشری است که بار متافیزیکی و دینی عمیقی هم دارد. چنانکه سخن و پیام مشترک همه پیامبران خدا بر روی زمین این بوده است؛ بشارت به خوشبختی و رستگاری. به بهانه انتشار کتاب «تاریخچه خوشبختی»، سراغ مفهوم خوشبختی رفته و جنبههای مختلف آن را بررسی کردهایم؛ اینکه فلاسفه و اقتصاددانها در باب این مفهوم چه گفتهاند.
فریماه فلاحی اشاره: «تاریخچه خوشبختی» نوشته نیکلاس وایت با ترجمه خشایار دیهیمی، کتابی خواندنی و تاملبرانگیز است به این دلیل که تاریخ اندیشیدن به خوشبختی را پیش میکشد و خواننده را فراسوی بحثهای رایج و تبلیغات پر زرق و برق و رنگارنگ در باب کامیابی، با معنا و ضرورت سعادت و رستگاری درگیر میکند. خوشبختی و سعادت یک مفهوم بشری است که بار متافیزیکی و دینی عمیقی هم دارد. چنانکه سخن و پیام مشترک همه پیامبران خدا بر روی زمین این بوده است؛ بشارت به خوشبختی و رستگاری.به بهانه انتشار کتاب «تاریخچه خوشبختی»، سراغ مفهوم خوشبختی رفته و جنبههای مختلف آن را بررسی کردهایم؛ اینکه فلاسفه و اقتصاددانها در باب این مفهوم چه گفتهاند. روانشناسها و جامعهشناسها چه دیدگاههایی در این خصوص دارند. نقاش بزرگی مانند ونسان ونگوگ چگونه خوشبختی را در آوردن خورشید به روی زمین و قرار دادن آن در تابلوهایش نشان داده است. لئو تولستوی و توماس هاردی در شاهکارهایشان؛ «آناکارنینا»، و «تس دوربرویل»، چگونه سرگذشت خانوادههای خوشبخت و بخت برگشته را روایت میکنند. تعریف برتراند راسل فیلسوف از خوشبختی چیست. جستوجوی خوشبختی و گرههای کور آن در
داستان و شعر معاصر ایران به چه صورت آمده است و...
کتاب «تاریخچه خوشبختی» از معدود کتابهایی است که مفهوم و فلسفه خوشبختی را دنبال کرده است.
ارسطو در «اخلاق نیکو ماخوسی» از قول سولون، قانونگذار مشهور آتنی میگوید: «هیچکس را تا زمانی که در قید حیات است خوشبخت مخوان». ارسطو این گفته را بسط داده و میگوید بخت و اقبال اعقاب آدمی بر خوشبختی خود او، دستکم تا مدتی اثرگذار است: «عجیب است اگر مرد دستکم در مدت معینی از بخت و اقبال اولاد و اعقاب خود هیچ اثر نپذیرد.»
ارسطو میگوید هرکسی به خاطر خود خوشبختی به دنبال آن است.
نیکلاس وایت در تاریخچه خوشبختی میگوید: در اصل این مفهوم در فاصله زمانی ارسطو تا زیگموند فروید تغییر چندانی پیدا نکرده! خصوصا وقتی که فروید در «تمدن و ناخوشیهای آن» درباره «آنچه افراد مشخصا میگویند هدف و مقصودشان در زندگی چیست؟ چنین نظر میدهد که افراد از زندگیشان چه میخواهند و آرزو دارند در زندگیشان به چه چیزی دست یابند؟ پاسخ به این سوال نمیتواند چندان با تردید توام باشد. افراد به دنبال خوشبختی هستند، آنها میخواهند خوشبخت شوند و خوشبخت بمانند. در شرایط عادی وقتی درباره وضع و حال و روزمان از ما سوال شود، چیزهای کثیری ذیل عناوین و سرفصلهای مختلفی بر ما نمایان میشود. تکثر خواستهها از سر تفنن یا تنوعطلبی نیست. افراد برخوردار و مرفه هم به همان اندازه افراد نیازمند، به نحوی موجه، خواستار خوشبختی هستند. انسان فقط به نان، آب، خواب یا هر چیز دیگری بهتنهایی نیاز ندارد و به هیچ «یک چیزی» زنده نیست. زنده ماندن حتی وقتی در مضیقه مطلق هستیم باز نیازمند توجه به چیزهایی غیر از آن تک نیاز فوری و فوتی است و اینجا است که مفهوم خوشبختی را میتوان از دل این تکثر یا تضادهای بالقوهشان بازیافت.
شرط و وضع خوشبختی هر چه که باشد، بیتردید باید وضعی باشد که هر کسی از صمیم جان، آن وضع را وضع «خوب و مناسبی» بداند، وضعی که باید به دنبالش بود.
میلتون در شعر «بهشت گمشده» بخشی از لشگریان شیطان را چنین به تصویر میکشد:
با قوت استدلال سخن گفت
از مشیت، از علم غیب، از تقدیر
از خوشبختی و از بدبختی ابدی
و راه به جایی نبرد و در پیچاپیچ آن سرگردان شد و گم گشت.
