مهارتهای مدیریتی
شیوه تفکر پیتر دراکر
این متن مروری است بر مقالهای تحت عنوان «فرآیند تفکر استراتژیک: سه تکنیک دراکر». هریک از این استراتژیها با سوالاتی آغاز میشوند و طوری طراحی شدهاند که به بطن مشکلات پیچیده تجاری پی ببرند. دیل زند (Dale Zand) نشان میدهد که چطور طرح سوال میتواند منجر به ایجاد استراتژیهای جدید، عملکرد رقابتی بهتر و عوض شدن فرضیات نادرست شود. مثالهایی از شرکت آی بی ام و جنرال الکتریک، کاربرد شیوه تفکر و درسهای پیتر دراکر را برای همه رهبران تجاری در عمل نشان میدهد.»
انیشتین میگوید: «هر احمقی میتواند مسائل را پیچیدهتر کند. اما فقط یک نابغه است که میتواند مسائل را ساده کند» پیتر دراکر، این متفکر مشهور علم مدیریت نیز بر همین عقیده است. وی که به واسطه کتابها، سخنرانیها و تواناییاش در شناسایی ریشه اساسی مشکلات کسبوکار معروف است، تاکنون به مدیران بسیاری مشاوره ارائه کرده و آنها را راهنمایی کرده است. در بسیاری از موارد، تفکر وی باعث شده است که استراتژیهای بلندمدت شناسایی شده و بسیاری از شرکتها نجات یابند. سوال این است که آیا وی موجود خارقالعادهای است که نمیتوان نگرش او را تقلید کرد یا اینکه میتوان شیوه تفکر استراتژیک وی را آموخت؟
براساس مقالهای که دیل زند، مشاور مدیریتی و پروفسور امرتیوس از مدرسه کسبوکار استرن نیویورک نوشتهاند، همه مدیران میتوانند چیزی از دراکر بیاموزند. در این مقاله که درباره شیوه تفکر دراکر است، سه تکنیک مهم دراکر که برای همه مدیران کاربرد دارد مورد بررسی قرار گرفتهاند.
در اینجا به اختصار به توضیح این موارد میپردازیم. دراکر اغلب کار خود را با طرح سوالاتی اساسی شروع میکند که در عین سادگی، بسیار مهماند. او میگوید هر مدیر ارشدی باید دائما این سوالات را بپرسد: «آیا میخواهیم در این کسبوکار باشیم؟ آیا در شرایطی مشابه شرایط فعلی هم ورود به این بخش را انتخاب میکردیم؟ مشتریان ما چه کسانی هستند؟ کجا هستند؟ چه میخواهند؟ در حقیقت، سه استراتژی اساسی وی با طرح سه سوال زیر آغاز میشوند:
۱- از کسانی که واقعیتهای فعلی و آتی را درک میکنند، سوالاتی نافذ بپرسید؛ آنها میتوانند مجموعهای خلاق از گزینههایی استراتژیک را خلق و ارزیابی کنند.
۲- چارچوب اندیشههای غالب را در قالب اصطلاحاتی ساده و قابل فهم که بازنگری اولویتها و تطابق فعالیتها با محیط رقابتی را ممکن میسازد، از نو طرحریزی کنید.
۳- فرضیات اساسی این دیدگاههای جدید را زیر سوال ببرید. فرضیات مختلف را مدنظر قرار دهید و مجدانه مفهوم و کاربردهای استراتژیک آنها را بررسی کنید.
زند برای تشریح اصل اول، از مثال شرکت جنرال الکتریک استفاده میکند. در طول شصت سال گذشته، این شرکت استراتژیهای کسبوکار مختلفی را اتخاذ کرده است؛ از تولید پلاستیک، لامپ و انرژی اتمی گرفته تا تولید کامپیوتر. بعد از سالها رشد موفق، سود شرکت کاهش یافت. مدیران پیشبینیهای باورنکردنیای در مورد مشکلات شرکت ارائه کردند تا مانع از شکست ناشی از کاستیهای بالقوه خود شوند. شرکت به دردسر افتاد. رویکرد دراکر در چنین وضعیتی این بود که درست قلب این مساله را شکافت. او سوالی ساده اما استراتژیک و بسیارمهم را مطرح کرد که پاسخی صادقانه و عقلانی و تغییری سریع را میطلبید: در کدام کسبوکارها نباید حضور داشته باشیم؟
این سوال رک و راست، مدیران را وادار کرد که بپذیرند برخی از تصمیماتی که اتخاذ شدهاند، اشتباه بودهاند.
