معرفی ابزاری برای سنجش تفکر استراتژیک
صادق قادری کنگاوری* دانشجوی دکترای مدیریت استراتژیک تا اواخر دهه ۱۹۵۰ صنعت، سازمانها و مدیران روزهای آرام و باثباتی را پشت سر گذاشته بودند. تولید انبوه بود و دغدغهای برای فروش وجود نداشت. اساسا تا آن زمان تغییر و تحولات محیطی قابل توجه نبود. نیروهای موجود در محیط و تاثیرگذار بر سازمان بسیار اندک بودند و نرخ و سرعت تغییرات نیز زیاد نبود و این به نوبه خود پیچیدگی محیطی را کاهش میداد. تا اینکه رفته رفته ماهیت فعالیتها تغییر کرد و به قول الوین تافلر غروب تمدن صنعتی فرا رسید و تمدن نوینی با ویژگیهای بسیار متفاوت یعنی جامعه فراصنعتی ظهور کرد.
صادق قادری کنگاوری* دانشجوی دکترای مدیریت استراتژیک تا اواخر دهه ۱۹۵۰ صنعت، سازمانها و مدیران روزهای آرام و باثباتی را پشت سر گذاشته بودند. تولید انبوه بود و دغدغهای برای فروش وجود نداشت. اساسا تا آن زمان تغییر و تحولات محیطی قابل توجه نبود. نیروهای موجود در محیط و تاثیرگذار بر سازمان بسیار اندک بودند و نرخ و سرعت تغییرات نیز زیاد نبود و این به نوبه خود پیچیدگی محیطی را کاهش میداد. تا اینکه رفته رفته ماهیت فعالیتها تغییر کرد و به قول الوین تافلر غروب تمدن صنعتی فرا رسید و تمدن نوینی با ویژگیهای بسیار متفاوت یعنی جامعه فراصنعتی ظهور کرد. سازمانها با بازارهای جدید روبهرو شدند و اهمیت محیط بیرون را بیش از پیش احساس کردند. همزمان با تحولات دنیای تجربی، مفاهیم نوینی در عرصه مدیریت مطرح شد که یکی از نابترین آنها که به سرعت به درون سازمانها راه یافت و تا اندازهای به آنها در رویارویی با تحولات محیطی کمک کرد، استراتژی بود. مینتزبرگ بیان میکند: «وقتی مفهوم استراتژی در اواسط دهه ۱۹۶۰ به ادبیات مدیریت راه یافت، مدیران و رهبران سازمانها آن را بهعنوان بهترین راه کسب مزیت رقابتی با آغوش باز پذیرا شدند.» تا اواخر سال ۱۹۹۰ برنامهریزی و مدیریت استراتژیک بهعنوان یگانه منجی سازمانها در نظر گرفته میشد، ولی دیری نپایید که شهرت این علم غروب کرد و در اواخر قرن بیستم شاهد وقایع باورنکردنی شدیم. بسیاری از سازمانهای بزرگ و برخوردار از استراتژی در اواخر همین قرن با شکست مواجه شدند. در تحقیقی در آمریکا مشخص شد که میانگین زمان حیات ۵۰۰ شرکت بزرگ این کشور بین ۴۰ تا ۵۰ سال بوده است. تحقیق دیگری در استرالیا نشان داد تنها ۴۹ شرکت از صد شرکت بزرگ استرالیایی در سال ۱۹۸۲، ۱۰ سال بعد یعنی در سال ۱۹۹۳ در بین صد شرکت برتر این کشور قرار داشتند. به این ترتیب، مبانی و پیشفرضهای برنامهریزی و مدیریت استراتژیک زیر سوال رفت (ناظمی و جعفریانی).در این دورانی که کاربرد برنامهریزی و مدیریت استراتژیک مورد شک و تردید قرار گرفته بود، مفهومی جذاب و مبهم تحت عنوان تفکر استراتژیک مطرح شد که تا به امروز توانسته بهعنوان یک نگرش در ادبیات استراتژی قوام و دوام داشته باشد. تعاریف مختلفی از تفکر استراتژی بیان شده است که در زیر به دیدگاه آقای مینتزبرگ اکتفا شده است.تفاوت بین برنامه و تفکر استراتژیک اینگونه است که: برنامهریزی استراتژیک نوعی تنظیم برنامه به شیوه سیستماتیک بر اساس راهبردهای از پیش تعیین شده است اما از سوی دیگر، تفکر استراتژیک ترکیبی از دو فرآیند «بهکارگیریبصیرت» و «نوآوری» است که حاصل آن در نهایت به چشمانداز کلان شرکت منتهی میشود. وی معتقد است رویکردهای متعارف در برنامهریزی استراتژیک، معمولا تفکر استراتژیک را نادیده میگیرند و در کل برنامهریزی استراتژیک را به مجموعهای از مراحل و گامهای متوالی و از پیش تعیینشده فرو میکاهند.به هر روی با توجه به اهمیت موضوع تفکر استراتژیک، در ادامه ابزاری برای سنجش این مهم آورده شده است که از کتاب تفکر استراتژیک دیوید کالیس اقتباس شده است.
خود ارزیابی تفکر استراتژیک
از این ابزار برای ارزیابی توانمندیهای تفکر استراتژیک استفاده کنید. هر یک از گزینهها را(در جدول روبهرو) بخوانید و نظر خود را از «بهندرت» معادل عدد (۱) تا «همیشه» معادل عدد (۵) مشخص کنید. پاسخهایتان را بر اساس رفتار واقعی خود در موقعیت کاری علامت بزنید. به این ترتیب ارزیابی دقیقی از مهارتهای خود خواهید داشت.(جدول خودارزیابی)
ارسال نظر