نویسنده کتاب «تاریخچه خوشبختی» تصریح میکند که اگر درک خوشبختی برای فیلسوفان ناامید دشوار است، برای سایرین نیز به این آسانی نیست، اگر ما فقط خواهان یک چیز بودیم یا فقط یک چیز را ارزشمند میشمردیم، آنگاه خیلی آسانتر میتوانستیم بگوییم که خوشبختی چیست!
افلاطون نخستین کسی بود که متوجه واقعیت تکثر و تضاد شد و به شکلی نظاممند به آن واکنش نشان داد. در قرن پنجم قبل از میلاد، گورگیاس از سوفسطائیان یونانی که افلاطون نام او را بر یکی از «گفتوگوها»یش گذاشته است، ظاهرا این موضع را اتخاذ میکند که خوشی و خوشبختی در «رسیدن به آن چیز یا چیزهایی هست که فرد میخواهد» یا به هر صورت این موضعی است که افلاطون به گورگیاس نسبت میدهد. pic۱
با این حال گزارش فیلسوفان برای آنکه چگونه خوشبخت شویم بهتر از نصایح مردم عادی نیست و درواقع بدتر هم هست. فیلسوفان عموما از واقعیات ذی مدخل بیخبرند و خلق و خو و حال و هوای درستی هم ندارند.
یکی از مباحث مطرح شده در تاریخچه خوشبختی، تک ارزیابی است، به این معنا که در شکل خاصی از نسبیگرایی نسبت به خوشبختی گفته میشود که هیچ معیار منحصربهفردی برای خوشبختی مناسب همه افراد نیست. چکیده کلام این افراد این است: «تو ارزیابی خودت را از شیوه زندگی خودت داری و من ارزیابی خودم را از شیوه زندگی خودم. » ارسطو از نمونههای بارز کسانی است که تمایل دارند یک راه واحد برای ارزیابی وضع و حال کمی افراد بیابند، او وقتی میخواهد بگوید خوشبختی چیست، هرگز راه به این گزینه نمیدهد که همزمان چیزهای مختلفی را خوشبختی بنامیم. مینویسد: «خوشبختی آدمی در فعالیت نفس، در انطباق با فضیلت (excellence) است و اگر فضایل متعدد باشند، در انطباق با برترین و کاملترین فضایل است.»
جمهوری افلاطون، حول هماهنگی و نظم میان اجزاء و خواستهها و درونیات این ایده شکل گرفته که معنی اینکه هر فردی که وضع و حالش خوب است (درست مثل هر دولتشهری/پولیس) سه جزء روحش را با یکدیگر هماهنگ کرده و از این راه درونش را از کثرت و آشفتگی رهایی بخشیده و شخصی واحد به معنی راستین شده.
چنین شخصی که افلاطون او را خوشبخت میپندارد، نقطه مقابل شخصیت پاره پاره انسان دموکراتیک است.
نیچه از آن دسته فیلسوفانی است که هماهنگی و خوشبختی را به گونهای که مطلوب افلاطون بود، رد میکند. اندیشه مهمی که در آثار نیچه با آن مواجهیم، این است که تضاد و برخورد میان امیال و تمناها میتواند مطلوب باشد. این برخورد و تضاد زمانی مطلوب است که منشا نوعی بهجت و نشاط و نیز انگیزهای برای دست زدن به اعمالی برای ارضای امیال متضاد شوند که به نظر او امیالی بزرگ و مهم هستند. تضاد میان اهداف نمیگذارد زندگی بدل به یک روند یکنواخت و کسلکننده شود و درواقع آن خوشبختی را که اکثر مردم به دنبالش هستند، به چالش میگیرد.
نویسندگان پرشماری در نهضت رمانتیک با نیچه همراه هستند که میان آنها بایرون نمونه خوبی است:
اما بسی پیش از آنکه ثلث زندگیاش سپری شود،
بدتر از هر بد به سرش آمد
احساس کرد که دیگر سیراب سیراب شده است. . .
چالشهای خوشبختی
آنچه از تحقیق و تفحص نیکلاس وایت حاصل میشود، چالشهایی با کل مفهوم خوشبختی است، رد قائل شدن به نقش محوری برای آن و نیز این ایده که اصلا خوشبختی هیچ معنایی ندارد. برخی فیلسوفان منکر این هستند که مفهومی منسجم و قابل فهم از خوشبختی بتواند وجود داشته باشد که همه اهداف و ملاحظات را به حساب آورد و همه آنها را در یک تکارزیابی از وضع و حال جای بدهد. وی اشاره میکند که این معارضان دو دستهاند، عدهای میگویند اهدافی وجود دارد که عقلانی هستند و خارج از دایره مفهوم خوشبختی قرار میگیرند، پس خوشبختی نمیتواند همه اهداف را در بر بگیرد. طبق این دیدگاه، ملاحظاتی عقلانی وجود دارند که رقیب خوشبختی برای حاکمیت بر تصمیمات فردی معقول به حساب میآیند. مهمترین مثال آن نیز «اخلاقیات» است. مساله در اینجا این است که در تصمیمگیری برای اینکه چه باید کرد، ممکن است تعارضی میان خوشبختی فرد و اقتضائات اخلاق به وجود بیاید، اخلاقی که جدا از خوشبختی در نظر گرفته میشود.
