چرا خیلی زود تن به بازی «میلیارد»ی میدهیم
فقدان شهود نسبت به احتمالات
نویسنده: rolf dobelli مترجم: محمدرضا معادیخواه بخش: دوازدهم دو بازی شانسی را در نظر بگیرید: در اولی ۱۰ میلیارد برنده میشوید و در بعدی ۱۰ میلیون. کدام را بازی میکنید؟ اگر بازی اول را ببرید زندگیتان کاملا دگرگون میشود. میتوانید کارتان را ترک کنید، به رئیستان بگویید مقصد بعدیتان کجاست و از محل پولی که بردهاید روزگار بگذرانید. اگر در بردن بازی دوم بخت یار شما باشد، احتمالا یک مسافرت تفریحی خوب خواهید داشت، اما خیلی زود باید برگردید و پشت میز کارتان حسرت کارتپستال جاهای دیدنی دیگر را بخورید.
نویسنده: rolf dobelli مترجم: محمدرضا معادیخواه بخش: دوازدهم دو بازی شانسی را در نظر بگیرید: در اولی 10 میلیارد برنده میشوید و در بعدی 10 میلیون. کدام را بازی میکنید؟
اگر بازی اول را ببرید زندگیتان کاملا دگرگون میشود. میتوانید کارتان را ترک کنید، به رئیستان بگویید مقصد بعدیتان کجاست و از محل پولی که بردهاید روزگار بگذرانید. اگر در بردن بازی دوم بخت یار شما باشد، احتمالا یک مسافرت تفریحی خوب خواهید داشت، اما خیلی زود باید برگردید و پشت میز کارتان حسرت کارتپستال جاهای دیدنی دیگر را بخورید.
احتمال بردن بازی اول یک در ده میلیارد است و احتمال برد بازی دوم یک در میلیون. کدام بازی را انتخاب میکنید؟ با وجودیکه اگر بیطرفانه و عینی نگاهکنیم (براساس امید ریاضی میزان پولی که میبرید) بازی دوم دهبرابر بازی بهتری است، اما حسمان ما را بهسمت بازی اول میکشاند. به همین سیاق گرایشمان به سمت مقادیر بزرگتر، هزار میلیارد، هزار تریلیارد، ... بیشتر هم هست حتی اگر احتمال برندهشدنمان در آن کمتر و کمتر هم شده باشد.
در یک مطالعه کلاسیک در سال ۱۹۷۲، شرکتکنندگان به دو گروه تقسیم شدند. به اعضای گروه اول گفته شد که به آنها یک شوک الکتریکی مختصر داده خواهد شد. به گروه دوم گفته شد که ریسک دریافت این شوک فقط ۵۰ درصد است. پژوهشگران علائم فیزیکی اضطراب (ضربان قلب، عصبیبودن، تعرق، و...) شرکتکنندگان را کمی قبل از اجرای آزمایش اندازه گرفتند. نتیجه بهاندازه آزمایش شوکآور بود: علائم دو گروه هیچ تفاوتی با هم نداشتند. هر دو گروه شرکتکنندگان به یک اندازه مضطرب شده بودند. در مرحله بعد، پژوهشگران احتمال دریافت شوک را بهطور متوالی کمتر و کمتر کردند: از ۵۰ درصد به ۲۰ درصد و بعد به ۱۰درصد و بعد ۵ درصد. نتیجه: باز هم تفاوتی مشاهدهنشد. وقتی هم به آنها اعلام شد جریان الکتریکی قویتر خواهد شد، اضطراب هر دو گروه به یکاندازه بالا رفت. این موضوع نشان داد که ما به مقدار و اندازه یک واقعه (مثل مقدار شوک الکتریکی یا پولی که قرار است ببریم) واکنش نشانمیدهیم اما به احتمال وقوعشان خیر. بهعبارت دیگر ما شهود کافی برای درک احتمالات را نداریم.
