از رویا تا واقعیت
امپراتور کارآفرینی(۲۲)
مترجم: غلامرضا کیامهر
دومین نویسندهای که موفقیت و شهرت عالمگیر خود را مدیون پشتکار و عزم جزم خویش است، خانم جی. ک. رولینگز (J.K.ROWLINGS) نویسنده داستان معروف هری پاتر است که اولین ناشر حاضر به چاپ و انتشار آن نشد.
مترجم: غلامرضا کیامهر
دومین نویسندهای که موفقیت و شهرت عالمگیر خود را مدیون پشتکار و عزم جزم خویش است، خانم جی. ک. رولینگز (J.K.ROWLINGS) نویسنده داستان معروف هری پاتر است که اولین ناشر حاضر به چاپ و انتشار آن نشد.
ناشر دیگری هم از سرمایهگذاری برای چاپ کتاب سنگ فیلسوف (THE PHILOSOPHER.STONE) او خودداری کرد؛ اما خانم رولینگز دچار نومیدی نشد و به سراغ ناشر سومی رفت که حاضر شد هر دو کتاب او را چاپ و منتشر کند و بدین ترتیب بود که درهای شهرت و موفقیت به روی خانم رولینگز به عنوان یکی از برجستهترین نویسندگان کتابهای کودکان و نوجوانان در جهان، به روی او گشوده شد.
این واقعیتی به اثبات رسیده در مورد همه کسانی است که به پشتوانه عزم جزم، پشتکار و جد وجهد خود به موفقیتهای بزرگ دست یافتهاند. شما اگر پای صحبت کارآفرینان بزرگ، نویسندگان پرآوازه، قهرمانان ورزشی، ستارههای معروف موسیقی و سینما بنشینید، همه آنها به شما خواهند گفت که در راه رسیدن به قلههای موفقیت بارها با دربسته روبهرو شده؛ اما از پای ننشستهاند و آن قدر در کار خود سرسختی و سماجت نشان دادهاند تا سرانجام شاهد موفقیت را در آغوش کشیدهاند. آنها همچنین به شما خواهند گفت که هر وقت در کارزار زندگی دست رد به سینه آنها زده شده بدون ترس از شکست دوباره، از راههای دیگری به صحنه بازگشته و آن قدر از خود مقاومت و پایداری نشان دادهاند تا به مقصود رسیدهاند.
کارآفرین بزرگ دیگر که با پیگیری مجدانه هدف خود به موفقیت دست یافت، استیو وزیناک (Steve Wozniak) یکی از بنیانگذاران کمپانی کامپیوتری اپل (Apple) بود که بعد از چندین بار تلاش نافرجام، موفق شد که شرکت آتاری و (Hewlett Packand) را به محصول خود علاقهمند سازد و مشارکت آنها را در تولید کامپیوترهای اپل جلب کند.
یک نمونه دیگر جیمز دایسون (James Dyson) بود که او نیز هرگز تن به شکست نداد و مدت ده سال تمام همه تلخیها و ناکامیها را برای کسب موفقیت در کسبوکارش به جان خرید و امروز کسبوکاری به ارزش 700 میلیون پوند را اداره میکند. جیمز دایسون یک بار گفته بود که 99 درصد هر موفقیت را شکست تشکیل میدهد.
حضور در تلویزیون
من برای اولین بار در سال 2004 به دعوت تلویزیون بیبیسی در برنامه لانه اژدهای شبکه 2 تلویزیون بیبیسی ظاهر شدم. تا پیش از آن حتی برای لحظهای حضور در یک برنامه تلویزیونی به مخیله من خطور نکرده بود. هدف بیبیسی از تهیه و پخش برنامه «Dragems, Den» جلب مشارکت تعدادی از کارآفرینان به سرمایهگذاری در آن برنامه بود که طی مدت دو سال به یکی از پربینندهترین و موفقترین برنامههای تلویزیون بیبیسی تبدیل شد. من علاقه زیادی به برنامه لانه اژدها داشتم و هنوز هم دارم؛ اما شخصا معتقد بودم که بهتر است سلسله برنامههایی صرفا درباره اختراعات، تهیه و از تلویزیون پخش شود و اعتقاد داشتم که با پخش چنان برنامههایی صفی طولانی از هزاران مخترع در برابر تلویزیون تشکیل خواهد شد و جایزه بزرگ یک میلیون پوندی هیات داوران برنامه به ارائهدهنده بهترین اختراع تعلق خواهد گرفت و موجی از اختراعات بزرگ و ارزشمند در جامعه به راه خواهد افتاد؛ اما واقعیت این است که به هیچ وجه نمیدانستم که آن ایده خود را چگونه عملی کنم. این بار نیز داشتن ارتباطات خوب با آدمهای موثر به کمکم آمد. تصمیم گرفتم طرح و ایده خود را با تعدادی از مدیران اجرایی ارشد
تلویزیون که با آنها روابط دوستانهای برقرار کرده بودم، در میان گذارم.