دسته دیگر از معارضان میگویند (سوای اینکه اهدافی بیرون از دایره خوشبختی وجود داشته باشد یا نه) اصلا مفهومی به نام خوشبختی وجود ندارد، چون اهداف گوناگون ما قطعا نمیتوانند در یک کل منسجم در کنار هم جای داده شوند. پس هیچ راهی برای به تصور درآوردن چنین ارزیابی فراگیری وجود ندارد و نمیتوان هیچ گزارش فلسفی ممکنی از آن به دست داد.
وایت معتقد است که میتوان این دو ایده را با هم تلفیق کرد، یعنی معتقد بود که هم اهدافی معقول هستند که بخشی از خوشبختی به حساب نمیآیند و هم باورداشت که هیچ تناقضی برای کنار هم نشاندن همه ملاحظات برای رسیدن به یک ارزیابی واحد از میزان خوبی وضع و حال فرد نمیتوان یافت. موضع ایمانوئل کانت نیز همین یا چیزی نزدیک به این بوده است. وایت، فصلی مجزا را در تبیین و تشریح مفهوم لذت، لذتطلبی و اندازهگیری خوشبختی در کتاب خود جای داده و مطرح میکند که یکی از مواضعی که فیلسوفان معمولا از آن موضع درباره خوشبختی میاندیشند شامل فرصتی برای سنجش است، سنجیدن اینکه چه باید کرد یا در چه جهتی کوشید. یا سعی کرد به چه چیزی دست یافت یا چگونه زیست!
از دیگر موضوعات مهمی که نیکلاس وایت در «تاریخچه خوشبختی» به آن پرداخته، رویکردهای مختلف و متفاوت فلاسفه و اندیشمندان درباره لذت، لذت طلبی و مفهوم آن است و قیاسی ادواری از آنها ارائه میدهد.
موضوع خوشبختی، ساختار و هماهنگی را این گونه شروع میکند که همگام با تاریخ طولانی روشهای لذتطلبانه بیان ایده خوشبختی، یک راه دیگر برای حمله بردن به این مساله وجود داشته است که در همان دوره دنبال میشده است، یعنی از دوران باستان تاکنون.
شمار نسبتا زیادی از فیلسوفان حاضر نیستند، شیوههای هماهنگ کردن اهداف را که لذتطلبان پیش مینهند، بپذیرند. افلاطون و سنت گسترده و ناهمگونی که پیرو نظریههای افلاطون پدید آمد، چیزی را عرضه میکنند که به نظر، بدیلی برای لذت طلبی میآید. شیوهای معین که اهداف گوناگون در آن به حساب آمده باشد و یک هدف در میان این اهداف مسلط باشد.
وایت معتقد است، اندیشههای باستانیان درباره خوشبختی بسیار غنیتر بوده است و میگوید در کل میتوان گفت که طی دوران اولیه فلسفه، ملاحظات تجربی و متافیزیکی- الاهیاتی در تفکرات بسیاری از افراد درباره خوشبختی و لذت به ظرافت درهم آمیخته بود. در واقع خوشبختی شخص برآمده از ارضای انگیزههای رنگارنگ او است. در میان امیال و تمناهای هر فرد عادی یکی هم «خیرخواهی» است. میلی برای خوشبختی دیگران، ارضای این میل هم جزئی از خوشبختی فرد است، درست همانقدر که ارضای میل به خوردن یا میل به شهرت.
از وجدان سخن به میان میآورد و گریزی چندباره به اندیشههای کانت میزند: «انسانها نمیتوانند هیچ مفهوم معین و قاطعی را درباره مرجع ارضای همه تمایلاتی که خوشبختی نامیده میشود، شکل دهند.»
متاسفانه مفهوم خوشبختی چنان عدم قطعیتی دارد که هرچند هرکسی دلش میخواهد به خوشبختی برسد، اما هرگز نمیتواند قاطعانه و به شکلی منسجم بگوید که واقعا آرزومند و خواهان چیست.
وایت ما را قدم به قدم با نظریهها و افکار فلاسفه و اندیشمندان حوزه علوم طبیعی و ماورایی و انسانی همراه میکند و پیش میبرد و آنها را با نظریههایشان در قیاسی منطقی معرفی کند.
اسپینوزا در شروع رساله«درباره بهبود فهم» میگوید: پس از آنکه تجربه به من آموخت هر چیزی که معمولا در زندگی اجتماعی رخ میدهد، عبث و بیهوده است و دیدم که هیچیک از علل و عوامل ترسهای من هیچ خوبی یا بدیای ندارند، عزم کردم که کشف کنم آیا اصلا چیزهایی هست که واقعا خوب باشند و قدرت انتقال داشته باشند و به تنهایی بتواند بر ذهن و جان آدمی تاثیر بگذارد و مرا قادر سازد از خوشبختی پیوسته، برین و ابدی محظوظ شوم.
