ارکستر سازمان را با مشارکت نوازندگان رهبری کنید

الهام جوادی

اگر یک مدیرعامل و یک رهبر ارکستر را در یک اتاق با هم قرار دهید، می‌بینید که این دو بیش از آنچه تصور می‌کنید، ویژگی‌های مشترک دارند. یک مدیرعامل مطمئنا با چالش‌های مدیریتی مواجه است؛ اما اغلب رهبران ارکستر هر روز گروهی از افراد را که از حرفه‌ خود ناراضی و ناراحت هستند را مدیریت می‌کنند. طبق مطالعه‌ای از ‌هاروارد در سال ۱۹۹۶، رضایت شغلی نوازندگان ارکستر حتی از زندانبانان زندان فدرال نیز پایین‌تر بوده است؛ اما در مقابل، نوازندگان یک کوراتت زهی (به گروهی از نوازندگان می‌گویند که توسط چهار ساز به اجرا می‌پردازند و این سازها معمولا دو ویولن، یک ویولا و یک ویلنسل است.م)، بیشترین سطح رضایت شغلی را در میان بقیه داشتند. در واقع نوازندگان در یک گروه کوچک‌تر دارای بالاترین رضایت شغلی و رشد حرفه‌ای بودند.

به اعتقاد بنجامین زاندر،‌ رهبر ارکستر فیلارمونیک بوستون، دلیل این تفاوت در میان نوازندگان ارکستر و نوازندگان یک کوراتت زهی کوچک مربوط به رهبری آنها می‌شود. یک کوارتت زهی گروهی کوچک است که در آن همکاری و پویایی زیادی وجود دارد؛ اما یک ارکستر توسط یک رهبر ارکستر هدایت می‌شود. زاندر در کنفرانسی درباب رهبری در دانشگاه وارتون گفته بود: «رهبری ارکستر آخرین حد تمامیت خواهی را نشان می‌دهد». نوازندگان ارکستر اجازه ندارند با رهبر ارکستر صحبت کنند و در صورتی که بخواهند این کار را بکنند باید در شکل یک سوال نظرشان را مطرح کنند؛ اما یک کوارتت زهی از چهار نوازنده مستقل تشکیل شده که هر کدام قدرت تاثیر‌گذاری بر تصمیمات گروه را دارند. واضح است که چنین مدل ذهنی و چارچوبی باعث رضایت و موفقیت بیشتر هنرمندان می‌شود.

زاندر یک رهبر ارکستر متفاوت است. به نظر خود او کارش این است که به موسیقیدانان تحت رهبری خود الهام ببخشد و به آنها یادآوری کند که دلیل آنها برای ورود به دنیای موسیقی چه بوده است، نه اینکه به آنها فرمان بدهد. به اعتقاد زاندر موسیقیدانان ارکستر فیلارمونیک بوستون در دنیایی از فرصت‌ها زندگی می‌کنند نه در دنیایی از محدودیت‌ها. زاندر می‌گوید که چنین دنیایی از فرصت‌ها می‌تواند الهام بخش رهبران کسب‌وکار نیز باشد.

زاندر با موهایی به سفیدی برف، انرژی‌ای رو به انفجار برای خلق موسیقی دارد. او به خاطر احساسات قوی موسیقایی و تلاش وافرش شهرت دارد. زاندر به مستمعان در کنفرانس وارتون گفت که هر عملی ناشی از یک انتخاب آگاهانه است. یک موسیقیدان با یک قطعه موسیقی ارتباط برقرار کرده و آن را بر اساس تجربه یا فرضیاتش برای اجرا انتخاب می‌کند. باز گذاشتن راه تفسیر و برداشت می‌تواند تکراری‌ترین و آشناترین قطعات را نیز به قطعه‌ای خاص تغییر دهد.زاندر برای تشریح نظر خود از مستمعان خواست آواز «تولدت مبارک» را بخوانند. در ابتدا این آواز شبیه تمام آوازهایی که در جشن تولد کودکان خوانده می‌شود به نظر می‌آمد؛ اما او به مستمعان گفت که در سطرهای بعدی آواز، می‌توانند با تکیه بر احساس خود تاکیدهای بیشتری را اضافه کنند. به زودی کل سالن با آوازی هارمونیک‌تر و قدرتمندتر پر شد. زاندر سپس به مستمعان گفت: بیشتر اوقات ما کاری را می‌کنیم که من به آن «آواز خواندن با سر» می‌گویم. این نوع از آواز خواندن ممکن است کافی باشد؛ اما منجر به بهترین نتایج نمی‌شود. «آواز خواندن با سر» به این معنا است که شما تنها از سر خود استفاده می‌کنید و از باقی بدن خود و در نتیجه از دنیای فرصت‌ها غفلت می‌کنید.

