سفرنامه ناصر خسرو؛ دیدهوری شهرها و بازارها
فرهاد گوران - ایتالو کاوینو، نویسنده ایتالیایی، کتابی دارد با عنوان «شهرهای نامرئی». در این کتاب، مارکوپولو، سیاح افسانهای به صورت یک راوی داستانی درمیآید و از زیبایی و شکوهمندی شهرهایی سخن میگوید که هر یک به اسم زنی نامیده شدهاند؛ شهرهایی رویایی و خیالی که هرگز به چشم نیامدهاند و انگار روی زمین دیگری بنا شدهاند. شاید اگر ناصر خسرو قبادیانی( ۳۸۳- ۴۶۷ ه. ش) در روزگار ما میزیست، از سفرنامهاش چنین اثری پدیدمیآورد، اثری فراتر از مشاهده و دربردارنده مکاشفه. هر چند که سفرنامه او از حیث شکل و محتوا دو ویژگی برجسته دارد؛ نثری که همانند لاجورد میدرخشد و وصف بیبدیل شهرها و مکانها.
فرهاد گوران - ایتالو کاوینو، نویسنده ایتالیایی، کتابی دارد با عنوان «شهرهای نامرئی». در این کتاب، مارکوپولو، سیاح افسانهای به صورت یک راوی داستانی درمیآید و از زیبایی و شکوهمندی شهرهایی سخن میگوید که هر یک به اسم زنی نامیده شدهاند؛ شهرهایی رویایی و خیالی که هرگز به چشم نیامدهاند و انگار روی زمین دیگری بنا شدهاند.
شاید اگر ناصر خسرو قبادیانی( ۳۸۳- ۴۶۷ ه. ش) در روزگار ما میزیست، از سفرنامهاش چنین اثری پدیدمیآورد، اثری فراتر از مشاهده و دربردارنده مکاشفه. هر چند که سفرنامه او از حیث شکل و محتوا دو ویژگی برجسته دارد؛ نثری که همانند لاجورد میدرخشد و وصف بیبدیل شهرها و مکانها. سفرنامه او نه فقط سفری در جغرافیا که صیرورتی در روح مکانها است. افزون بر این، او که همراه بازرگانان و کاروانها سفر میکرده، جهان و پیرامون خود را از نگاه آنها دیده و نوشته است؛ از بلخ و مرو و سرخس و نیشابور تا حلب و بیروت و از آنجا به قدس و مکه و مدینه و شام و قاهره و اسکندریه و سرانجام بازگشت به زادگاه خویش از راه اصفهان.
سفرنامه ناصرخسرو به لحاظ سبک شناختی نیز واجد اهمیت است؛ حکیم بلخ در زمانه برآمدن و چیرهگی سخن عرفانی و صوفیانه و باطنیگری و تغزل، به دیدهوری کسبوکار و تولید و بازرگانی، پرداخته است. او از نظرگاه اسطورهای و ذهنی (سوبژکتیو) فاصله میگیرد و به توصیف هستی عینی (ابژکتیو) نزدیک میشود. با همین نظرگاه است که در سفرنامهنویسی، راهی تازه میگشاید و سخن نو میآورد. البته آثار دیگری هم در همان دوره به همین سیاق نوشته شدهاند که از آن جمله میتوان به «مسالک و ممالک» و «صوره الاقالیم» اصطخری و «صوره الارض» ابن حوقل اشاره کرد. با این حال ناصرخسرو کار دیگر میکند، هم در روایت شهرها و بازارها و هم در ارتقای زبان فارسی.
در اینجا دو تکه از سفرنامه ناصر خسرو را برگزیدهام که مکمل این بحث کوتاه است:
چون از عرقه دو فرسنگ بگذشتیم به لب دریا رسیدیم و بر ساحل دریا روی از سوی جنوب پنج فرسنگ برفتیم به شهر طرابلس رسیدیم و از حلب تا طرابلس چهل فرسنگ بود به این راه که ما نرفتیم. روز شنبه پنجم شعبان آنجا رسیدیم. حوالی شهر همه کشاورزی و بساتین و اشجار بود و نیشکر بسیار بود و درختان نارنج و ترنج و موز و لیمو و خرما و شیره نیشکر در آن وقت میگرفتند. شهر طرابلس چنان ساختهاند که سهجانب او با آب دریا است که چون آب دریا موج زند مبلغی بر باروی شهر بر رود. چنان که یک جانب که باد خشک دارد کندهای عظیم کردهاند و در آهنین محکم بر آن نهادهاند.
و مساحت شهر هزار ارش است در هزار ارش، تیمه (کاروانسرا) چهار و پنج طبقه و شش نیز هم هست و کوچهها و بازارها، نیکو و پاکیزه که گویی هر یکی قصری است آراسته و هر طعام و میوه و ماکول که در عجم دیده بودم همه آنجا موجود بود بل به صد درجه بیشتر.
هشتم صفر سنه اربع و اربعین و اربعمائه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهری است برهامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد و هرجا که ده گز چاه فرو برند آبی سرد خوش بیرون آید و شهر دیواری حصین بلند دارد و دروازهها و جنگگاهها ساخته و بر همه بارو کنگره ساخته و در شهر جویهای آب روان و بناهای نیکو و مرتفع و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر همه آبادان که هیچ از وی خراب ندیدم و بازارهای بسیار و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندری و دروازهای و همه محلتها و کوچهها را همچنین دربندها و دروازههای محکم و کاروانسراهای پاکیزه بود و کوچهای بود که آن را کو طراز میگفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته و این کاروان که ما با ایشان همراه بودیم یکهزار و سیصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرو آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود و نه تعذر مقام و علوفه. و چون سلطان طغرل بیک ابوطالب محمدبن میکائیل بن سلجوق رحمهالله علیه آن
شهر گرفته بود مردی جوان آن جا گماشته بود نیشابوری، دبیری نیک با خط نیکو ، مردی آهسته، نیکو لقا و او را خواجه عمید میگفتند، فضل دوست بود و خوش سخن و کریم. و سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هیچ چیز نخواهند و او بر آن میرفت و پراکندگان همه روی به وطن نهاده بودند و این مرد از دبیران شوری بوده بود و پیش از رسیدن ما قحطی عظیم افتاده بود، اما چون ما آنجا رسیدیم جو میدرویدند و یک من و نیم نان گندم به یک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آنجا میگفتند هرگز به این شهر هشت من نان کمتر به یک درم کس ندیده است، و من در همه زمین پارسیگویان شهری نیکوتر و جامعتر و آبادانتر از اصفهان ندیدم، و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال نهند تباه نشود و بعضی چیزها به زیان میآید اما روستا همچنان است که بود، و به سبب آنکه کاروان دیرتر به راه میافتاد بیست روز در اصفهان بماندم.
ارسال نظر