مترجم:سریما نازاریان

پاسخ موردکاوی هفته گذشته

الکساندرا از کارکنان فنی شرکت دریکسول با وجود تبحری که در کار خود دارد، چندان با «تیم» مدیربخش فنی سازمان سازگار نبود و به همین دلیل هم چندی است که سازمان را ترک کرده است. تیم نیز برای پر کردن جای خالی او کریستین یکی از کارکنان بخش را ارتقا داده است. اما به نظر می‌رسد پر کردن جای الکساندرا برای کریستین چندان ساده نیست. هتل هایبارا کاسینوز یکی از مهم‌ترین مشتریان شرکت که پیش‌تر به علت قیمت بالا از خرید از دریکسول صرف‌نظر کرده بود، تصمیم گرفته بار دیگر با شرکت همکاری کند. اما مشکل این جا است که آنها نیاز دارند تا پیش از شروع تعطیلات که تنها دو هفته تا شروع آن زمان باقی است نرم‌افزار‌های خود را تعمیر کنند تا بتوانند پذیرای میهمانان هتل باشند. به همین دلیل لازم است کریستین به همراه گروه خود به بارسلونا برود و تعطیلات سال نو را صرف انجام این ماموریت کند. اما افراد گروه برای تعطیلات خود برنامه‌ریزی کرده‌اند. بنابراین کریستین تازه کار باید این پروژه را در زمان کوتاه‌تر و با افراد کمتری انجام می‌داد. تیم که مطمئن نبود او بتواند از پس این کار برآید، به‌رغم میل خود به الکساندرا تلفن کرد و او نیز برای انجام کار هزینه‌ای معادل ۴۰۰ دلار برای هر ساعت را درخواست کرد. با وجود آگاهی کارکنان شرکت از اختلافات تیم و الکساندرا واگذاری کار به او می‌تواند اعتبار تیم را در سازمان خدشه دار کند. سوال پایانی موردکاوی این بود: آیا تیم باید به تازه کارش فرصت بدهد؟ در زیر پاسخ کارشناسان را به این سوال می‌خوانیم:

***

اجازه دهید از آخر شروع کنیم. تیم باید هر چه سریع‌تر آلساندرا را استخدام کند. کریستین بیش از توانایی‌هایش روی خودش حساب می‌کند. انجام دادن‌این کار اگرچه غیرممکن نیست، با توجه به محدودیت‌هایی که روی او گذاشته شده است، بسیار غیرواقع بینانه به نظر می‌رسد. نه کریستین و نه تیمش قادر به موفق شدن در‌این زمینه نیستند.