وایت از بررسی خوشبختی در فاصله دوران باستان تا کانت به این نتیجه میرسد که خوشبختی مجموعهای از بررسیها حول دو شیوه تفکر؛ یکی اینکه با گذشت زمان هرچه نیرومندتر میشد، کوشش برای ربط دادن پژوهش درباره خوشبختی به پژوهشهای تجربی درباره روان آدمی بود. شیوه تفکر دیگر که آن اولی جایش را گرفت، رغبت فراوان به تلاش برای برگرفتن انگاره خوشبختی از مواضع متافیزیکی و الاهیاتی بود، یعنی همان نوع از خوشبختی که مورد بحث در این کتاب است: زندگی ساختاربندیشده به شیوهای معین که اهداف گوناگون در آن به حساب آمده باشد و یک هدف در میان این اهداف مسلط باشد.
وایت در ادامه فصلی نیز درباره اخلاقیات، خوشبختی و تضادهای موجود میآورد و به شیوه جاری در اثرش، نظرات و واکنشهای اندیشمندان و فلاسفه مطرح در این زمینه را ارائه میدهد و تصریح میکند در بررسیهای بسیارش به این نتیجه رسیده است: اینکه بگوییم خوشبختی عناصر و اجزای معینی دارد به هیچ روی به این معنی نیست که میدانیم هریک از این اجزا چه نقشی در مجموعه پیچیده کلی ملاحظاتی دارند که این خوشبحتی را میآفرینند. یک ملاحظه خاص ممکن است در یک موقعیت خیلی مهم یا خیلی بیاهمیت یا مهم باشد و در موقعیت دیگر نه.
اقتصاددانان چه میگویند؟ pic۲
او یکی دیگر از گرایشهای موجود در این مقوله را با عنوان اندازهگیری خوشبختی مورد بحث قرار میدهد گرایش به اینکه خوشبختی را نمیتوان به این آسانیها اندازه گرفت در کار آن دسته از اقتصاددانان و دیگر دانشمندان علوماجتماعی آشکار میشود که فکر میکنند، آنچه باید در سیاستگذاری اجتماعی توزیع شود، خوشبختی نیست، بلکه پول است. اگر عقیده مان بر این باشد که بهروزی آنقدر غیرقابل اندازه گیری است که نمیتوان اعداد و ارقام قابل اعتمادی درباره آن به دست داد، در مقابل پول به نظرمان مابهازای وسوسهانگیزی میآید.
وایت، به نظرگاه آمارتیاسن اقتصاددان بزرگ و برنده جایزه نوبل اقتصاد می پردازد که معتقد است، بهروزی همیشه مناسبترین چیزی نیست که در کانون سیاستگذاری قرار بگیرد دغدغه آمارتیا سن این است که چگونه انصاف و بیانصافی یا توزیع را اندازهگیری، مقایسه و ارزیابی کنیم. و اینکه برخی مقیاسهای بدیهی آشکارا نامناسب و ناکافی هستند. پول مقیاس مناسبی نیست؛ چون برخی از افراد ثروتمند آشکارا وضع اسفباری دارند. علاوهبر این، مقدار پول همیشه معادل قدرت خرید قابل اندازهگیری نیست. این واقعیت که ما غالبا دغدغهمان اندازهگیری قدرت خرید است، آشکار میسازد که آنچه واقعا میخواهیم مقیاس اندازهگیری قرار گیرد، خود پول نیست، بلکه کاری است که از پول ساخته است.
«تواناییها» یا «توانایی دست یافتن به کارکردهای ارزشمند» دو کانون مورد توجه
آمارتیا سن است و اینکه او این را همان چیزی میداند که باید عادلانه و منصفانه توزیع کرد (چون به سایر ارزشها هم ربط و سرایت پیدا میکند). درواقع آمارتیاسن با این سخن ارتباطش را با انگارههای فیلسوفان سنتی از تعریف یک خوشبختی میگسلد.
وایت تاکید میکند که این شیوه تفکر آمارتیاسن، نمونه نوعی تلاش برای ارزیابی و پیمایش کمی وضع و حال انسان در شرایطی است که امروزه معمولا با آن روبهرو هستیم.
او سوالاتی از این قبیل مطرح میکند؛ آیا ممکن است دو نفر با ارزشهای اخلاقی کاملا متفاوت و نیز کلا باورهای بسیار متفاوت مشترکا تعیین کنند که فلان فرد خوشبخت است یا نه یا در این مورد به توافق برسند؟
یا اینکه کسی خوشبخت است یانه تا چه اندازه خوشبخت است (امر واقع) است یا تعیین خوشبختی کسی امری است با بار ارزشی؟ و سوالات تاریخی دیگر.
و در همینجا است که از تجربهگرایی، علم و سیاستگذاری اجتماعی و اندازهگیریهای خوشبختی سخن به میان میآورد.
