مترجم: مرتضی باقری بخش پنجم ری دالیو میلیاردر آمریکایی و موسس شرکت بریج واتر است که با ثروت ۴ میلیارد دلار دویست و دوازدهمین ثروتمند جهان در سال ۲۰۱۰ به شمار می‌رود. بخش‌هایی که در این ستون ارائه می‌شود، اصول اصلی زندگی و مدیریتی دالیو را در زمان مدیریت‌ او در شرکت بریج واتر شرح می‌دهد. در جست‌وجوی اهدافم با واقعیت‌ها مواجه شدم، به این نتیجه رسیدم اگر من این واقعیت‌ها را بپذیرم به جای اینکه آرزو کنم که ای کاش آنها وجود نداشتند و اگر به جای جنگیدن با واقعیت‌ها، روبه‌رو شدن با آنها را یاد بگیرم، می‌توانم نحوه رسیدن به اهدافم را ترسیم کنم. این کار ممکن بود همراه با تلاش و سعی مداوم و زیاد همراه باشد و مستلزم جست‌وجوی راه‌های زیادی باشد ولی در نهایت من آنها را به‌دست آوردم. در نتیجه من فردی شدم که باور دارد، نیاز داریم تا در مورد واقعیت‌های زندگی عمیقا فکر کنیم، آنها را بپذیریم و با آنها رو به رو شویم تا چیزی که از زندگی می‌خواهیم را به‌دست آوریم. فهمیدن واقعیت‌ها به ما قدرت به‌دست آوردن چیزی که در زندگی می‌خواهیم را خواهد داد یا اینکه حداقل تعداد موفقیت‌های ما را افزایش خواهد داد. به عبارت دیگر من یک فراواقعیت‌گرا شدم.

این نظرات مرا به سمت اصول اصلی کاری‌ام سوق داد:

• فهم درست از واقعیت- پایه اساسی برای تولید و ایجاد نتایج خوب است.

بیشتر وقتم را صرف مطالعه در مورد اینکه چطور واقعیت، بیشتر کارهایم را تحت‌تاثیر قرار داده است صرف کردم، به‌عنوان مثال آن دسته از واقعیت‌هایی که بازار و افراد را کنترل می‌کند. اینکه چطور طبیعت کار می‌کند به من درس‌های بی‌شماری را می‌آموزد و در فهم واقعیت‌هایی که ما را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد، کمک می‌کند یعنی اینکه اگرچه انسان منحصربه‌فرد است، او بخشی از طبیعت است و بیشتر قوانینی که طبیعت بر دیگر گونه‌ها اثر می‌گذارد برای او هم صادق است.

باور دارم که با داشتن میل به تحول و تغییر، بهبود حاصل می‌شود که مهم‌ترین نیروی محرک بشریت است. لذت بردن از شغل، یک هنر یا ورزش مورد علاقه، از رضایت درونی‌تان در مورد تمایل به بهتر شدن نشات می‌گیرد. اگرچه بیشتر مردم به‌طور نمونه فکر می‌کنند که آنها برای به‌دست آوردن چیزها (از قبیل، خانه‌ بهتر، پول، خانواده و...) که آنها را خوشحال می‌کند در حال جدل و مبارزه هستند، اما معمولا این‌طور نیست. وقتی ما برای به‌دست آوردن چیزی زحمت بسیار کشیده باشیم و رنج آن را تحمل کنیم، به‌ندرت احساس رضایت باقی می‌ماند. طبیعی است همواره به دنبال چیزهای دیگری بگردیم یا چیزهایی را بسازیم که وضعیت ما را بهتر کند. در فرآیند جست‌وجوی این راهکارها، ما به نمو و رشد بیشتر ادامه داده و در فرآیند تحول تمام چیزهایی که با آن رابطه داریم، مشارکت می‌کنیم. چیزهایی که ما به خاطر آنها رنج و سختی را تحمل می‌کنیم تنها طعمه‌ای هستند که ما را به دنبال کردن راه‌هایی که می‌خواهیم کشف کنیم، وادار می‌کنند و به نوبه خود این تحول و نه پاداش برای ما و کسانی که اطراف ما هستند، مهم است.