اولین دیدار من با یک تهیهکننده سرشناس تلویزیونی بود. او بعد از شنیدن توضیحات من سری تکان داد و گفت: تصور نمیکنم بشود وقت پربینندهای را در تلویزیون به چنین برنامهای اختصاص داد. البته ایده خوبی است؛ اما حداکثر بیش از سه- چهار میلیون بیننده را به خود جلب نخواهد کرد. ابتدا از شنیدن اظهارنظر آن تهیهکننده تلویزیونی تا حدی جا خوردم و دچار نومیدی شدم؛ اما نمیتوانستم اظهارنظر او را بهطور دربست باور کنم؛ چون از قبل میدانستم که در انگلیس یک برنامه پربیننده، بسته به جایگاه کانال تلویزیونی پخشکننده برنامه، باید بیش از چهار میلیون نفر بیننده داشته باشد که این رقم در آمریکا بیش از ۸ میلیون نفر است.
با مجهز بودن به چنین اطلاعاتی، به سراغ رییس بخش برنامهسازی تلویزیون بیبیسی رفتم و جزئیات ایده خود را با او در میان گذاشتم. او از ایده من به شدت استقبال کرد؛ اما نتیجهگیری او درباره برنامه پیشنهادی من در نهایت همان چیزی بود که قبلا آن تهیهکننده تلویزیونی به من گفته بود. به عقیده او ایده من به درد تلویزیون بیبیسی نمیخورد. این دومین باری بود که طعم تلخ پذیرفته نشدن ایدهام را میچشیدم.
بهطور طبیعی من باید ایده خود را به بایگانی تاریخ میسپردم؛ اما من آدمی نبودم که به این آسانی تسلیم شوم؛ چون به ارزش کاری که به تلویزیون بیبیسی پیشنهاد کرده بودم، اطمینان داشتم.
میوه شیرین پشتکار
چند ماه بعد همان ایده را با افراد دیگری در میان گذاشتم. یکی از آن افراد سایمون کاول (Simon Cowell) عضو هیات داوران برنامه تلویزیونی (X Factor) و همچنین شو تلویزیونی بسیار معروف آمریکا به نام (American Idol) بود. در آن زمان من از همکاری مکس کلیفورد (Max Cliford) صاحب موسسه روابط عمومی که امور مربوط به روابط عمومی شرکت مرا اداره میکرد، استفاده میکردم. من از مکس درخواست کردم تا ایده مرا با سایمون کاول در میان گذارد. درخواست من منجر به برگزاری دیداری میان من با نیگل هال (Nigel Hall) که مدیر امور بازرگانی شو تلویزیونی سایمون کاول بود شد و او ضمن ستایش زیاد از آن ایده به من قول داد که یک هفته بعد در سفر به لوسآنجلس موضوع را با سایمون در میان خواهد گذاشت. چند هفته پس از آن دیدار، من یک پیام صوتی از سایمون کاول دریافت کردم که در آن گفته شده بود: «اگر بگویم از شنیدن جزئیات مربوط به ایده شما هیجان زده شدم، سخنی به گزافه نگفتهام. اما من هم نقطهنظراتی برای افزودن بر جذابیت ایده شما دارم و تصور میکنم که میشود چنین برنامهای را هم در آمریکا و هم در بریتانیا پخش کرد.»
ارسال نظر