هدف زاندر از این آزمایش نشان دادن فلسفه‌اش بود؛ اگر فرضیات خود درباره اتفاقات عادی و پیش پا افتاده زندگی را به چالش بکشیم، می‌توانیم این اتفاقات را به کل دگرگون کنیم. زاندر می‌گوید این استراتژی برای کسب‌وکارها هم عملی است.

تغییر مدل رهبری

زاندر همیشه هم این مدل رهبری ارکستر را به کار نمی‌برده است. او سال‌ها ارکستر خود را به همان شکل دیکتاتوری قبلی اداره می‌کرد. به گفته خود او در حقیقت کل زندگی‌اش را هم به این شکل اداره می‌کرد؛ گرچه برای مدتی طولانی این روش مفید واقع شده بود.

زاندر در انگلستان متولد شده و در ابتدا از پدرش ویولن سل و آهنگسازی می‌آموخت. بنجامین بریتن زمانی که زاندر ۹ سال داشت به آهنگسازی او علاقه‌مند شد و از خانواده‌اش دعوت کرد که تابستان‌ها را نزد او بگذرانند. زاندر در ۱۵ سالگی مدرسه را رها کرد تا نزد یک معلم معروف در فلورانس برود. او تدریس را در سال ۱۹۶۷ و در کنسرواتوار نیوانگلند شروع کرد. زاندر در سال ۱۹۷۹ رهبر ارکستر فیلارمونیک بوستون شد؛ اما مدل رهبری بالا به پایین که زاندر به کار می‌برد، تنها تا حدی توانست عملی شود. زمانی که او می‌خواست از همسر دوم خود جدا شود، در روح خود به جست‌وجو پرداخت و به یک مدل ذهنی جدید رسید. او به جای تفکر قبلی خود به هنر فرصت‌ها روی آورد. به این شکل زاندر از همسرش جدا نشد و به همراه او یک ارتباط زناشویی خلاقانه را شکل داد. آنها با هم کتابی درباره ماهیت تغییر و دگرگونی به نام «هنر امکان» چاپ کردند.

زاندر تصمیم گرفت به همکاری با دنیا و نه فقط دستاوردهای شخصی خود تمرکز کند. او در کتاب خود این گونه نوشته است: «همکاری و مشارکت هیچ برنده و بازنده‌ای ندارد. من در یک لحظه سوالاتی اساسی را از خود پرسیدم: «آیا کارهایی که تاکنون انجام داده ام کافی بوده؟ آیا من را به خاطر دستاوردهایم دوست دارند یا به خاطر کسی که هستم؟» این دو سوال تلخ را می‌توان با یک سوال دلپذیرتر جایگزین کرد: «من در حال حاضر چطور می‌توانم یک شریک خوب باشم؟»

از آن زمان موسیقی، تدریس و سخنرانی‌های زاندر وقف الهام بخشیدن به دیگران برای اینکه بتوانند موفق شوند، شده بود. در حال حاضر زاندر دارای شهرتی جهانی به عنوان یک رهبر ارکستر مهمان است. او رهبر ارکستر‌های فیلارمونیک مختلفی چون ارکستر ملی ایرلند و اسکاتلند، ارکستر فیلارمونیک سنت پترزبورگ، ارکستر سمفونیک مالزی، ارکستر سمفونیک سنت لوییس، ارکستر سمفونیک ایندیاناپولیس، ارکستر جوانان آمریکا، ارکستر ملی جوانان نیوزیلند و ارکستر جوانان استرالیا بوده است.

زاندر با ارکستر فیلارمونیک لندن مجموعه‌ای از آثار بتهوون و سمفونی‌های مالر را اجرا و ضبط کرده و با هر کدام از آلبوم‌ها بحثی درباره آن موسیقی ارائه کرده که حتی افراد عادی و بدون دانش موسیقی نیز می‌توانند آن را درک کرده و از آن لذت ببرند.

پیغامی که زاندر درباره جهان امکان داده از سوی مدیران و رهبران کسب‌وکار جهان بسیار بااهمیت قلمداد شده است. سازمان‌هایی چون مک‌کنزی، اکسنتور (شرکت جهانی مشاوره مدیریت و خدمات تکنولوژی و برونسپاری)، دیزنی و ارتش آمریکا از زاندر برای ارائه سخنرانی درباره رهبری درخواست کرده‌اند. او چهار بار نیز برای مجمع جهانی اقتصادی در داووس، سوئیس سخنرانی کرده است. کتاب «هنر امکان» او به شش زبان ترجمه شده است.