خوشبختی و بهروزی آشکارا یکی از چیزهایی است که توزیعاش دغدغه مردم است و این کار مستلزم اندازهگیری است. وایت ، آغاز پرداختن به این موضوع را در اروپای دو قرن پیش و رد این تردید و دودلی را در فایدهگرایی میل و در شخصیت خانم جلیبی در «خانه قانون زده» چارلز دیکنز میداند و میگوید:
دیکنز از این واقعیت آشفته است که شخصیت رمانش بیشتر دغدغه بهروزی افراد دورتر را دارد تا اعضای خانواده خودش. این حمله دیگری به فایدهگرایی بود که از کارهایی دفاع میکرد که میتوانند بیشترین خوشبختی را برای بیشترین تعداد از افراد به بارآورند. گزارش آکادمیک وایت از یک تاریخچه خوشبختی با «سرکردن بدون این مفهوم» پایان میگیرد و سخنش را با تلاش برای جورکردن یک جورچین تمام میکند. تشبیهی که بسیاری فیلسوفان مفهوم خوشبختی را به آن مانند میکنند و این تصویر میتواند به آنان این توانایی را بدهد که قطعات- اهداف و امیال- را درست سرجای خودشان قرار دهند.
درک کامل مفهوم خوشبختی به ما نمیگوید رفتار درست در قبال مجموعهای از اهداف چیست. فقط به ما میگوید، چه چیزی میتواند مجموعهای از اهداف را رضایت بخش کند.
کتاب «تاریخچه خوشبختی» از معدود کتابهایی است که مفهوم و فلسفه خوشبختی را دنبال کرده است.
ارسطو در «اخلاق نیکو ماخوسی» از قول سولون، قانونگذار مشهور آتنی میگوید: «هیچکس را تا زمانی که در قید حیات است خوشبخت مخوان». ارسطو این گفته را بسط داده و میگوید بخت و اقبال اعقاب آدمی بر خوشبختی خود او، دستکم تا مدتی اثرگذار است: «عجیب است اگر مرد دستکم در مدت معینی از بخت و اقبال اولاد و اعقاب خود هیچ اثر نپذیرد.»
ارسطو میگوید هرکسی به خاطر خود خوشبختی به دنبال آن است.
نیکلاس وایت در تاریخچه خوشبختی میگوید: در اصل این مفهوم در فاصله زمانی ارسطو تا زیگموند فروید تغییر چندانی پیدا نکرده! خصوصا وقتی که فروید در «تمدن و ناخوشیهای آن» درباره «آنچه افراد مشخصا میگویند هدف و مقصودشان در زندگی چیست؟ چنین نظر میدهد که افراد از زندگیشان چه میخواهند و آرزو دارند در زندگیشان به چه چیزی دست یابند؟ پاسخ به این سوال نمیتواند چندان با تردید توام باشد. افراد به دنبال خوشبختی هستند، آنها میخواهند خوشبخت شوند و خوشبخت بمانند. در شرایط عادی وقتی درباره وضع و حال و روزمان از ما سوال شود، چیزهای کثیری ذیل عناوین و سرفصلهای مختلفی بر ما نمایان میشود. تکثر خواستهها از سر تفنن یا تنوعطلبی نیست. افراد برخوردار و مرفه هم به همان اندازه افراد نیازمند، به نحوی موجه، خواستار خوشبختی هستند. انسان فقط به نان، آب، خواب یا هر چیز دیگری بهتنهایی نیاز ندارد و به هیچ «یک چیزی» زنده نیست. زنده ماندن حتی وقتی در مضیقه مطلق هستیم باز نیازمند توجه به چیزهایی غیر از آن تک نیاز فوری و فوتی است و اینجا است که مفهوم خوشبختی را میتوان از دل این تکثر یا تضادهای بالقوهشان بازیافت.
شرط و وضع خوشبختی هر چه که باشد، بیتردید باید وضعی باشد که هر کسی از صمیم جان، آن وضع را وضع «خوب و مناسبی» بداند، وضعی که باید به دنبالش بود.
میلتون در شعر «بهشت گمشده» بخشی از لشگریان شیطان را چنین به تصویر میکشد:
با قوت استدلال سخن گفت
از مشیت، از علم غیب، از تقدیر
از خوشبختی و از بدبختی ابدی
و راه به جایی نبرد و در پیچاپیچ آن سرگردان شد و گم گشت.
نویسنده کتاب «تاریخچه خوشبختی» تصریح میکند که اگر درک خوشبختی برای فیلسوفان ناامید دشوار است، برای سایرین نیز به این آسانی نیست، اگر ما فقط خواهان یک چیز بودیم یا فقط یک چیز را ارزشمند میشمردیم، آنگاه خیلی آسانتر میتوانستیم بگوییم که خوشبختی چیست!
افلاطون نخستین کسی بود که متوجه واقعیت تکثر و تضاد شد و به شکلی نظاممند به آن واکنش نشان داد. در قرن پنجم قبل از میلاد، گورگیاس از سوفسطائیان یونانی که افلاطون نام او را بر یکی از «گفتوگوها»یش گذاشته است، ظاهرا این موضع را اتخاذ میکند که خوشی و خوشبختی در «رسیدن به آن چیز یا چیزهایی هست که فرد میخواهد» یا به هر صورت این موضعی است که افلاطون به گورگیاس نسبت میدهد. pic۱
با این حال گزارش فیلسوفان برای آنکه چگونه خوشبخت شویم بهتر از نصایح مردم عادی نیست و درواقع بدتر هم هست. فیلسوفان عموما از واقعیات ذی مدخل بیخبرند و خلق و خو و حال و هوای درستی هم ندارند.
