خسرو نقیبی

گالیله گفته بود «بدبخت مردمی که نیاز به قهرمان دارند». می‌دانم حتی برای شروع هم خیلی این جمله کلیشه‌ای و دست‌مالی شده است، اما ... چاره‌ای ندارم وقتی می‌خواهم از افشین قطبی و رفتنش و بازگشتش حرف بزنم و بگویم «شومن» این داستان خیلی ساده‌تر و معمولی‌تر از همه‌ آن چیزهایی بود که پشتِ‌سرش قطار شد.

روزی که قطبی رفت به خیلی از دوستان که جوزده‌ حضور یک‌ساله او بودندـ ‌از جمله خیلی از رفقای استقلالی که باورشان شده بود یک‌ جور خوزه مورینیو به ایران آمده است‌‌ـ در جواب این که چرا هیچ‌ چیزی در مورد قطبی نمی‌نویسی، گفتم که این‌ها بیشتر به نظرم یک‌ جور نمایش است و قطبی از دید من اصلا بیشتر یک بازیگر خوب و حرفه‌ای ا‌ست، تا یک مربی موفق. بازیگری که البته خدا هم دوستش دارد و ممکن است در دقیقه‌ ۹۷ بازی پایانی، برایش از آسمان یک معجزه بفرستد. این‌ها را ننوشتم چون در آن موج، متهم به مخالف‌خوانی با جریان روشنفکری و فوتبال متفاوت می‌شدم و این‌که قرار است با هر چیز نویی مخالفت کنم. تعریف‌های آن روز سوارشدن روی موج بود و مقابله، مخالف‌خوانی؛ و خب، هر دوی این‌ها اصلا چیز خوبی نیست؛ حالا اما می‌شود نوشت. الان که شروع فصل است و می‌شود رفتارهای این جناب را زیرنظر گرفت و حرف‌هایی را که می‌زند. نمی‌دانم چرا، اما بی‌خودی یاد تیتر گفت‌وگو با شیث رضایی در ماهنامه نسیم دوشماره پیش افتادم. گفت‌وگویی که در همان روزهای ارتقای درجه‌ امپراتور به اسطوره و مرثیه‌هایی که برایش نوشته می‌شد چاپ شد و بر پیشانی‌اش این تیتر بود: «تنها کسی که قلب شیر ندارد، قطبی است...».

کار با فکت آوردن از «شیث» و قیاس‌های سینمایی درست نمی‌شود. می‌دانیم که در همه‌ آن نمونه‌های کلاسیک و معرکه، تهش قهرمان دوست‌داشتنی‌مان می‌رود و روزهای حضورش می‌شود نوستالژی‌هایی که سال‌ها بعد برای نسل بعدی می‌شود تعریفش کرد و به بودن در کنار چنین قهرمانی افتخار کرد؛ اما قطبی کوچک‌تر از این حرف‌ها بود. قولی داد و در آخرین ثانیه قولش عملی شد و بغض کرد و اشک ریخت و رفت؛ اما خودش می‌دانست برمی‌گردد. فقط شاید فکر نمی‌کرد این‌قدر زود؛ که اگر می‌دانست لابد به رفقای مرثیه‌خوانش ندا می‌داد این‌قدر هم قضیه را نوستالژیک نکنند. در سناریویی که طبق آن پیش رفته بود، غیبتی یک‌ساله و به قهقرارفتن پرسپولیس نوشته شده بود و بعد، ظهور در نقش منجی؛ با این حال او در فیلم‌نامه‌اش روی ایرانی‌بودن ما حساب باز نکرده بود و دسته‌چک‌هایی که خیلی راحت می‌توانند همه‌چیز را عوض کنند. قطبی امروز، برای جنگ آمده و این تازه فصلی است که دیگر کسی مجذوب لهجه شیرینش ـ‌ واقعا هست؟‌ـ نمی‌شود و در دل‌ کسی وقتی قطبی «قلب شیر، قلب شیر» می‌کند قند آب نمی‌کنند و حریف سنتی هم به‌شیوه‌ فصل قبل آن‌قدر زبون و دست‌وپابسته نیست که امپراتور بتواند بی‌دلهره‌ دربی خواب‌های قهرمانی ببیند. این روزگار دیگری‌ست...

ته «جویندگان»، در، پشت سر جان وین بسته شد و تمام. اما آن مال خیلی وقت پیش بود. وقتی ته «گودزیلا»ی رولند امریش، در، پشت سر ژان رنو بسته شد، تماشاگران خنده‌شان گرفت... امروز که جای خودش را دارد؛ روزگاری که دیگر کسی ادای آن پایان‌های کلاسیک را هم درنمی‌آورد و اسطوره‌های پولکی‌شده، برمی‌گردند تا چنددلاری بیشتر کاسب شوند. تاریخ نشان داده روی دور شانس بودن شومن‌ها خیلی طول نمی‌کشد. شاید بهتر بود قطبی حداقل طبق همان سناریوی پیش‌نویسش پیش می‌رفت. آن وقت دست‌‌کم لازم نبود مرثیه‌خوان‌ها این‌قدر زود به تکاپوی پاک‌کردن آن‌چه همین یک ماه پیش نوشتند و گفتند، بیفتند.

منبع: naghabi.۳۰nema.com