تفکر سیستم بسته
تفکر سیستم حلقه بسته یکی دیگر از مهارتهای تفکر سیستمیاست که چندی پیش در مورد آن صحبت کردیم. این تفکر به همراه تفکر دینامیکی (که آگاهی مستمر نسبت به تغییر است)، تفکر سیستم به عنوان دلیل (به این معنا که سیستمها را دلیل تغییر کردن همه چیز بدانیم) و تفکر کل نگر (که به ما کمک میکند همه اجزای سیستم را به عنوان یک کل ببینیم و با جزئیات گیج نشویم) عناصری از مهارتهای تفکر سیستمی هستند.
تفکر سیستم حلقه بسته یکی دیگر از مهارتهای تفکر سیستمیاست که چندی پیش در مورد آن صحبت کردیم. این تفکر به همراه تفکر دینامیکی (که آگاهی مستمر نسبت به تغییر است)، تفکر سیستم به عنوان دلیل (به این معنا که سیستمها را دلیل تغییر کردن همه چیز بدانیم) و تفکر کل نگر (که به ما کمک میکند همه اجزای سیستم را به عنوان یک کل ببینیم و با جزئیات گیج نشویم) عناصری از مهارتهای تفکر سیستمی هستند.
تفکر سیستم بسته چیست؟
این نوع تفکر در مقابل «تفکر خطی» قرار میگیرد. یک متفکر خطی ارتباطات علی و معلولی را به صورت مجموعهای از علتها و معلولها میبیند.
در مقابل:
• یک متفکر حلقه بسته میداند که ارتباطات علت و معلولی ممکن است در بسیاری از موارد دوطرفه باشند. به این معنا که در بسیاری موارد، علاوه بر اینکه یکی از موارد روی دیگری تاثیر میگذارد، از همان عامل هم تاثیر میگیرد.
• یک متفکر حلقه بسته نه تنها از وجود حلقهها آگاه است، بلکه توانایی درک اینکه چطور حلقهها قادر به ایجاد رفتار دینامیک هستند را هم دارد. این یکی از مهمترین عناصر تفکر حلقه بسته است. اگر این عنصر را از تفکرحلقه بسته حذف کنیم، چیزی که بر جا میماند، تنها «گشتن به دنبال حلقهها» خواهد بود.
برای روشنتر شدن موضوع روی موقعیتی خاص که در آن تصمیمگیری اتفاق میافتد تمرکز میکنیم. یک متفکر سیستمی موقعیتهای تصمیم گیری را به صورت نشان داده شده در تصویر زیر میبیند.
موقعیت ← مشکل ← عمل ← نتیجه
ولی یک متفکر حلقه بسته میداند که نتیجه کاری ممکن است روی موقعیت و نتیجه تاثیر بگذارد. خلاصه اینکه یک متفکر حلقه بسته، یک موقعیت تصمیمگیری را به شکل زیر میبیند. باید دوباره روی این نکته تاکید کنیم که یک متفکر حلقه بسته نه تنها میتواند شرایط تصمیم گیری را به شکل بالا ببیند، بلکه میتواند رفتارهای دنیای واقعی را براساس چنین رویکردی ببیند و توضیح دهد.
چرا تفکر حلقه بسته مهم است؟
• تفکر حلقه بسته به ما کمک میکند این واقعیت را بفهمیم که در بسیاری از موارد دلیل بدتر شدن شرایط همان راهحلی است که برای بهتر شدن وضعیت به کار گرفته شده است. به این ترتیب ما میتوانیم از به کار بردن چنین راهکارهای مخربی پیشگیری کنیم.
• سیستمها از طریق حلقهها کار میکنند. بنابراین ما اگر به صورت حلقه بسته فکر کنیم، قادر به فهمیدن این نکته خواهیم بود که سیستمها چگونه قادر به ایجاد رفتارها به صورت درونزا هستند. اگر ما قادر به فکر کردن به شیوه حلقه بسته نباشیم، در این صورت بیشتر این احتمال وجود دارد که برخی رفتارهای پیچیده را نتیجه دخالت عوامل خارجی ببینیم (در حالی که این رفتارها نتیجه عملکرد خود سیستم هستند) و بدین ترتیب برای یافتن دلیل و راهحل یک مشکل فرآیند اشتباهی را طی کنیم.
مثال ۱: شهری را تصور کنید که پر از خودرو است و به همین دلیل هم وقت مردم در ترافیک تلف میشود و هر روز تصادفهای زیادی اتفاق میافتد. برای حل مساله تصمیمگیران سیاست عریضتر کردن خیابانها را در پیش میگیرند. در ابتدای کار به نظر میرسد که این سیاست جواب میدهد. اگرچه پس از مدتی دوباره همه چیز تغییر میکند، ترافیک دوباره سنگین میشود و تعداد خودروها به همان مقداری که قبلا بود میرسد با اینکه خیابانها عریضتر شدهاند و تعداد اتومبیلهای درون شهر هم همان تعدادی هستند که قبلا بودند. تصمیم گیران فکر میکنند که یک روند جدید استفاده از خودرو در شهر رواج پیدا کرده است که راهحل آن گسترش بیشتر خیابانها است. ولی پس از گسترش مجدد خیابانها همان داستان تکرار میشود.
در این مثال، تصمیمگیران از یک رویکرد خطی به شکل زیر برای حل مساله استفاده میکردند.
ترافیک سنگین←عریض کردن خیابانها← ترافیک سبک
ولی نحوه عملکرد سیستم بیشتر به (شکل1) است.
سیاست تصمیم گیران موثر نبود، چرا که آنها نمیدانستند که افزایش نرخ استفاده از خودرو در واقع نتیجه تصمیم خود آنها برای عریض کردن خیابانها بود.