در مقابل،‌این چالش درست همانند توانایی‌ها و انعطاف‌های آلساندرا است. او در‌این میان برای انجام دادن کاری که تنها او می‌تواند آن را به بهترین شکل ممکن انجام دهد، پول فراوانی خواهد گرفت. در بهترین حالت، چند نفر از اعضای تیم کریستین برای‌این کار به او کمک خواهند کرد تا به‌این ترتیب هم چگونگی کارکرد سیستم‌هایبرا را بیاموزند و هم بتوانند با استرس کار کردن در چنین شرایط سختی کنار بیایند. آلساندرا قول می‌دهد که می‌تواند سیستم را سر وقت حاضر کند، در حالی که کریستین تنها امیدوار است که بتواند‌این کار را بکند.پاسخ دادن به‌این سوال آنقدر آسان است که سوال مهم تری را به وجود می‌آورد.‌اینکه آدمی‌مثل تیم اصلا چرا مدیر شده است؟ تقریبا هر آنچه در مورد او می‌دانیم نشان می‌دهد که او مدیری است که توانایی رهبری ندارد و رهبری است که توانایی مدیریت ندارد. پیش فرض‌های او بسیار غیرواقع بینانه و غیر حرفه‌ای است.ولی قبل از قضاوت کردن در مورد مدیریت ضعیف تیم و روسایش باید بگوییم که بسیاری از مدیران درست همانند تیم بیشتر به کاری که در حال حاضر به آنها فشار می‌آورد توجه می‌کنند تا به احساسات و ترس‌های کارکنانشان. اگرچه دقیقا به همین دلیل هم‌این گونه مدیران سعی می‌کنند که احترام فردی و حرفه‌ای که نسبت به دیگران قائل هستند را به آنها نشان دهند و در عین حال حداکثر تلاششان را می‌کنند که درست همانند یک الگو عمل کنند. چرا که آنها می‌دانند که کارهایشان بسیار گویاتر از حرف‌هایشان است. کار‌های تیم چه چیز‌هایی هستند؟ بدترین عنصر ‌این سناریو ‌این نیست که ‌این پروژه که لحظه آخر به دست سازمان رسیده است و زمان بسیار کمی ‌برای انجام شدن دارد تعطیلات همه را خراب می‌کند. بلکه‌ این موضوع است که تیم در مورد ‌اینکه او سعی می‌کند یک الگوی خوب باشد نه حرفی زده است و نه کاری کرده است که دیگران بتوانند از شیوه رهبری او پیروی کنند. چنین فردی چه استانداردی از حرفه‌ای گری را برای کارکنانش ‌ایجاد می‌کند؟ در بهترین حالت، او درست همانند موشی که به تله افتاده است و در قفس‌این طرف و آن طرف می‌پرد، سعی می‌کند مشکلی را که در مرحله اول خودش برای حل کردن آن داوطلب شده است را به دیگران منتقل کند. یکی از متخصصان می‌گوید که رییسی مانند تیم داشته است و او بیش از یک سال در سازمان دوام نیاورده است. سازمان در نهایت او را اخراج نکرد، بلکه دوباره به سر کاری برگرداند که در آن مهارت داشت، کد نویسی. درست همان طور که بهترین فروشندگان ضرورتا مدیران فروش خوبی نمی‌شوند، برنامه‌نویس‌‌های بسیار ماهر هم ضرورتا مدیران خوبی نمی‌شوند. جالب اینجا است که در ‌این سازمان زمانی که آلساندرا اعلام کرد که قصد ترک سازمان را دارد، زنگ هشداری به صدا در نیامد. اگر آدم‌های با استعداد به ‌این دلیل سازمانی را ترک می‌کنند که در سازمان دیگری فرصت بهتری برای کار کردن دارند، موضوع با شرایطی که در آن‌این افراد تنها به‌ این دلیل سازمان را ترک می‌کنند که نمی‌توانند با رییس شان کنار بیایند بسیار متفاوت است. در حالت دوم باید لیاقت و شایستگی خود رییس را زیر سوال برد، نه توانایی‌های کارمندی که سازمان را ترک می‌کند. علاوه بر‌این، زمانی که تیم پیشنهاد کاری‌هایبرا را بدون مشورت با کارکنان و مدیرانش قبول کرد هم، بسیار بی توجهی کرده است. اگر من مدیر تیم بودم (و او شانس آورده است که نیستم) نه تنها از او برای تعهد دادن بدون مشورت کردن با کارکنانش بازخواست می‌کردم، که او را برای گماردن فردی بی تجربه به مدیریت یک تیم حرفه‌ای و نیز برای ‌اینکه یک کارمند بسیار با استعداد، سازمان را ترک کرده است هم مواخذه می‌کردم. علاوه بر‌اینها ‌این موضوع که تیم نمی‌داند که خودش چگونه می‌تواند به حل کردن ‌این مشکل که‌ ایجاد کرده است کمک کند، مرا ناراحت می‌کرد. ممکن است کریستین به عنوان یک مدیر توانایی‌های بالقوه بسیاری داشته باشد و یا شاید هم مدیری باشد که حتی از حرف زدن با کارکنانش هم می‌ترسد. ‌این موضوع الان هیچ اهمیتی ندارد. موضوعی که مهم است‌این است که در حال حاضر ما نمی‌خواهیم که او از شیوه رهبری تیم الگو بگیرد.

منبع: HBR