عبارت مناسب برای این پدیده «فقدان شهود نسبت به احتمالات» است و نتیجهاش خطا در تصمیمگیری. بهخاطر برق سودهای احتمالی و کلان که قبل از هر عامل دیگری در چشم ما مینشینند، در شرکتهای نوبنیاد سرمایهگذاری میکنیم و فراموش میکنیم (شاید هم تنبلی) که شانس تکیده و ضعیف دستیابی به رشدهای آنچنانی این شرکتها را بهخوبی بررسی کنیم. در شرایط مشابه بهمحض شنیدن خبر یک سانحه هوایی پروازمان را کنسل میکنیم درحالیکه احتمال ناچیز وقوع آن سانحه که مسلما قبل و بعد از فاجعهای که بهوجود آمده یکسان هست، تغییری کرده باشد. بسیاری از سرمایهگذاران تازهکار و غیرحرفهای سرمایهگذاریشان را تنها براساس بازده ارزیابی میکنند و برایشان شرکت گوگل با بازده ۲۰ درصد بهتر از یک دارایی با بازده ۱۰ درصد است. حال آنکه این استدلال نادرست است و خیلی هوشمندانهتر است که «ریسک» دو سرمایهگذاری هم مورد توجه قرار بگیرد. با این وجود، در شرایطی که ریسک هم مورد توجه باشد احساسی طبیعی نخواهیم داشت و چشممان را بهروی واقعیت خواهیم بست. اجازه دهید به آزمایش شوک الکتریکی برگردیم. در گروه دوم احتمال دریافت شوک الکتریکی کمتر و کمتر هم شد:
۵ درصد، ۴ درصد و ۳ درصد، تنها وقتی که این احتمال صفر شد رفتار و اضطراب گروه دوم و گروه اول تفاوت پیدا کرد. بهنظر میآید برای ما صرفا این ریسک صفر درصد است که بینهایت بهتر از ریسک بسیار نامحتمل یک درصد است. برای آزمون این موضوع بیایید دو جور سالمسازی آب آشامیدنی را بررسی کنیم. فرض کنید که رودخانهای دو انشعاب بزرگ و مشابه هم دارد. در انشعاب اول از روش سالمسازی الف استفاده میشود که احتمال مرگ در اثر آب آلوده را از پنج درصد به دو درصد کاهش میدهد. در دومین انشعاب از روش ب استفاده میشود که احتمال مرگ را از یک درصد به صفر میرساند و تهدید این مشکل را از بین میبرد. روش اول را ترجیح میدهید یا روش دوم را؟ اگر شبیه اغلب مردم فکر کنید احتمالا روش ب را انتخاب میکنید. که خوب چندان عاقلانه نیست و [اگر جسارت نباشد] کوتهبینانه است. زیرا اندازهگیری به ما نشان میدهد که با بهکارگیری روش الف مرگ و میر سه درصد کمتر شدهاست و این نتیجه سهبرابر بهتر از نتیجه روش ب است که در آن تنها یک درصد مرگومیر کاهش یافتهاست. این مغالطه را جانبداری حاصل از تمایل به ریسک صفر۱ اسمگذاری کردهاند. مثال کلاسیک چنین مفهومی اقدام
غذایی ۱۹۵۸ ایالات متحده است در ممنوعیت غذاهایی که حاوی مواد سرطانزا بودند.
برای رسیدن به ریسک صفر ابتلا به سرطان سیاست خوبی به نظر میرسید، اما در نهایت منجر به استفاده از سایر افزودنیهای خطرناکتری شدند که در ایجاد سرطان نقشی نداشتند. در عین حال قانون هم مضحک و خندهدار بود. همانطور که پاراسلوس در قرن شانزدهم بیان کرد، مسمومیت همیشه نتیجه دوز استفاده از زهر است. بهعلاوه اینکه این قانون تا پاک شدن مولکول آخر آن مواد کذایی از موادغذایی قابل اجرا نبود و فکر کنید که باید همه مزارع مثل کارخانههای تولید قطعات الکترونیکی بهصورت فوق استریل در میآمدند که خودش هزینه غذا را تا ثریا میبرد.
از لحاظ اقتصادی ریسک صفر تقریبا بیمعنی است و برای آن فقط یک استثنا وجود دارد و آن هم وقتی است که پیامد اتفاق بسیار فاجعهبار و بزرگ باشد، مثل فرار یک ویروس مرگبار و مسری از یک آزمایشگاه بیوتکنولوژی.
ما با اینکه هیچ درک شهودی از ریسک نداریم، همچنان به تشخیصهای ضعیف میان تهدیدهای مختلف ادامه میدهیم. هرچه ریسک قویتر باشد و هرچه موضوع مورد توجه احساسیتر اطمینان قلبی که کاهش ریسک به ما میدهد کمتر است. آزمایشهایی که در دانشگاه شیکاگو انجام شده بودند نشان داد که ما فرقی میان ۹۹ درصد شانس (یا خطر) و یکدرصد شانس (یا خطر) که در معرض آن قرار میگیریم، قائل نیستیم. واکنشی غیرمنطقی اما فراگیر!
پاورقی:
۱- Zero-risk Bias
ارسال نظر