مثال 2: مشکل کدام است؟
گفت و گوی زیر را که در میان سه نفر که دو نفرشان دانشجویان باهوشی هستند و روی یک پروژه تحقیقاتی در مورد چالشهای توسعه روستایی در ایران کار میکنند و سومیسرپرست پروژه است در نظر بگیرید.
محققین: ما متوجه شدهایم که مشکل اصلی ناکارآ بودن سیاستهای توسعه روستاها نیست. بلکه مشکل نبود سازمان مشخص برای به عهده گرفتن مسوولیت این موضوع است. بنابراین صرف کردن وقت برای طراحی سیاستهای کارآتر هدر دادن زمان به نظر میرسد.
سرپرست: به نظرتان چرا هیچ سازمانی در این مورد وجود ندارد؟ آیا دولت از میزان اهمیت توسعه روستایی ناآگاه است؟
محققین: خیر. آنها در مورد این موضوع آگاهند. حتی سازمانی به نام توسعه روستایی هم وجود دارد. اگرچه بودجه آن در سالهای گذشته به صورت چشمگیری کاهش یافته است و اخیرا هم به کارهایی مشغول شده است که ربطی به توسعه روستایی ندارند.
سرپرست: بنابراین سوالی که ما حالا باید به آن پاسخ بدهیم این است که چرا بودجه آن کاهش یافته است و چرا سازمان رو به کارهای نامربوط آورده است. شاید ناکارآ بودن سیاستها دلیل آن باشد. اگر سیاستها ناکارآ باشند، سازمان به خوبی عمل نمیکند. بنابراین تخصیص بودجه به این سازمان از نظر دولت کار عبثی میآید. بنابر این سازمان با بودجه کمتر کاراییاش در طراحی و پیادهسازی سیاستها حتی بدتر هم میشود و داستان به همین ترتیب ادامه مییابد. بنابراین اولین قدم ما برای تست کردن فرضیهای که ساخته ایم، این است که ببینیم دلیل کاهش بودجه چه بوده است. اگر این فرضیه درست باشد، در این صورت کار کردن برای طراحی سیاستهای توسعه روستایی بهتر، هدر دادن انرژی و زمان نخواهد بود.
این مثال، نمونه خوبی از اهمیت تفکر حلقه بسته (دیدن حلقههایی که مسوول رفتاری هستند که سیستم از خود نشان میدهد) است. در واقع اگر دولت هم این مورد را میدید، زمانی که ناکارآیی سازمان توسعه روستایی را میدید، بودجه بیشتری به آن تخصیص میداد. نه اینکه بودجه آن را از اینکه هست هم کمتر کند.
این مثال در عین حال نشان میدهد که تفکر حلقه بسته همیشه هم کار سادهای نیست. بنابراین برای اینکه بتوانیم اینگونه فکر کنیم، از آنچه در ابتدا به نظر میرسد، تمرین بیشتری لازم است.
هر چیزی حلقه نیست
همان طور که دیدیم، افزایش میزان کاربرد کلمه حلقه بعد از اینکه فردی شروع به یادگیری تفکر حلقه بسته میکند، در بسیاری موارد بسیار بیشتر از میزان افزایش دانش او در این زمینه است. برای مثال تحلیل زیر را در مورد اینکه تفاوت میان شرایط ایده آل با شرایط فعلی چگونه روی شدت تلاش کارکنان تاثیر میگذارد در نظر بگیرید: «یک حلقه این است که هرچه این فاصله بیشتر باشد، فرد باید تلاشش را بیشتر کند و بنابر این تلاشش را افزایش میدهد. حلقه دیگر این است که هر چه فاصله میان این دو شرایط بیشتر باشد، فرد ناامیدتر میشود و بنابراین تلاشش را کمتر میکند.» این موضوع تحلیل خوبی است، ولی هیچ کدام از این رابطهها یک حلقه نیست.
این مورد درست همانند موردی است که در بحث تفکر دینامیک مطرح شد. فردی که همه چیز را حلقه میبیند، نمیتواند بین چیزهایی که حلقه هستند و آنهایی که حلقه نیستند تفاوت قائل شود.
همه حلقهها هم مهم نیستند
همان طور که نشان دادیم، یکی از عناصر مهم تفکر حلقه بسته درک رفتارها از طریق حلقهها است. اگر ما این عامل را از تفکر حلقه بسته حذف کنیم، آنچه بر جا میماند، به دنبال حلقهها گشتن است. برای مثال، فردی را فرض کنید که به این تحلیل گوش میکند:
«تغییرات فرهنگی، نقش مهمی در کمتر کردن نژادپرستی در میان جوامع داشتهاند.»
حال اگر نظر ما این باشد که «بله، ولی در عین حال، کاهش نژادپرستی هم روی فرهنگ تاثیر میگذارد»، ما دچار تله گشتن به دنبال حلقه شدهایم. اینجا فرد باید از خودش بپرسد: «حتی اگر نظر من درست هم باشد، من با گفتن این حرف میخواهم به چه نتیجهای برسم؟ آیا حلقهای که من به آن اشاره میکنم، در درک رفتاری که سخنگو راجع به آن صحبت میکند تاثیری دارد؟» اگر پاسخ به این سوال «نه» است، در این صورت فرد نباید به چنین حلقهای حتی در صورتی که وجود خارجی دارد اشاره کند (چرا که این حلقه ربطی به موضوع بحث ندارد). اگر پاسخ به این سوال «بله» است، در این صورت فرد قبل از اینکه نظری بدهد، باید سعی کند بفهمد که این حلقه در پیش بردن موضوع چه تاثیری میگذارد و این تاثیر و چگونگی آن را هم در نظری که میخواهد بدهد بگنجاند.
ارسال نظر