طبیعی است که بنا بر قانون بازده نزولی نسبت به مقیاس (این قانون بیان می‌کند که حاشیه سود یا حاشیه لذت از کم بودن چیزی به سمت فراوانی آن کاهش می‌یابد)، در زندگی‌مان با به‌دست آوردن آن دسته اهدافی که به خاطر رسیدن به آنها رنج زیادی را تحمل کرده‌ایم، قانع نمی‌شویم. به‌عنوان مثال فرض کنید که درآوردن پول زیاد هدفتان است و فرض کنید که به میزان کافی پول درآوردید به طوری‌که کسب پول بیشتر لذتی به شما نمی‌افزاید، بنابراین به نظر احمقانه می‌رسد تا به‌دست آوردن پول را ادامه دهید و آن را به‌عنوان هدف خود انتخاب کنید. مردمی که چیزهایی را بر خلاف سودمندی آن به‌دست می‌آورند، نه فقط بهره کمتری از آن کسب می‌کنند، بلکه آنها نتایج عکس و منفی را تجربه خواهند کرد. بنابراین به‌دلیل قانون بازده نزولی، طبیعی است که دنبال چیز جدیدی گشتن یا به دنبال عمق بیشتری در چیزهای قدیمی بودن برای راضی کردنمان نیاز است. به عبارت دیگر، : ۱) دنبال چیزهای جدید گشتن، ۲) کار و یادگیری در فرآیند پیگیری اهداف، ۳) به‌دست آوردن هدف و سپس انجام این فرآیند، اینها فرآیند تکاملی فردی است که بیشتر ما را قانع می‌سازد و جامعه را به سمت جلو به حرکت درمی‌آورد.

مردم موفق ممکن است حتی ندانند که آیا و چطور دنبال کردن علایق شخصی خود می‌تواند به تکامل کمک ‌کند، اما دنبال کردن این علایق واقعا این کار را انجام می‌دهد. کلا می‌توان گفت که علایق شخصی و علایق جامعه همزی یکدیگر هستند. بیشتر از هر چیز دیگری این دنبال کردن علایق شخصی است که مردم را ترغیب می‌کند تا خودشان را برای انجام چیزهای مشکلی که نفع به آنها می‌رساند، مجاب کند و عین همین مورد نیز برای جامعه برقرار است. در نتیجه این کار، جامعه به آنها پاداش می‌دهد و پاداششان این است که به آنها هر چیزی که می‌خواهند را می‌دهد. یعنی میزانی که افراد پول به‌دست می‌آورند به‌عنوان معیاری از گرفتن چیزی است که از جامعه می‌خواستند، نه اینکه چه میزان آنها تمایل به کسب پول دارند. نگاهی بیندازید به دلایلی که سبب می‌شود مردم پول زیادی به‌دست آورند و خواهید دید که معمولا این میزان پول متناسب است با تولید چیزی که جامعه می‌خواهد و بی‌ارتباط به میزان علاقه‌شان جهت کسب پول است. افراد زیادی وجود دارند که پول‌های زیادی را به‌دست می‌آورند به طوری‌که این افراد هیچ وقت کسب این همه پول را به‌عنوان هدف اصلی خود انتخاب نکرده بودند. در عوض آنها به‌طور ساده در کاری که انجام می‌دهند وارد می‌شوند، چیزی که جامعه می‌خواهد را تولید می‌کنند و با انجام آن ثروت زیادی را به‌دست می‌آورند و افراد زیادی وجود دارند که واقعا می‌خواهند تا پول زیادی را به‌دست آورند اما هیچ‌وقت چیزی که جامعه می‌خواهد را تولید نمی‌کنند و آنها پولی از این بابت کسب نمی‌کنند. به عبارت دیگر ارتباط زیادی بین چیزی که جامعه می‌خواهد و میزان کسب درآمد وجود دارد و تقریبا هیچ ارتباطی بین تمایل به کسب ثروت و میزان پولی که فرد می‌خواهد به‌دست آورد وجود ندارد. این موضوع برای من نیز صادق است برای مثال من هیچ وقت برای پول زیاد به‌دست آوردن کار نکرده‌ام و اگر این کار را می‌کردم باید سالیان قبل این کار را متوقف می‌ساختم به‌دلیل قانون بازده نزولی. می‌دانم که این موضوع برای تمام افراد موفقی که می‌شناسم نیز صدق می‌کند.