گزینه‌های ممکن و حل مساله

زاندر در صحبت درباره رهبری و حل مشکل بر این امر تاکید می‌کند که هر فرد گزینه‌هایی دارد. شما در برخورد با مشکلات می‌توانید تسلیم شوید، عصبانی شوید یا به دنبال گزینه‌های ممکن دیگر باشید. اینها پاسخ‌های قابل قبولی هستند. شما یک انتخاب دارید. انتخاب گزینه‌های ممکن دیگر همیشه آسان نیست؛ اما منجر به نتایجی عالی می‌شود. این گزینه همچنین باعث به چالش کشیدن فرضیات ما که همین فرضیات اغلب مانعی برای نوآوری هستند، می‌شود.

زاندر می‌گوید:‌ «هر کسی به دنبال راه‌هایی در خارج از چارچوب‌های معمول است؛ اما سوال اینجا است که چطور می‌توان به آنها دست یافت؟ خیلی ساده است. شما باید یک سوال بپرسید: من چه فرضیاتی دارم که نمی‌دانم دارم؟» او اشاره می‌کند که کلید موفقیت درون یک سازمان با شناسایی این فرضیات ارتباط مستقیم دارد.

«هر سازمان و هر تلاش بشری باید کسی را داشته باشد که کارش این باشد که بگوید فرضیات ما از کجا شکل گرفته‌اند ... و اینکه چه کسی اجازه گفتن آن را دارد مهم است. هر فردی از پایین تا بالای سازمان باید بتواند درباره فرضیات بدون ترس از دست دادن موقعیت خود صحبت کند.»

زاندر در کلاس‌های خود در کنسرواتوار انگلیس در ابتدای سال به همه هنرآموزان نمره «A» می‌دهد و از آنها خواست یک نامه بنویسند و در آن توصیف کنند که در پایان این کلاس به چه کسی تبدیل خواهند شد. زاندر می‌گوید معلم‌ها (و جامعه در کل) اغلب با دانشجویان با نمره «A» به شکلی کاملا متفاوت از کسانی که زیر نمره «C» گرفته‌اند، رفتار می‌کند.

وقتی از زاندر خواسته شد اثر این آزمایش را بیان کند او پاسخ داد: «زمانی که به هنرآموزان در آغاز کلاس در آن سال بدون هیچ شرطی نمره «A» داده می‌شود و از آنها خواسته می‌شود در نامه‌ای درباره آینده کسی را که می‌خواهند به آن تبدیل شوند توصیف کنند، هنر‌آموزان و معلم تبدیل به شرکایی می‌شوند که برای خلق سفری جذاب و پر از شادی متعهد شده‌اند. در این سفر دیگر استانداردها به پشت صحنه رانده می‌شوند و دیگر هیچ نزاعی برای پیروزی وجود ندارد و تنها مشارکت و همکاری است که در این جمع وجود خواهد داشت. آنها دیگر ترس انجام کارهایی را که همیشه می‌خواستند انجام دهند، نخواهند داشت و ما این را کشف کردیم که عملکرد آنها با احتمال بیشتری باعث شگفتی و شعف معلمان، خود آنها و تمام کسانی که درباره آن می‌شنوند خواهد شد.

وقتی موسیقیدانان و نوازندگان تحت رهبری زاندر مرتکب اشتباهی می‌شوند، او به آنها می‌آموزد که تسلیم شک و تردید نشده و خود را متهم و مقصر ندانند. او به هنرآموزان خود یاد می‌دهد که به جای مقصر شمردن خود، با صدایی بلند بگویند: «چه سحرآمیز!». نکته کار او اینجا است: هر عقب‌گردی یک فرصت برای یادگیری است. هر شکست و عقب‌گردی معرف جهانی از امکان است. زاندر می‌گوید: «تحصیلات بیشتر از آنکه به معنای انتقال اطلاعات باشد، به معنای نشان دادن راه‌های جدید برای تفکر به افراد است. اگر شما به این شکل آموزش ببینید، در حقیقت به دنیایی متفاوت قدم می‌گذارید و حالا شما این سوال را از خود می‌پرسید که «من حالا قصد دارم چه کاری انجام دهم؟» تا به این صورت خودتان راهتان را انتخاب کنید.»