علاوه بر این، باعث شد که آنها نظریات خود را مطرح کنند و بنابراین آنان را وادار کرد تا برای حل این واقعیتهای ناگوار، کاری بکنند و خود را پشت پیشبینیهای خوشبینانه و غیرواقعی مخفی نکنند. فلسفه دراکر میگوید: «اگر چیزی به درد نمیخورد، رهایش کن». شرکت تحت مدیریت جک ولش کسبوکار خود را به حوزههایی خاص محدود کرد و کسبوکارهای ضعیف را فروخت و موقعیت قویتری یافت. دیگر عبارت دراکر که نمایانگر استراتژی دوم وی است، عبارت «تاثیر دانش»
(knowledge Work) است. وقتی دراکر اولین بار این اصطلاح را مطرح کرد، باعث ایجاد انقلابی در مورد شیوه تفکر در مورد نقش دانش و منابع انسانی در رقابت در محیط تجاری شدید، شد.
تعریف وی باعث گسترده شدن تفکر استراتژیک مدیریت در مورد منابع انسانی، فرهنگ سازمانی و حمایت مدیریت از تاثیر نوآورانه دانش شد. این عبارت که اصطلاحی ساده و قابل فهم را برای مفهومی مبهم مطرح کرد، اهمیت و مشکلات تعیین کیفیت نقش کارکنان یقه سفید (کارکنان ستادی) در دهه ۱۹۵۰ را نشان داد. کار کارکنان یقه آبی (کارکنان خط تولید) منجر به نتیجهای محسوس و قابل اندازهگیری شد، اما تحلیل کار کارکنان یقهسفید در حوزههایی همچون بازاریابی و تجزیه و تحلیل دادهها بسیار سخت بود. مدیریت منابع انسانی به دنبال سرمایهگذاری در خلاقیت و نوآوری به عنوان منبعی غیرقابل لمس و در عین حال استراتژیک و ضروری است. مدیران اکنون به اهمیت رهبری، اشتراکگذاری و تفسیر تاثیر دانش پیبردهاند و میدانند که تاثیر دانش منجر به محصولات و خدماتی جدید میشود. در واقع مدیران به دنبال ایجاد مزیت رقابتی از طریق به کارگیری صحیح دانش در سازمان هستند.
سومین اصل دراکر، چالش و اختلاف عقیده را، اگر به شکلی سازنده مدیریت شود، برای موفقیت در رقابت موثر میداند و آن را تشویق میکند. او مدیران را تشویق میکند که فرضیات زیربنایی عملیات تجاری شرکت خود را بررسی کنند و اگر لازم شد، آنها را تغییر دهند. برای مثال دراکر بر درک روابط به شکلی دیگر تاکید دارد و مثلا به جای این نظریه که مشتری آن چیز را میخرد که شرکت میسازد، این نظریه را مطرح میکند که شرکت آن چیزی را میسازد که مشتری میخواهد. برای مثال شرکت آیبیام، بعد از سالها موفقیت، باکاهش رشد و سود روبهرو شد و این موضوع بهخاطر ناتوانی در درک متقابل شرکت و مشتریانش بود. این شرکت با درنظر گرفتن فروشهای بالای سالهای اخیر، این طور تصور میکرد که مشتریان باز هم به سراغ آن میآیند، غافل از اینکه بازار و تقاضاهای مشتریان تغییر یافتهاند. آی بی ام تنها وقتی قادر به تغییر فرضیات بلندمدت خود و تغییر محصولات و خدمات ارائه شده از سوی شرکت شد که به شدت بر مشتریان و اینکه آنها تبدیل به چه جور افرادی شدهاند و اکنون چه چیزی میخواهند، متمرکز شد. تاثیر جهانی پیتر دراکر به تعبیر جک ولش، به خاطر شیوه تفکر نافذ، عمیق و در عین حال ساده وی است. همه رهبران تجاری میتوانند از توصیههای استراتژیک او که ازگزافهگویی به دور است و بر تکنیکهای عقلانی برای هدایت تیم به سمت ریشه مسائل تاکید دارد، بهرهمند شوند. هرگاه شک داشتید، مسائل را زیر سوال ببرید و سپس سوالات بیشتر و بیشتری مطرح کنید.
منبع: دوماهنامه توسعه مهندسی بازار
ارسال نظر