یکی از مباحث مطرح شده در تاریخچه خوشبختی، تک ارزیابی است، به این معنا که در شکل خاصی از نسبیگرایی نسبت به خوشبختی گفته میشود که هیچ معیار منحصربهفردی برای خوشبختی مناسب همه افراد نیست. چکیده کلام این افراد این است: «تو ارزیابی خودت را از شیوه زندگی خودت داری و من ارزیابی خودم را از شیوه زندگی خودم. » ارسطو از نمونههای بارز کسانی است که تمایل دارند یک راه واحد برای ارزیابی وضع و حال کمی افراد بیابند، او وقتی میخواهد بگوید خوشبختی چیست، هرگز راه به این گزینه نمیدهد که همزمان چیزهای مختلفی را خوشبختی بنامیم. مینویسد: «خوشبختی آدمی در فعالیت نفس، در انطباق با فضیلت (excellence) است و اگر فضایل متعدد باشند، در انطباق با برترین و کاملترین فضایل است.»
جمهوری افلاطون، حول هماهنگی و نظم میان اجزاء و خواستهها و درونیات این ایده شکل گرفته که معنی اینکه هر فردی که وضع و حالش خوب است (درست مثل هر دولتشهری/پولیس) سه جزء روحش را با یکدیگر هماهنگ کرده و از این راه درونش را از کثرت و آشفتگی رهایی بخشیده و شخصی واحد به معنی راستین شده.
چنین شخصی که افلاطون او را خوشبخت میپندارد، نقطه مقابل شخصیت پاره پاره انسان دموکراتیک است.
نیچه از آن دسته فیلسوفانی است که هماهنگی و خوشبختی را به گونهای که مطلوب افلاطون بود، رد میکند. اندیشه مهمی که در آثار نیچه با آن مواجهیم، این است که تضاد و برخورد میان امیال و تمناها میتواند مطلوب باشد. این برخورد و تضاد زمانی مطلوب است که منشا نوعی بهجت و نشاط و نیز انگیزهای برای دست زدن به اعمالی برای ارضای امیال متضاد شوند که به نظر او امیالی بزرگ و مهم هستند. تضاد میان اهداف نمیگذارد زندگی بدل به یک روند یکنواخت و کسلکننده شود و درواقع آن خوشبختی را که اکثر مردم به دنبالش هستند، به چالش میگیرد.
نویسندگان پرشماری در نهضت رمانتیک با نیچه همراه هستند که میان آنها بایرون نمونه خوبی است:
اما بسی پیش از آنکه ثلث زندگیاش سپری شود،
بدتر از هر بد به سرش آمد
احساس کرد که دیگر سیراب سیراب شده است. . .
چالشهای خوشبختی
آنچه از تحقیق و تفحص نیکلاس وایت حاصل میشود، چالشهایی با کل مفهوم خوشبختی است، رد قائل شدن به نقش محوری برای آن و نیز این ایده که اصلا خوشبختی هیچ معنایی ندارد. برخی فیلسوفان منکر این هستند که مفهومی منسجم و قابل فهم از خوشبختی بتواند وجود داشته باشد که همه اهداف و ملاحظات را به حساب آورد و همه آنها را در یک تکارزیابی از وضع و حال جای بدهد. وی اشاره میکند که این معارضان دو دستهاند، عدهای میگویند اهدافی وجود دارد که عقلانی هستند و خارج از دایره مفهوم خوشبختی قرار میگیرند، پس خوشبختی نمیتواند همه اهداف را در بر بگیرد. طبق این دیدگاه، ملاحظاتی عقلانی وجود دارند که رقیب خوشبختی برای حاکمیت بر تصمیمات فردی معقول به حساب میآیند. مهمترین مثال آن نیز «اخلاقیات» است. مساله در اینجا این است که در تصمیمگیری برای اینکه چه باید کرد، ممکن است تعارضی میان خوشبختی فرد و اقتضائات اخلاق به وجود بیاید، اخلاقی که جدا از خوشبختی در نظر گرفته میشود.
دسته دیگر از معارضان میگویند (سوای اینکه اهدافی بیرون از دایره خوشبختی وجود داشته باشد یا نه) اصلا مفهومی به نام خوشبختی وجود ندارد، چون اهداف گوناگون ما قطعا نمیتوانند در یک کل منسجم در کنار هم جای داده شوند. پس هیچ راهی برای به تصور درآوردن چنین ارزیابی فراگیری وجود ندارد و نمیتوان هیچ گزارش فلسفی ممکنی از آن به دست داد.
وایت معتقد است که میتوان این دو ایده را با هم تلفیق کرد، یعنی معتقد بود که هم اهدافی معقول هستند که بخشی از خوشبختی به حساب نمیآیند و هم باورداشت که هیچ تناقضی برای کنار هم نشاندن همه ملاحظات برای رسیدن به یک ارزیابی واحد از میزان خوبی وضع و حال فرد نمیتوان یافت. موضع ایمانوئل کانت نیز همین یا چیزی نزدیک به این بوده است. وایت، فصلی مجزا را در تبیین و تشریح مفهوم لذت، لذتطلبی و اندازهگیری خوشبختی در کتاب خود جای داده و مطرح میکند که یکی از مواضعی که فیلسوفان معمولا از آن موضع درباره خوشبختی میاندیشند شامل فرصتی برای سنجش است، سنجیدن اینکه چه باید کرد یا در چه جهتی کوشید. یا سعی کرد به چه چیزی دست یافت یا چگونه زیست!
از دیگر موضوعات مهمی که نیکلاس وایت در «تاریخچه خوشبختی» به آن پرداخته، رویکردهای مختلف و متفاوت فلاسفه و اندیشمندان درباره لذت، لذت طلبی و مفهوم آن است و قیاسی ادواری از آنها ارائه میدهد.
موضوع خوشبختی، ساختار و هماهنگی را این گونه شروع میکند که همگام با تاریخ طولانی روشهای لذتطلبانه بیان ایده خوشبختی، یک راه دیگر برای حمله بردن به این مساله وجود داشته است که در همان دوره دنبال میشده است، یعنی از دوران باستان تاکنون.
شمار نسبتا زیادی از فیلسوفان حاضر نیستند، شیوههای هماهنگ کردن اهداف را که لذتطلبان پیش مینهند، بپذیرند. افلاطون و سنت گسترده و ناهمگونی که پیرو نظریههای افلاطون پدید آمد، چیزی را عرضه میکنند که به نظر، بدیلی برای لذت طلبی میآید. شیوهای معین که اهداف گوناگون در آن به حساب آمده باشد و یک هدف در میان این اهداف مسلط باشد.
وایت معتقد است، اندیشههای باستانیان درباره خوشبختی بسیار غنیتر بوده است و میگوید در کل میتوان گفت که طی دوران اولیه فلسفه، ملاحظات تجربی و متافیزیکی- الاهیاتی در تفکرات بسیاری از افراد درباره خوشبختی و لذت به ظرافت درهم آمیخته بود. در واقع خوشبختی شخص برآمده از ارضای انگیزههای رنگارنگ او است. در میان امیال و تمناهای هر فرد عادی یکی هم «خیرخواهی» است. میلی برای خوشبختی دیگران، ارضای این میل هم جزئی از خوشبختی فرد است، درست همانقدر که ارضای میل به خوردن یا میل به شهرت.
از وجدان سخن به میان میآورد و گریزی چندباره به اندیشههای کانت میزند: «انسانها نمیتوانند هیچ مفهوم معین و قاطعی را درباره مرجع ارضای همه تمایلاتی که خوشبختی نامیده میشود، شکل دهند.»
متاسفانه مفهوم خوشبختی چنان عدم قطعیتی دارد که هرچند هرکسی دلش میخواهد به خوشبختی برسد، اما هرگز نمیتواند قاطعانه و به شکلی منسجم بگوید که واقعا آرزومند و خواهان چیست.
وایت ما را قدم به قدم با نظریهها و افکار فلاسفه و اندیشمندان حوزه علوم طبیعی و ماورایی و انسانی همراه میکند و پیش میبرد و آنها را با نظریههایشان در قیاسی منطقی معرفی کند.
اسپینوزا در شروع رساله«درباره بهبود فهم» میگوید: پس از آنکه تجربه به من آموخت هر چیزی که معمولا در زندگی اجتماعی رخ میدهد، عبث و بیهوده است و دیدم که هیچیک از علل و عوامل ترسهای من هیچ خوبی یا بدیای ندارند، عزم کردم که کشف کنم آیا اصلا چیزهایی هست که واقعا خوب باشند و قدرت انتقال داشته باشند و به تنهایی بتواند بر ذهن و جان آدمی تاثیر بگذارد و مرا قادر سازد از خوشبختی پیوسته، برین و ابدی محظوظ شوم.
وایت از بررسی خوشبختی در فاصله دوران باستان تا کانت به این نتیجه میرسد که خوشبختی مجموعهای از بررسیها حول دو شیوه تفکر؛ یکی اینکه با گذشت زمان هرچه نیرومندتر میشد، کوشش برای ربط دادن پژوهش درباره خوشبختی به پژوهشهای تجربی درباره روان آدمی بود. شیوه تفکر دیگر که آن اولی جایش را گرفت، رغبت فراوان به تلاش برای برگرفتن انگاره خوشبختی از مواضع متافیزیکی و الاهیاتی بود، یعنی همان نوع از خوشبختی که مورد بحث در این کتاب است: زندگی ساختاربندیشده به شیوهای معین که اهداف گوناگون در آن به حساب آمده باشد و یک هدف در میان این اهداف مسلط باشد.
وایت در ادامه فصلی نیز درباره اخلاقیات، خوشبختی و تضادهای موجود میآورد و به شیوه جاری در اثرش، نظرات و واکنشهای اندیشمندان و فلاسفه مطرح در این زمینه را ارائه میدهد و تصریح میکند در بررسیهای بسیارش به این نتیجه رسیده است: اینکه بگوییم خوشبختی عناصر و اجزای معینی دارد به هیچ روی به این معنی نیست که میدانیم هریک از این اجزا چه نقشی در مجموعه پیچیده کلی ملاحظاتی دارند که این خوشبحتی را میآفرینند. یک ملاحظه خاص ممکن است در یک موقعیت خیلی مهم یا خیلی بیاهمیت یا مهم باشد و در موقعیت دیگر نه.
اقتصاددانان چه میگویند؟ pic۲
او یکی دیگر از گرایشهای موجود در این مقوله را با عنوان اندازهگیری خوشبختی مورد بحث قرار میدهد گرایش به اینکه خوشبختی را نمیتوان به این آسانیها اندازه گرفت در کار آن دسته از اقتصاددانان و دیگر دانشمندان علوماجتماعی آشکار میشود که فکر میکنند، آنچه باید در سیاستگذاری اجتماعی توزیع شود، خوشبختی نیست، بلکه پول است. اگر عقیده مان بر این باشد که بهروزی آنقدر غیرقابل اندازه گیری است که نمیتوان اعداد و ارقام قابل اعتمادی درباره آن به دست داد، در مقابل پول به نظرمان مابهازای وسوسهانگیزی میآید.
وایت، به نظرگاه آمارتیاسن اقتصاددان بزرگ و برنده جایزه نوبل اقتصاد می پردازد که معتقد است، بهروزی همیشه مناسبترین چیزی نیست که در کانون سیاستگذاری قرار بگیرد دغدغه آمارتیا سن این است که چگونه انصاف و بیانصافی یا توزیع را اندازهگیری، مقایسه و ارزیابی کنیم. و اینکه برخی مقیاسهای بدیهی آشکارا نامناسب و ناکافی هستند. پول مقیاس مناسبی نیست؛ چون برخی از افراد ثروتمند آشکارا وضع اسفباری دارند. علاوهبر این، مقدار پول همیشه معادل قدرت خرید قابل اندازهگیری نیست. این واقعیت که ما غالبا دغدغهمان اندازهگیری قدرت خرید است، آشکار میسازد که آنچه واقعا میخواهیم مقیاس اندازهگیری قرار گیرد، خود پول نیست، بلکه کاری است که از پول ساخته است.
«تواناییها» یا «توانایی دست یافتن به کارکردهای ارزشمند» دو کانون مورد توجه
آمارتیا سن است و اینکه او این را همان چیزی میداند که باید عادلانه و منصفانه توزیع کرد (چون به سایر ارزشها هم ربط و سرایت پیدا میکند). درواقع آمارتیاسن با این سخن ارتباطش را با انگارههای فیلسوفان سنتی از تعریف یک خوشبختی میگسلد.
وایت تاکید میکند که این شیوه تفکر آمارتیاسن، نمونه نوعی تلاش برای ارزیابی و پیمایش کمی وضع و حال انسان در شرایطی است که امروزه معمولا با آن روبهرو هستیم.
او سوالاتی از این قبیل مطرح میکند؛ آیا ممکن است دو نفر با ارزشهای اخلاقی کاملا متفاوت و نیز کلا باورهای بسیار متفاوت مشترکا تعیین کنند که فلان فرد خوشبخت است یا نه یا در این مورد به توافق برسند؟
یا اینکه کسی خوشبخت است یانه تا چه اندازه خوشبخت است (امر واقع) است یا تعیین خوشبختی کسی امری است با بار ارزشی؟ و سوالات تاریخی دیگر.
و در همینجا است که از تجربهگرایی، علم و سیاستگذاری اجتماعی و اندازهگیریهای خوشبختی سخن به میان میآورد.
خوشبختی و بهروزی آشکارا یکی از چیزهایی است که توزیعاش دغدغه مردم است و این کار مستلزم اندازهگیری است. وایت ، آغاز پرداختن به این موضوع را در اروپای دو قرن پیش و رد این تردید و دودلی را در فایدهگرایی میل و در شخصیت خانم جلیبی در «خانه قانون زده» چارلز دیکنز میداند و میگوید:
دیکنز از این واقعیت آشفته است که شخصیت رمانش بیشتر دغدغه بهروزی افراد دورتر را دارد تا اعضای خانواده خودش. این حمله دیگری به فایدهگرایی بود که از کارهایی دفاع میکرد که میتوانند بیشترین خوشبختی را برای بیشترین تعداد از افراد به بارآورند. گزارش آکادمیک وایت از یک تاریخچه خوشبختی با «سرکردن بدون این مفهوم» پایان میگیرد و سخنش را با تلاش برای جورکردن یک جورچین تمام میکند. تشبیهی که بسیاری فیلسوفان مفهوم خوشبختی را به آن مانند میکنند و این تصویر میتواند به آنان این توانایی را بدهد که قطعات- اهداف و امیال- را درست سرجای خودشان قرار دهند.
درک کامل مفهوم خوشبختی به ما نمیگوید رفتار درست در قبال مجموعهای از اهداف چیست. فقط به ما میگوید، چه چیزی میتواند مجموعهای از اهداف را رضایت بخش کند.
ارسال نظر